شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ كهن و باستان سنگ‌نگارهٔ بیستون؛‌ شرحی بر بزرگ‌ترین جنگ تاریخ باستان

تاریخ كهن و باستان

سنگ‌نگارهٔ بیستون؛‌ شرحی بر بزرگ‌ترین جنگ تاریخ باستان

 برگرفته از فصل‌نامۀ فروزش شماره ششم (تابستان و پاییز 1392)، رویه 20 تا 36

 


دکتر شروین وکیلی

1. داریوش پس از کشتن بردیا با حمایت شش پهلوانِ‌ همراهش به قدرت رسید و در سیزدهم مهرماه تاج‌گذاری کرد. آن‌گاه به فاصله‌ی چند ماه، استان‌های مرکز شاهنشاهی یکی پس از دیگری بر وی شوریدند و او ناگزیر شد یک سالِ‌ پس از آن را به جنگ و سرکوب این شورش‌ها بگذراند. ماجرای این جنگ‌ها و هویت شورشیان یکی از مهم‌ترین رخدادهای تاریخی جهان باستان است که تا به امروز به شکلی بسنده مورد تحلیل و موشکافی قرار نگرفته است.

نخستین مسأله در مورد جنگ‌های سال 522 پ.م. آن است که این بزرگ‌ترین جنگ جهان باستان است. در سراسر جهان باستان نبردی را سراغ نداریم که از نظر شمار نفرات درگیر، تلفات، طولانی بودنِ زمان و گستره‌ی جغرافیایی به پای این جنگ‌ها برسد. نبردهای یادشده در کل تاریخ بشر تا آن لحظه بی‌سابقه بودند و بعدها هم تنها نبردهای بزرگ میان ایران و روم بود که حدود پنج قرن بعد به چنین دامنه‌ای دست یافتند.

هسته‌ی مرکزی سرزمین‌های شورشی و تقریباً تمام رهبران شورش به نواحی مرکزی ایران‌شهر تعلق داشتند و این بسیار شگفت‌انگیز است. داریوش زمانی بر تخت نشست که دولت بزرگ و نیرومندی مانند مصر تازه سه سال پیش فتح شده بود،‌ و در استان‌هایی مانند فنیقیه و لودیه، که هر یک زمانی برای خود دولت‌هایی بزرگ بودند، ساکنانی می‌زیستند که هنوز دورانِ استقلال کشورشان را به یاد داشتند. با وجود این،‌ هیچ یک از این استان‌ها شورش نکردند و همگی به نظم پارسی وفادار باقی ماندند. این امر، ‌بسیار شگفت‌انگیز است و دقیقاً واژگونه‌ی الگویی است که انتظار داریم در یک دولتِ نوپای جهانی ببینیم.

 

 

استان‌هایی که در برابر داریوش شورش کردند، عبارت بودند از ماد،‌ پارس، ‌ایلام و بابل. دایره‌ی شورش ایشان به سرعت در سراسر شاهنشاهی منتشر شد، اما موج‌های آن بر دولت‌های جاافتاده‌ی غربی مانند لودیه و مصر و فنیقیه تأثیری نداشت، بلکه به سمت شرق پیش رفت و مردم پارت و بلخ و ری را درگیر ساخت. به عبارت دیگر، شورش‌ها، بر خلاف انتظار، جریانی استقلال‌طلبانه نبود که با هدفِ احیای دولت‌های فتح‌شده آغاز شود. بلکه برعکس،‌ هسته‌ی مرکزی ایران‌زمین را ــ یعنی همان بخش‌هایی که در عصر کوروش و کمبوجیه دنیا را فتح کرده بودند ــ در بر می‌گرفت.

هویت شورشیان هم جالب توجه است. بخش عمده‌ی ایشان به اتحادیه‌ی مرکزی اقوام آریایی‌ای که با کوروش متحد شده بودند تعلق داشتند و همگی پارسی، مادی، ایلامی،‌ ارمنی یا بابلی بودند. نیرومندترین و مهم‌ترینِ‌ ایشان، ‌کسانی بودند که خود را جانشین کوروش می‌دانستند و یا خویش را با بردیا برمی‌سنجیدند و خواستارِ جانشینی‌ شاهنشاهِ‌ کشته‌شده بودند. به عبارت دیگر، شورش‌های سال 522 پ.م. در سرزمین‌های مرکزی ایرانی توسط مردانی ایرانی انجام پذیرفت‌ و هدفش برکنار کردن داریوش بود، نه از میان بردن نظمی که کوروش و کمبوجیه بنیان نهاده بودند. سرزمین‌هایی که مردمش در جریان فتح جهان نقشی ایفا نکرده بودند و نمی‌توانستند خود را وارث کوروش قلمداد کنند، اصولاً در شورش‌ها شرکت نکردند و سرسختانه به نظم پارسی وفادار باقی ماندند.

این بدان معناست که چارچوب سیاسی نوپا و شگفت‌انگیزی که در فاصله‌ی یک نسل پیش پدیدار شده بود، چندان کارآمد و موفق بود که همگان را به رعایت قوانین و عضویت در بافتِ هویتی‌اش وا داشته بود. مصریان، لودیاییان، فنیقیان، ایونیان، حبشیان، سکاها، هندیان و اعراب در جریان یک سالی که هنوز وضعیت تاج‌وتخت پارس معلوم نبود،‌ نه شورشی کردند و نه مدعی‌ای برای احیای یک سلطنت محلی از میان‌شان ظهور کرد. ایشان در این یک سالِ‌ خونین آرام ماندند و از شهربانان پارسی پیروی کردند و وقتی داریوش شورش‌ها را فرو نشاند،‌ وی را به رسمیت شناختند. شورشیان اصلی کسانی بودند که می‌توانستند مدعی حاکمیت بر سراسر شاهنشاهی شوند، و داریوش را سزاوار این جایگاه نمی‌دانستند.

 

 

در مورد دلیلِ‌ این شورش‌های پی در پی چند حدس می‌توان زد. چنان که دیدیم، آشناترین و سرراست‌ترین دلیل، که همانا استقلال‌طلبی سرزمین‌های تازه تسخیرشده باشد، در مورد بدنه‌ی شورش‌ها مصداق نداشت. دلیل اصلی احتمالاً ترکیبی از دو عامل بوده است. از یک ‌سو، مردم سرزمین‌های گوناگون کوروش را به عنوان شاهِ مشترک خویش پذیرفته بودند و پسرانش کمبوجیه و بردیا را نیز پذیرفته بودند، که گمان می‌رفت همان سیاست و کردار را دنبال نمایند. چنان که دیدیم کمبوجیه این انتظار را برآورده کرد، اما بردیا با اصلاحات انقلابی‌اش از این مسیر خارج شد. بنابراین دلیل نخست آن بوده که داریوش، در واقع، از خاندان کوروش نبود و حقی بر تاج‌وتخت جهان نداشت. در ضمن، بر مبنای تأکید داریوش و خشایارشا، می‌دانیم زمانی که داریوش بر تخت نشست پدر و پدربزرگش هم‌چنان زنده بودند1 و این در تاریخ سیاسی جهان باستان استثنایی غریب تلقی می‌شد و به جای نگرفتنِ وی در زنجیره‌ای مشروع از تاج‌داران دلالت می‌کرد.2

دلیل دوم، به بحران اقتصادی و اجتماعی پیش‌گفته مربوط می‌شود. بردیا برای حل مسأله‌ای واقعی و پل زدن بر شکافی طبقاتی در دلِ جامعه‌ی آریایی پیروزمند بود که اصلاحات خود را شروع کرده بود،‌ و راهبرد مورد نظر او با وجود خشونت و تندروی‌هایش هوادارانِ خاص خود را پیدا کرده بود. از این رو، دومین دلیلی که باید شورشیان را به مخالفت با داریوش وا داشته باشد، موافقت ایشان با سیاست‌های بردیا و پیروی‌شان از سیاست تندروانه‌ی وی بوده است. به همین دلیل هم مهم‌ترین و کامیاب‌ترین رهبر شورشی خود را بردیا می‌خواند و مدعی ادامه دادنِ راهِ وی بود.

 

 

شورش‌ها، هم‌چون امواجی پیاپی و بنیان‌برافکن از آشوب، از پارس و ماد آغاز شد و بابل و پارت و بلخ و ارمنستان را در بر گرفت و برای دیرزمانی ادامه یافت. داریوش یک‌تنه به مقابله با شورشیان پرداخت و موفق شد در جریان زنجیره‌‌ای از نبردهای پیاپی، با شیوه‌ای نبوغ‌آمیز، بر تمام مخالفان چیره شود. در پایان این یک سال، تمام کسانی که در مورد شایستگی داریوش تردیدی در دل داشتند،‌ آن را از خود زدودند. چرا که داریوش به راستی با نبوغی چشمگیر و سیاستی مدبرانه با شورشیان روبه‌رو شده بود، چنان که از جانشین راستینِ‌ کوروش برمی‌آمد. و البته کمی بعدتر، وقتی اقتدار وی تثبیت شد،‌ طیفی چشمگیر از نوآوری‌ها را در سیاست و فرهنگ از خود نشان داد که او را به عنوان کامیاب‌ترین دنباله‌رو مسیر کوروش مشهور ساخت.

طی سال 522 و 521 پ.م. جنگ در دل ایرانشهر درگرفت و جمعیتی حدود یک میلیون نفر در آن درگیر شدند. این جنگ‌ها از نظر پیچیدگی، شمار سپاهیان درگیر و دامنه‌ی ‌تأثیرات، با هر آنچه پیش از آن رخ داده بود تفاوت داشت و بزرگ‌ترین جنگ جهان باستان محسوب می‌شد. داریوش در جریان این جنگ‌ها سپاهیانش را در فواصلی جابه‌جا کرد و راهبردهای جنگی‌ای را طراحی و اجرا کرد که به معنای واقعی کلمه در سطحی جهانی اندیشیده و پیاده‌سازی شده بود. از این رو، ماجرای نبردهای این سال را باید با دقت و موشکافی بیشتری روایت کرد؛ شاید که درخشش آنچه داریوش کرد و پیچیدگی آنچه رخ داد به درستی نمایان شود.

2. آنچه معمولاً باعث دشواری در فهم رخدادهای این سالِ‌ سرنوشت‌ساز شده،‌ پیچیدگی‌ الگوی روایت ماجراها در کتیبه‌ی بیستون است. داریوش در این متن نظمی مشخص را برای شرح وقایع رعایت کرده است. این نظم، بر خلاف آنچه امروز در میان تاریخ‌نویسان محبوبیت دارد، بر اساس چینش رخدادها بر محور زمان سازمان نیافته، بلکه محور زمان و مکان را با هم ترکیب کرده تا تصویری از پیوستگی رخدادها به دست دهد. این بدان معناست که توالی زمانی و همسایگی مکانی هر دو مورد توجه واقع شده‌اند. به همین دلیل هم داریوش در یک چارچوب پیچیده یک شاخه از رخدادها را که در زمانی مشخص شروع شده، بنا بر تداوم این رخداد در مکانی خاص، پیگیری کرده و بعد از پایان یافتن آن به شاخه‌ی دیگری که در مکانی دیگر رخ داده، پرداخته است.

آنچه باید در فهم تاریخ روایت‌شده در بیستون مورد توجه واقع شود، آن است که نویسندگانِ آن دستگاه دقیق و روشنی برای سنجش زمان و مکان در اختیار داشته‌اند، و آن را با نظم و دقتی شایسته‌ی تحسین برای چیدن رخدادها در کنار هم به کار گرفته‌اند. تا پیش از کتیبه‌ی بیستون، هیچ متن و سند باستانی‌ای نبوده که رخدادهایی با این پیچیدگی و این گسترش زمانی و مکانی را روایت کند. از نظر مکانی، احتمالاً درازدامنه‌ترین گزارش به شرح لشگرکشی شروکین دوم به ایران مرکزی مربوط می‌شود، که هم از نظر فاصله‌ی مکانی و هم پیچیدگی نبردها اصلا با ماجرای داریوش قابل مقایسه نیست. در آن‌جا ارتش شروکین از سرزمینی ناشناخته، که فاقد دولت‌های بزرگ و متحد با هم بود، می‌گذشت و هر بار یکی از شاهان محلی را از پا در می‌آورد و مردمِ شکست‌خورده را غارت می‌کرد. این در حالی است که در بیستون با روایت نوزده جنگِ‌ هم‌زمان روبه‌رو هستیم که در میان ده مدعی سلطنت (داریوش و نه رقیبش) در یک سال درمی‌گیرد و دامنه‌ی‌ گسترش درگیری‌هایش چهارگوشی جغرافیایی را پر می‌کند که ارمنستان و مرو و بلوچستان و بابل در چهار گوشه‌اش قرار داشته‌اند. اگر بخواهیم نقشه‌ی سیاسی امروز را در نظر بگیریم، می‌بینیم که گسترش جنگ‌های یادشده کشورهای امروزینِ ایران، عراق، ترکیه، ارمنستان، جمهوری آذربایجان، ترکمنستان، و احتمالاً افغانستان، پاکستان و سوریه را در بر می‌گیرد.

کتیبه‌ی‌ بیستون ــ بعد از برخی منابع مصری ــ یکی از کهن‌ترین سندهایی است که از سال‌شمار خورشیدی استفاده کرده است. در واقع، تقویم به کار گرفته شده در بیستون، همان است که امروز نیز در ایران رواج دارد و حتا نام برخی از ماه‌ها (مانند آثریادی = آذر) نیز دست‌نخورده تا امروز باقی مانده است. متن بیستون از نظر دقتِ روایت کاملاً با هر آنچه پیش از آن وجود داشته متفاوت است. در این‌جا برای نخستین بار می‌بینیم که مکان تمام رخدادها با اشاره به دو نام (شهر/ دژ/ ناحیه به علاوه‌ی نام سرزمین/ استان) و زمان وقایع نیز با دو متغیر (روز و ماه) مورد اشاره واقع شده‌اند.

با توجه به این نظم و دقت،‌ بعید به نظر می‌رسد که وقتی داریوش در پایان فهرست‌اش کل این نوزده جنگ را در یک سال جای می‌دهد، دچار خطا شده باشد. او چند بار در بیستون بر این نکته تأکید کرده که کل این پیروزی‌ها در یک سال به دست آمده و نه بیشتر، و با توجه به نام ماه‌ها و بحثی که به زودی خواهد گذشت، می‌دانیم که منظور او از سال، همین سالِ خورشیدی خودمان بوده است. بنابراین سخنی که در بیشتر تاریخ‌های کلاسیک امروزین آمده و دوران جنگ‌های جانشینی را چهارده ماه دانسته، نادرست است. دلیل بروز این اشتباه آن است که قتل بردیا در مهرگان 522 پ.م. را به عنوان نخستین رخدادِ این جنگ‌ها در نظر گرفته‌اند، و واپسین اشاره‌ی تاریخی در متن (اعدام ارخه) یا دیرگاه‌ترین اشاره‌ی محتمل (سرکوب شورش فراده در مرو) را به عنوان پایان این نبردها فرض کرده‌اند. این محاسبه نادرست است. چون داریوش در متن خود به روشنی آغاز جنگ‌های جانشینی را از درگیری‌اش با نیدینتوبعل آغاز می‌کند و کشتن بردیا را در رده‌ی جنگ‌ها جای نمی‌دهد. چرا که ما در این‌جا با کودتایی درباری روبه‌رو هستیم، نه جنگ منظم میان دو سپاه. نخستین نبرد داریوش با نیدینتوبعل در میانه‌ی آذر 522 پ.م. آغاز شد و واپسینِ آن به شورش فراده در مرو مربوط می‌شد که در میانه‌ی آذرماه 521 پ.م. فرو نشانده شد و بنابراین داریوش به درستی تاریخ نبردهایش را یک سال دانسته است.

 


نیزه‌دار و کماندار داریوش‌شاه در سنگ‌نگاره بیستون

 

خطای تاریخ‌نویسانی که تأکید داریوش بر یک ساله بودن نبردها را با وجود دقت گاه‌شمارانه‌ی بیستون نادرست دانسته‌اند، از آن‌جا ناشی می‌شود که دو تاریخ در بیستون وجود دارد که از بازه‌ی یک‌ساله‌ی مورد تأکید داریوش فراتر می‌رود. داریوش گفته که در هفتم مهرماه گوماتا را کشت و اشاره کرده است که پس از آن شورش‌ها آغاز شد. او احتمالاً خودِ قتل گوماتا را جزئی از این ماجرا نمی‌داند. قاعدتاً داریوش پس از تاج‌گذاری خویش را در نظر دارد و رخدادهای پس از آن را در یک سال برمی‌شمارد. داریوش نمی‌تواند زودتر از نیمه‌ی مهرماه 522 پ.م. تاج‌گذاری کرده باشد. چون قاعدتاً می‌بایست برای این کار از دژ به نسبت دورافتاده و احتمالاً مقدسِ سیکَه‌یئوتی در ماد به مرکز قدرت برود و آن‌جا تاج‌گذاری کند و این حرکت و تثبیت قدرت در شهری دیگر و اجرای مراسم دست‌کم هفته‌ای طول می‌کشیده است. به گمان من مرکز قدرتی که داریوش در آن تاج‌گذاری کرده،‌ انشان بوده است. بدان دلیل که پس از انتشار خبرِ‌ مرگ بردیا در هر سه مرکزِ‌ دیگرِ‌ پیرامونش (شوش در ایلام، بابل در میان‌رودان و همدان در ماد) مدعیان سلطنت سر به شورش برداشتند.

خبرِ تاج‌گذاری او، به همین ترتیب، به حدود یک هفته زمان نیاز داشته تا از انشان به شوش و بابل و همدان برسد. باید توجه داشت که بریدهای تیزپای ایرانی در دوران آل بویه، که اوج رونق و کارآیی این نظام خبررسانی بود، فاصله‌ی‌ شیراز (انشان) تا بغداد (بابل) را در هفت روز طی می‌کردند و این باید در دوران هخامنشی زمانی بیشتر به طول انجامیده باشد.

ترتیب بروز شورش‌ها نشان می‌دهد که رسیدنِ خبر دگرگونی در قدرت با آغاز شورش همراه بوده است. به همین دلیل هم ابتدا ایلام و بعد بابل و ماد شورش می‌کنند. این با فاصله‌ی مکانی‌شان نسبت به انشان تناسب دارد و احتمالاً به زمان رسیدن خبر مربوط می‌شود. با این تفاصیل، آغاز شورش در ایلام و بابل را باید در ابتدای آبان ماه سال 522 پ.م. قرار داد. خبر این شورش‌ها هم قاعدتاً باید در همین حدود زمان نیاز داشته باشد تا به داریوش برسد. از این رو، احتمالاً سراسر آبان ماه به انتشار اخبار مربوط به رفتار داریوش و رقیبانش در قلب ایران‌زمین گذشته، و مدعیان سلطنت در این مدت درگیرِ موقعیت‌یابی و تصمیم‌گیری در مورد واکنش خود و خبردار شدن از رفتار رقیبان بوده‌اند. تا این لحظه هنوز جنگی در نگرفته بود و فقط خبرهایی منتشر شده و شورش‌هایی در مراکز قدرت شاهنشاهی آغاز شده بود.
نخستین جنگی که در روایت داریوش درمی‌گیرد به 13 آذر 522 پ.م. تعلق دارد. تا پیش از آن آذرین در ایلام شورش کرده اما حرکتش به دست خودِ ایلامیان فرو خوابانده شده بود. اگر فرض کنیم داریوش تاریخ جنگ‌هایش را از نخستین نبردِ واقعی محاسبه کرده، سخنش در مورد یک‌ساله بودنِ کل درگیری‌ها درست درمی‌آید، چون آخرین بخش از نبردهای جانشینی به سرکوب قیام فراده در مرو مربوط می‌شود که در 13 آذر 521 پ.م. به سرانجام رسید. می‌بینیم که داریوش نه تنها به درستی یک سال خورشیدی را به عنوان درازای نبردهای مدعیان سلطنت برشمرده، که تاریخ روزشمار آن را نیز به درستی به دست داده است. این نبردها از سیزدهم آذر 522 پ.م. تا درست یک سال بعد، یعنی 13 آذر 521 پ.م، به طول انجامیدند.

در سراسر کتیبه‌ی بیستون حتا یک اشاره به دخالت نیروهای فراطبیعی در رخدادها وجود ندارد و شاید بتوان آن را نخستین بیانیه‌ی سیاسی جهان باستان دانست که کاملاً بر پیش‌فرضی‌ اراده‌گرایانه و انسان‌محورانه متکی است. این متن از این نظر استثنایی غریب است.

3. نخستین نوای ناساز از جایی برخاست که کسی انتظارش را نداشت. مدتی کوتاه پس از مرگ بردیا، احتمالاً در آبان‌ماه، مردی به نام آثرین (آذرین) پسر اوپَدَرْمَه3، که از اسم خودش و پدرش پیداست که پارسی یا مادی بوده،4 در خوزستان سر به شورش برداشت و خود را شاه ایلام خواند و مردم نیز از او پیروی کردند. تقریباً هم‌زمان با او یک مدعی دیگرِ سلطنت در بابل بر تخت نشست. او مردی بابلی بود به نام نَدیتَه‌بَئیرَه (نیدینتو بعل)، پسر ایی‌نیرَه، و مدعی بود که نبوکدنصر سوم پسر نبونید است. یعنی خود را پسرِ آخرین شاه بابل معرفی می‌کرد. ایلامی‌ها در پیروی از شورشیِِ سرزمین خویش دودل بودند. از این رو، وقتی داریوش به ایشان پیامی فرستاد و دستور داد که آذرین را دستگیر کنند و به او تحویلش دهند،‌ در ماه آذر چنین کردند. داریوش او را اعدام کرد و با سپاهی برای رویارویی با نیدینتوبعل به حرکت درآمد.

مدعی بابلی موفق شده بود سپاهی برای خویش تدارک ببیند و ساحل غربی دجله را در اختیار خود بگیرد. داریوش از موقعیت بهره برد و با توجه به بالا بودنِ آب دجله و امکان کشتی‌سواری در آن، با سپاهی که از اسب‌سواران و شترسواران تشکیل یافته بود از دجله گذشت و در روز بیست‌وششم از ماه اَثری‌یادا (13 آذرماه)5 با سپاه ندینتوبعل روبه‌رو شد و وی را شکست داد و هوادارانش را کشتار کرد. ندینتوبعل خود از معرکه جان به در برد و با بخشی از سپاهش به شهر زازان گریخت که در نزدیکی بابل قرار داشت. داریوش در روز دوم ماه انامَک (22 آذرماه) بار دیگر با وی روبه‌رو شد و او را در هم شکست. ندینتوبعل بار دیگر با شماری کم از سوارکارانِ وفادار گریخت و در بابل پناه گرفت. داریوش پشت سر او آمد و بابل را گرفت و او را در بابل اعدام کرد.

آن‌گاه در ابتدای دی ماه سال 522 پ.م،‌ ناگهان، نُه سرزمین سر به شورش برداشتند. فاصله‌ی‌ سه ماهه‌ی میان کشته شدن بردیا (هفتم مهر)‌ تا ابتدای دی ماه نشانگر زمانی است که لازم بوده تا خبرِ وقایع دربار پارس از ماد تا سرزمین‌های دیگر منتقل شود. سرزمین‌های شورشی، چنان که گفتیم، جایگیری جغرافیایی عجیبی دارند. پارس، ‌ایلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو،‌ تتگوش‌ و سکا.6

از میان این سرزمین‌ها، تنها، مصر پیش از این دولت مستقل و فتح‌شده‌ای بود و پارس و ماد و پارت و مرو و تتگوش و احتمالاً سرزمین سکا همان هسته‌ی مرکزینی بودند که کوروش با گشودنش نیروی نظامی‌شان را بسیج کرد و با کمک آن بقیه‌ی جهان را را فتح کرد. این سرزمین‌ها همگی ساکنانی آریایی و ایرانی‌زبان داشتند و ستون فقرات طبقه‌ی جنگاور شاهنشاهی را پدید می‌آوردند. جالب است که سرزمین‌های مصر و آشور، که در این فهرست استثنا محسوب می‌شوند، در جریان نبردها نقشی ایفا نکردند و گویی به سرعت و بدون نیاز به لشگرکشی بار دیگر به زمره‌ی وفاداران به نظم پارسی پیوستند. در بیستون نام آشور هم تنها وقتی به میان می‌آید که سرداران پارسی و مادی جنگ‌های‌شان را به آن ناحیه می‌برند، و از مصر تنها همین اشاره‌ی مبهم را می‌بینیم و انگار ناآرامی آن‌جا حتا زودتر از ماجرای آذرین فرو نشانده شده باشد.

نویسندگانی غیاب اشاره به مصر را به معنای آن گرفته‌اند که این سرزمین شورش کرده و مستقل شده است. چنان که مثلاً توپلین هم، که در کل پژوهشگری منصف و دقیق است، شورش مصر را به فاصله‌ی فروردین 521 تا دست‌کم 520 پ.م. مربوط می‌داند و معتقد است این شورش برای بیش از یک سال در جریان بوده است.7 من با این نظر موافق نیستم. از سویی میانگین زمان شورش‌های قیدشده در کتیبه‌ی بیستون دو تا سه ماه است و بعید است داریوش با شورشی چنین دیرپا در سرزمینی چنین بزرگ روبه‌رو شده باشد و از شرح پیروزی خود بر آن چشم‌پوشی کند. داریوشی که شورش چندروزه‌ی فراده در مرو و سرکشی زودگذر کسی در ایلام را چنین دقیق شرح داده، چرا باید از اشاره به سرکوب شورش مصر خودداری کند؟

داریوش در سال چهارم پادشاهی خود (در زمستان 518 پ.م.) ‌متن رسمی معمول را بر تابوت سنگی گاو آپیس نوشت و در آن از لقب هوروس، که در مراسمی ویژه و هنگام تاج‌گذاری به فرعون‌ها داده می‌شد، استفاده نکرد. این بدان معناست که او تا سال 518 پ.م. به مصر سفر نکرده بود، چون اگر چنین می‌کرد قاعدتاً مراسم تاج‌گذاری و دریافت لقب را نیز به انجام می‌رساند. پولیانوس نوشته که داریوش برای انجام این مراسم به مصر رفت،8 ولی سخن او مشکوک است و سندی مصری یا ایرانی در تأیید آن در دست نداریم. قدری عجیب است که سرزمینی تازه فتح‌شده مانند مصر برای بیش از یک سال در شورشی درگیر باشد و بعد بدون مداخله‌ی داریوش و سفر کردنش به مصر فرونشانده شود و حتا پس از آن هم داریوش برای تثبیت مشروعیت خود و تاج‌گذاری به این قلمرو سفر نکند.
اسناد بازمانده از سال 518 نشان می‌دهد که داریوش در این هنگام فرعونی مشروع و مقتدر بوده و کمترین اشاره‌ای به ناآرامی یا نیاز به تثبیت اقتدارش در منابع منعکس نشده است. در همین هنگام، داریوش به وجاهورسنه فرمان داد تا مکتب پزشکی سائیس را بازسازی کند و در حکمی دیگر به شهربان مصر دستور داد تا خردمندان مصری را برای گردآوری و تدوین قوانین قدیم مصری به کار بگمارد. تمام این‌ها به تدبیرهای نظامی و سیاسیِ شاهی که تازه شورشی را فرو نشانده شباهتی ندارد و بیشتر به برنامه‌ی درازمدت شاهی مشروع و مستقر شباهت دارد که سازماندهی طولانی‌مدت قلمرویش را در نظر دارد. بر این مبنا، حدس من آن است که شورش مصر در ابتدای دوران داریوش تنها رخدادی حاشیه‌ای و فرعی بوده که داریوش برای نشان دادن عظمت فتح مجدد ایران‌زمین و دشواری کاری که در یک سال انجام داده، بدان اشاره‌ای گذرا کرده است. تنها اشاره‌ی دیگر، در تندیس یادبود آبراهه‌ی سوئز دیده می‌شود که در آن داریوش می‌گوید «من از پارس مصر را گرفتم». این عبارت را می‌توان به فتح مجدد مصر پس از شورشی موفق تعبیر کرد، اما در عین حال می‌توان آن را نشانه‌ی چیزهای دیگری نیز دانست. توپلین گفته که این اشاره به همراه تلاش داریوش برای تدوین مجدد قوانین مصری بدان معناست که داریوش دوست داشته فاتح راستین مصر دانسته شود و به نوعی خاطره‌ی کمبوجیه‌ی پیروزمند را مخدوش یا فراموش نماید.9

 

 

به نظر من ساده‌ترین تعبیر در این مورد آن است که داریوش به نقش واقعی خویش در جریان فتح مصر اشاره می‌کرده است. نباید از یاد برد که کمبوجیه در زمان حمله به مصر داریوش را به عنوان نیزه‌دار خویش در کنار خود داشت و این مقام تقریباً برابر است با سپه‌سالار. یعنی ارتش ایران که مصر را تسخیر کرد، در سلسله‌مراتب فرماندهی خود یک مقام سیاسی (شاهنشاه کمبوجیه) و یک مقام نظامی (سپه‌سالار داریوش) را داشت. اصولاً این حقیقت که مصریان در جریان بر تخت نشستن داریوش شورشی نکردند و اقتدار او بر این سرزمین بعد از آن هم دست‌نخورده باقی ماند، می‌تواند نتیجه‌ی خاطره‌ای بوده باشد که داریوش در مقام یک فاتح نرمخو از خویش در مصر به جا گذاشته بوده است. اقدام‌های عمرانی بعدی او در مصر و تلاش‌هایش برای احیای حقوق سنتی مصر و پیوستن بلندپایگان مصری مانند وجاهورسنه به وی هم نشان می‌دهد که مصریان را دوست داشته و در میان‌شان محبوبیتی هم داشته است. او می‌توانسته این موقعیت را هنگام فتح مصر به دست آورده باشد. احتمالاً اشاره‌ی گذرا به این که «مصر را گرفتم» به همین نقش مرکزی او در فتح مصر در دوران کمبوجیه اشاره می‌کند و همین هم کلید وفاداری مصریان به او و ناموفق ماندن شورش بوده است.

شورش مصر، احتمالاً، ناآرامی سیاسی محلی و محدودی بوده که بی‌درنگ توسط شهربان مصر ــ آریاند ــ فرو نشانده شده است. خودِ این آریاند کاملاً به داریوش وفادار بود و برای دیرزمانی شهربان مصر باقی ماند. به احتمال زیاد این مرد در جریان فتح مصر یکی از سردارانی بوده که تحت امر داریوش می‌جنگیده و از این روست که چنین با او پیوند داشته است.

در واقع، گذشته از اشاره‌ی خود داریوش در بیستون، هیچ سند دیگری نداریم که ناآرامی یا مخالفت با حکومت پارس‌ها بر مصر را در جریان شورش‌های سال 521ـ522 پ.م. تأیید کند. تنها شاهدی که شاید به موضوع مربوط باشد، گزارش پولیانوس است که می‌گوید مصریان در برابر سختگیری بی‌رحمانه‌ی آریاند قیام کردند.10 هر چند منظور او معلوم نیست و زمان شورش مصریان را هم تصریح نمی‌کند، اما بریان این اشاره را به شورش دوران استقرار داریوش تعبیر کرده و فرض کرده که منظور از سختگیری زیاد بودن خراج مصریان بوده است.11 به هر صورت آنچه رخ داده سرکوب سریع و برق‌آسای شورش مصر بوده، که قاعدتاً از کم‌دامنه بودن آن برمی‌خاسته و به همین دلیل هم دیگر ذکری از آن در منابع پارسی نشده است.

جایی که هیچ انتظارش نمی‌رود،‌ یعنی سرزمین‌های ماد و پارس و ایلام، کانون اصلی مقاومت در برابر داریوش بودند. این امر نشانگر آن است که تا این هنگام سیاست انقلابی بردیا هوادارانی برای خود یافته بود و اینان کسانی بودند که با بر تخت نشستن داریوش مخالفت می‌کردند. در میان این شورشیان، بار دیگر ایلام پیشتاز بود. در این سرزمین مردی از اهالی منطقه‌ی کوگَنَک به نام مَرتیا پسر چی‌چیخری، که او هم با توجه به نامش پارسی بوده،12 ادعا کرد که شاه ایلام است و نام ایلامی هومبان نیکاش (اومَنیش در بیستون) را برای خود برگزید. در ابتدای کار ایلامیان به او روی خوش نشان دادند،‌ اما وقتی داریوش به سوی این منطقه پیش تاخت،‌ مردم ترسیدند و او را دستگیر کردند و به قتلش رساندند. به این ترتیب، ایلام بار دیگر آرام شد. تکرار مهار شدنِ شورشیان به دست مردم ایلام نشان می‌دهد که هواداران داریوش در این منطقه دست بالا را داشته‌اند. آن‌گاه مردی به نام فَروَرتیش از اهالی ماد شورش کرد. او ادعا کرد که خشتریته نام دارد و نواده‌‌ی شاه باستانی ماد ــ هوخشتره ــ است. ارتش ماد نافرمانی کرد و به او پیوست و به این شکل کارش بالا گرفت.

داریوش در بیستون نوشته که در زمان سرکشی سپاه ماد،‌ ارتشیان پارسی و مادی وفادار به وی شماری اندک داشتند. با وجود این، او دسته‌ای جنگی را به رهبری ویدارنَه‌ی پارسی به سوی ایشان گسیل کرد. ویدارنه در 27 ماه انامک (17 دی‌ماه 522 پ.م) در شهری به نام مارو در ماد بر سپاه شورشیان مادی غلبه کرد. اما فرورتیش، که در زمان نبرد در مارو نبود،‌ به سوی ایشان شتافت و در پاتکی ویدرنه را شکست داد. ویدرنه به سوی جایی به نام کمیدَه در ماد عقب‌ نشست و همان‌جا در انتظار نیروی کمکی داریوش باقی ماند.

چنین می‌نماید که ارمنستان هم به شورش فرورتیش پیوسته باشد،‌ چون داریوش ناگزیر شد برای فرو نشاندن شورش در آن منطقه سرداری به نام دادارشی ارمنی13 را به سوی ایشان بفرستد. سپاهی که همراه این مرد بوده‌اند، احتمالاً، از ارمنی‌های وفادار به داریوش تشکیل می‌شدند. ایشان در هشتمین روز از ماه ثورواهَرَه (هفتم اردیبهشت‌ماه) در دهی به نام زوزَهیه در ارمنستان با سپاه شورشی درگیر شدند و ایشان را کشتار کردند. شورشیان باز خود را سازماندهی کردند و در دژی به نام تیگرَه گرد آمدند. دادارشی به این دژ تاخت و ایشان را تارومار کرد و این در روز هجدهم ماه ثورواهره (17 اردیبهشت) بود. شورشیان برای بار سوم دور هم جمع شدند و در دژ اویما پناه گرفتند. دادارشی باز بر ایشان غلبه کرد و ارمنستان را به طور کامل مطیع ساخت و در همان‌جا مستقر شد. به این ترتیب، جنگ در ارمنستان در روز نهم از ماه ثایی‌گَرچی (ششم خرداد ماه سال 521 پ.م.) پایان یافت.

هم‌زمان با جنگ‌هایی که در قفقاز درگرفته بود، شاخه‌ای از شورشیان ارمنی به سمت جنوب حرکت کردند و در منطقه‌ی ایزَلا مستقر شدند. داریوش، کمی جلوتر از دادارشی، سرداری دیگر به نام وَئومیسَه (بِه‌میترا، یعنی دوستِ نیکی) پارسی را به سراغ ایشان فرستاد. وی در روز پانزدهم از ماه انامک (5 دی) با ایشان درگیر شد و بر آنان پیروز شد. اما شورشیان باز در برابرش صف آراستند. جنگ دوم در آخرین روزِ ماه ثورواهره (27 خرداد) در جایی به نام اَوتی‌یرَه در ارمنستان درگرفت و به نابودی کامل شورشان منتهی شد. بِه‌میترا نیز به همراه سپاهش در ارمنستان مستقر شد. به این ترتیب، دنباله‌ی شورش ماد در ارمنستان، بعد از مقاومت شدید مخالفان، به دست دو سردار، که هم‌زمان در شمال و جنوب این منطقه می‌جنگیدند،‌ سرکوب شد.

داریوش تا این‌جای کار موفق شده بود بازوهای شمالی و جنوبی فرورتیش را در ارمنستان و آشور از کار بیندازد. اما در این مدت خود بیکار ننشست و در همان روزهایی که سردارانش، به‌میترا و دادارشی، در مناطق شمالی‌تر به جنگ مشغول بودند خود رهبری ارتشی را بر عهده گرفت و از بابل به سوی ماد حرکت کرد. در روز 25 از ماه اَدوکَنیش (اواخر فروردین ماه سال 521 پ.م.) نخستین جنگ میان او و فرورتیش در منطقه‌ی کوندورو در گرفت و داریوش در آن پیروز شد. فرورتیش با سوارانی اندک به سوی ری گریخت،‌ اما در آن‌جا دستگیر شد و داریوش گوش و بینی او را برید و بر دروازه‌ی‌ کاخ ری به صلیبش کشید تا مردم او را ببینند و بر چیرگی‌اش آگاه شوند. در این هنگام، سردارانش هم بر ارمنستان مسلط شده بودند. سرداران اصلی فرورتیش را نیز در دژی ــ احتمالاً در ارمنستان یا ماد ــ به دار آویختند.

اما با وجود شکست خوردنِ‌‌ فرورتیش،‌ ماد هم‌چنان ناآرام بود. دیری نگذشت که مردی دیگر به نام چیثرنَه‌تَخمَه (چِهرتَهم، یعنی دارای نژادِ نیرومند)، که از قبیله‌ی آریایی ساگارتی برخاسته بود، ادعا کرد که از نوادگان هووخشتره14 است و بنابراین خود را جانشین و دنباله‌رو فرورتیش دانست. با وجود این، پیروزی‌های داریوش در ماد اثر خود را به جا گذاشته بود و دامنه‌ی شورش او گسترش چندانی نیافت. داریوش یکی از سردارانش به نام تخمَه‌سپادَه (تَهم‌سپاه، یعنی ارتشِ نیرومند) را که از اهالی ماد بود به سراغ او فرستاد. او چهرتهم را شکست داد و وی را اسیر کرد و نزد داریوش فرستاد. بر سر او هم همان رفت که بر فرورتیش رفته بود‌ و او را، در نهایت، در اربیل به صلیب کشیدند.

از الگوی گسترش شورش فرورتیش روشن می‌شود که این مرد، با وجود تأکید بر اصل و تبارِ مادی خود،‌ یک شورشی استقلال‌طلب نبوده است. او خود را فرورتیش می‌نامید و مدعی بود که از تبار شاهان باستانی ماد است. اما این ادعا را برای نفی مشروعیت دولت پارسی انجام نمی‌داد و هدفش احیای دولت مستقل ماد نبود. او، در واقع، با این ادعا خود را جانشین بر حق خطِ دودمانی کوروش و کمبوجیه می‌دانست و مدعی حکومت بر کل دولت پارسی بود. این را می‌توان از آن‌جا دریافت که هواداران و سردارانش در چندین استان شاهنشاهی می‌جنگیده‌اند و دامنه‌ی شورشیانِ هوادارش کاملاً از قلمرو جغرافیایی ماد بیرون بوده است. چنان که دیدیم، دست‌کم دو سردارِ نیرومند و سرسخت در ارمنستان و آشور برای او می‌جنگیده‌اند. اما این تنها گسترش غربی شورش او را نشان می‌دهد. داریوش در بیستون ماجرای شاخه‌ی شرقی این شورش را نیز شرح داده است.

 


نبشته‌ی بیستون و مدعیان سلطنت که به دست داریوش از پا درآمدند: 1) گوماتا، 2) آذرین، 3) ندینتوبعل، 4) فرورتیش، 5) مرتیا، 6) چهرتهم، 7) بهترداد، 8) ارخه، 9) فراده

 

در همان ابتدای شورشِ ماد و کمی بعد از پیروز شدنِ فرورتیش بر ویدرنه در ماد، در اسفند سال 522 پ.م. گروهی از مردم پارت و گرگان نیز به او پیوستند. این هواداران سازماندهی و اهمیت نظامی داشته‌اند، در حدی که توانستند ویشتاسپ پدر داریوش را که شهربان این منطقه بود‌ از مرکز حکومتش برانند. از این‌جا روشن می‌شود که فرورتیش نیز مانند داریوش یک مدعی سلطنت بوده که می‌خواسته بر کل شاهنشاهی حکومت کند و استان‌های شمالی ایران‌زمین (ماد، ارمنستان،‌ آشور، پارت و گرگان) نیز وی را به رسمیت شناختند.

ویشتاسپ، که طبعاً هوادار جانشینی پسرش بود، با شمار کمی از سپاهیانِ وفادار به شهری به نام ویشَپ‌اوزَتی در پارت عقب نشست و در آن‌جا با شورشیان روبه‌رو شد. در روز بیست‌ودوم از ماه وی‌یخنَه (11 اسفند 522 پ.م.) جنگی میان ایشان درگرفت و ویشتاسپ بر شورشیان پیروز شد. دو سه هفته بعد،‌ فرورتیشِ شکست‌خورده نیز در ری دستگیر شد و داریوش سپاهی را که برای تعقیب وی فرستاده بود برای کمک پیش پدرش فرستاد. ویشتاسپ، با وجود پیروزی اولیه‌اش بر شورشیان، هم‌چنان از نظر تعداد سربازان دست پایین را داشت. او سپاهیان کمکی را به نیروهای خود افزود و برای باز پس‌گیری‌ِ قلمرو شهربانی‌اش به حرکت درآمد. او در نخستین روز از ماه گَرماپَدَه (27 خرداد) در شهری به نام پَتی‌گربَنا شورشیان را شکست داد و پارت را آرام ساخت.

پس از آن مردی به نام فرادَه از اهالی مرو در این شهر شورش کرد و در ماه آثری‌یادَه (آذر) در مرو بر تخت نشست. با وجود این، حمایت مردم از او چندان زورآور نبود، چون داریوش توانست با فرستادن یک سپاه او را سرکوب کند. رهبری این سپاه را نیز مردی به نام دادارشی بر عهده داشت، اما انگار با آن سرداری که در ماد مستقر شده بود تفاوت داشت چون با لقب پارسی مشخص شده است.15 او در روز بیست و سوم از همین ماه به مرو رسید و فراده را مغلوب ساخت و مرو و بلخ را مطیعِ داریوش کرد.

در همان زمانی که داریوش در سرزمین‌های شمالی‌ شاهنشاهی با مدعیان سلطنت می‌جنگید، مشکل تازه‌ای در جنوب بروز کرد. مردی پارسی به نام وَهیزداتَه (بهترداد، یعنی پیرو قانون و دادِ نیکوتر)، که احتمالاً از شاهزادگان وابسته به خاندان کوروش بوده است،‌ در شهر تارَوا (تارُم؟)‌ سر به شورش برداشت و ادعا کرد که بردیا پسر کوروش است. سپاهیان پارسی، و به ویژه ارتشی که در انشان مستقر بود، به وی پیوست و به این ترتیب در همان زمانی که فرورتیش ماد و قلمرو شمالی را در اختیار خود می‌گرفت،‌ بهترداد پارس و استان‌های جنوبی را تصرف کرد. داریوش هنگامی که برای رویارویی با فرورتیش به سمت ماد پیش می‌رفت، از این شورشِ تازه خبردار شد. پس بخشی از سپاه خود را به رهبری سرداری پارسی به نام ارتَه‌وَردیه (آرتاوَرز، یعنی راست‌کار) به سوی جنوب فرستاد. این سردار در روز دوازدهم از ماه ثورَه‌واهَر (9 خرداد) در شهر رَخا در فارس بر بهترداد چیره گشت. بهترداد با سپاهیانی اندک به سوی پاسارگاد گریخت. پادگان این شهر هم‌چنان پشتیبان او بود و نیروهایش را در اختیار وی گذاشت.

بهترداد و سپاهیان پارسی همراهش در روز پنجم ماه گرماپده (اول تیرماه) در نزدیکی کوهی به نام پَرگ بار دیگر با آرتاورز روبه‌رو شد. این بار نیز هواداران داریوش پیروز شدند و این بار بهترداد به همراه نخبگانِ هوادارش اسیر شد. داریوش فرمان داد تا اسیران را در شهری به نام اَوادَیی‌چَیا در فارس به صلیب بکشند. با وجود این، شورش بهترداد حتا پس از مرگش هم ادامه داشت. او پیش از شکستِ بدفرجامش سرداری را با سپاهیانی بسیار به بلوچستان (رخج) فرستاده بود. در این هنگام شهربان رخج ویوانَه (ویوان) نام داشت و پشتیبان داریوش بود. او در دژی به نام کاپیشکانی سنگر گرفت و در آن‌جا با یاران بهترداد روبه‌رو شد و حمله‌‌شان را دفع کرد و این در روز سیزدهم ماه انامک (3 دی) بود. شورشیان به سوی سرزمین گَندوتَوَه پیش رفتند و ویوان ایشان را دنبال کرد. در روز هفتم از ماه وی‌یخنه (26 بهمن)، بار دیگر مخالفان داریوش شکست خوردند و این بار تارومار شدند. سردارِ بهترداد که ایشان را رهبری می‌کرد با چند تن از یارانش به دژ اَرشَدَه در رخج رفت و آن‌جا را سنگربندی کرد، اما ویوان به دنبالش رفت و او را به همراه یارانش کشت.

زمانی که آتش این جنگ‌ها گرم بود، بار دیگر بابل دستخوش آشوب شد. این بار مردی ارمنی به نام اَرخَه (به ارمنی یعنی تاجدار) پسر هَلدیت، که در جایی به نام دوبالَه می‌زیست، ادعا کرد که نبوکدنصر نام داد و فرزند نبونید است. او و هوادارانش بابل را فتح کردند و در آن‌جا تاج‌گذاری کردند. داریوش سرداری به نام ویندَفَرنَه (وَندافَر) را، که احتمالاً یکی از شش پهلوان یاورش بوده، به سوی ایشان گسیل کرد. وندافر بابل را گشود و در روز 22 از ماه وَرکَه‌زَنَه (13 آبان)‌ ارخه را اسیر کرد و در بابل به صلیب کشید. ‌

تاریخ‌نویسان یونانی طبق معمول در مورد این جنگ‌ها افسانه‌هایی سروده‌اند که در زمانه‌ی ما به شکلی غریب مورد پذیرش تاریخ‌نویسان قرار گرفته و از قرن نوزدهم به برخی از کتاب‌های جدی دانشگاهی نیز راه یافته است.16 مثلاً در مورد شورشِ موضعی کسی مانند ارخه،‌ که به کمک نبشته‌ی بیستون هویت و انگیزه و ادعا و زمانِ گرفتار شدنش را به دقت می‌دانیم،‌ گزارشی را در تواریخ هرودوت می‌بینیم که چکیده‌اش چنین است:17 بعد از شورش ارخه در بابل اینتافرن نامی،‌ که به گزارش هرودوت یکی از شش پهلوان یاور داریوش بوده، به همراه زوپیروس پسر مگابوزوس (زوپیر پسر بغ‌بخش، یکی دیگر از این شش تن)18 رهبری سپاه داریوش را بر عهده داشتند. این دو تن پشت دروازه‌های بابل متوقف شدند و در گشودن شهر ناکام ماندند. در این میان روزی یکی از مدافعان شهر برای ریشخند پارسیان از بالای دیوار گفت که تنها زمانی در فتح بابل کامیاب خواهند شد که قاطری کره بزاید. هرودوت سپس این گزارش مهم در عالم زیست‌شناسی را آورده که چندی بعد در خیمه و خرگاه زوپیر یک قاطر کره زایید. آن‌گاه زوپیر دریافت که خدایان موافقِ گشوده شدن شهر هستند. پس فرمان داد تا خودش را مثله کنند و گوش و بینی‌اش را ببرند و در وضعی نیمه‌جان در نزدیکی دروازه رهایش نمایند. بابلیان او را یافتند و با این شایعه که یکی از سرداران بلندپایه‌ی داریوش در اندیشه‌ی یاری به ایشان بوده و به این خاطر مثله شده، به وی اعتماد کردند و رهبری نیروهای مدافع شهر را به وی سپردند و به این ترتیب شهر به دست سربازان داریوش افتاد.

هرودوت نوشته که محاصره‌ی بابل یک سال و هفت ماه طول کشید و به این دلیل بود که زوپیر ناگزیر شد به چنین نیرنگی روی آورد.19 این زمان نیز مانند سایر جزئیات داستان وی نادرست است، چون شورش ارخه دست بالا از زمان شکست شورش بهترداد در تیرماه 522 پ.م شروع شد و در آبان 521 پ.م. فرو نشست و بنابراین چهار ماه طول کشید. داستان یادشده، ‌احتمالاً، یکی از قصه‌هایی بوده که یک قرن پس از جنگ‌های داریوش، با هدفِ نمایش وفاداری سرداران داریوش به وی ساخته شده و مردم در گوشه‌وکنار یونان آن را برای همدیگر تعریف می‌کرده‌اند. این قصه احتمالاً از ماجرای مشابهی الهام گرفته که بر مبنای آن اودیسئوس نیز هنگام محاصره‌‌ی تروا از مکری مشابه برای ورود به شهر بهره برد. هرودوت این زوپیر را شهربان بعدی‌ بابل می‌داند که این مورد نیز توسط شواهد تاریخی تأیید نمی‌شود و هیچ سندی وجود ندارد که شهربانی به این نام بر بابل فرمان رانده باشد. از طنزهای تاریخ است که بیست سده پس از دوران داریوش، این قصه‌هاست که در قالب تاریخ رسمی در کتاب‌ها نمودار می‌شود، در حالی که روایت سرراست و روشنِ خود داریوش هم‌چنان وجود دارد.

4. داریوش در بیستون، پس از شرح دقیق جنگ‌هایش با مخالفان، دستاورد خویش را چنین جمع‌بندی می‌کند: «من به خواست اهورامزدا در همان یک سال پس از آن که شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به خواست اهورامزدا من آنها را نابود کردم و نه شاه را گرفتم»20. بعد هم نام و محل شورش هر نه مدعی سلطنت را یکایک ذکر می‌کند: بردیا در پارس، آذرین در ایلام، ندینتوبعل در بابل،‌ مرتیا در ایلام، فروردتیش در ماد،‌ چهرتهم در ساگارتی، فرادَه در مرو، بهترداد در پارس،‌ و ارخه در بابل.

الگوی زمانی‌ توسعه‌ی شورش‌ها را می‌توان به این ترتیب فهرست کرد:

ـ احتمالاً اوایل آبان 522 پ.م؛ شورش آذرین در ایلام.
ـ احتمالاً اوایل آبان 522 پ.م؛‌ شورش نیدینتوبعل در بابل.
ـ آبان/ آذر 522 پ.م؛‌ اعدام آذرین بدون جنگ.
ـ 13 آذر 522 پ.م؛ پیروزی داریوش بر نیدینتو بعل در نزدیکی دجله.
ـ 22 آذر 522 پ.م؛ پیروزی داریوش بر نیدینتوبعل در زازان.
ـ آخر آذر 522 پ.م؛‌ فتح بابل به دست داریوش و اعدام نیدینتوبعل.
ـ اوایل دی 522 پ.م؛‌ شورش مرتیا در ایلام و کشته شدنش به دست مردم ایلام.
ـ اوایل دی 521 پ.م؛‌ شورش بهترداد در تاروای پارس.
ـ 3 دی 522 پ.م؛‌ دفع حمله‌ی سپاه بهترداد توسط ویوانه که در دژ کاپیشکانی در رخج (بلوچستان) سنگر گرفته بود.
ـ اوایل دی 522 پ.م؛‌ شورش فرورتیش در ماد.
ـ 5 دی 522 پ.م؛‌ پیروزی به‌میترا بر هواداران فرورتیش در ایزلای ارمنستان.
ـ 17 دی 522 پ.م؛ پیروزی ویدارنه بر نیروهای فرورتیش در ماروی ماد.
ـ اواخر بهمن 522 پ.م؛ شورش هواداران فرورتیش در پارت و گرگان و پیروزی‌شان بر ویشتاسپ.
ـ 26 بهمن 522 پ.م؛‌ پیروزی ویوان بر شورشیان هوادار بهترداد در گندوتوه در رخج.
ـ اسفند 522 پ.م؛‌ فتح دژ ارشده در رخج به دست ویوان و اعدام پیروان بهترداد.
ـ 11 اسفند 522 پ.م؛‌ پیروزی ویشتاسپ بر شورشیان هوادار فرورتیش در ویشپه‌اوزتی در پارت.
ـ 25 فروردین 521 پ.م؛‌ پیروزی داریوش بر فرورتیش در کوندوروی ماد.
ـ 7 اردیبهشت 521 پ.م؛‌ پیروزی دادارشی بر پیروان فرورتیش در زوزهی در ارمنستان.
ـ 17 اردیبهشت 521 پ.م؛ فتح دژ تیگره و نابودی قوای فرورتیش در ارمنستان به دست دادارشی.
ـ اواخر اردیبهشت 521 پ.م؛‌ دستگیری فرورتیش در ری و اعدامش.
ـ اوایل خرداد 521 پ.م؛‌ شورش چهرتهم در ماد.
ـ خرداد 521 پ.م؛‌ پیروزی تهم‌سپاه بر چهرتهم و دستگیری و اعدام وی.
ـ 9 خرداد 521 پ.م؛‌ پیروزی آرتاورز بر بهترداد در رخای پارس.
ـ 27 خرداد 521 پ.م؛‌ پیروزی به‌میترا بر پیروان فرورتیش در اوتی‌یره در ارمنستان.
ـ 27 خرداد 521 پ.م؛ فتح شهر پتی‌گربنای پارت به دست ویشتاسپ.
ـ 1 تیر 521 پ.م؛‌ پیروزی آرتاورز در کوه پرگه نزدیک پاسارگارد و گرفتار شدن بهترداد.
ـ تیر 521 پ.م؛‌ اعدام بهترداد در اوادیه‌چیا در پارس.
ـ تیر تا آبان 521 پ.م؛ شورش ارخه در بابل.
ـ 13 آبان 521 پ.م؛‌ فتح بابل به دست وندافر.
ـ اواسط آبان 521 پ.م؛‌ اعدام ارخه.
ـ و اواسط آذر 521 پ.م؛ پیروزی دادارشی پارسی بر فراده و فتح مرو.

5. با وارسی فهرستی که از ترتیب زمانی رخدادها ارایه شد، ‌می‌توان به تحلیلی دقیق‌تر در مورد الگوی زمانی توسعه‌ی شورش‌ها دست یافت. چنان که گذشت، نخستین موج از شورش‌ها به فاصله‌ی یک ماه بعد از مرگ بردیا در مراکز غربی قدرت شاهنشاهی ــ بابل و ایلام ــ آغاز شد و این هم‌زمان بود با رسیدنِ خبر کودتای داریوش. این شورش‌ها در ابتدا احتمالاً استقلال‌طلبانی را در ایلام و بابل به خود جلب کرد، اما به سرعت با شکست روبه‌رو شد. داریوش تا پایان آذرماه توانست بر ضربه‌ی ناشی از شورش‌های اولیه غلبه کند و همه را سرکوب نماید.

آن‌گاه در دی ماه موج دومی از شورش‌ها برخاست. شورشیانِ موج دوم یا سرکشانی محلی مانند مرتیا و فراده بودند که از اعتبار و محبوبیت شهربانان قدیمی برخوردار نبودند و به همین دلیل هم به سرعت سرکوب می‌شدند و یا مانند بهترداد و فرورتیش سپاهیانی منظم زیر فرمان و افقی بلندپروازانه در پیش رو داشتند. این مدعیان اخیر بودند که پیچیدگی شگفت‌انگیز این نبردها را رقم زدند. چون این بار کسانی رویاروی داریوش بودند که خود را وارث سنت کوروش می‌دانستند و احتمالاً از سیاستی هواداری می‌کردند که بردیا بر سر آن جان باخته بود. این را از آن‌جا می‌توان دریافت که بهترداد خود را بردیا می‌نامید و فرورتیش نیز خویشتن را وارث سنت سیاسی ماد می‌دانست؛ سنتی که گویا بردیا نیز بدان پیوستگی داشته است، در حدی که دشمنانش او را مغی از ماد قلمداد می‌کردند. در میان این دو، بهترداد بی‌تردید در ادعای این که بردیاست دروغ می‌گفته و فرورتیش احتمالاً راست می‌گفته و هیچ بعید نیست از نوادگان دودمان سلطنتی ماد بوده باشد. چرا که هواداری پردامنه از او در ماد و ارمنستان و آشور ــ قلمرو پادشاهی ماد کهن ــ به شکل دیگری قابل توجیه نیست.

واکنش داریوش به این موج دوم از شورش‌ها کاملاً با آنچه در آذرماه رخ داده بود متفاوت بود. در جریان شورش‌های آغازین، خودِ‌ داریوش به حرکت درآمده بود و ایلامیان را چنان ترسانده بود که خودشان رهبر شورش را دستگیر کردند. او با نیدینتوبعل نیز شخصاً روبه‌رو شد و در رأس سپاهی به بابل وارد شد تا رقیبش را در آن قلمرو از میان بردارد. در موج نخستِ شورش‌ها، که نسبتاً به سادگی فرو نشست، مدعیان سلطنتی رویاروی داریوش بودند که دعوی استقلال‌طلبی داشتند و خود را به شاهان ایلامی و بابلی پیشاکوروشی و مستقل از دودمان شاهان مادی ـ پارسی منسوب می‌کردند. ایشان از پشتیبانی مردمی برخوردار نبودند و به سادگی نابود شدند. اما در جریان شورش‌هایی که در دی ماه آغاز شده بود، داریوش خود پا به میدان نگذاشت. او به جای این کار سردارانش را به گوشه‌ و کنار فرستاد. فاصله‌ی زمانی میان آغاز شورش‌ها و بروز نخستین جنگ‌ها آن‌قدر کم است که می‌توان با اطمینان زیادی حدس زد که سرداران و سپاهیان وفادار به داریوش از مرکزی حکومتی ــ مثلاً پارس یا شوش ــ به اطراف گسیل نشده بودند، بلکه از ابتدای کار در قلمروی مورد نظر مستقر بوده‌اند. بهترداد شورش خود را در ابتدای دی ماه 521 پ.م. در پارس آغاز کرد و در سوم دی‌ماه سپاهیان هوادار او با شهربان رخج جنگیدند. این بدان معناست که شورش در پارس آغاز شده و بهترداد هوادارانی در بلوچستان داشته که با شنیدن این خبر به صف یاران او پیوسته‌اند. به همین ترتیب، ویوان که در برابر این شورشیان مقاومت کرد و ایشان را شکست داد، خود شهربان رخج بود.

در مورد شورش فرورتیش هم چنین است. او نیز در اوایل دی در ماد مدعی سلطنت شد و نخستین نبردش در پنجم دی ماه در ایزلا با هومیترا رخ داد. بدیهی است که نه فرورتیش و بهترداد و نه داریوش نمی‌توانسته‌اند در فاصله‌ی سه چهار روز سپاهیانی را از شوش و هگمتانه و انشان به ارمنستان و بلوچستان بفرستند. این قضیه در مورد سایر نبردها هم مصداق دارد. در بیشتر موارد فاصله‌ی زمانی میان اعلام شورش و بروز نخستین جنگ‌ها تنها چند روز است و به فاصله‌های جغرافیایی دوردستی هم مربوط می‌شود. بنابراین الگوی عمومی احتمالاً چنین بوده که با شروع شورشِ هر مدعی، هواداران او در شهرهای گوناگون در برابر هواداران داریوش صف می‌آراسته‌اند و می‌جنگیدند. اما این مدعیان سلطنت چه کسانی بودند که در شهرهایی چنین پراکنده ــ و همگی در دل ایرانشهر ــ شبکه‌ای چنین گسترده از هواداران را داشته‌اند؟

حدس من آن است که دو رقیب اصلی داریوش ــ بهترداد و فرورتیش ــ خود نیز مانند داریوش سردارانی بلندپایه و سپه‌سالارانی نام‌دار بوده‌اند. ایشان در دو قلمرو ماد و پارس قدرت و نفوذی کامل داشته و مثلاً در مورد فرورتیش می‌بینیم که در سرزمین‌های دوردستی مانند پارت و آشور و ارمنستان نیز سپاهیانی هوادارش بوده‌اند. بنابراین، به احتمال زیاد، ایشان سرداران و رهبرانی سیاسی و نظامی بودند که در سرزمین‌های یادشده ریشه دوانده و به پشتیبانی طبقه‌ی بزرگی از دوستداران و وابستگان دلگرم بوده‌اند. این افراد، با این توصیف، به احتمال زیاد شهربانان قدیمی پارس و ماد در دوران کمبوجیه یا حتا کوروش بوده‌اند. اینان تنها کسانی بودند که می‌توانستند به این سادگی پارس و ماد را تصرف کنند و از فرمان‌برداری ارتش‌های محلی این مناطق مرکزی شاهنشاهی برخوردار شوند.

جنگ‌هایی که میان هواداران ایشان و سپاهیان وفادار به داریوش درگرفته نیز الگوی معناداری دارد. نبردها آشکارا توسط سپاهیانی منظم و حرفه‌ای انجام شده که معمولاً دژهایی را هم در اختیار دارند یا بر سر مراکزی نظامی مانند قلعه‌های جنگی کارزار می‌کنند. الگوی حرکت ایشان و صف‌آرایی مجددشان بعد از هر نبرد و ارتباط‌هایی که با هم داشته‌اند، نشان می‌دهد که داریوش در برابر خود با سپاهیانی منظم و حرفه‌ای رویارو بوده است. از سوی دیگر، هواداران داریوش نیز دقیقاً چنین وضعیتی دارند. ایشان نیز ارتباط‌های دقیق و سریعی میان خود دارند و به خصوص نسبت به داریوش وفادارند و با انضباطی تمام عملیات جنگی را انجام می‌دهند. به عبارت دیگر، با مرور مکان نبردها، حرکت‌های جنگاوران و فاصله‌های زمانی میان نبردها روشن می‌شود که جنگ‌های جانشینی میان ارتش‌های منظم و حرفه‌ای هخامنشی درگرفته که در شهرها و سرزمین‌های مرکزی ایرانشهر مستقر بوده‌اند. به عبارت دیگر، این سربازان هخامنشی بودند که در این یک سال جنگیدند، نه مردمِ عادی. گروه بزرگی از ایشان به داریوش وفادار ماندند، اما برخی دیگر حکومت شاهانی دیگر را می‌طلبیدند. این جایگزین‌ها عبارت بودند از فرورتیش و بهترداد.

بنابراین حدس نخست آن است که فرورتیش و بهترداد دو مدعی عادی سلطنت نبوده‌اند. آنها، در زمان کشته شدنِ بردیا، شهربانانِ ماد و پارس بوده‌اند. حکومت بردیا تنها هفت ماه به طول انجامید و بسیار بعید است که این افراد توسط او منصوب شده و در این زمان کوتاه در سرزمین‌هایی چنین گسترده چنین محبوبیت و شبکه‌ای از هواداران را پدید آورده باشند. بنابراین می‌توان حدس زد که افراد یادشده به احتمال زیاد در دوران هشت ساله‌ی کمبوجیه، و چه بسا که در دوران کوروش نیز، شهربان پارس و ماد بوده‌اند. با توجه به حساسیت زیاد این دو منطقه، ایشان می‌بایست به والامقام‌ترین سپهبدان ایرانی تعلق داشته باشند. از این رو، بعید نیست که ادعای فرورتیش در مورد نسب بردنش از هووخشتره درست بوده باشد. باید به این نکته هم توجه کرد که، بر خلاف انتظاری که از یک مدعی دروغین سلطنت داریم، این مرد خود را فرزند واپسین شاه مشروع ماد ـ آرشتیاک ـ ندانسته است، بلکه خود را نواده‌ی شاهی قدیمی‌تر دانسته و این نسبت هم از نظر زمانی دورتر است و هم از نظر خونی. یک توجیه برای این که چرا فرورتیش خود را فرزند آرشتیاک ندانست و به جای آن خویشتن را هم‌چون نواده‌ی فرورتیش معرفی می‌کرد، آن است که راست می‌گفته و به راستی از این شاهِ باستانی ماد نسب می‌برده است. بهترداد نیز به احتمال زیاد خویشاوند نزدیک بردیا بوده و در طرح‌های انقلابی وی یاورش محسوب می‌شده است و به همین دلیل توانسته ادعا کند که همان بردیاست.

این که شهربانان قدیمی دوران کمبوجیه و بردیا از اطاعت داریوش سر بتابند و این مدعی نوآمده را به رسمیت نشناسند، چندان عجیب نیست. اما آنچه در این میان غریب می‌نماید، وجود شبکه‌ی بزرگ و نیرومند هواداران داریوش است. چنین می‌نماید که داریوش پیش از مرگ بردیا شهربان جایی نبوده و تنها سپه‌سالاری والامقام بوده است. او احتمالاً رهبر نظامی ارتشی بوده که برای فتح مصر به این سرزمین رفتند، و بعد از کمبوجیه در سلسله‌مراتب نظامی - و نه لزوماً سیاسی - نفر دوم بوده است. محبوبیت او در میان سپاهیانِ پراکنده در شهرهای گوناگون را می‌توان به این ترتیب توجیه کرد که سربازان او را هم‌چون قهرمانی جنگی قلمداد می‌کرده‌اند که به تازگی از فتح مصرِ افسانه‌ای باز آمده است.

اما این حقیقت هم‌چنان نیازمند توضیح است که چگونه در شهرهای گوناگون، در قلمروی نفوذِ مدعیان گوناگونِ سلطنت، همواره گروهی از دوستداران او وجود داشته‌اند. در ایلام این دوستداران چندان فراوان بودند که از شورش مدعیان دیگر جلوگیری می‌کردند. در ماد و آشور و ارمنستان و رخج و پارت و مرو نیز شمار ایشان چندان زیاد بوده که در نهایت بر هواداران نُه مدعی سلطنت دیگر پیروز شدند.
این را تا حدودی می‌توان با توجه به باورهای دینی داریوش توضیح داد. شبکه‌ی هواداران او و گستردگی و نظم و کارآیی ارتباطی‌شان شباهت زیادی به توصیف‌های موجود از شبکه‌ی مغان زرتشتی دارد. داریوش نخستین شاهی است که از اهورامزدا در کتیبه‌ای رسمی نام برد و نخستین مبلغ سیاسی دین زرتشت در سطح جهانی محسوب می‌شود. از این رو، بعید نیست که ترکیب این دو عامل ــ آوازه‌ی بلند و محبوبیت او در میان سپاهیان، به عنوان فاتح مصر، و شهرت و احترامش در مقام مردی دین‌دار و محبوب در میان مغان ــ عاملی بوده که نفوذ چشمگیرش در مردم سرزمین‌های گوناگون را ممکن می‌ساخته است.

آشکار است که داریوش، پس از سرکوب موج نخستِ شورش‌ها، به مشروعیتی دست یافته بود. هم‌چنین از شمار و تبار و عملیات سردارانش روشن می‌شود که هم در میان سرداران ارشد پارسی محبوبیت داشته و هم بر ارتشی بزرگ و وفادار حاکم بوده است. یکی از سرداران او که در ارمنستان با نیروهای فرورتیش می‌جنگید، خود ارمنی بود و سردار دیگرش که برای سرکوب شورش پارس به این قلمرو گسیل شده بود، خود پارسی بود. در این مرحله‌ی دوم، داریوش خود در شهری ــ احتمالاً انشان ــ مستقر شده و عملیات سردارانش را در گوشه‌ و کنار مدیریت می‌کرد. این سرداران از سویی بسیار متحرک و پی‌گیر بودند و از سوی دیگر در هماهنگی کامل با هم عمل می‌کردند. به شکلی که پیداست نیروهای فرورتیش در آشور و ارمنستان در جریان یک عملیات پردامنه‌ی‌ هماهنگ و موفقِ‌ گازانبری متلاشی شده‌اند. گذشته از این، سرداران داریوش به شکلی غریب همواره از نبردها پیروز بیرون می‌آمدند.

داریوش با انصاف و دقت شایسته‌ی تحسینی ــ که در گزارش‌های آشوری و بابلی و مصری بی‌سابقه است ــ جریان نبردها را بی‌طرفانه شرح می‌دهد. او به این نکته اشاره کرده که ارتش مستقر در پاسارگاد به بهترداد پیوست و پدرش ویشتاسپ زیر فشار شورشیان از قلمرو حکومتی‌اش رانده شد. هم‌چنین آورده که سپاه ماد و پارس در مقطعی به فرورتیش پیوستند و این‌ها همه مضمون‌هایی هستند که در رزم‌نامه‌های شاهان پیشین همواره از قلم می‌افتادند و یا تحریف می‌شدند. مثلاً او جریان کشمکش میان ویشتاسپ و هواداران فرورتیش را طوری بی‌طرفانه شرح داده که اگر اشاره نمی‌کرد، کسی نمی‌فهمید که یکی از طرف‌های درگیر، پدرِ خودش بوده است: «پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند، خودشان را با نام فرورتیش خواندند. ویشتاسپ ــ پدر من ــ در پارت بود، مردم او را ترک کردند و نافرمان شدند».

با توجه به این لحن دقیق و بی‌طرفانه، می‌توان پذیرفت که داریوش نتایج نبردها را درست روایت کرده است. بر این مبنا، از نوزده جنگی که در این مدت درگرفت، خودِ داریوش تنها در سه نبرد با نیدینتوبعل و یک جنگ با فرورتیش حضور داشت و در همه هم پیروز شد. پیروان فرورتیش در یک نبرد در ماد و هواداران او در ابتدای شورش پارت دست بالا را داشتند، و پیروان بهترداد در رخج موضعی تهاجمی داشتند و دژ کاپیشکانی را محاصره کردند. اما از این موارد که بگذریم، سرداران داریوش در تمام جنگ‌ها پیروز بودند. رهبران ارتش داریوش نه تن بودند: ویشتاسپ پدرش، دادارشی ارمنی، دادارشی پارسی، تهم‌سپاه، ‌آرتاورز،‌ وندافر، ویوان،‌ ویدرنه و هومیترا. دست کم دو تن از ایشان شهربان بوده‌اند و بقیه نیز از رهبران ارتش‌های مستقر در استان‌های گوناگون بوده‌اند.
مغز متفکر این سردارانِ‌ پرشمار خودِ داریوش بود. او از فروردین سال 521 پ.م. خود به حرکت درآمد و فرورتیش را که در ماد ریشه دوانده بود به سختی شکست داد. بعد از آن هم تقسیم نیروها و گسیل سپاهیان برای پدرش را مدیریت کرد.

شورش فرورتیش، که از همه توانمندتر بود، در ماد، ارمنستان، آشور، پارت و گرگان گسترش یافت و حتا پس از مرگ وی نیز توسط هوادارانش ادامه یافت. وقتی در خرداد ماه فرورتیش دستگیر و کشته شد، سردار دیگری به نام چهرتهم مدعی سلطنت شد و با ادعایی مشابه با فرورتیش ــ منسوب بودن به هووخشتره ــ رهبری شورش ماد را بر عهده گرفت. هرچند داریوش در این مورد تصریح نکرده است، اما به احتمال زیاد چهرتهم خویشاوند یا شاید پسرِ‌ فرورتیش بوده است. بدین دلیل است که پس از مرگ او با این سهولت شورش ماد را در اختیار می‌گیرد و با آن سرسختی هدایتش می‌کند. در واقع، تنها فرض منطقی در مورد چهرتهم آن است که وی را وارث و جانشین فرورتیش بدانیم. وگرنه اگر او را مدعی سلطنتی مستقل و جدا بپنداریم، این که مقاومت هواداران فرورتیش در پارت پس از مرگ وی هم‌چنان تداوم داشته غریب جلوه خواهد کرد.

6. ما در مورد ماهیت اصلاحات بردیا چیزی نمی‌دانیم. اما آنچه مسلم است، شورشیانی مانند بهترداد و احتمالاً فرورتیش که خود را ادامه‌‌دهنده‌ی راه وی می‌دانستند، از پشتیبانی مردمی چشمگیری برخوردار بودند. ایراد کار ایشان آن بود که در گستره‌ای وسیع و بزرگ پراکنده شده بودند و با هم رقابت می‌کردند. تردیدی نداریم که شمار سپاهیان زیر فرمان داریوش به شش‌صد هزار تن نمی‌رسیده است. او دست بالا ارتش منظمی دویست تا سیصد هزار نفره را زیر فرمان داشته است و این خود رقمی چشمگیر و بحث‌برانگیز است. اما این ارتش از چند نظر با آن انبوهِ شورشیان تفاوت داشت.

مهم‌تر از همه این که این ارتش کاملاً به داریوش وفادار بود و سردارانی نبردآزموده و لایق را در رأس خود داشت که از راهبردهای خلاقانه و پیچیده‌ی داریوش پیروی می‌کردند. این که سربازان و سرداران پارسی و مادی و ارمنی در سرزمین‌های زادگاه خود با شورشیانی هم‌قومِ خود می‌جنگیدند، در آن دوران نشانگر وفاداری بی‌قید و شرط‌شان به داریوش است. بریان حدس زده که سپاهیان یادشده باید همان ارتشی باشند که کمبوجیه برای فتح مصر با خود به آفریقا برده بود.21 این حدس به نظرم نادرست است.

چنان که گفتم راهی وجود ندارد که یک سپاه تازه از جنگ برگشته در مدت چند روز خود را از مرکز حکومتی به مراکز پراکنده‌ی شورش در استان‌های گوناگون برساند. سربازان و سردارانی که در استان‌ها برای داریوش می‌جنگیدند همانند دشمنان‌شان، که سرسپرده‌ی بهترداد یا فرورتیش بودند، سپاهیانی محلی بودند که بنا بر موضع‌گیری سیاسی خویش سلاح به دست گرفته بودند. با توجه به موقعیت والای داریوش به عنوان نیزه‌دارِ کمبوجیه، می‌توان او را سپه‌سالار ایران در زمان وی فرض کرد. اما احتمالاً سپاهیانی که به طور مستقیم زیر فرمان او بودند و از سفر مصر بازگشته بودند، همان گروهی بودند که به همراه او به بابل و ماد رفتند و زیر فرمان مستقیمش جنگیدند. بقیه‌ی سرداران و سربازان وفادار به وی که بدنه‌ی اصلی نبردها را پیش می‌بردند، سپاهیانی بودند که مدیریت وی را بر ارتش‌ها در دوران کمبوجیه دیده بودند، اما دیرزمانی بود که در استان‌های‌شان مستقر شده بودند.

سربازان داریوش در ارتباط با هم و به شکلی هماهنگ عمل می‌کردند‌ در حالی که شورشیان، با وجود برتری عددی‌شان، هم‌چون موجی سرگشته و از هم گسیخته تاخت‌وتاز می‌کردند. پارت‌ها بسیار دیر سر بر داشتند و مردم رخج با شورشیان پارس هماهنگ نبودند. به این ترتیب، داریوش توانست با سازماندهی درخشان ارتش کوچک‌تر اما نیرومندترش، مخالفان را یکی یکی از میان بردارد.

7. در مورد این نه مدعی سلطنت باید به چند نکته‌ی دیگر نیز توجه کرد. نخست آن که همه‌ی آنها آریایی هستند و به ویژه مادی و پارسی در میان‌شان زیاد دیده می‌شود. تنها شخصیت غیرآریایی در این میان ندینتوبعل است که، با وجود مقاومت سرسختانه‌اش، به سرعت شکست خورد و قیامش کمتر از دو ماه دوام داشت. آذرین یک بار در فهرست بیستون با لقب ایلامی مشخص شده، اما هم نام خودش پارسی است و هم پدرش اوپدرمَه. فرورتیش و بردیا ـ به کنایه‌ی داریوش ـ مادی هستند؛ مرتیا و بهترداد پارسی هستند؛ و فراده‌ی مروی و چهرتهم ساگارتی و ارخه‌‌ی ارمنی نیز به قبایل آریایی خویشاوند با پارس‌ها و مادها تعلق دارند. بنابراین نخستین الگوی جالب توجه در میان مدعیان سلطنت آن است که همگی‌شان به نوعی هم‌تبار و هم‌قومِ خودِ داریوش و کوروش هستند. غیابِ مدعیانی که لودیایی، هندی،‌ مصری، یونانی،‌ سوری، فنیقی، آشوری، هندی، هوری، ایلامی و سکا باشند در این میان بسیار مهم است. این بدان معناست که اقوامی که به دست کوروش و کمبوجیه فتح شده بودند و حاشیه‌ی شاهنشاهی را برمی‌ساختند، از سویی ادعای سلطنت نداشتند و از سوی دیگر از زمام‌داری پارس‌ها رضایت داشته‌اند. وگرنه در شرایطی که جنگ‌هایی چنین سخت در مرکز ایران‌زمین شعله‌ور است، لودیایی‌هایی که تازه 25 سال پیش تابع هخامنشیان شده بودند یا فنیقیان و مصریان و حبشیانی که فقط سه سال از مطیع شدن‌شان می‌گذشت، قاعدتاً باید برای به دست آوردن استقلال خود قیام می‌کردند. آنچه به واقع رخ داده غیاب شورش و ادعای سلطنت در میان این مردم است. این به نظرم بهترین سنجه‌ای است که بر مبنایش می‌توان سیاست و محبوبیت کمبوجیه را در میان مردمش ارزیابی کرد. داریوش پس از به قدرت رسیدن به سادگی با سرزمین‌هایی پیرامونی روبه‌رو شد که به او وفادار بودند و این پدیده در کل تاریخ الگویی بی‌نظیر است.

پس چنین می‌نماید که تنها اعضای قبایل آریاییِ هم‌تبار با کوروش از مشروعیت کافی برای شورش برخوردار بوده‌اند. از همین‌جا می‌توان دریافت که بخش عمده‌ی شورشیان ادعای سلطنت بر کل قلمرو پارسی را داشته‌اند و هدف‌شان تجزیه‌طلبی و جدا کردن سرزمینی از قلمرو پارسی نبوده است. در این میان شاید تنها ندینتوبعل است که تا حدودی به یک استقلال‌طلب بابلی شباهت دارد. این که شورش‌های ایلام هر دو توسط مدعیانی پارسی رهبری می‌شده و این که یکی از مدعیان سلطنت در بابل نیز ارمنی بوده، تنها به این ترتیب توجیه می‌شود؛ وگرنه بعید است ایلامیانِ استقلال‌طلب از رهبرانی پارسی‌ و قوم‌گرایانِ بابلی از رهبری ارمنی پیروی کرده باشند.
سومین نکته آن است که بخش مهمی از مدعیان سلطنت خود را به یک سنت سیاسی پیشاکوروشی منسوب می‌کردند. ندینتوبعل و ارخه که خود را با نام نبوکدنصر (سوم و چهارم)‌ معرفی می‌کردند، خویشتن را به عنوان وارث نبونید صاحب حق می‌شمردند و این شاهی بود که به دست کوروش از قدرت خلع شده بود. مرتیا خود را با نام ایلامی هومبان‌نیکاش معرفی می‌کرد و این یکی از شاهان خوشنام و باشکوه ایلام باستان بود. چهرتهم و فرورتیش خود را از تبار هووخشتره می‌دانستند و بنابراین سنت سیاسی ماد را به عنوان پشتوانه‌ی‌ خود برمی‌گزیدند. به این ترتیب، در میان نه مدعی سلطنت، پنج تن خود را به سلسله‌های کهن بابلی، مادی و ایلامی می‌بستند که توسط کوروش فتح شده بودند. این بدان معناست که سنت سیاسی و تاریخ دیرینه‌ی این مردم از یادها نرفته بود و یک نسل زمام‌داری هخامنشیان به معنای ریشه‌کنیِ تاریخ ایشان نبوده و به گسستی فرهنگی نینجامیده است. جالب آن است که تمام این شورشیان مدت کمی پاییدند و نه از همراهی مردم محل برخوردار شدند و نه توانستند همراهی سربازان منطقه‌ی مورد ادعای خود را جلب کنند. در میان سربازانی که داریوش برای سرکوب فرورتیش مادی فرستاد،‌ سربازانی مادی هم حضور داشتند و سپاهیانی که با بهترداد پارسی و سپاهیان محلی پاسارگاد می‌جنگیدند، خودشان پارسی بودند.
سرعت شکست خوردن ایشان و ناتوانی‌‌شان در سنگربندی در شهرهای بزرگ هم معنادار است. هیچ یک از ایشان در بزرگ‌ترین شهرِ‌ قلمروشان سنگربندی نکردند و حتا فرورتیش که نیرومندترینِ ایشان بود نتوانست در هگمتانه ــ که عملاً تسخیرناپذیر بود ــ پایگاهی استوار برای خود بیابد. این که تمام جنگ‌ها در شهرهایی گمنام و دورافتاده رخ داده و سپاهیان شورشیان همواره در دژهایی محلی و ناشناخته ـ و نه در شهرهایی بزرگ و پرجمعیت ـ پناه می‌گرفتند، نشانگر آن است که در شهرهای بزرگ حمایت مردمی زیادی از ایشان وجود نداشته و چه بسا که برخی از شهرهای بزرگ هم‌چنان در دست هواداران داریوش باقی مانده باشد. باید به این نکته دقت کرد که داریوش در مورد بیشتر ایشان گفته که فلانی در ایلام، ماد، پارس یا بابل شاه شد و این احتمالاً به تاج‌گذاری رسمی ایشان و غلبه‌شان بر شهر مرکزی آن قلمرو مربوط می‌شود. یعنی می‌توان حدس زد که فرورتیش در هگمتانه و نیدینتوبعل و ارخه در بابل تاج‌گذاری کرده‌اند. با وجود این، تنها حمایت مردم شهرهای بزرگ که در این نه نفر و نوزده جنگ سراغ داریم، مقاومت شدید نیدینتوبعل است که احتمالاً با پشتیبانی بابلیان انجام پذیرفته، و حمایت پادگان پاسارگاد از بهترداد. این که این شورشیان در شهرهای بزرگ سنگربندی نمی‌کرده و پناه نمی‌گرفته‌اند،‌ احتمالاً از آن روست که حدس می‌زده‌اند مردم این شهرها در پشتیبانی از ایشان پایمردی نشان ندهند و محاصره و نبردی کامل را تاب نیاورند. همه‌ی‌ این‌ها بدان معناست که نیمِ بیشتر از مدعیان سلطنت، با وجود تأکید بر سنت‌های پادشاهی پیشاکوروشی، در جلب همراهی مردم محلی ناکام بودند و نتوانستند شکاف قومی میان مردم یک سرزمین را با کلیت نظم شاهنشاهی فعال نمایند.

کوتاه‌شده از بخش سوم کتاب داریوش دادگر

 

پی‌نوشت‌ها:

1 . کنت، 1384: 466 و 485.
2. Boardman, 1988: 53.
3. تشکیل شده از پیشوندِ‌ «اوپَه» و «درمَه» یعنی دارنده‌ی رفتار شایسته. درمه در این نام همان است که در اواخر دوران هخامنشی در سانسکریت بودایی به کلیدواژه‌ی دینی مهمی تبدیل می‌شود.
4. پاتس، 1385: 492.
5. در مورد تاریخ‌گذاری رخدادهای نقل‌شده در بیستون توضیحی لازم است. در این که گاه‌شماری هخامنشیان خورشیدی بوده و ماه‌های‌شان یکی در میان 29 و 30 روز داشته اطمینان داریم و این را از الواح باروی تخت‌جمشید می‌دانیم (وامقی، 1382). تاریخ‌نویسان زمان‌بندی رخدادهای ذکرشده در بیستون را به اشکال متفاوت به دست داده‌اند. در میان پژوهش‌گران جدید معمولاً رسم است که گاه‌شماری سنتی‌ای را بپذیرند که در اوایل قرن بیستم توسط پژوهش‌گران فرانسوی پیشنهاد شد. بر این مبنا کوک (1383: 113ـ108)، پاتس (1385: 493ـ488) و سایر نویسندگان تاریخ‌هایی استانده‌شده را به نبردهای داریوش اختصاص داده‌اند که به نظرم منطق و الگوی گاه‌شماری بحث‌پذیری دارد. در این مورد هم توافق چندانی در کار نیست. چنان که برخی سال 522 پ.م. یا 521 پ.م. را دارای یک ماه کبیسه می‌دانند و برخی خلاف آن را باور دارند و حتا نظری هست که ارقام بیستون را ساختگی و ناشی از باورهایی دینی می‌داند (ویندفور و آربور، 1388: 425ـ399). آنچه همگی در موردش توافق دارند، آن است که بردیا در هفتم مهرماه کشته شده است. من در این کتاب بر این مبنا تقویم بیستون را با همان ماه‌های 29 و 30 روزه بازسازی کرده‌ام و تاریخ را بر همین مبنای مورد توافق مرتب کرده‌ام. به این ترتیب، اعدادی را که برای روز جنگ‌ها به دست آورده‌ام، و با آنچه در منابع ترجمه‌شده دیده می‌شود متفاوت است، به عنوان ساده‌ترین و سرراست‌ترین پیشنهاد برای زمان‌گذاری جنگ‌ها ارایه می‌کنم.
6. کنت، 1384: 413،‌ بند 21.
7. توپلین، 1388 (آ)، ج. 6: 391ـ390.
8. Polyanus, VII, 11, 7.
9. توپلین، 1388 (آ)، ج. 5: 397ـ396.
10. Polyanus, VII, 1, 5.
11. بریان، 1388، ج. 3: 212ـ203.
12. پاتس، 1385: 492.
13. دادارشی نامی پارسی است از ریشه‌ی دَرش که جسور و شجاع معنی می‌دهد (کنت، 1384: 611) و در میان سرداران پارسی داریوش به کسی دیگر با همین نام برمی‌خوریم. با وجود این، داریوش تأکید کرده که این سردارش، با وجود نام پارسی‌اش، ارمنی بوده است.
14. این نام تشکیل شده از «هو» (خوب و نیکو) و «وَخشتره» از ریشه‌ی وَخش (بالیدن و رشد کردن). در کل یعنی خوب‌بالیده و شکوفا.
15. Olmstead, 1984: 110-114.
16. Rollin, 1805: 695.
17. هرودوت، کتاب سوم، بند 160ـ152.
18. هرودوت، کتاب سوم، بند 70.
19. هرودوت، کتاب سوم، بند 70.
20. کنت، 1384: ‌434.
21. Briant, 2002: 118.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید