ایران پژوهی
ایرانگرایی فرهنگی
- ايران پژوهي
- نمایش از دوشنبه, 28 بهمن 1392 05:02
- بازدید: 5857
برگرفته از مجله افراز (نامه درونی انجمن فرهنگی ایرانزمین)، شماره دوم، آبان و آذر 1381 خورشیدی، صفحه 8 تا 10
بیست و هشتم تیرماه (1381 خورشیدی) انجمن فرهنگی ایران زمین در دومین نشست خود، میزبان دکتر ناصر تکمیل همایون بود. آقای تکمیل همایون، پژوهشگر، نویسنده (نگارش بسیاری از کتابهای مجموعهی «از ایران چه میدانم» را برعهده داشتهاند، همچنین کتاب سه جلدی «تاریخ تهران» که برندهٔ جایزهٔ شورای شهر تهران شده است) و دارای دو درجهٔ دکترا – در تاریخ و در جامعه شناسی – از دانشگاه پاریس (سوربن) هستند. عنوان سخنرانی ایشان، «ایران گرایی فرهنگی» بود.
دکتر تکمیل همایون با این بیت، سخنان خود را آغاز کردند:
بهنام خداوند جان آفرین / پناه جهان پشت ایران زمین
مطلبی که برای جامعه و نسل جدید مهم است، نوع جدید اعتقاد و باورمندی ملی و اجتماعی و فرهنگی است که به قوام و پایداری جامعهی کنونی ایران مدد رسانده است. عامل قوام و پایداری برای هر جامعهای متفاوت است ولی کارکرد آن شاید یکی باشد. برای ما دین، عامل قوام و پایداری است ولو اینکه اعتقادات افراد جامعه متفاوت بهنظر رسد. ما همه با دیانت مشترکاتی پیدا میکنیم و همان موجب قوام ملّی است. برای مثال اگر مردم اران و شروان (نامهای تاریخی شمال رود ارس) شیعه نبودند، با در نظر گرفتن «سنّی» بودن مردم ترکیه، وضعیت آذربایجان ما چگونه میشد؟ در این جاست که مذهب، عامل اتصال و انسجام ملی بوده است.
اگر در افغانستان زبان دری رواج نداشت یا آن زبان استعداد و توان پیشرفت فرهنگی پیدا نمیکرد و زبان پشتو (که خود از زبانهای ایرانی است) رونق مطلق مییافت، وضع به چه شکلی درمیآمد؟
اگر بلوچهای ما احساس ایرانی نداشتند و در سیستان، حماسههای ملی ما نقش تاریخی و فرهنگی پیدا نمیکرد، وضع ما چگونه بود؟
اگر در خوزستان اقلیت عربزبان ما سنّی بودند، تحت تبلیغات متعصبانهی اعراب، آیا در وضعیت آن خطّهی باستانی ایرانزمین تغییری ایجاد نمیشد؟
تمامی اینها؛ دین، زبان، حماسه، تاریخ و گذشتههای فرهنگی، آحاد این جامعه را به یکدیگر پیوند داده است.
ارمنیها در همه جای دنیا هستند؛ در اروپا، در آمریکا و در دیگر نقاط جهان، ارمنی زندگی میکند ولی ارمنیان ایران با جاهای دیگر فرق میکنند. خود را قوم و خویش ما میدانند، پادشاهان خود را از نسل اشکانیان میدانند، خطشان را از اشکانیان دارند. به دیگر تیرههای ایرانی دختر دادهاند و دختر گرفتهاند همین داستان خسرو و شیرین نظامی کافی است. خاقانی شاعر بزرگ ما به آن همه علاقهمندی که به ایران و فرهنگ ایرانی و ایوان مداین دارد، مادرش ارمنی بوده است. ارمنیها ادغام شدهاند با ایرانیان. قومی ایرانی هستند که زبانشان متفاوت بوده است و در دورههای طولانی جنگهای ایران و روم، زمانی که این جنگها صبغهی دینی پیدا کرد، ارمنیها به دلیل نزدیک بودن به روم، مسیحی شدند و بقیهی ایرانیان زردشتی ماندند، دیانت زردشت برای ایرانیان به عنوان معیار ملی درآمد و تصور نادرست این شد که ارمنیها به علت مسیحی بودن ایرانی نیستند، حال آنکه آنان اصالتاً ایرانی هستند و زبانشان آمیخته با زبان پهلوی است و باید گفت ارمنیان ایران، و نه ایرانیان ارمنی!
اگر به گرجستان بروید با بسیاری از نامهای ایرانی چون خسرو، پرویز، اردشیر، انوشیروان، داریوش و... که بر کودکان نهاده شده، آشنا میشوید. بسیاری از داستانهای ایرانی، از آن میان «ویس و رامین»، پیش از آنکه به زبان فارسی چاپ شود، به زبان گرجی چاپ شده است. بخشهای بسیاری از شاهنامه به زبان گرجی درآمده است. گرجیان خود را دربرابر ایرانیان «غریبه» حس نمیکنند، لابد میدانید نام سفیر گرجستان در ایران جمشید است.
اگر باورهای مذهبی و ملّی از بین برود، قدرتهای خارجی به راحتی میتوانند این کشور را تسخیر کنند. در دوران ساسانیان تصور نکنید که عربها آمدند و ایران را تصرف کردند. چند جنگ کوچک در مرزهای ایران موجب موفقیت آنان نشده است فزون بر گیرایی پیامهای دیانت جدید، به یاد داشته باشیم که ساسانیان در حدود 300-200 سال با رومیان جنگیده و به دفعات پیروز شده بودند و نزدیک 300 سال نیز در دورهی اشکانیان، این جنگ تاریخی و طولانی برقرار بوده است. چگونه میشود پنج تا دههزار عرب، ایران با آن عظمت را شکست میدهند و استقلال سیاسی آن را از میان میبرند؟
اگر دقت کنید، و تاریخهای ایرانی و غیرایرانی عصر ساسانیان را بررسی نمایید، بیتردید متوجه میشوید که نظام حکومتی ساسانیان از درون پوسیده شده بود. پس از خسرو پرویز در مدت 6 سال، 11 یا 12 تن به پادشاهی رسیدهاند و این نشان تزلزل نهاد حکومت است.
اجازه بدهید چند قرن جلوتر بیایم. در دوران صفویه نیز چنین تجربهای را از سر گذراندهایم. شاهاسماعیل صفوی جنگید. در نبرد چالدران پیروز نشد اما شکست هم نخورد و عثمانیها هم به هدفشان نرسیدند. از این سو با شیبکخان، جنگهای منطقهای برپا بود. شاه عباس نیز با قدرت فوقالعادهی ارتش ایران، چه در دورهی قزلباشها و چه در دوره شاهسونها، نبردهای سنگین خود را ادامه داد و ایران شکست نخورد اما در دورهی شاه سلطان حسین به دلیل متلاشی شدن نهاد حکومت و ستم و اجحاف و بیمبالاتیهای امیران و حاکمان، انسجام اجتماعی و فرهنگی جامعه از میان رفت و محمود افغان قندهاری توانست حکومت مرکزی پرتوان گذشته را از پای درآورد. این شکستها از این بابت بود که پیش از حملهی دشمن، جامعهی ما خود متلاشی شده است. مرحوم دکتر زرینکوب دراین رابطه مثال خوبی آورده است. او نوشته است که عربها ساسانیان را از بین نبردند و قصهی حضرت سلیمان را مطرح کرده است که آن حضرت که پیامبر و پادشاه بود در حال راه رفتن، عزراییل جانش را گرفت و وی در حالی که تکیه بر عصا داشت از دنیا رفت و قوم او سالها جرأت نکردند او را تکان دهند به طوری که عصا کم کم پوسیده شد. مورچهای در هنگام عبور از کنار عصای پوسیده، مقداری از پودرهای عصا را جابهجا کرد و استقامت عصا از بین رفت و بدن سلیمان سقوط کرد. حال میتوان گفت مورچه، عامل سقوط سلیمان با آن حشمت گردیده است؟ خیر! سلیمان پیشتر از دنیا رفته بود.
حکومتهایی هم که ساقط میشوند در چنین موقعیتی هستند. برای بقای ملی و پایداری جامعه، اول باید خودمان محور و استوانهی بقا را شناسایی کنیم و به آن اتکا یابیم و انسجام کامل اجتماعی را پدید آوریم و به قول مرحوم صفیعلیشاه:
اندکی برخود نگر تا کیستی
وز کجایی و چه جایی و چیستی
ما باید «چیستی» خودمان و «خود بودن» فرهنگیمان را بشناسیم و به آن متکی شویم و بدانیم که خود بودن فرهنگی در «خود ماندن» بدون تحول نیست. در خود ماندن بدون «تحول»، ارتجاع پدید میآید و نوعی «درجا زدن» است. باید با تمام مشخصات «خودی» در تحول و «شدن» قرار بگیریم. باید «ایرانیت فرهنگی» ما بماند همانند هویت در یک انسان، و به هیچ روی از خود «بیگانه» نشویم، اما همواره در راستای کمال متحول شویم و به همین ملاحظه، تعریفی از فرهنگ که مورد قبول است به گونهی یکی از تعریفهای معتبر فلسفی و جامعهشناسی، چنین است: «پویایی خود شدن جامعه در فرآیند زمان» یعنی قدرت و تحرکّی که جامعه را در خود شدن (خود بودنهای مستمر و متحوّل) میبرد. یعنی خودِ در حال تحوّل. ما که طرفدار فرهنگ ملّی هستیم باید به تحولات فرهنگی توجه کنیم تا دچار عقبماندگی نشویم. قبول فرهنگ ملی یعنی بازگشت به آن جوهره و ذات هویت ایرانی و در تحول قرار دادن آن. و اگر لازم بود از اتمام امکانات امروزی هم بهره ببریم و به تحقیق، عقبگرایی و واپسگرایی یک چیز است و «ملّی» بودن چیز دیگر.
ملّیگرایی و ملّیگرایی تاریخی، سالیان دراز است که ذهن ما را به خود مشغول کرده است. در سرزمینی که هنوز نام «ایران» را نداشت، مردمانی زندگی میکردند که گویا به باور باستانشناسان به دروازهی تمدنهای باستانی رسیده بودند. گروه کثیری در پی دو مهاجرت در اواسط هزارهی سوم و اواسط هزارهی دوم به آن سرزمین وارد شدند. در سدههای بعد با هم مخلوط شدند و همجوشیهایی پدید آمد. حکومتهای کوچک منطقهای و شهری در یکدیگر ادغام شدند، همسانی حکومتی و فرهنگی در میان اقوام ایجاد شد و سرزمینی چند هزار ساله، نام ایران را به دست آورد و ساکنان آن، یعنی ایرانیان از سدههای هشتم و هفتم پیش از میلاد حکومت ماد و در سدههای ششم و پنجم، حکومت هخامنشی را بنیان نهادند. در آن روزگار قومهای متعدد ایرانی یگانگی مییافتند و در عین کثرت خواستار وحدت بودند. این چند قومی در «وحدتی» کمنظیر تجلی پیدا میکرد و بیآنکه مفاهیم امروزی واژههای سیاسی و اجتماعی منظور باشد، میتوان اعتقاد ورزید که به معنای تاریخی و سنتی و فرهنگی، «ملت ایران» در صحنه جهان حضور یافت و تاکنون نیز حیات خود را ادامه داده است.
مرحوم مهندس بازرگان در دادگاه نظامی، مثال زیبایی آورده و چنین بیان کرده است: ایران مانند قالیچه است (پدیدهی هنری ممتاز ایران)؛ در آن رنگهای گوناگون، خطهای راست و کج و منحنی و تفاوتهای دیگر وجود دارد ولی در عین حال وحدت کاملی به وجود آورده به نام قالیچه که میتوان آن را همانند یک تابلو به دیوار آویزان کرد و لذت برد؛ وحدتی در کثرت و کثرتی در وحدت. جامعهی ایران هم با چند قومی بودنش، چند پارهی فرهنگی بودنش، پراکندگی جمعیتش در مناطق گوناگون، در یک وحدت تاریخی زندگی کرده است. این وحدت گاهی در چارچوب فرهنگی با وحدت حکومتی همسانی یافته و گاه یکی بر دیگری فزونی داشته و حیطهی نهادی حکومت، کوچکتر از فضای فرهنگی بوده و چندین حکومت در یک زمان در کشور شکل گرفتهاند. در زمانهایی هم کشور زیر سلطه قدرتهای «برون جامعهای» قرار گرفته است و به اصطلاح، جامعه زیر سلطهی بیگانگان رفته است.
نکته دیگری که شاید یادآوری آن بیفایده نباشد این است که گاه در کتابها و مقالههایی دیده میشود که مینویسند ایران در دورهی آل بویه، ایران در دورهی صفاریان، ایران در دورهی قاجاریه و جز اینها. به گمان من که چند صفحهای از تاریخ ایران را ورق زدهام، این بیانها نادرست هستند. باید نوشته شود قلمروی آلبویه در ایران، قلمروی صفاریان، قلمروی قاجاریه و جز اینها. برای این که ایران به لحاظ فرهنگی ایران است و مشخص و آشکار. سلسلههای گوناگون هستند که بر بخشهایی از این کشور پهناور حکومت و سلطنت کردهاند. ما باید ملتگرایی فرهنگی خود را بشناسیم و بدانیم که با ملتگرایی سیاسی و حکومتی متفاوت است.
واژهی ملتگرایی یا ملّیگرایی که ترجمهی ناسیونالیسم (NATIONALISME) غربی است و نسل ما و نسل پیش از ما هم از این واژه خوششان آمد و به کار بردند با فرهنگهای مشرق زمینی به ویژه فرهنگ ایران، همواره توافق ندارد. نخست اینکه در ناسیونالیسم غربی، نژادپرستی جایگاهی دارد که در فرهنگ ما مطرود است. شاهنامهی فردوسی که کتاب ارزندهی حماسههای ایرانی است و جنگهای ایرانیان و تورانیان را بیان میدارد، از همان آغاز نشان داده که این دو قوم فرزندان ایرج و تورج هستند و با هم برادرند و هرجا در شاهنامه از نژاد سخن به میان آمده، به معنای خاندان و تخمه است. به لحاظ دینی از آموزشهای زردشت یادگرفتهایم که تمام انسانها انسان هستند و فرقی میان آنها نیست. اگر انسانی نابکار باشد، دیو است (تو مردیو را مردم بد شناس) و اگر انسان سپنتا باشد، انسان است و اهورایی است. قرآن مجید هم هیچگونه برتری برای هیچ قوم و ملتی قایل نیست و برتریها را از آن پرهیزگاران دانسته است، آن هم در نزد خدا. شاعران و گویندگان ما هم همواره از تساوی افراد انسانی سخن به میان آوردهاند. از زبان ناصرخسرو : خلق هم جملگی نهال خدایند.
یا این زیباترین بیت انسان گرامی، سعدی که گویا در تالار مجمع عمومی سازمان ملل نیز به زبان فارسی نصب شده است:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
دوم اینکه ناسیونالیسم غربی از بورژوازی و نظام سرمایهداری نشأت گرفته است و در این نظام، بر پایهی فزونطلبیها تسلط بر کشورهای دیگر نیز مطرح شده است. تمامی استعمارگران و سلطهگران جهانی؛ انگلیسی، فرانسوی، روسی و نوع جدید امریکایی، خودشان را به گونهای به ناسیونالیسم منتسب میکنند. اگر ناسیونالیسم تجاوزگر باشد، فرهنگ ایرانی آن را قبول ندارد. ناسیونالیسم غرب در دوران بورژوازی و «اروپا محوری» پیدا شده است حال آنکه «ناسیونالیسم» ما ریشه در فرهنگی تاریخی ما دارد و به همین دلیل پارهای از متفکران ملی مشرق زمین همانند یک جامعهشناس مصری به نام انور عبدالملک اعتقاد دارند، اگر بخواهیم به زبان خارجی ناسیونالیسم خود را بیان کنیم بهتر است بگوییم ناسیونالیتاریسم تا فرقی باشد میان این دو واژهی غربی و شرقی. ناسیونالیتاریسم ما، نژادپرست، طرفدار سرمایهداری، حامی سلطهگری و تجاوز نیست و به همهی مردم جامعه تعلق دارد و نه به یک گروه و طبقه و به راستی ملتگرایی فرهنگی است.
ناسیونالیسم غربی با حکومت گره خورده است ولی ناسیونالیتاریسم ما با فرهنگ پیوند دارد. اگر به کتابهای علوم سیاسی توجه کنید نوشتهاند ETAT-NATION یا STATE-NATION، یعنی ملت (ناسیون- نیشن) را دقیقاً در ارتباط با حکومت و دولت (اتا- استیت) قرار دادهاند در حالی که ما اعتقاد به فرهنگ- ملت (CULTURE-NATION) داریم. پس ما یک ملت فرهنگی داریم و آنان تمام ایرانیانی هستند که در پی سیاستهای «بالکانیزاسیون» استعماری تکه و پاره شدهاند ولی مردم همهی این خطهها به کوروش و داریوش و زردشت و مانی و مزدک و رودکی و فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا و انوری، خاقانی و... احترام قایل و به عنوان میراث فرهنگی، همهی آنها را دوست دارند. من مدتی در تاجیکستان بودم. آنجا به راحتی نمیتوانید بگویید فردوسی، باید بگویید حضرت فردوسی. به ازبکستان که رفته بودم در دهی نزدیک بخارا در مدرسهای سخنرانی داشتم. در پایان قرار شد شعری بخوانم و آنها (دختران و پسران مدرسه) همراهی کنند. من شعر معروف رودکی را خواندم:
بوی جوی مولیان آید همی
همه دانشآموزان، هم صدا، با آن لهجهی شیرین فرارودیشان، ادامه دادند:
یاد یار مهربان آید همی
و شعر را تا آخر خواندند. این را میگویند فرهنگ – ملت (کالچر- نیشن) و این امر همواره باقی خواهد ماند. در دورهی قاجاریه، استعمارگران تلاش کردند تا ما را به دولت – ملت (استیت – نیشن) تبدیل کنند و حالت یگانگی فرهنگی را از میان بردارند در کتابهای درسی ما واژههای شورش افغانها یا فتنهی افاغنه را جا دادند و در کتابهای دانشآموزان افغانستان واژهی امپریالیسم ایران (!) و بدین ترتیب خواستند تا افغانستان و ایران برای منافع استعماری انگلستان و دیگر قدرتهای سلطهطلب، ضد هم باشند که البته توفیق نیافتند و زمانی که مردم مظلوم افغانستان زیرسلطهی انگلیسیها و روسها و ارتجاع بیگانهساختهی طالبان قرار گرفتند، ایران را تنها پناهگاه خود یافتند و حق هم با آنها بود و هست. ایران وطن فرهنگی و تاریخی آنهاست.
در طول تاریخ، جریانهایی که در ایران پدید آمد و جنبههای ناسیونالیستی داشت اندک اندک به سمت ناسیونالیتاریستی میل کرد یعنی تلطیف شد و ایرانی گردید. جنبش مشروطیت ایران و نهضت ملی ایران به رهبری جاوید نام، دکتر محمد مصدق از آن حرکتهای تاریخی اصیل و ملی به معنای انسانی و فرهنگی آن بود. دکتر مصدق به نمایندهی ایران در سازمان ملل متحد رسماً دستور داده بود که هر کشور و ملتی در هر جای جهان که برضد استعمار و برای استقلال ملی خود مبارزه میکند و در سازمان ملل متحد نمایندهای ندارد، نمایندهی دولت ایران نمایندگی آن ملت را قبول میکند. بدین سان ملاحظه میشود که ملتگرایی ایرانی مدافع همهی ملتهای جهان است و بنیآدم را اعضای یک پیکر میداند و به راستی در مسیر تاریخ بیانگر حق ستمدیدگان و سُلطهزدگان جهان- ملتها بوده است. ملتگرایی این چنین تنها به عصر باستان و کوروش و داریوش بزرگ و دیگر رادمردان آن روزگار محدود نمیشود. ابنسینا و فردوسی و ابوسعید ابوالخیر و نجمالدین کبری و... همه از ملتگرایان بزرگ تاریخ فرهنگی ایرانزمین هستند.
در پایان به شما جوانان عزیز که امید مردم و آیندهساز ایران هستید، توصیه میکنم که بیایید جغرافیای ملی- فرهنگی خود را بشناسیم. بیایید تاریخ و سرگذشت نیاکان خود را بدانیم. ما در طی تاریخ چندین هزارسالهی خود مهری، زردشتی، زروانی، مانوی، مسلمان، شیعه، و... بودهایم اما در همه احوال، با اصالت و هویت ایرانی، در مسیر تحولات دینی و فرهنگی هم قرار گرفتهایم. مهمترین مسألهای که اکنون برای نسل کنونی ایران باید مطرح باشد، خودشناسی است، باید فرهنگ و تمدن و هنر و زبان و ادیان و مذاهب ایران را بشناسیم و دربارهی نظامهای آموزشی، اقتصاد، کشاورزی، نفت، بازار و نهادهای دیگر جامعه پژوهش کنیم. دردهای جامعه را به طور عمیق بشناسیم و مدبرانه و آگاهانه در درمان آنها بکوشیم.
در آن صورت است که ما ایرانی بودهایم و فرهنگ ایرانی را پاس داشتهایم و برای آیندهی تابناک و درخشان ایران، تلاشهای ارزندهای نشان دادهایم. مسلماً شما جوانان امروز ایران بر انجام این رسالت بزرگ، توان لازم را دارید. خدا یار و یاورتان باد.