دوشنبه, 14ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان منزلت استادی دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و مرتبت علمی او در حکمت عملی تاریخ

نام‌آوران ایرانی

منزلت استادی دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی و مرتبت علمی او در حکمت عملی تاریخ

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25858، یکشنبه 7 اردیبهشت 1393

دکتر مهدی ماحوزی

در کار عشق، سوختن و برفروختن
معنای ماندگاری و تفسیر دلبری است

با درودی به پهنای کویر و به گستردگی صفای باطن مردم صبور، ثابت‌قدم و هوشمند این خطه تاریخی ـ استانهای کرمان و یزد ـ به دعوت دانشگاه آزاد اسلامی واحد سیرجان و نماینده شریف مردم اصیل سیرجان و پاریز برای شرکت در مراسم گرامیداشت شادروان استاد همیشه استاد دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی به این سامان آمده‌ام، تا نخست با دیداری از زادگاه استاد، خاندان گرانقدر او و یاران وفادارش دل، آرام گیرد و آرزوی 50 ساله ارادتمند برای سفر به سیرجان و پاریز برآورده شود و دیگر آنکه به آحاد ملت ایران به ویژه شما مردم دل‌آگاه که چنین نادره کارانی را در میان خود می‌پرورید و فرصت پرواز می‌دهید، تهنیت بگویم و از آنجا که فقدان صوری استاد، جامعه را از ادامه افاضاتش محروم ساخته است، با اخلاصی تمام تسلیت عرض کنم.

بیمارستان مهر و دانشگاه تهران در پس این حادثه بزرگ، میعاد استادان، دانشجویان، هنرمندان، نویسندگان و صاحبان فکر و اندیشه بود تا «به تشییع هنر بانگ دریغا شنوند / ای دریغ از زبر گنبد خضرا شنوند». اگر بگویم در این روز تاریخ، ادب و فرهنگ بوداع آمده بود، سخنی برگزاف نگفته‌ام.

قصه‌گو در خاک خفت و قصه ماند
درخور این قصه جان باید فشاند

این تویی آن قصه در یلدای شب
و آن نوا ریزنده اندر نای شب

در نیابد هیچ شیدا آنِ عشق
تا برو بر نگذرد طوفان عشق

این سه بیت را من در سوگ استاد بزرگ تاریخ، ادب و فرهنگ کشور، شادروان دکتر عبدالحسین زرین‌کوب سروده بودم که او را بر این دعاگو حقی است بسیار:

یک دهان خواهم به پهنای فلک
تا بگویم شرح آن رشک ملک

و سخت بجاست که این سخن در مقام ارادت و اخلاص به ساحت استاد دکتر باستانی پاریزی نیز گفته آید که:

این قدر هم گر نگویم ای صنم
بی‌گمان باید که دیوانه شوم

و اگر در این رهگذر با ابن الانباری در تاریخ بیهقی همنوا شوم که در رثای «ابن بقیه» گفت:

علیک تحیه الرحمان تتری برحمات غواد رائحات

به راستی جای آن است، یعنی «درود و رحمت الهی همواره در بامدادان و شامگاهان بر تو جاری باد». شایسته ذکر است که استاد، تاریخ بیهقی را بنیکی می‌شناخت، نکته‌هایش را تجرع کرده بود و بدین حقیقت آگاه بود که:

لعمرک ما الدنیا بدار اقامه
اذا زال عن عین البصیر غطاوها

چون از دیده بینا، پرده غفلت برداشته شود، دریابد که دنیا سرای آرمیدن نیست و به گفته رودکی:

چه نشینی بدین جهان هموار؟
که همه کار او نه هموار است

این بیت از متنبی است و چه زیبا سروده است:

لله در النائبات فانها صدع اللئام و صیقل الاحرار

خداوند حوادث بزرگ بر آدمی فرو می‌فرستد تا او را بیازماید. در این عرصه، فرومایگان روز به روز فرمایه‌تر و آزادگان روز به روز آزاده‌تر معرفی می‌شوند، چه در مقام استغنا:

کمر کوه کم است از کمر مور اینجا
ناامید از در رحمت مشو ای باده‌پرست

مردان بزرگ، در کوران حوادث، در بحرانها و مهالک شناخته می‌آیند. دکتر باستانی خود در جایی گفته است: «مردم برای مدح یا قدح من آورده‌اند که: او سه پادشاه را در عمر خود تجربه کرده است!» بنده می‌گویم تجربه باستانی تاریخ است. ای کاش بیشتر می‌ماند تا با آن ذهن تحلیل‌گر خویش نسلهای آینده را به علل و اسباب رویدادهای تاریخی آگاه سازد، چه او معلمی است راستین. روزی استاد این بیت سعدی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ـ گروه تاریخ برخواند:

ما خود نمی‌رویم دوان از قفای کس
آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

گویا از استاد دعوتی کرده بودند که روزی شرفیاب شود و علت دعوت را نمی‌دانست. در توضیح این بیت افزود: «بروید خدای را شکر کنید که قانعید و فراغت دارید.» پیغام دادم: «ما خدا داریم، ما را ناخدا در کار نیست».

هر که را خیمه به صحرای فراغت زده‌اند
گر جهان زلزله گیرد ،غم ویرانی نیست

ما «آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم»؛ زیرا در کمند سلطان حقیقت افتاده‌ایم و اوست که رعایت فاصله عزت و ذلت را به ما الهام می‌کند.

این نکته یکی از ابعاد و رشحات شخصیت اوست که فلسفه نظری تاریخ را با ظرافت و شیرینی تمام وجهه حکمت عملی بخشیده است. وی علاوه بر هویت علمی، اخلاقی و مرتبت استادی، شخصیتی است جامع الاطرف: تاریخ ایران و جهان را دریافته است. هنر، ادب، عرفان و فلسفه را با تاریخ درآمیخته است، طنز و تفریح را چاشنی تلخی‌های حوادث تاریخی کرده است. آفات معلمی را از رهگذر تجربه عملی شناخته است. عبرت‌آموزی تاریخ را اساس حکمت عملی و غایت تاریخ نظری مقرر داشته است و منزلت معلمی را از این رهگذر تعالی بخشیده است.

استاد دکتر بهزادی اندوهجردی کرمانی، دوست و همکار گرانمایه‌ام کتابی به نام «تذکره شاعران کرمان» دارد که در آن از 621 تن شاعر کرمانی یاد کرده است؛ از جمله استاد باستانی پاریزی، همو که غزلی استوار و دلنشین سروده است به مطلع:

یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می‌ریخت

بر سر ما ز در و بام و هوا گل می‌ریخت

سپس قطعه‌ای از او در بابت دشواری‌های معلمی آورده است که صورت طنز دارد و یادآور معادله دومجهولی است و به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی با «بیان هنری اجتماع نقیضین» میان دو طرف رد و قبول پل زده است و با تواضعی راستین که خوی اوست، گفته است:

چیست مقام معلمی که مبادا

پای کسی تا بدین مقام رسیدن

معرکه‌گیری به پیری ار تو شنیدی

حالت ما بین به چشم معرکه دیدن

در پی مجهول چون معادلهٔ عمر

خط زدن و عاقبت به صفر رسیدن

او در «کوچه هفت پیچ» انسان اسیر زمان و مکان خویش است. تاریخ بدون انسان ساخته نمی‌شود، هرچند تاریخ را هم تنها انسان نمی‌سازد. ویل دورانت با 25 جلد تاریخ تمدن جهان، باز می‌گفت قسمت عمده تاریخ «حدس» است و باقی تعصب، پس آدمی به تعبیر دکتر باستانی اگر «اقیانوس‌العلما» هم باشد، نمی‌تواند به کُنه قضایا پی ببرد و در مقام تحیر می‌سراید:

یک عمر شدیم محو تاریخ و سیر

وز جمله علل باز گرفتیم خبر

حق بود که علت العلل بود و دگر

باقی همگی عوارض زودگذر

و می‌افزاید که تنها در این مقام است که آدمی آرزوی کشف و شهود می‌کند و به حضرت حق تمسک می‌جوید که:‌

یارب آن تمییز ده ما را به خواست

تا شناسیم آن نشان کژ ز راست

باری «جان پرور است قصه ارباب معرفت» و به راستی استاد «گنج زری بود درین خاکدان» و دانشوری بود عبرت‌افزای تاریخ ایران و جهان و دستگیر دانشجو در حوادث آشکار و نهان.

گویی در جان ناآرام باستانی پاریزی‌ سازی تعبیه شده است که پیوسته در ترنم است و به گفته مولانا در دیوان کبیر شمس تبریزی:

می جهد شعله دیگر ز زبان و دل من

تا تو را وهم نیاید که زبانیم همه

آن معلم که خرد بود بشد، چون طفلان

یکدگر را ز جنون تخته زنانیم همه

چه سماعهاست در جان، چه ترانه‌های ریزان

که به گوش می‌رسد ز آن دف و بربط و اغانی

استاد باستانی هرگز سرسپرده درس رسمی نبود و آن را به چیزی نمی‌گرفت، چه آن را سر به سر قیل و قال می‌دانست که آن را نه کیفیتی است و نه حال:

از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

او معتقد بود علم، حجاب نیست مگر آنکه بر تن زند لیکن اگر بر دل زند، اشراق است، تربیت است، تهذیب است، عبرت است. باید برقی بتابد تا تاریکی متراکم اوهام را زایل کند و وسوسه تفرقه را محو سازد.

ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع

به حکم آن که چو شد اهرمن، سروش آمد

دکتر باستانی آگاهی را رمز تحول و تکامل می‌دانست و بازتاب حقایق در پیشگاه عقل، هر چند از ره‌گذر علم حصولی باشد. نقش استاد این است که علم حصولی یا اکتسابی را مسخر خرد دقیقه بین و عقل سوداگر نساخته،‌ دانش‌جو را آماده علمی حضوری کند. بدین دلیل است که مولانا خرد دقیقه بین را اندیشه ابلهانه نامیده است.

استاد از رهگذر تجربه عارفانه خویش دریافته بود که شمس تبریزی برای تربیت مولانا، خواندن کتابهای درسی را کافی نمی‌دانست و معتقد بود که تنها با خواندن آن کتابها کسی آدم نمی‌شود. خود مولانا از زبان شمس می‌گوید:

تو نطفه بودی، خون شدی

و آنگه چنین موزون شدی

پیش من، ای آدمی

تا زینت موزون‌تر کنم

*

تو هنوز ناپدیدی، تو جمال خود ندیدی

سحری چو آفتابی ز درون خود درآیی

و در مقیاس بشری کدام معلم در کار عشق و دلبری و سوختن و برفروختن چون شمس توانیم یافت؟ برای برقراری این پیوند معنوی و قوت بخشیدن به سریان این تحول تا نیل به آگاهی، شمس، مولانا را از قالب تنگ درس رسمی و عقاید تعبدی و غیرت‌های کاذب بیرون می‌کشد.

این جوهر سیال و این اشتر کین‌دار یعنی عشق تمام‌نشدنی که شمس در جان مولانا نشانده بود، در پهنه روح او آن چنان اثری گذاشت که قادر است گردون توی در توی را بدین سادگی از اثر بیندازد و مسخر اراده خویشش سازد که «موتوا قبل ان تموتوا»:

اُقتلونی اُقتلونی یا ثقات

إنّ فی قتلی حیاتاً فی حیات

آزمودم مرگ من در زندگی ا‌ست

چون رهم زین زندگی، پایندگی ا‌ست

باستانی پاریزی چنین بود. آتشی در جان بی‌قرار او شعله می‌کشید که بیرون از جنس شمع‌های آتشین، پیوسته نور و شادی و عزت بر جان دانشجو فرو می‌ریخت:

می نماید آتش و جمله خوشی است

روشن اندر روشن اندر روشنی ا‌ست

باستانی پاریزی معلم بود، داستانها و سیره‌ها را خوانده بود، با شاعران بزرگ چون رودکی، ناصرخسرو، خاقانی، نظامی،‌سعدی، حافظ، و مولانا درآمیخته بود. من خود بارها در آثار ارجمندش و در خلال مقاله‌های مسئولانه و مشحون از نکات نغزش در روزنامه اطلاعات، این درآمیختگی را با چشم جان نگریسته‌ام و بهر‌ه‌ها برده‌ام.او در کلاس درس تاریخ، از مثنوی مولانا (دفتر چهارم) در بیان آنکه «علم مر بدگوهران را مایه رسوایی است» چنین می‌آورد:

بدگهر را علم و دین آموختن

دادن تیغی به دست راهزن

تیغ دادن در کف زنگی مست

به که آید علم را ناکس به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران

فتنه آید در کف بدگوهران

آنچه منصب می‌کند با جاهلان

از فضیحت کی کند صد ارسلان؟

حکم چون در دست گمراهی فتاد

جاه پندارید و در چاهی فتاد

ره نمی‌داند، قلاووزی کند

جان زشت او جهانسوزی کند

احمقان سرور شدستند و ز بیم

عاقلان سرها کشیده در گلیم

خواند «مزمل» نبی را زین سبب

که برون آ از گلیم ای بوالهرب

هان روان کن ای امام المتقین

این خیال اندیشگان را تا یقین

چنین استادی با این کیستی و چیستی، به فلسفه زندگی هم آگاه است و اندیشه خیامی را به نیکی می‌شناسد و خود را با فروتنی ارزشیابی می‌کند:

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن نگر که ما را چه رسید

از خاک برآمدیم و در خاک شدیم

*

تا کی غم این خورم که دارم یا نی

وین عمر، به خوشدلی برآرم یا نی

در ده قدح باده که معلومم نیست

این دم که فرو برم، برآرم یا نی

چنین استادی در کتاب «پیغمبر دزدان» فریاد می‌زند که «هر که فلسفه نمی‌داند، رشته تاریخ را فراموش کند. فلسفه بیان علیت قضایاست و هیچ قانون و رویدادی از «قانون علیت» یعنی برقراری روابط علت و معلول ـ چه آشکار و چه پنهان ـ بیرون نیست تا برسد به علت العلل.»

حاج آخوند پاریزی

چون از پیامبر دزدان نام بردیم، درودی هم بفرستیم به روان پاک پدر استاد باستانی پاریزی ـ حاج آخوند پاریزی(حاج شیخ علی‌اکبر) ـ که شعر نیکو می‌سرود و در معرفی پیغمبر دزدان قصیده‌ای مفصل دارد به مطلع:

???? آن شنیدم پیمبر دزدان

که بوَد شُهره در همه ایران...

این پدر نیکوخصال و معتمد مردم این سامان به روایت دکتر باستانی پاریزی، با شادروان حاج میرابوالقاسم سیرجانی پدر گرانقدر استاد دکتر حمید میرزاده ـ رئیس دانشگاه آزاد اسلامی ـ مصاحبتی مستمرّ و انسی تمام داشته و رفیق حجره و مدرسه و گرمابه و گلستان بوده‌اند. باستانی آنی در بیان داشت که خواننده و شنونده را روحاً تسخیر می‌کرد. روزی در رثای قمر الملوک وزیری این بیت را در مجلس بزرگداشت پروفسور رضا خواند که تلفن‌هایی بسیار در پی‌داشت:

صد قرن هزار ساله باید تا یک قمرالملوک زاید

به نظر می‌رسد می‌خواسته‌اند از استاد نوار قمر دریافت کنند! استاد برای نشان دادن جوهره فرهنگ در عناصر ایرانی در یک تحلیل تاریخی آورده بود که: « چون منصور عباسی بنای بغداد آغاز کرد، به آلات و ابزاری استوار نیاز افتاد. نزدیکان منصور پیشنهاد کردند که ایوان مداین را ویران کنند و آلات آن به بغداد برند. منصور با خالد برمکی از تبار ایرانی مشورت کرد. خالد گفت: «این ایوان یکی از آیات دین اسلام است که مردم هرگاه آن عمارت را بنگرند، دانند که تا جریانی آسمانی رخ نداده باشد، چنین ایوانی برافراشته نگردد، به ویژه که امیرالمؤمنین علی(ع) نیز در آنجا نماز گزارده است و این ایوان مصلّای اوست و به هیچ وجه نباید مورد تعرض قرار گیرد که زیان آن بیش از نفع آن باشد». منصور گفت: «ای خالد، میل تو با عجم به غایت است و سخن، موافق حال ایشان می‌گویی» و بفرمود تا آن را بر شکافند. چون اندکی شکافته شد، معلوم شد که هزینه خراب کردن بیش از سود این کار است. منصور ترک آن گفت و خالد را گفت: «با رای تو آمدیم. رای من آن است که نقص ایوان جبران کنی تا مردم نگویند از هدم آن عاجز آمد.» اجمالاً دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی استادی بود انسان و انسانی بود استاد که همه ویژگیهای زیر در او متبلور بود.

اوستاد از بود گوید، نز نمود

اوستاد از جود گوید، نز جمود

اوستادی درد را پیمودن است

درد را کاریدن و افزودن است

جان جان بخشیدن و جان پروری است

بذرجان افشاندن و برزیگری است

جان معنی را دمیدن دانه را

باده جان ریختن پیمانه را

بر کنار از دیده دریا ساختن

تا ز بذری شاخه‌ای افراشتن

راه پر خون رفتن و تن سوختن

دیده را از غیر حق بردوختن

ز اوستادی قطره، دریایی شود

نافه تر، مشک بویایی شود

ذره، خورشیدی شود گیتی فروز

نقطه، دیوانی شود بوجهل سوز

این سیاهی‌ها که کار خامه است

روشنی افزای جان نامه است

وه چه خوش گفت آن بزرگ پاک جان

«کفر تاریکی فزاید بی‌گمان»!

لیک جهل از کفر، ناموزون تر است

جهل را تاوان بسی افزون تر است

(نگارنده)

به راستی کمتر کسی چون استاد باستانی پاریزی را می‌شناسم که تمام هوش و عمر و استعدادش را در ارائه کار درست، دفاع از فرهنگ و ادب و هنر ایران زمین و اهتمام در معرفی منزلت و جایگاه بلند آن به کار گرفته باشد و ایمان و اعتقاد شخصیتش را دور از دسترس شیفتگان جاه و مقام و اصحاب زر و زور نگاه داشته باشد. به گفته سعدی بهر دونان منت دونان کشیدن و از قفای آنان رفتن شرط مروت نیست:

او در کتاب مستطاب خود «شهر نی‌سواران» به سائقه معلمی از عطار و شمس و مولانا یاد می‌کند و از استاد دکتر شفیعی کدکنی که عمر خود را در تحلیل و معرفی آثار آن نادره‌کاران مصروف داشته است، می‌خواهد که این همه اثر تحلیلی را خود و سایر مترجمان ذی فنّ ایرانی به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه کنند و مستقیماً جهانیان را با اندیشه‌های بلند و معارف ارجمند آنان آشنا سازند و آنگاه که از شادروان دکتر علی نقی منزوی استاد دانشگاه تهران و مقاله‌های ارزشمند او در بحث سیمرغ کوتاه قاف و منطق‌الطیور، مندرج در مجله کاوه که به سردبیری عاصمی ـ در مونیخ آلمان ـ نام می‌برد، مبین این حقیقت است که باستانی پاریزی با شوریدگی، آن آثار را خوانده و مایل است همه مردم جهان در این التذاذ سهیم باشند. چنان که به مناسبت کارهای علمی سخته و ارزشمند، شادروانان استادان بزرگ: احمد بهمنیار، بدیع‌الزمان فروزانفر، ماهیار نوابی، محمدامین ریاحی، حمیدی شیرازی، جلال آل‌احمد و صمد بهرنگی را ارج می‌نهد و از نقد محققانه خویش هم نمی‌گذرد و طرز تلقی دکتر حمیدی شیرازی را از عطار با ظرافتی استادانه به محک نقد می‌کشد و از آنجا که اثر بلند تاریخی استاد احمد بهمنیار فرصت نشر نیافته بود، به تصحیح، طبع و نشر آن اهتمام می‌کند و یادنامه‌ای وزین در گرامیداشت استاد حبیب یغمایی مدیرگرانقدر مجله ادبی و اجتماعی یغما فراهم می‌آورد. به تعبیر شاعر خوش ذوق معاصر، دکتر عزیز شبانی فیروزآبادی «جهش کلام خونین را از گلوی قلم حماسه آفرین تو ـ که هیچ نوع مجامله و ریاکاری را بر نمی‌تابد ـ می‌توان انتظار داشت، چه رنج تو گنج توست و گنج تو رنج تو:

زگلوی زخمی من جهش کلام خونین

ز حماسه اوج گیرد، زسکوت عار دارد

پس از هفتاد سال غریو معلمی برکشیدن و دولت فقر را تجربه کردن، حیات ابد به بار آورد:

هرگز نمیرد آن که مر اورا پشت

فرهنگ پاک و رأی خردمندست

این بس تو را که دُرّ ز خزف دانی

دانی که این و آن نه همانندست

اینک با تقدیم چند بیتی به ساحت استاد عبرت‌فزای تاریخ ایران و جهان ـ دکتر باستانی پاریزی که نمونه پرهیز و احتشام بود ـ این دل نوشته را به پایان می‌برم:

ای کاشکی عیار فضیلت دگر شود

در کار مُلک فضل و هنر بر اثر شود

نخل مرادگر همه رندی‌است یا هنر

ای کاشکی به کام هنر بارور شود

شمس فلک ز بی‌هنری‌های روزگار

باشد که خواستار طلوعی دگر شود

دردی است بس بزرگ کنون باستانیا

تاریخ را که سُخره هر بی‌هنر شود

امروز اگر نداند تاریخ قدر خویش

هرگول و بلفضولی تاریخ‌گر شود

تاریخ ما تو دانی و تاریخ روزگار

تاریخ از طریق عبر معتبر شود

آن روز، روز توست که این مرز پرگهر

دارالامان مردم صاحب نظر شود

آن روز، روز توست که فرهنگ آشتی

چون روح در سرشت جهان مستقر شود

عبرت فزای عرصه تاریخ ما توی

وآن نکته‌های نغز که روزی سمر شود

«آزادگی» تو را که بهین ماندگاری است

کز این هنر «حماسه عزّت» به سر شود1

 

پی‌نوشتها:

1ـ این نوشته، متن سخنان مدیر گروه دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد رودهن است که در دانشگاه آزاد اسلامی واحد سیرجان ایراد شده است.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید