دوشنبه, 14ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان معمای جاودانگی و آقایی «آقا تختی»

نام‌آوران ایرانی

معمای جاودانگی و آقایی «آقا تختی»

مجید تفرشی
تاریخ‌نگار و سندپژوه

همه ساله در روزهای آغازین زمستان سال شمسی و نخستین روزهای سال نو میلادی، رسانه‌های مختلف ایرانی چند سطری یا صفحه‌ای را به بررسی زندگی، زمانه وکارنامه غلامرضا تختی (یا چنان که شیفتگان و علاقه‌مندان او به حق ترجیح می‌دهند: "آقاتختی") و یادکرد حماسی وبزرگداشت او اختصاص می‌دهند.

در طول  46 سالی که از مرگ تختی گذشته، جنبه‌های مختلفی از حیات شخصی، ورزشی، اجتماعی و سیاسی تختی مورد بحث و ارزیابی واقع شده است. گاه سخن از سختی‌های دوران کودکی وجوانی آقاتختی و موانع پیش روی او در راه رسیدن او به بالاترین قله‌های موفقیت در جهان به میان می‌آید و گاه منش اجتماعی و سیاسی او نقل گفته‌ها و نوشته‌ها می‌شود.

برای برخی از رسانه‌ها و مسئولان ورزشی وسیاسی کشور، سالمرگ آقاتختی، صرفا به حسب تقویم روی میز یا روی دیوار، روزی است که در آن باید منش‌های والای پهلوانی، ضرورت آزادگی و وارستگی و سلامت روح و جسم و وجدان و اخلاق و رهایی از قیود وظواهر زندگی مادی سخن گفت وخلایق را به آن موعظه کرد. مواعظی که قبل وبعد از این تاریخ کسی گوشش به آن بدهکار نیست و قرار هم نیست مبلغان این صفات کمی، فقط کمی، تلاش کنند تا به ویژگی‌های آقاتختی نزدیک شوند.

در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب، بدون اغراق، آقاتختی و نامش تابویی بودند که قرار نبود سر زبان‌ها بیفتد و حضورش در لایه‌هاي زیرین و اعماق سلول‌های فرودستان جامعه جدی گرفته شود. حکایات زیادی درباره ستیز آشکار و نهان حکومت با آقاتختی به دلیل محبوبیت بی‌نظیر و فعالیت‌های سیاسی او سر زبان‌هاست و من هم بسیاری از این روایات را بارها از کسانی که او را از نزدیک دیده بودند یا مي‌شناختند شنیده‌ام. ولی به نظرم در اینجا ذکر یک روایت و خاطره‌ای جالب، موثق و کمتر شنیده شده درباره شدت نگرانی حکومت پهلوی از آوازه و اعتبار آقاتختی خالی از لطف نباشد.

این خاطره را شخصا از استاد فرهیخته‌مان، مرحوم آقای کریم امامی در سال 1370 در کتاب فروشی زمینه، در تجریش شنیدم. مرحوم امامی که به علاقه من درباره بیشتر دانستن درباره آقاتختی و مسائل حاشیه‌ای زندگی او آگاه بود برایم گفت و من سعی می‌کنم حتی المقدور عین کلمات وسخنان مرحوم امامی را که با اجازه ایشان یادداشت کرده‌ام بیان کنم:

"با انتشار خبر درگذشت غلامرضا تختی، روزنامه‌ها ومجلات پر شده بود از اخبار مختلف درباره نحوه درگذشت او و بررسی زندگی و پوشش خبری تشییع جنازه بسیار کم نظیرش. این حجم گسترده نوشتن و انتشار مطالب مختلف درباره تختی به حدی بود که محمد رضا پهلوي در دیدار هفتگی خود با سردبیران نشریات مهم کشور، ضمن ابراز نارضایتی از این حجم پوشش خبری درباره تختی به عنوان یک عنصر نامطلوب حکومت، دستور اکید داد که از این پس، هیچ نشریه‎ای حق انتشار هیچ مطلبی درباره تختی را ندارد و آن چه که تاکنون منتشر شده نیز بسیار زیادتر از حد لازم وکافی در این باره بوده است.

این فرمان در حالی صادر شده بود که من (کریم امامی‌جوان) در محل کار خود در روزنامه کیهان اینترنشنال (کیهان انگلیسی زبان)، ستون هفتگی مرور مطبوعات را آماده کرده و پس از صفحه بندی برای انتشار با بقیه مطالب روزنامه پنج شنبه به چاپ‎خانه فرستاده بودم. بدیهی بود که آن ستون هفتگی کیهان اینترنشنال در آن روز خاص، به دلیل اهمیت خبری مرگ تختی و بی‌اطلاع از فرمان شاه، کلا به مرگ تختی و تبعات و حواشی آن اختصاص داشت. وقتی که روزنامه به دست شاه می‌رسد، بدون توجه به توضیحات مسئولان کیهان، انتشار آن را نوعی خودرایی و دهن کجی به فرمان ملوکانه ارزیابی می‌کند. به فرمان شاه، نه من کریم امامی‌که نویسنده و تهیه کننده آن ستون هفتگی بود، بلکه کاظم زرنگار، سردبیر روزنامه (که در نشست در حضور شاه شرکت داشت) از کار برکنار و به مازندران تبعید شد."

بعد از انقلاب اما، آقاتختی الگویی شد برای همه آن چیزی که ایده آل مطلوب نام گرفته و کمتر ورزشکار و مسئول ورزشی در ایران از آن بهره‌مند بود. در سال‌های نخست انقلاب، سالمرگ آقاتختی یک رویداد مهم بود برای پیمان بستن با آموزه‌های اجتماعی وسیاسی و عملکرد اخلاقی و منش منتسب به آقاتختی. به یاد بیاوریم نخستین سالمرگ آقاتختی بعد از انقلاب را که اغلب رقبای ورزشی او از شوروی و بلغارستان و ترکیه، مشتاقانه به ایران آمدند و با فروتنی و تعظیم در برابر عظمت او، در واقع به عظمت روح بزرگ فرزند ایران زمین تعظیم کردند.

با این حال، بزرگداشت آقاتختی و جمع شدن در ابن‌بابویه، در سالمرگ او نیز به سرعت دچار روزمرگی شد و برای بعضی‌ها، یا خیلی‌ها، شد یک مراسم روتین همه ساله موظف و غیرقابل ترک. بدون آن که در دیروز و فردای زندگی آنان تاثیری کیفی داشته باشد.

این همه، واقعیت این است که پس از گذشت 46 سال از رفتن آقاتختی، او هنوز نه فقط برای هم نسلان خود، که برای دو سه نسل پس از آن که ما باشیم و فرزندان ما، همچنان یک اسطوره جاودانه تکرار نشدنی است. اسطورگی و جاودانگی آقاتختی دلایل بسیاری دارد. اوچهره‌ای خودساخته از جامعه فرودست پایتخت است که برخلاف همه احتمالات و به رغم همه کوشش‌هایی که ابر و باد ومه وخورشید و فلک از ابتدای کار او به کار بسته بودند تا او موفق نشود، توانست کسی شود و مقام شامخ آقایی را از فرودستان کسب کند. صدایی شود برای بی‌صداها. نمادی شود برای پیروزمندی همه گمنامان ناموفقی که با لفظ و تجربه پیروزی در زندگی خود آشنا نبودند.

در حدود دوره زندگی آقاتختی، چند قهرمان فرودست دیگرهم بودند که الگوی نسل جوان جنوب شهری تهران شدند و از قضا اغلب آنان نیز چون آقاتختی جوانمرگ شدند و به روزگار پیری نرسیدند. به نظرم هرچند آنها به اندازه آقاتختی اقبال عمومی‌نیافتند، ولی در حد خود محبوب و مانا شدند و زندگی آنان نیز جداگانه یا مرتبط با هم نیازمند کنکاش و بررسی است. کسانی چون جهانبخت توفیق در کشتی یا داوود مقامی‌در عالم موسیقی.

آقاتختی برای مردمان عادی هم نسل خود ونسل‌های بعد، نماد نه گفتن به وضع و نظم موجود بود. در این که او واقعا چقدر و چگونه به قدرت‌های زمانه خود نه گفته حرف وسخن بسیار است. بدون ورود به جزئیات ماجرا و براساس شواهد و اسناد موجود، مي‌توان یقین داشت که نه قدرت‌های زمانه از او دل خوشی داشتند و نه او دلبسته و وابسته آنان بود.

آقاتختی نه قدیس بود، نه دانشمند و نه علامه و نه چریک و شورشی، اگرچه بسیاری دوست دارند تا او را در قالب قدیس اخلاق مدار یا شورشی سیاست ورز ببینند. او البته سیاسی بود و اخلاقی و در دانشگاه اجتماع علم وتجربه آموخته بود، ولی بیش از هر قدیس و علامه و شورشی در دل مردم، به خصوص توده‌هاي مردم و نسل فرودست در اعماق جامعه جا گرفت.

آقاتختی نه محتاج مراسم رسمی‌و دولتی است و نه با برگزاری مراسم شایسته یا ناشایست ارج و ارزشش زیاد و کم می‌شود. در واقع این ما هستیم که با نوع و شدت وضعف تجلیل و یاد از او، چه در همه زندگی وچه در سالمرگش، عیار و قیمت و اندازه و اعتبار واقعی خودمان را به معرض قضاوت عموم مي‌گذاریم. از نظر افکار عمومی، او عصاره و چکیده همه آن صفات مثبت زمینی و دست یافتنی است که قهرمانان، ورزشکاران ومشاهیر امروز ما، آن هم در زمانه شعار اخلاق مداری و نهادینه شدن بی‌اخلاقی، باید دارا باشند، ولی اغلب فاقد آنند.

 

منبع: تارنمای دایرةالمعارف بزرگ اسلامی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید