پنج شنبه, 09ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی حکمت و فلسفه گفتگوهای امام علی (ع) و کمیل - بخش دوم

حکمت و فلسفه

گفتگوهای امام علی (ع) و کمیل - بخش دوم

برگرفته از روزنامه اطلاعات

هانری کربن ترجمه دکتر انشاءالله رحمتی


آنگاه امام(ع) به سینه خود اشاره فرمود و ادامه داد: «ها إنّ ههُنا لعلماً جمّاً لو اصبتُ لهُ حمله...: بدان که در اینجا دانشی است انباشته، کاش فراگیرانی برایش می‌یافتم. آری، یافتم آن را که تیزدریافت بود، لیکن امین نمی‌نمود، با دین می‌اندوخت و به نعمت خدا بربندگانش برتری می‌جست، و به حجّت علم بر دوستان خدا برتری می‌فروخت. یا کسی که پیرو دانشوران است، اما در شناخت نکته‌های باریکش بینش ندارد. چون نخستین شبهه در دلش راه یابد، درماند. بدان که نه این درخور است، نه آن. یا کسی که سخت در پی لذت است و رام شهوت راندن و شیفته فراهم آوردن است و مالی را بر هم نهادن. هیچ یک از اینان اندک پاسداری از دین را نتواند و بیشتر به چارپای چرنده ماند. مرگ دانش این است و مردن خداوندان آن چنین. بلی، زمین تهی نماند از کسی که حجت برپای خداست، یا پدیدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده‌ها. تا حجت خدا باطل نشود و نشانه‌هایش از میان نرود. و اینان چندند و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد خدا بزرگ‌مقدار. خدا حجتها و نشانه‌های خود را به آنان نگاه می‌دارد، تا به همانندهای خویش بسپارند. دانش نور حقیقت‌بینی را برآنان تافته و آنان نور یقین را دریافته‌‌اند. بدانچه نادانان از آن رمیده‌اند، خو گرفته و همنشین دنیایند با تن‌ها، و جانشان آویزان است در ملأ اعلا. اینان خدا را در زمین او جانشینانند و مردم را به دین او می‌خوانند. وه که چه آرزومند دیدار آنانم!»10

با قراردادن این سخن شکوهمند امام علی(ع)‌در کنار سخن امام صادق(ع) که در پایان بند قبلی یادآوری شد، درمی‌یابیم که ائمه شیعه تعلیم مبنایی واحد را بیان داشته‌اند. از هر دو سخن فوق و همین طور از انبوه سخنان مشابه، به سه مطلب یقین پیدا می‌کنیم: [1] تشیع اساساً باطن یا معنای باطنی دین اسلام است.[2] این باطن یا معنای باطنی از آغاز و به صورت تمام و کمال تعلیمی است که ائمه به اصحابشان آموختند و همین تعلیم را اصحاب منتقل ساختند.‍[3] بر اثر نشر این تعلیم، قبول آن از سوی برخی و انکارش از سوی برخی دیگر، انسانها قهراً سه گروه می‌شوند.

بهترین تفسیر این سه مطلب را که در سخن عظیم امام‌علی(ع) خطاب به کمیل آمده است، در روایاتی از ائمه که تکرار همان مضمون‌اند، می‌توان یافت و مجموع آنها اهمیت به سزایی دارد. این روایات با تلقی دعوت تشیع به عنوان ارشاد به یک تعلیم متعالی، با تلقی تشیع به عنوان «باطن»، شیعیانی را که قصد رها کردن جانب این باطن را دارند و همین طور صوفیانی را که می‌خواهند منبع و مستند عرفان حقیقی‌شان را نادیده بگیرند، متوجه مسئولیت خاصشان می‌سازند. فکرت این شاهدان که حتی در صورت بی‌خبری کامل عوام‌الناس از وجودشان، نسل اندر نسل «حجت» خدا در این عالم‌اند، حاوی فکرت یک جماعت روحانی [یا معنوی] است که سلسله‌اش نه براساس اولویتهای نظام اجتماعی ظاهری، بلکه منحصراً براساس اوصاف [و احوال] وجود باطنی، برپا شده است. به همین روی به کمند هیچ گونه مادی شدن و اجتماعی شدن در نمی‌آید. «جانشینان خدا در زمین» که امام علی(ع) از آنها سخن گفت، نخست یازده امام (جانشینان خود آن حضرت)، و سپس همه کسانی هستند که سلسله غیبی‌شان، سلسله روحانی ناب را بر محور وجود «قطب عالم امکان»، «امام غائب»، تا پایان عصر ما تداوم می‌بخشد. بدون آنها، نوع بشر چه بداند و چه نداند، قادر به ادامه حیات نیست و سرانجام معنا و محل نزاع پیکار معنوی تشیع را همین رقم می‌زند.

از میان احادیثی که صریحاً بر ماهیت [یا حقیقت] باطنی تشیع، تأکید می‌ورزند و در عین حال دلیل مطلب را نیز بیان می‌کنند، باز هم باید حدیثی را یادآور شوم که قبلاً چندین بار بدان استناد جستم؛ چرا که این حدیث ترجیع‌بندی است که با پاره‌ای تغییرات، مرتب تکرار می‌شود. در جوامع حدیثی مختلف نقل شده است و خود ائمه بر اهمیت اساسی‌اش تأکید ورزیده‌اند: «أمرنا صعبٌ مستصعب. لایحتمله إلا ملک مقرب أو نبی مرسل، أو مؤمن امتحن الله قلبه للایمان». شاگردی که این حدیث را از آن حضرت روایت کرده است، علاوه بر این تصریح می‌کند که امام افزود: «إن من الملائکه مقرباً و غیر مقرب، و من الأنبیاء مرسلاً و غیر مرسل، و من المؤمنین ممتحنا و غیرممتحن...: در میان فرشتگان، هم مقرب هست و هم غیرمقرب. در میان پیامبران نیز هم مرسل هست و هم غیرمرسل. در میان مؤمنان، هم آزموده هست و هم نیازموده. این امر شما را بر فرشتگان عرضه داشتند و جز فرشتگان مقرب بدان تن ندادند. بر پیامبران عرضه داشتند و جز پیامبران مرسل بدان تن ندادند و بر مؤمنان عرضه داشتند و جز مؤمنان آزموده، بدان تن ندادند.»

و پیش از او نیز امام پنجم، محمد باقر(ع)، ضمن ایراد همین کلام خطاب به یکی از خواص اصحابش ابوحمزه ثمالی، فرمود: «ألاتری صعوبه أمرنا؟...: آیا دشواری امر ما را نمی‌بینی؟ خداوند متعال برای آن از میان فرشتگان، مقربان را برگزید، از میان پیامبران، مرسلان را و از میان مؤمنان، آزمودگان را.» یکی از مفسران دوران صفویه خاطرنشان می‌کند که: «شاید هدف این روایت و آنچه پس از آن خواهد آمد، نفی اقرار کاملی است که با اشتیاق و اقبال و محبت کامل به عصمت ائمه همراه نباشد [به عبارت دیگر، هدف این روایت و روایتهای مشابه بیان این است که قبول کامل این امر بدون اشتیاق، اقبال و محبت کامل به عصمت ائمه، امکان پذیر نیست].

امام صادق(ع)سخنی خطاب به یکی از خواص اصحاب خویش دارد که تکرار واژه سرّ (راز)، در آن طنین‌انداز است. اگر توجه داشته باشیم که واژه سرّ در آن واحد هم بر یک راز، یک چیز پنهانی، دلالت دارد و هم بر یکی از جوانح [یا اندامهای نفسی ـ روحی] لطیف، یعنی اندیشه مکتوم، فراآگاهی یا فوق آگاهی ـ همه این طنین را درک خواهیم کرد. این روایت به همراه احادیث قبلی کلید تأویل باطنی قرآن کریم (فهم روحانی) است. امام می‌فرماید: «أمرُنا سرّ مستور فی سرّ، و سرًّ مُستتر، و سرًّ لایُفیدُهُ إلا سرًّ و سرًّ علی سرٍّ، و سرٌّ مُقنّعً بسرّ: امر ما رازی پوشیده در راز و راز پوشیده و رازی است که جز راز افاده‌اش نمی‌کند و راز بر روی راز و راز پوشیده در پردة راز است.» یا می‌فرماید: «أمرُنا هُو الحقّ، و حقُّ الحقّ، و هو الظاهر، و باطنُ الظاهر، و باطنُ الباطن، و هو السرّ و سرّ السرّ و سرّ المُستتر، و سرُّ مُقنعً بسرّ: امر ما حق، حق حق و ظاهر و باطن ظاهر و باطن باطن است. امر ما راز و راز راز و راز پوشیده و راز پوشیده در پردة راز است».

در اینجا به ویژه ابیاتی چند از قصیده‌ای [منسوب به] امام چهارم، علی زین‌العابدین(ع) شایان تأمل است: « إنی لأکتُمُ من علمی جواهرهُ ...: من گوهرهای دانشم را پنهان می‌کنم تا نادانان به حقیقتش پی نبرند و دچار فتنه شوند. ای بسا گوهر دانش که اگر آن را آشکار کنم، به من بگویند تو از بت‌پرستانی و مسلمانان ریختن خونم را مباح بدانند و زشت‌ترین کاری را که می‌کنند، نیکو بپندارند!»

همین‌که یکی از امامان معصوم توانسته چنین سخنانی را به صراحت بر زبان بیاورد، یا لااقل ذهن و ضمیر شیعی توانسته است چنین سخنانی را به او نسبت دهد، خود شاهد بی‌پرده‌ای بر ماهیت باطنی تشیع و محل نزاع پیکار آن است. به همین روی همة اینها حکم واجب «تقیه»، همان «کتمان سر» را که در بالا گفتیم از نفس معنای «امانت» نتیجه می‌شود، ایجاب می‌کند. امام صادق(ع) حتی می‌فرماید: «آن کس که تقیه ندارد (یعنی آن کس که از سر جهل یا از سر انکار باطن، پایبند به کتمان سرّ نیست) ‌دین ندارد.» و در کتاب الاعتقادات، عالم بزرگ شیعه، ابن‌بابویه (متوفای به 381ق)، می‌خوانیم: «تقیه واجب است و تا ظهور امام قائم(عج) که از طریق او همه دین عیان شود و از مشرق تا مغرب، همانند زمان آدم(ع) بردین واحد باشند، ترک تقیه جایز نیست.» در عین حال این سخن پاسخی به منکران طریقت باطن است. اگر همان طور که برخی مدعی شده‌اند و هنوز هم مدعی می‌شوند، تعلیم ائمه فقط مربوط به توضیح [و تبیین] شریعت و شعائر [مناسک] باشد، امر به تقیه هیچ وجهی ندارد، بلکه همان طور که سیدحیدر آملی خاطر نشان می‌سازد، کاملاً به عکس، [در آن صورت] تعلیم ائمه مربوط به اموری می‌بود که باید اظهار و برفراز منابر در ملأعام اعلام می‌شدند؛11ولی بدیهی است که منظور روایاتی که در بالا نقل شد، این نیست.

امام علی(ع) در گفتگوی دومش با کمیل، آدمیان را سه‌گروه کرد. روایاتی از امام صادق(ع) نیز مؤید همین معناست: «نحنُ العُلماء، و شیعتُنا المُتعلّمون و سائرُ النّاس غثاء: ما عالمانیم و شیعیان‌مان متعلمان [یا فراگیران] و سایر مردم کف روی سیلاب.» در نتیجه مردم سه گروهند: گروه نخست گروه عالم ربّانی، حکیم الهی کامل است. این عنوان در عین حال که در معنای خاص کلمه به ائمه اختصاص دارد، ولی توسعه [و تعمیمی] در معنایش ایجاد شده است و در مورد حکیمان کامل نیز که ائمه را اسوة خویش ساخته‌اند، به ‌کار می‌رود. گروه دوم متشکل از «مؤمنانی با دل‌ آزموده» است که این تعلیم را دریافت و [به‌ دیگران] منتقل می‌کنند. بالاخره عوام‌الناس هستند که بیش از آنکه «لامذهب» باشند [در برابر این تعلیم] منکر و سرسخت‌اند و اینان جمیع کسانی هستند که از هرگونه فکرت یک علم روحانی بی‌خبر یا رویگردان‌اند. امام صادق(ع) به صراحت می‌فرماید: گروه چهارمی وجود ندارد.

موضع سید حیدر آملی، برای جمع میان شیعیان و صوفیان، از راه آگاه ساختن‌شان به اینکه چیستند و چه باید باشند، موضعی است که به سادگی تمام قابل استنتاج است. هر کس باید تصمیم بگیرد که در ذیل کدام گروه باشد. شیعیان اسمی که تعلیم باطنی ائمه را منکر می‌شوند، به این دلیل که نه فقط از حمل بار آن، بلکه از حمل فکرتش هم ناتوانند و همچنین صوفیانی که به رغم عمل [و اعتقاد] به طریقت باطن، از منبع و مستند آن بی‌خبرند، دعوی تعلق به گروه دوم را نمی‌توانند داشت. گروه دوم، گروه «مؤمنانی آزموده» است که بار [امامت] و لوازم اقرارهای سه‌گانه را بر دوش می‌گیرند. اینان چه در عیان و چه در نهان (به طور ناشناخته) حجتهای خدا بر روی این زمین را حفظ می‌کنند و می‌کوشند تا این عالم همچنان «عالمی باشد که خدا در آن نظر می کند» ـ در آن نظر می‌کند و بدان اهتمام می‌ورزد. خاصان این گروه، جمع اندکی در میان آنهایند که رسالتشان انتقال اسرار ائمه و زنده نگه داشتن آن اسرار در دل «مؤمنان آزموده» است. در مورد هم اینان است که امام علی(ع) فرمود: «اینان چندند و کجا جای دارند؟ به خدا سوگند اندک به شمارند و نزد خدا بزرگمقدار.»

این خاصّان، سلسله روحانی ناشناخته‌ای هستند که فکرتش در تشیع دوازده امامی، کماکان فکرتی مبنایی است و بی‌تردید در تصوف غیرشیعی؛ زیرا ذات، ساختار و تداوم این تصوف مترتب [و متوقف] بر وجود کسی است که همواره «قطب» عالم عرفان، امام دوازدهم، امام غائب است. بدون فکرت این سلسله یا سلسله‌های روحانی غیبی یا ناشناخته نمی‌توان مسأله‌ای را که در اینجا مطرح است و آن به معنا و محلّ نزاع پیکار معنوی تشیع مربوط می‌شود، حل و فصل کرد. در پرتو این فکرت، صورت مسأله روابط میان تشیع و تصوف، تغییر می‌کند. بلکه افزون بر این، در پرتو این فکرت، تشیع دوازده‌امامی قادر است در بلوای عالم ما، پیام روحانی‌اش را رازدارانه القا کند. و این پیام گواهی بر عالم دیگر، تذکاری از عالم دیگر است، نه سازش با نوعی تکامل به اصطلاح برگشت‌ناپذیر.

پی‌نوشتها: 10ـ نهج‌البلاغه، ترجمه، دکتر شهیدی. // 11ـ جامع الاسرار، ص42.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید