یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان به بهانه 15 مهر ماه؛ سالروز میلاد سهراب سپهری - سهراب سپهری و موسیقی

نام‌آوران ایرانی

به بهانه 15 مهر ماه؛ سالروز میلاد سهراب سپهری - سهراب سپهری و موسیقی

برگرفته از روزنامه اطلاعات


محمدرضا ممتازواحد


موسیقی شعر سپهری از چند لحاظ حائز اهمیت است. به غیر از طبیعت گرایی و بارقه‌های عرفانی و فلسفی که از شعر او هویداست، بیان آنها با تشبیهات و استعارات موسیقایی همراه با موسیقی شعر او بسیار گیراست. حال خود او موسیقیدان بوده یا نبوده، مهم نیست ولی با موسیقی انس و الفت داشته و از اعماق وجودش ترنم خاصی محسوس است.

قبل از ورود به بحث اصلی، ذکر این نکته ضرورت دارد که در این نوشتار قصد تعبیر و تفسیر در میان نیست بلکه در جهت رسیدن به مقصود، اشعار و ابیاتی چند گلچین شده است که ذوق موسیقایی شاعر را بیان می‌دارد و تفسیر و معنی آن بر عهدة خواننده محترم است.‏

سپهری نیز چون سایر شعرا، شعر را ابزاری مناسب جهت بیان حال درونی خود می‌داند و در جای جای اشعارش این نکته مبرهن است.

در شعر «مرغ معما» پرنده‌ای را با پرنده درون خود مقایسه می‌کند که چون او، در این دیار تنها است و چه زیبا می‌سراید:‏

‏.......‏

‏.............‏

دیر زمانی است روی شاخة این بید‏

مرغی بنشسته کو به رنگ معماست

نیست هماهنگ او صدایی، رنگ

چون من در این دیار، تنها، تنهاست

‏*‏‏ ‏*‏ ‏*‏

گرچه درونش همیشه پر ز هیاهوست

مانده بر این پرده لیک صورت خاموش

روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف

بام و در این سرای می‌رود از هوش

‏* ‏*‏ ‏*‏ ‏

راه فروبسته گرچه مرغ به آوا

قالب خاموش او صدایی گویاست

می گذرد لحظه‌ها به چشمش بیدار

پیکر او لیک سایه - روشن رؤیاست-‏

‏*‏ ‏*‏ ‏*‏

ره به درون می‌برد حکایت این مرغ‏

آنچه نیاید به دل، خیال فریب است

دارد با شهرهای گمشده پیوند؛

مرغ معما در این دیار غریب است

«مرغ معما از مجموعة مرگ رنگ»‏

یا در شعر «با مرغ پنهان» حرف‌های زیادی با پرنده‌ای که در خلوت خود شروع به نغمه سرایی می‌کند دارد و شاید این پرنده، مرغ درون و تنهایی اوست:‏

‏....‏

حرف‌ها دارم

با تو‌ای مرغی که می‌خوانی نهان از چشم

و زمان را باصدایت می‌گشایی!‏

‏.......‏

‏.............‏

چه تو را دردی است

کز نهان خلوت خود می‌زنی آوا

و نشاط زندگی را از کف من می‌ربایی؟

‏.......‏

‏.............‏

در کجا هستی نهان ‌ای مرغ!‏

زیر تور سبزه‌های تر

یا درون شاخه‌های شوق؟می پری از روی چشم سبز یک مرداب

یا که می‌شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟

هر کجا هستی بگو با من. ‏

‏ (با مرغ پنهان از مجموعه «مرگ رنگ»)‏

در «شب تنهایی خوب» هم باز به این موضوع اشاره دارد:‏

‏.......‏

‏.............‏

‏ گوش کن، دورترین مرغ جهان می‌خواند

(شب تنهایی خوب از مجموعه «حجم سبز»)‏

مرغی خوش آواز که ترنمش از فرسنگ‌ها قابل شنیدن است ولی با این حال او باز تشنه زمزمه است:‏

‏.......‏

‏.............‏

و نه آواز پری می‌رسد از روزن منظومة برف‏

تشنة زمزمه‌ام.‏

مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بردارد.‏

پس چه باید بکنم

من که در سخت‌ترین موسم بی‌چهچهه سال

تشنه زمزمه‌ام؟

(پری‌های زمزمه از مجموعه «حجم سبز»)‏

غروب سپهری نیز غروب دیگری است:‏

‏.......‏

‏.............‏

رود می‌نالد

جغد می‌خواند

غم بیامیخته با رنگ غروب

می تراود با رنگ غروب

می تراود ز لبم قصه سرد:‏

دلم افسرده در این تنگ غروب

‏ (رو به غروب از مجموعه «مرگ رنگ»)‏

لالایی؛ آری لالایی این نوای حزن انگیز و مخملین که اولین نغمه‌ای است که گوش بشری با انس می‌گیرد، در جای جای اشعار سپهری به چشم می‌آید.

در سروده زیبای «شاسوسا» می‌گوید:‏

‏.......‏

‏.............‏

«شاسوسا»، تو هستی؟‏

دیر کردی:‏

از لالایی کودکی، تا خیرگی این آفتاب، انتظار تو را داشتم.‏

‏.......‏

‏.............‏

‏.....................‏


درخت اقاقیا در روشنی فانوس ایستاده.‏

برگ‌هایش خوابیده‌اند، شبیه لالایی شده‌اند.

(شاسوسا از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

همچنین سرودة «آن برتر»:‏

‏.......‏

‏.............‏

لالایی اندوهی، بر ما وزید.‏

تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف‌ها آمیخت.

(آن برتر از مجموعه «آوار آفتاب») ‏

و در شعر «خوابی در هیاهو»، غرق در سماع موسیقایی و عارفانه خود، نغمه جانسوز نی - که چون ترنم لالایی است- روح و روانش را تحت تأثیر قرار می‌دهد:‏

‏.......‏

‏.............‏

به نی‌ها تن می‌ساییم، و به لالایی سبزشان، گهواره روان را نوسان می‌دهیم. ‏

(خوابی در هیاهو از مجموعه «آوار آفتاب») ‏

سکوت در نظر سپهری از قداست خاصی برخوردار است. سکوت حد اعلای موسیقی است؛ زیرا که شمس تبریزی با سکوت، خویش را جاودانه کرد و مولانا و شعر و موسیقی را تا ابد حیران خود ساخت.‏

‏.......‏

‏.............‏

ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد.‏

صدایی که به هیچ شباهت داشت

گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می‌کرد

همیشه از روزنه‌ای ناپیدا

این صدا در تاریکی زندگی‌ام رها شده بود

سرچشمه صدا گم بود:‏

من ناگاه آمده بودم.‏

خستگی در من نبود:‏

راهی پیموده نشد.

‏(باغی در صدا از مجموعه «زندگی خواب‌ها»)‏

یا در سرودة «همراه» در آهنگ مه‌آلود نیایش:‏

‏.......‏

‏.............‏

مشت من ساقه خشک تپش‌ها را می‌فشرد.‏

لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.‏

تنها می‌رفتم، می‌شنوی؟

تنها.‏

‏.......‏

‏.............‏

‏...................‏

دستم را به سراسر شب کشیدم، ‏

زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.‏

خوشه فضا را فشردم،

قطره‌های ستاره در تاریکی درونم درخشید.‏

و سرانجام

در آهنگ مه‌آلود نیایش ترا گم کردم.

(همراه از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

و در شعر «محراب» هم در محراب و آستانه نماز چه زیبا می‌سراید:‏

‏.......‏

‏.............‏

تهی بود و نسیمی ‏

سیاهی بود و ستاره‌ای

هستی بود و زمزمه‌ای

در شعر «طنین» که طنین تنهایی و تاریکی را می‌شنود و از او می‌پرسد: «سکوتم را شنیدی؟»‏

‏.......‏

‏.............‏

آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:‏

‏«نه صدایم ‏

و نه روشنی.‏

طنین تنهایی تو هستم،‏

طنین تاریکی تو.»

‏.......‏

‏.............‏

سکوتم را شنیدی؟

‏ (طنین از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

یا در سرودة «نیایش» که نیایش را وسیله‌ای جهت رسیدن به خاموشی و سکوت می‌داند؛ والا نُت خاموشی!‏

‏.......‏

‏.............‏

باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا نُت خاموشی.

(نیایش از مجموعه «شرق اندوه»)‏

و در شعر «به زمین» هم به بیتی می‌رسیم که مجموعه‌ای است از شعر و موسیقی و سکوت؛ خیلی کوتاه:‏

‏.......‏

‏.............‏

خاموشی، و یک زمزمه ساز.

‏ (به زمین از مجموعه «شرق اندوه»)‏

«مرگ رنگ» هم خواندنی است:‏

‏.......‏

‏.............‏

در این شکست رنگ

از هم گسسته رشته هر آهنگ

تنها صدای مرغک بی باک

گوش سکوت ساده می‌آراید

با گوشواره پژواک

‏ (مرگ رنگ از مجموعه «مرگ رنگ»)‏

با تحقیق در شعر سهراب سپهری در می‌یابیم که برخی اشعار او ساده و بی پیرایه و برخی دیگر آمیخته با مضامین و مفاهیم عرفانی و فلسفی و همراه با نمادهایی است.‏

در شعر «باغی در صدا» می‌خوانیم:‏

لب بود و نیایشی

‏«من» بود و «تو»یی:‏

نماز و محرابی.

(محراب از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

در سروده «نا» هم صدای باد را حزن و اندوه خدا می‌شمارد که از عالم نیستان به گوش می‌رسد:‏

‏.......‏

‏.............‏

‏.....................‏

باد آمد، در بگشا، اندوه خدا آورد.‏

خانه بروب، افشان گل، پیک آمد، پیک آمد، مژده ز«نا» آورد. ‏

(نا از مجموعه «شرق اندوه»)‏

در سرودة "پا راه" نیز، آوازی را ز ناکجا آباد می‌شنود:‏

‏.......‏

‏.............‏

بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست، رشته آوازی هست. ‏

(پا راه از مجموعه «شرق اندوه»)‏

«مجموعه مسافر» هم نمونه جالبی از این ادعاست:‏

‏.......‏

‏.............‏

و فکر می‌کنم ‏

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد.»

‏.......‏

‏.............‏

درست فکر کن

کجاست هسته پنهان این ترنم مرموز؟

اما سروده «نیایش» هم که قبلاً عنوان شد، حالاتی از عرفان سپهری را بیان می‌دارد:‏

‏.......‏

‏.............‏

ما چنگیم: هر تار از ما دردی، سودایی.‏

زخمه کن از آرامش نامیرا، ما را بنواز.‏

باشد که تهی گردیم، آکنده شویم از والا نُت خاموشی.

(نیایش از مجموعه «شرق اندوه»)‏

در «گلستانه» نیز، باز صدای باد را می‌شنود و گویی که کسی با او حرف می‌زند و آوایی از دوردست او را می‌خواند:‏

‏.......‏

‏.............‏

پای نیزار ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:‏

چه کسی با من، حرف می‌زند؟

‏.......‏

‏.............‏

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم می‌خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.‏

دورها آوایی است، که مرا می‌خواند.

(در گلستانه از مجموعه «حجم سبز»)‏

همان طور که قبلاً هم بیان شد، سهراب شاعری طبیعت گراست و از طبیعت تأثیر و الهام بسیار گرفته است که این مسأله در جای جای سروده‌هایش کاملاً هویداست. بدین جهت از موسیقی طبیعت هم غافل نبوده و از آن هم در سروده‌هایش بهره برده است. ‏

در سرودة «سپیده»، حرکات نی‌ها را در کنار مرداب چون رقصی می‌بیند: ‏

‏.......‏

‏.............‏

همپای رقص نازک نی‌‌زار‌

مرداب می‌گشاید چشم‌تر سپید

‏ (سپیده از مجموعه «مرگ رنگ»)‏

در سرودة «خواب تلخ» می‌گوید:‏

‏.......‏

‏.............‏

مرغ مهتاب می‌خواند

‏.......‏

‏.............‏

اکنون دارم می‌شنوم

آهنگ مرغ مهتاب

و گل‌های چشم پشیمانی را پرپر می‌کنم.

(خواب تلخ از مجموعه «زندگی خواب‌ها»)‏

در «فانوس خیس» هم چه زیبا شبی را در طبیعت وصف می‌کند:‏

‏.......‏

‏.............‏

رگة سپید مرمر سبز چمن زمزمه می‌کرد

و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود می‌آمد

پریان می‌رقصیدند

و آبی جامه‌هایشان با رنگ افق پیوسته بود

زمزمه‌های شب مستم می‌کرد.‏

پنجرة رؤیا گشوده بود

و او چون نسیمی به درون وزید.

(فانوس خیال از مجموعه «زندگی خواب‌ها»)‏

و سرود پرنده‌ای را در شعر «برتر از پرواز» توصیف می‌کند:‏

‏.......‏

‏.............‏

پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است

چشمانش پرتو میوه‌ها را می‌راند.‏

سرودش بر زیر و بم شاخه‌ها پیشی گرفته است.

( برتر از پرواز از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

در سرودة «نا» می‌سراید:‏

‏.......‏

‏.............‏

آمده‌ام، آمده‌ام، می‌لغزد صخره سخت، می‌شنوم آواز درخت.‏

(نا از مجموعه «شرق اندوه»)‏

و همچنین در سروده «تنها باد»:‏

‏.......‏

‏.............‏

آوازی از ره دور: جنگل‌ها می‌خوانند؟

‏ (تنها باد از مجموعه «شرق اندوه»)‏

یا در شعر «و شکستم، و دویدم، و فتادم»:‏

‏.......‏

‏.............‏

بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن. ‏

و شکستم، و دویدم، و فتادم ‏

(از مجموعه «شرق اندوه»)‏

در سرودة «وید» هم ساز و آواز نی و مرغان نیزار را چه زیبا بیان می‌سازد:‏

‏.......‏

‏.............‏

نی‌ها، همهمه‌شان می‌آید.‏

مرغان، زمزمه‌شان می‌آید.

(وید از مجموعه «شرق اندوه»)‏

«صدای دیدار» هم خواندنی است:‏

‏.......‏

‏.............‏

با سبد رفتم به میدان، صبحگاهی بود.‏

میوه‌ها آواز می‌خواندند.‏

میوه‌ها در آفتاب آواز می‌خواندند.

‏(صدای دیدار از مجموعه «حجم سبز»)‏

در شعر سپهری از گل و درخت و نی زار و دشت و صحرا گرفته تا باد و پرندگان و شب و مهتاب دارای موسیقی هستند، که باید چون خود او گوش موسیقایی داشت و آنها را با گوش جان شنید.‏

نمونه‌های زیر نیز بر ادراک سهراب از موسیقی حکایت دارد. سرودة «شورم را»:‏

‏.......‏

‏.............‏

من سازم؛ بندی آوازم. برگیرم، بنوازم. برتارم زخمه «لا» می‌زن، راه فنا می‌زن.‏

‏ شورم را

(از مجموعه «شرق اندوه»)‏

یا سروده «موج نوازشی،‌ ای گرداب»:‏

‏.......‏

‏.............‏

به راه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد.

موج نوازشی،‌ ای گرداب ‏

(از مجموعه «آوار آفتاب»)‏

«مجموعه مسافر» هم نمونه زیبایی است:‏

‏.......‏

‏.............‏

و بار دیگر، که در زیر آسمان «مزامیر»‏

در آن سفر که لب رودخانه «بابل»‏

به هوش آمدم، ‏

نوای بربط خاموش بود

و خوب گوش که دادم، صدای گریه می‌آمد

و چند بربط بی تاب

به شاخه‌های‌تر بید تاب می‌خورند.‏

موسیقی شعر سپهری اعجاب انگیز است و همان طور که در اول بحث هم اشاره شد، آمیختگی آن با تشبیهات و استعارات موسیقایی در نظر خوانندة آگاه، بسیار لطیف و دل انگیز می‌باشد.

اینک به مختصر ابیاتی از «مجموعه پای آب» که بیش از هر سرودة دیگری، آینة اندیشه و احساس سهراب است، اشاره می‌کنیم. این شعر به انگیزة مرگ پدر و تسلی مادر سروده شده و زبان روایی، توصیف صادقانه، دنیای عاطفی شاعر، تصویرهای بدیع و تازه، غافلگیری‌های شاعرانه (آشنایی زدایی) ترکیب و موسیقی شعر و حتی بهره‌گیری از لغات عامیانه به شکوه و تأثیر این شعر افزوده است.‏

‏ او در اولین قسمت به توصیف خود می‌پردازد؛ زیرا سهراب نقاش قابلی هم بوده است:‏

‏.......‏

‏.............‏

گاهگاهی قفسی می‌سازم با رنگ، می‌فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود.‏

در اینجا هم یادی از پدر می‌کند که او نیز با هنر سر و کار داشته است:‏

‏.......‏

‏.............‏

پدرم نقاشی می‌کرد.‏

تار هم می‌ساخت، تار هم می‌زد.‏

خط خوبی داشت.‏

و خاطرات دوران کودکی که چه زیبا توسط او بیان می‌شود:‏

‏.......‏

‏.............‏

زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.‏

و پایان این دوره شیرین:‏

‏.......‏

‏.............‏

جنگ تنهایی با یک آواز.‏

‏.......‏

‏.............‏

قتل یک غصه به دستور سرود

و باز موسیقی طبیعت:‏

‏.......‏

‏.............‏

و صدای باران را، روی پلک‌تر عشق،

روی موسیقی غمناک بلوغ،

روی آواز انارستان‌ها.‏

‏.......‏

‏.............‏

مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم.‏

مثل یک گلدان، می‌دهم گوش به موسیقی روییدن.‏

و در آخر درک درست عرفان و بهره گیری از آن - که همانا پی آواز حقیقت بودن است-‏

‏.......‏

‏.............‏

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم.‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید