یکشنبه, 04ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ دوره اسلامی نزاریان ایران

تاریخ دوره اسلامی

نزاریان ایران

برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره سوم (تابستان 1388)، رویه 37 تا 41

 

نزاریان ایران
از حسن صباح تا حسن سوم

دکتر شاهین پهنادایان
استادیار دانشگاه آزاد اسلامی (واحد کرج)

دکتر شاهین پهنادایان «نهضت نزاری» یا «دعوت جدید» پس از جدایی از فاطمیان مصر و مستقر شدن حسن صباح در الموت در سال 483 ه. ق. تا سقوط الموت در سال 654 ه. ق. به دست هلاکوخان مغول، پنج دوره را گذراند؛ دوره‌ی اول: دوره‌ی داعیان؛ این دوره شامل رهبری حسن صباح، کیابزرگ امید و محمد فرزند کیابزرگ است. دوره‌ی دوم: دوره‌ی امامان؛ در این دوره اعلام قیامت توسط حسن دوم انجام می‌شود و شامل دوره‌ی حکومت حسن دوم معروف به «علی ذکره‌السلام» و نورالدین محمد دوم است. دوره‌ی سوم: دوره‌ی بازگشت به اسلام؛ این بازگشت توسط جلال‌الدین حسن معروف به نومسلمان روی داد. دوره‌ی چهارم: دوره‌ی علاء‌الدین محمد سوم؛ در این دوره شاهد ردّ سیاست‌های حسن سوم و دوره‌ی ستر روحانی و کم‌توجهی به شریعت هستیم. دوره‌ی پنجم: این دوره بسیار کوتاه‌مدت بود و با به قدرت رسیدن رکن‌الدین خورشاه و سقوط الموت به پایان ‌رسید. در واقع، این دوره پایانی بر دوره‌ی دعوت جدید اسماعیلیان محسوب می‌شود.
در این مقاله به بررسی سه دوره‌ی اول پرداخته می‌شود.


دوره‌ی داعیان
حسن صباح - از سال 483 ه. ق. که حسن صباح در دژ (قلعه) الموت اقامت گزید تا سال 654 ه. ق. که این دژ به دست هلاکوخان مغول سقوط کرد، هشت نفر رهبری الموت را به عهده داشتند.
برابرِ گفته‌ی برخی منابع، حسن صباح فرزند فردی از اهالی کوفه و از نژاد حمیری از شاهان یمن بود.  البته بی‌شک حسن صباح ایرانی‌نژاد و ایرانی است.  حسن صباح در شهر قم به دنیا آمد و در ابتدا مانند پدرش که از کوفه به قم نقل مکان کرده بود، پیرو مذهب شیعه‌ی امامی بود. لیکن در تماس با داعیان فرقه‌ی اسماعیلی چون امیر ضراب، بونجم سراج و مؤمن که از او بیعت گرفتند و سپس به ‌فرمان عبدالملک عطاش، که مقام حجتی را داشت، به مصر، مرکز دعوت فاطمیان، رفت. این سفر، مدت سه سال طول کشید. در آن‌جا بر اثر اختلاف با فرمانده‌ی سپاه (امیر الجیوش)، به ایران بازگشت، و از زمان بازگشت مدت ده سال به بررسی اوضاع ایران و انجام مسافرت‌های متعدد و تبلیغ مذهب اسماعیلیه پرداخت تا این‌که در سال 483 ه. ق. دژ‌ الموت را مرکز استقرار خود قرار داده و آن را از مهدی علوی، کوتوال الموت که منصوب از سوی دولت سلجوقی بود، گرفت.
دژ الموت، که دژی غیرقابل نفوذ بود، بر روی صخره‌هایی مرتفع واقع شده بود. این دژ بنا به روایتی در سال 246 ه. ق. به دست حسن بن زید الباقری ساخته شد که یکی از داعیان «الی الحق» بود. به روایتی دیگر، یکی از شاهان دیلمی آن را ساخت. الموت را در قدیم اله به‌معنی عقاب (به زبان دیلمی) و اموت به‌معنی آشیانه، جمعاً به‌صورت الموت، آشیانه‌ی عقاب می‌گفتند. «الموت از نظر حساب ابجد 483 می‌شود که با سال تسخیر آن به‌دست اسماعیلیان یکی است و پیروان حسن صباح این تصادف را از کرامات پیشوای خود می‌دانند» . حسن صباح، پس از گرفتن الموت، سیاست گرفتن دژها را، به عنوان پایگاه‌های مطمئن در برابرِ تهاجم دشمنان بسیار خود، ادامه داد. اسماعیلیان نزاری در سیاست‌های دژگیری خود، غیر از نواحی دامنه‌ی کوه‌های البرز، تا حدود دامغان، طبس، تون و ترشیز، زوزن، قهستان، اصفهان و بخشی از فارس پیش‌روی کردند.

جوینی می‌گوید: «فی الجمله حسن در استخلاص نواحی که متصل الموت و مواضعی که بدان نزدیک بود مبالغت نموده و هر موضع که به تلبیس دعوت میسر شد مسلم گردانید و آن‌چه تعزیر او مغرور نمی‌شد به قتل و هتک و نهب و سفک و حرب می‌ستد و از قلاع آن‌چه میسر می‌شد به دست می‌آورد و هر کجا سنگی می‌یافت که بنا را می‌شایست بر آن دژ بنیاد می‌‌نهاد» . دوره‌ی سی‌وپنج ساله‌ی حسن صباح دوره‌ی تثبیت نهضت نزاری است که در این دوره نزاریان از ابزار مخوفی به نام ترور استفاده می‌کردند. خواجه نظام‌الملک اولین قربانی قدرت‌مند در دولت سلجوقی بود که به دست آنان ترور شد.
به دنبال آن نزاریان از این ابزار جهت نابودی دشمنان خود از جمله امیرالجیوش مصر، افضل، و آلامر، خلیفه‌ی فاطمی، استفاده کرد. در دور‌ه‌ی وی بود که پس از مرگ المستنصر، خلیفه‌ی فاطمی، در سال 487 ه. ق. اسماعیلیان ایران و شام از فاطمیان مصر، تحت عنوان نزاری و دعوت جدید، به طور رسمی جدا شدند. حسن صباح پس از عمری طولانی و پرماجرا، به‌ویژه سی‌وپنج سال آخر عمرش که در الموت گذراند و توانست نهضت نزاری را تثبیت کند، درگذشت.

رشیدالدین فضل‌الله درباره‌ی فوت وی و چگونگی ادامه‌ی هدایت نهضت که حسن آن را به صورت شورایی تعیین نمود، می‌نویسد: «... و در ماه ربیع‌الاخر ثمان عشره و خسمائه حسن صباح بیمار شد. مدتی بر خود ظاهر نمی‌کرد و بر عادت خویش قیام و قعود می‌نمود و چون کار سخت شد از لمسر، کیابزرگ امید را بخواند و ولی‌عهدی بر او تفویض کرد، و به جای خویش معین فرمود، و دهدار ابوعلی اردستانی را بر دست راست (تمکین داد) و دعوت و دیوان تخصیص بدو حوالت کرد. و حسن آدم قصرانی را بر دست چپ و کیا باجعفر ر ا که صاحب جیش بود در پیش رو و وصیت کرد که تا آن گاه که امام بر سر ملک خویش آید به اتفاق و استصواب هر چهار کار می‌سازند و او در شب چهارشنبه ششم ماه ربیع‌الاخر سنه‌ی ثمان عشر و خمسائه از دنیا انتقال کرد».

حسن صباح، شخصی زاهد بود و توان رهبری بی‌نظیری داشت. وی دو فرزند خود را به قتل رساند؛ یکی را به اتهام شراب‌خواری و دیگری را به اتهام دست داشتن در قتل حسین قائنی. در هنگام محاصره‌ی مقر حکومتش هم، فرزندان و همسر خویش را به دژی امن فرستاد و به رییس آن‌جا گفت که امور زندگی‌شان را از نخ‌ریسی بگذرانند. او رهبری مبارز علیه حاکمیت عباسی و عنصر ترک‌نژاد (سلجوقیان) بود. پس از مرگش، کیابزرگ امید، که در رأس شورای انتخابی حسن صباح قرار داشت، حاکمیت الموت را بر عهده گرفت.
کیابزرگ امید - چون حسن صباح درگذشت، کیابزرگ امید، زمام امور را به دست گرفت. منابع، مدت حکم‌رانی وی را مختلف ذکر کرده‌اند. جوینی می‌نویسد: «...چون بزرگ‌امید با رفقای دیگر نشست، بیست سال همان قاعده و سلوک صباحی را مسلوک می‌داشت» . وی در ابتدای کار خود با یورش دشمنان روبه‌رو شد. رشیدالدین فضل‌الله می‌نویسد: «...چون خبر واقع سیدنا به‌خصمان رسید از هر جایی خصمان برخاستند» ، ولی کیابزرگ امید آن‌قدر توان داشت تا حملات آنان را دفع کند. یکی از وقایع دوران کیابزرگ امید لشگرکشی به گیلان علیه یکی از داعیان زیدی است که دعوی امامت کرده بود و، با شکست دادن و قتل او، غائله‌ی او را خاتمه داد.

همان‌طور که از گفته‌های جوینی و دیگر منابع برمی‌آید، کیابزرگ امید همان راهِ حسن صباح را دنبال کرد. با این تفاوت که، دوره‌ی حسن، دوره‌ی تثبیت نهضت نزاری بود و دوره‌ی کیابزرگ امید، دوره‌ی تحکیم نهضت. وی از روش ترور علیه دشمنان به مانند حسن صباح استفاده کرد و مهم‌ترین ترورهای دوره‌ی وی قتل المسترشد، خلیفه‌ی عباسی، است که جوینی درباره‌ی آن می‌نویسد: «...جماعتی از ملاعین فداییان و ملاحده فرصت جلو درگاه از لشگر سپاه نگاه داشتند و مغافضه در بارگاه رفتند و امیرالمومنین را کارد زدند»  و دیگر از ترورهای دوره‌ی وی قتل آلامر، خلیفه‌ی فاطمی، است. رشیدالدین فضل‌الله می‌نویسد: «...قتل آمر بن مستعلی به مصر به دست هفت نفر رفیقان در سنه‌ی اربع عشرین و خمسائه بود» . کیابزرگ امید در آخرِ کارِ خود، بر خلاف روش حسن صباح، رهبری نهضت را به صورت موروثی در خاندان خود قرار داد و محمد، فرزند خود را ولی‌عهد کرد. جوینی می‌نویسد: «... پسر او، محمد، پیش از وفات به سه روز او را ولی‌عهد کرده بود» . پس از درگذشت وی، محمد، فرزندش، آخرین داعی دوره‌ی اول الموت، بر سر کار آمد.

محمد اول - وی در ابتدای حکومت با مشکل پدر روبه‌رو نشد و دشمنان بر او نتاختند. او نیز رویه‌ی پدر را در پیش گرفت. کاشانی می‌نویسد: «... و متابعت طریقت پدر کرد. خصمان از فوت بزرگ‌امید مسرور شدند، اما چون رفیقان و داعیان را بر سر کار خویش دیدند، محزون گشته بر تمنّای خیال و گمان خود تأسف نمودند» . از وقایع دوران وی، پیوستن مزدکیان به نزاریان، و سپس شورش آنان، و سرکوبی شدید آنان به دست نزاریان بود. وی مانند گذشتگان خود از ابزار ترور استفاده می‌کرد و از جمله کارهای وی ترور الراشد بود. جوینی می‌نویسد: «... چنان‌که خاتمت وخیم پدرش بر قتل مسترشد بود. فاتحه‌ی مذمومه‌ی او بر قتل پسر مسترشد، الراشد بالله، بود».

در این دوره، او نیز مانند پدر، پسرش را جانشین خود کرد. چون حسن، فرزند او، در علوم و مسایل دینی بر وی برتر بود و از طرفی، نهضت با یک حالت رکود مواجه بود، عده‌ای دور حسن را گرفتند و این به مذاق محمد اول خوش نیامد. او در صدد مقابله با وی برآمد. جوینی در این باره می‌نویسد: «... محمد چون این حال بشنید، بر ظنون مردم واقف شد و او در التزام قاعده‌ی پدر و حسن در کار دعوت به امام و اظهار شعار اسلام متشدّد بود. و آن شیوه را متقلد آن کار مستبعد دانست و بر پسر انکار بلیغ کرد، و مردم را جمع آورد و گفت که حسن پسر من است و من امام نیستم بل از دعاه امام یکی داعی‌ام و هر کس که این سخن مسموع و مصدق دارد کافر باشد و بی‌دین، و برین موجب قومی را که امامت پسرش را تصدیق کرده بودند به انواع مطالبات و عقوبات مثله بگردانید. و به‌یک نوبت دویست و پنجاه نفس را بر الموت بکشت و بر پشت دویست و پنجاه شخص دیگر که هم بدین اسم موسوم بودند بست و از دژ بیرون کرد» . در واقع، با این اقدامِ خود تخم دو دستگی را در نهضت الموت کاشت. وی در سال 557 ه. ق. فوت کرد و با مرگ وی، دوره‌ی اول الموت به اتمام رسید و دوره‌ی دوم با به قدرت رسیدن حسن دوم آغاز گردید.


دوره‌ی امامان
حسن علی‌ذکره‌السلام - حسن دوم در پی مرگ پدر به زمام‌داری الموت رسید و در آغاز حکومت با هیچ مشکلی مواجه نشد. وی پس از استقرار و تثبیت خود، پس از دو سال و نیم که از حکومتش می‌گذشت، در ماه رمضان اعلام قیامت نمود.
جوینی می‌نویسد: «...در رمضان سنه‌ی تسع و خمسین و خمسائه بگفت تا در میدانی که به پای الموت رسید منبری بساختند چنانک روی به سمت قبله داشت بر خلاف آن‌چه قاعده‌ی اهل اسلام است و چون هفدهم رمضان رسید اهالی ولایات خود را که در آن روزها به ‌الموت استحضار کرده بود فرمود تا در آن میدان مجتمع شدند، چهار علم بزرگ از چهار لون سپید و سرخ و سبز و زرد که آن‌ها را مرتب کرده بودند بر چهار رکن منبر نصب کردند و او بر منبر رفت و با آن سرگشتگان روزبرگشتگان که به اغوا و اخلال او متوجه شقاوت و خسارت می‌شدند چنان نمود که از نزدیک مقتدی مذموم اعنی امام موهوم که مفقود غیرموجود بود در خفیه نزدیک او کسی رسیده است و به عبارت دیگر ایشان خطبه و سجلی آورده، ... و خطبی خواند مضمون خطبه این بود که حسن بن محمد بن بزرگ‌امید خلیفه و حجت و داعی ماست، و شیعه‌ی ما در امور دین و دنیا وی را مطیع و قانع او باشند... . ایشان را به رحمت خود خواند و به خدا رسانید» . او بعد از خطبه، از منبر پایین آمد و در ماه رمضان افطار کرد. در پی اعلام قیامت، حسن نمایندگانی به قلاع دیگر فرستاد که همان رسم را به جای آورند؛ اما در میان اسماعیلیان، عده‌ای نیز بودند که با قیامت مخالفت می‌کردند. کاشانی می‌گوید: «... و از جمله کسانی که هنوز از خدا، ترس و دیانت رایحه‌ی نسیم اسلام به مشام جان او می‌رسیده و از این بدعت‌ها عاری داشت، برادر زن سیدنا، حسن بن ناماور بود از بقایای آل‌بویه، که اصلشان از ولایت دیلمان بوده چنان که در تواریخ ایشان مذکور است او بر افشای این دعوت صبر نتوانست کردن، از غبن و شین و غصه به جان آمد. عاقبت روز یکشنبه ربیع‌الاخر احدی (و) و سنین (و) و خمسمائه بر دژ لمسر حسن را کارد زد و مجروح شد، و از آن زخم بمرد».

به دنبال قتل حسن، مشهور به علی ذکره‌السلام، فرزند وی، نورالدین محمد دوم، به جای پدر نشست.
نورالدین محمد دوم - دوران محمد دوم را از لحاظ تاریخی می‌توان دوران تاریک نزاریان دانست؛ زیرا منابع از حکومتِ نزدیک به نیم‌قرنِ وی اطلاع چندانی ارایه نمی‌دهند. اولین اقدامی که وی به هنگام به قدرت رسیدن انجام داد، کشتن قاتل پدر بود و به قول جوینی: «... حسن بن نامور را به ‌اتهام قربانی او، از مرد و زن و کودک که بقایای بویه بودند، در آن دیار به‌عقوبت و مثله بکشت و نسل بویه را منقطع کرد»  و «...محمد در اظهار این دعوت قیامت از پدر غالی‌تر و غالب‌تر، و در اظهار امامت مصرح‌تر، و دعوی فلسفه و حکمت می‌کرد» .

از وقایعی که تاریخ‌نویسان درباره‌ی دوران وی گزارش کرده‌اند یکی ماجرای امام فخر رازی و دیگری اختلاف با ولی‌عهد، حسن سوم، است. در مورد اولی به دلیل لعن امام فخر رازی بر نزاریان، وی فدایی‌ای را به سوی امام می‌فرستد، و فدایی، به بهانه‌ی خواندن درس «وجیز»، مدت هفت ماه در محضر امام فخر رازی بود. تا این که در فرصتی مناسب با کارد امام را تهدید کرد و وی در مقابل این تهدید، ساکت شد و دیگر به لعن اسماعیلیان نپرداخت. زمانی که از وی ‌پرسیدند چرا دیگر آنان را لعن نمی‌کنی، در جواب گفت: «آنان برهان قاطع دارند» که منظورش، کارد فدایی نزاری بود.

دوره‌ی نورالدین محمد را تاریخ‌نویسان، بدون اشاره به حوادث، دوره‌ای از آشوب و خون‌ریزی می‌دانند. کاشانی می‌نویسد: «... علی‌الجمله محمدبن الحسن چهل‌وهشت سال در مملکت مهلت یافت. ملاحده فراوان فتنه انگیختند، و خون‌های ناحق ریختند، و راه‌ها زدند و مال‌ها بردند چه بر الحاد و کفر و زندقه مصر بودند. و بر اساس قاعده‌ی خود مستمر» . یکی از مسایل مهم دوران وی اختلاف با ولی‌عهدش بود که جوینی درباره‌ی این اختلاف می‌نویسد: «... او را پسران بودند، مهینِ ایشان حسن بود که به لقب جلال‌الدین خواندند. ولادت او در سنه‌ی اثنین و ستین و خمسمائه بوده است، در ایام کودکی پدرش نصّ قائم‌مقامی بر او کرد. چون بزرگ شد و اثر عقلی در وی پدید آمد بر طریقه‌ی پدر انکار می‌داشته است و رسوم و الحاد و اباحت را استفذار می‌نمود»  و بر اثر این اختلاف، آن دو از یک‌دیگر می‌ترسیدند تا سرانجام محمد سوم در 607 ه. ق. فوت کرد و بنا به نوشته‌ی منابع، ظاهراً وی را زهر دادند.  با مرگ وی، دوره‌ی دوم الموت به پایان رسید و جلال‌الدین حسن، آغازگر دوره‌ی سوم الموت، به قدرت رسید.

ويرانه‌هاي دژالموت
ويرانه‌هاي دژالموت

زمام‌داران الموت

1- حسن صباح     483 ه. ق
2- کیابزرگ امید   518 ه. ق
3- محمد اول    532 ه. ق
4- حسن دوم «علی ذکره‌السلام»  557 ه. ق
5- نورالدین محمد دوم   561 ه. ق
6- جلال‌الدین حسن سوم «نومسلمان» 607 ه. ق
7- علاء‌الدین محمد سوم   618 ه. ق
8- رکن‌الدین خورشاه                   54-653 ه. ق.

بن‌نوشت: باسورث، ادموندکلیفورد. سلسله‌های اسلامی، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهش‌گاه)، 1371، ص 194


دوره‌ی نومسلمانی
جلال‌الدین حسن سوم، معروف به نومسلمان - تغییر جهت سیاست‌های نزاریان در دوره‌ی ششمین زمام‌دار الموت رخ داد. پس از مرگ محمد دوم، پسرش جلال‌الدین، که در زمان حیات طولانی پدرش با سیاست‌های وی مخالفت می‌ورزید، زمامِ امور را به دست گرفت. پیش از به قدرت رسیدن و به جهت مخالفت با پدرش، وی، با خلیفه‌ی عباسی و سلطان محمد خوارزم‌شاه، دشمنان اصلی فرقه‌ی اسماعیلی، رابطه برقرار کرده بود.

منابع می‌نویسند: «... و او را میل به اصل سنت و جماعت بود و کتاب‌های خرافات پدر و جدّان، همه بسوخت و پیغام فرستاد نزدیک خلیفه‌ی وقت و پیش سلطان محمد خوارزم‌شاه و اظهار اسلام کرد» . او زمانی که به قدرت رسید، از همان ابتدا مخالفت خود را درباره‌ی اعلام قیامت ابراز داشت و دستور به برقراری شریعت داد و درِ روابط را با دولت‌های پیرامون خود گشود و حتا فقیهان و عالمان سنی را دعوت کرد تا به سرزمین‌های وی برای تبلیغ بیایند.

جوینی در این رابطه می‌نویسد: «دارالخلافه به اسلام او حکم کردند و در حق او عاطفت‌ها فرمودند و با او طریق مکاتبات و مراسلات مفتوح داشتند و او را القاب به حرمت نوشتند با آن وسیلت حمید، از همه بلاد اسلام ائمه با سلام و و قومش فتوی نوشتند و بر مواصلت و مناکحت با او رخصت دادند و ذکر به ‌جلال‌الدین نومسلمان معروف شد و اتباع او را در عهدش نومسلمان خواندند، و در ولایات خود فرمود تا مساجد عمارت کردند و از اطراف خراسان و عراق فقها را طلب داشت و ایشان را اعزاز و احترام داشت و ایشان‌ را اعزاز و اهتمام کردند. تا به قضا و خطابت و امثال این اشغال دینی در ملک او قیام نمودند».

جلال‌الدین حتا موفق شد که قزوینی‌ها را که نزدیک‌ترین همسایگان آنان بودند و، از لحاظ دشمنی، کینه‌ی دیرینه داشتند به سوی خود جلب نماید. مستوفی می‌نویسد: «... اهل قزوین به‌حکم همسایگی بر افعال و اقوال آن بودند از ائمه‌ی قزوین التماس کرد تا معتمدان فرستان و از کتاب‌خانه‌ی حسن صباح و دیگر ملاحده اباطیل و تصانیف ایشان بیرون آوردند و بسوختند و جلال‌الدین حسن نومسلمان به‌ موجب تلقین اهل قزوین بر اسلاف خود لعنت کرد تا مردم را مسلمانی او تحقیق شد» .
جلال‌الدین، در پی گسترش روابط خود، دو اقدام مهم انجام داد؛ یکی برقراری ارتباط با حاکمان گیلان و دیگر نزدیک‌تر کردن خود به دستگاه خلافت. در مورد اول وی با ازدواج با دختران حاکمان گیلان با آنان روابط حسنه برقرار کرد و منابع در این باره می‌نویسند: «... و اجازه داد تا امرای گیلانات و دیگر مسلمانان با جلال‌الدین حسن نومسلمان وصلت کنند و او چهار دختر از امرای گیلان بخواست» . و در مورد سیاست نزدیکی به خلیفه الناصر، او مادرش را، که سنی بود، با تشریفات به سوی مکه فرستاد و خلیفه‌ی بغداد کاروان اسماعیلیان را جلوتر از کاروان‌های خاندان سلطان محمد خوارزم‌شاه قرار داد، در حالی که خوارزم‌شاهیان بزرگ‌ترین نیرو در مشرق سرزمین‌های خلافت عباسی بودند و این امر، باعث کدورت بین عباسیان و خوارزم‌شاهیان گردید.
حسن سوم در پی باز نمودن درهای سیاست خارجی نزاری بود. او مانند حاکمان منطقه، در درگیری‌های سیاسی شرکت می‌کرد. وی نخستین زمام‌دار از زمام‌داران الموت بود که برای شرکت در جنگ‌های منطقه‌ای از الموت به مدت طولانی (یک‌سال و نیم) دور شد و همین ثابت می‌کند که وی در میان نزاریان چه‌قدر قدرت و نفوذ داشته که در زمان غیبت او هیچ اقدامی در دژها، علیه وی، صورت نگرفت.
از طرفی، جلال‌الدین از شرکت در منازعات منطقه‌ای پاداش نیز دریافت می‌کرد. میرخواند درباره‌ی منازعات منطقه‌ای و پاداش گرفتن جلال‌الدین حسن سوم آورده: «جلال‌الدین حسن با اتابک مظفرالدین اوزبک، که پادشاه اران و آذربایجان بود، دوستی داشت و چون ناصرالدین منگلی که پادشاه عراق بود با اتابک دشمنی داشت و بعضی از ولایت جلال‌الدین را نیز دست‌برد می‌زد، جلال‌الدین در سال 610 ه. ق. برای کمک به اتابک و جنگ با منگلی به آذربایجان رفت و یک سال‌ونیم در آن‌جا ماند و اتابک در حق او انعام زیاد به عمل آورد و پس مهمانی و علوفه‌ی لشگرش او را نثارها داد و هر روز دینار به عنوان خرج مطبخ برای او فرستاد. پس هر دو برای دفع منگلی از خلیفه استمداد کردند و خلیفه مظفرالدین وج‌السبع و مظفرالدین گوگ‌بوری را به یاری ایشان فرستاد و این جمع در سال 611 ه. ق. ناصرالدین منگلی را شکست دادند و سیف‌الدین اغلمش را به جای او در عراق گذاشتند و ابهر و زنجان را در ازای خدمات جلال‌الدین به وی دادند».

حسن سوم به دنبال سیاست‌های خود، و در پی ظهور چنگیز، مدتی به جلال‌الدین خوارزم‌شاه نزدیک شد «... و چون بعد از آن سلطان جلال‌الدین خوارزم‌شاه از آسیب صدمه‌ی مغول به منهزم به عراق رسید. جلال‌الدین به سبب معاونت به وی پیوست، و در مصاف کرج و روم و شام با او رفیق بود. تا چون حالت ناگزیری برسد، جلال‌الدین مأیوس و محروم به وطن خود مراجعت نمود».

در واقع، این ناامیدی جلال‌الدین حسن را می‌توان در ظهور چنگیزخان و حرکت او به سوی ایران دانست و از نظر سیاسی، وی طرف قوی‌تر را گرفت. در این هنگام، حکومت خوارزم‌شاهیان از هم پاشیده بود و نیروی جانشین آنان، مغولان بودند. جوینی در این رابطه می‌نویسد: «چون پادشاه جهان، چنگیزخان، از ترکستان در حرکت آمد پیش از آن که به بلاد اسلام رسید جلال‌الدین به خدمت او در نهان پیکان فرستاد و نام‌ها نوشت و خود را به ایلی و مطاوعت عرضه داشت، این یک واضح بود که چون لشگرهای پادشاه جهان‌گشایی چنگیزخان در بلاد اسلام آمدند از این طرف آب جیحون اول کسی از ملوک که رسول فرستاد و بندگی نمود و قبول ایلی کرد جلال‌الدین بود».

جلال‌الدین حسن سوم، معروف به نومسلمان، در سال 618 ه. ق. بر اثر بیماری اسهال در گذشت. وی در زمان زمام‌داری خود با سیاست ماهرانه‌ای، ورقِ باخت نزاریان را به ورقِ بُرد آنان تبدیل کرد. نزاریان در دوره‌ی پدر و پدربزرگش به یک نوع انزوای شدید در جهان اسلام گرفتار شده بودند و انقلاب نزاری که در دوران زمام‌داری سه داعی اول با شدت آغاز شده بود با سیاست نومسلمانی، موجودیتی را برای این نهضت به‌وجود آورد. هر چند به قول منابع، وی در دامن مادری سنی و متعصب بزرگ شد و سیاست‌های پدرش را تخطئه کرد، اما در واقع وی جهان نزاری را دمی تازه داد، و با وارد شدن در بازی‌های سیاسی آن روزگار، می‌توان گفت در واقع او برنده‌ی کامل بود.
اگر در جهان نزاری، وجود دو دسته را قائل شویم؛ یک دسته، انقلابی و نام آن‌ها را قیامتی‌ها بگذاریم و دسته‌ی دیگر، شریعتی‌ها که میانه‌روهای نهضت نزاری‌اند؛ جلال‌الدین حسن متعلق به دسته‌ی دوم است. وی ثابت کرد اگر نزاریان نتوانستند با اخذ سیاست‌های اسلاف خود، با انقلاب و خون‌ریزی و تلاش جهت تسلط بر جهان اسلام، پیروز گردند، وی با سیاست‌گری و دیپلماسی به این نتیجه رسید. اقدام جهت نزدیکی به دستگاه خلافت - دستگاهی که از بدو پیدایش، تمامِ حکومت‌های موجود سنی‌مذهب جهت کسب مشروعیت معنوی به آن محتاج بودند - باعث شد تا جهان اسلام به نزاریان، دیگر به چشم بیگانه نگاه نکند و هر دو طرف به سودهای فراوان برسند. جلال‌الدین، با ارتباط با حاکمان پیرامون، خود را از تحریک و حملات آنان مصون داشت و حتا پایگاه‌هایی نیز به دست آورد و در مقام یک حاکم دنیوی از اعتبار خاصی در جهان اسلام برخوردار شد. این سیاست‌ها را جناح مقابل وی در درون نهضت درک کرده، مشکل حادی برای حسن سوم به‌وجود نیاورد و دلیل آن را می‌توان دوری وی از الموت و شرکت در مبارزات منطقه‌ای، بدون به‌وجود آمدن بحران در دژها، دانست.

برنارد لوئیس در مورد برخورد نزاریان با زمام‌داری جلال‌الدین حسن سوم می‌نویسد: «... از نظر خود اسماعیلیان نیـز این تغییرات، احتیاج به توضیح و تبیین داشت. زیرا هر چه باشد آنان بالاخره فقط یک دولت محلی که تابع رییسی باشند نبودند؛ هر چند ممکن است در نظر دنیای خارج، چنین آمده باشد. نیز آنان تنها دسته‌ای مفسدجو و آد‌م‌کش نبودند، بلکه پیروان با ایمان دینی بودند که گذشته‌ای تابناک و رسالتی جهانی داشت و مانند همه‌ی مؤمنان واقعی، احساس می‌کردند که باید موجودیت خود و دین را بی‌کم‌وکاست حفظ کنند. این امر مستلزم آن بود که به همه‌ی آن تغییرات، از شریعت به قیامت و از قیامت به شریعت و تظاهر به مذهب تسنّن، و بعداً بازگشتن به کیش اسماعیلی که مقیّد به شریعت بود، یک معنا و تأویل مذهبی داده شود» .
با مرگ حسن سوم، نزاریان الموت وارد دوران جدیدی موسوم به دوران چهارم شدند. دوره‌ی چهارم الموت با زمام‌داری علاء‌الدین محمد سوم آغاز گردید.


پی نوشت‌ها:
1. خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی، جامع التواریخ (بخش اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان)، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536، ص97؛ علا‌الدین عطاملک بن بها‌الدین محمد بن محمد جوینی، تاریخ جهان‌گشای، ج3، به‌همت محمد رمضانی، تهران، انتشارات پدیده خاور، 1366، چاپ دوم، ص 69.
2. بنا به اظهار دکتر خلعتبری حسن صباح ایرانی‌نژاد است.
3. جوینی: تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 71.
4. همان، ص 72
5. رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، ص 133
6. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص78.
7. رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، ص 138.
8. همان، ص141.
9. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 79.
10. رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، ص 45.
11. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 79.
12. جمال‌الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد کاشانی، زبده التواریخ (بخش فاطمیان و نزاریان، به کوشش محمدتقی دانش‌پروژه، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، چاپ دوم، ص 172
13. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 79
14. همان، ص80. بنا به اظهار دکتر خلعتبری این داستان را باید با دیده‌ی تردید نگریست. یا نویسنده گزافه‌گویی درباره تعداد افراد نموده است. چون بنا به گفته جوینی 500 تن در الموت مورد تسویه قرار گرفته‌اند. با توجه به نگهبانان و شمار آنان، جهت حفظ این عده، الموت گنجایش این عده آدم را ندارد. لیکن اگر این ماجرا در همه‌ی قلاع رخ داده و تاریخ‌نویس جمع کل آنان را نوشته درست است.
15. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 81  و 82.
16. کاشانی، زبده ‌التواریخ، ص 207.
17. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 87.
18. کاشانی، زبده التواریخ، ص 208.
19. کاشانی، زبده التواریخ، ص 214.
20. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص87.
21. رشیدالدین فضل‌الله، جامع التواریخ، ص 173؛ جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 88.
22. محمد بن علی بن محمد شبانکاره‌ای، مجتمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1363، ص 131.
23. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص 88.
24. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، دنیای کتاب، 1361، چاپ دوم، ص 524.
25. همان، ص 525.
26. محمدبن خاوند شاه بلخی میرخواند، روضه الصفا، به‌تهذیب دکتر عباس زریاب‌خویی، جلد دوم، تهران، انتشارات علمی، سال 1372، ص 646.
27. کاشانی، زبده التواریخ، ص 217.
28. جوینی، تاریخ جهان‌گشای، جلد سوم، ص90.
29. برنارد لوئیس، فداییان اسماعیلی، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای ،تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371، ص 118.


بُن‌نوشت‌ها:
- باسورث، ادموندکلیفورد. سلسله‌های اسلامی، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهش‌گاه)، 1371.
- جوینی، علا‌الدین عطاملک بن بهاءالدین محمد بن محمد. تاریخ جهان‌گشای، ج 3، به همت محمد رمضانی، تهران، انتشارات پدیده خاور، 1366، چاپ دوم.
- شبانکاره‌ای، محمد بن علی بن محمد. مجتمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، 1363.
- کاشانی، جمال‌الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد. زبده التواریخ (بخش فاطمیان و نزاریان)، به کوشش محمدتقی دانش‌پروژه، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1366، جلد دوم.
- لوئیس، برنارد. فداییان اسماعیلی، ترجمه‌ی فریدون بدره‌ای، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371.
- مستوفی، حمدالله. تاریخ گزیده، به کوشش ادوارد براون، تهران، دنیای کتاب، 1361، چاپ دوم.
- میرخواند، محمدبن خاوند شاه بلخی. روضه الصفا، به‌تهذیب دکتر عباس زریاب‌خویی، جلد دوم، تهران، انتشارات علمی، 1372.
- همدانی، خواجه رشیدالدین فضل‌الله. جامع التواریخ (قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان)، به کوشش محمدتقی دانش‌پژوه و محمد مدرّسی زنجانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، 2536.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه