یکشنبه, 22ام مهر

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان واپسین بخارایی بزرگ

نام‌آوران ایرانی

واپسین بخارایی بزرگ

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 74، دی و بهمن 1391، رویه 34-35

 


هژیر تهرانی

قصه پر غصه جدائی فرارود باستانی از خاک ایران زمین داستانیست «پر از آب چشم» که زخم آن هنوز داغ و جان گداز است. این جدایی نه‌تنها به صورت جغرافیایی؛ بلکه به صورت فرهنگی و ارتباطی نیز رخ نموده است. استعمار روس و انگلیس در پی مطامع و منافع خود که در این مقال کوتاه نمی‌گنجد و برای خوانندگان معلوم است از کمابیش دو سده پیش به تدریج به نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی و فرهنگی خود در فلات ایران و اطراف آن افزودند و بسته به موقعیت جغرافیای سیاسی و مناسبت‌ها زمانه گاه با یکدیگر اصطکاک منافع یافته گاه به دوستی‌ها و همکاری‌های مقطعی و مصلحتی دست میازیدند که در این میان دو عرصه اصلی جایگاه راهبردی هماوردی این دو قدرت را رقم میزد: حراست از شبه قاره هند از سوی انگلیس و دسترسی به آبهای گرم خلیج‌فارس به هر قیمت توسط روسیه که شوربختانه ایران بزرگ به دلیل واقع شدن بر سر راه این دو میدانگاه، بسیاری از سرزمینهای حوزه فرهنگی و تمدنی خود را به این دو استعمارگر باخت.

یکی از حوزه‌های مهم و استراتژیک این مهد فرهنگ و ادب، مناطقی بود که امروزه جمهوری ترکمنستان و بخشهایی از ازبکستان فعلی را تشکیل می‌دهند. دو مرکز اصلی آنها یعنی بخارا وسمرقند در حقیقت حکم دو «فرهنگ ـ شهر» و دو پیشرانه محرک  این تمدن را داشتند و این فرهنگ و تمدن کهن را بدون این دو نگین درخشان و حوزه اطرافشان نمی‌توان کامل تلقی نمود. این دو فرهنگ ـ شهر ایرانی نقشی انکارناپذیر و قابل  تقدیر ایفا کردند و می‌دانیم که زبان پارسی امروزین که با تفاوتهایی در تاجیکستان، بخشهایی مهم از ازبکستان، افغانستان و ایران بدان سخن گفته می‌شود از خاستگاه فرارود برخاسته و با تغییراتی به عصر حاضر رسیده است.

پس از استیلای انگلستان بر شبه قاره هند و تحریکاتش در راه جداسازی هرات و بخــش مهــمی از خراسـان ایران و تشکیل کشوری جــدید با نام «افغانستان» دامنه تاثیرگذاری زبان شیرین پارسی که تا زمان صفویه و افشاریه زبان غالب دربار هند بود و بسیاری از شاعران و ادیبان شبه قاره نیز بدان می‌سروده و می‌نگاشته‌اند روز به روز کمتر شد و جای خود را به انگلیسی، اردو، پنجابی، پشتو و سایر زبانها داد.

همین روند با حاکمیت روسیه در قفقاز و فرارود اتفاق افتاد و روسیان با همهٔ نیرو تلاش گردید زبان و فرهنگ روسی بر تمام شئون زندگی مردمان سرزمین‌های جدا شده از ایران بزرگ برپایهٔ عهدنامه‌های گلستان، ترکمانچای، آخال و غیره حاکم گردد. روندی که چه در زمان تزار، چه شوروی و چه پس از آن با شدت و ضعف کماکان ادامه داشته است.

سیاست‌های استالینیستی که دردناک‌ترین آن تحت نام «تبر تقسیم» شکل گرفت همانا جداسازی بخارا و سمرقند از دست صاحبان اصلی  آنها یعنی پارسی زبانان و سپارش آنها به جمهوری تازه تاسیس «ازبکستان» به همراه سیاست پارسی زدایی و «ازبکیزه» کردن فرهنگ و زبان این دو مهد بزرگ و مهم زبان و فرهنگ پارسی بود. در این راستا تغییر خط مردم تاجیک پارسی زبانى در سال 1928به لاتین و سپس به سریلیک در سال 1940تلاشی بود در جهت بریدن بیشتر پیوندهای فرهنگی میان مردمان فرارود با سایر همزبانانشان در ایران و افغانستان در حالی که این سیاست تغییر خط در گرجستان و ارمنستان اعمال نشد. این رویه و سیاست متاسفانه هنوز هم اثرات مخرب خود را در تدوام گسست تاریخی در زمان حاضر بر جای گذاشته به نحوی که کمتر مسافر ایرانی یا افغان را می‌توان یافت که در بدو ورود به فرودگاه شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان قادر به خواندن شعر خواجه حافظ شیرازی به خط نامانوس سیریلیک باشد که به منظور خوش آمد گوئی بر سر در ساختمان ورودی فرودگاه نقش بسته است!

باری در این هنگامه نقش بزرگان و سرفرازانی که با عمل به رسالت فرهنگی و تاریخی خود در دفاع از هویت و ریشه اصلی خویش در برابر این تندباد سهمگین ایستادگی نموده و این  نقش پر افتخار را در بی‌خبری غمبار هم زبانانشان در ایران با دستی خالی ایفا کردند، حائز اهمیت بسیار است.

یکی  از  آخرین این بزرگان، پروفسور محمد جان شکوری بخارائیست.

 

بیوگرافی مختصر محمد جان شکوری:

او پسر صدر ضیا از آخرین قاضیان بزرگ امارت بخارا و از معارف پروران بزرگ مردم تاجیک بود که  در سال 1925 میلادی در بخارای شریف چشم به جهان گشود. در سال 1939 به دلیل ایجاد مرزبندی‌های تصنعی از سوی استالین و هم دستانش در خوارزم و آسیای میانه ناگزیر از مهاجرت به جمهوری تازه تاسیس تاجیکستان به مرکزیت دوشنبه که آن هم شهر تازه تاسیسی بود گردید.

با این حال همین محیط تازه باعث بروز و رشد استعدادها و توانائیهای شگرف این دانشمند بزرگ گردید. پس از اشتغال در روزنامه «تاجیکستان سرخ» در سالهای 1943 تا 1945 به کار در انستیتوی تاریخ، زبان و ادبیات تاجیکستان مشغول گردید. پس از ختم تحصیلات در دانشکده آموزگاری دوشنبه در سال 1945 به تدریس در آن مشغول گردید . وی در سال 1958 دوره دکترای خود را به اتمام رساند.

شکوری هم چنین از سال 1996 تا پایان عمر عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در ایران بود.

وی پس از سالها بیماری و مراجعات مکرر به بیمارستانهای مهر در تهران و ابن سینا در دوشنبه در روز 26 شهریور 1391 خورشیدی در بیمارستان ابن سینا چشم از جهان فروبست و پیکرش با حضور خیل مخلصانش  در تپه لوچاب شهر دوشنبه که مدفن هنرمندان و ادیبان سرشناس تاجیک هم چون میرزا تورسون زاده و لایق شیرعلی میباشد به خاک سپرده شد.

وی در طول عمر پر بار خود بیش از 35 عنوان کتاب و 400 مقاله منتشر کرده بود که ذیلا به تعدادی از آنها اشاره می شود:

خراسان است اینجا، صدر بخارا، روشنگری بزرگ، پان ترکیسم و سرنوشت تاریخ تاجیکان، فرهنگ زبان تاجیکی (در ایران: فرهنگ فارسی تاجیکی) چاپ مسکو 1969، تاریخ ورارودان.

اما بی تردید دو اثر او نقشی سترگ در احیای خودباوری تاجیکان و تلنگر به حافظه تاریخی آنان که در جریان یکسان سازی فرهنگی اتحاد شوروی قرار داشتند، ایفا نمود. اول، «خراسان است اینجا» که پاسخی بود مستدل و محکم به مخالفان نام زبان فارسی یعنی آنها که پس از طرح سرقانون (قانون اساسی) نوین تاجیکستان در اوان استقلال از شوروی، نام «فارسی» را از آن برداشته و به «تاجیکی» بسنده کردند نمایندگانی مانند «شهرت سلطانف» و سایر کمونیستها و روسوفیلهای  بازمانده  از عصر شوروی. با این وجود، شکوری که از پیشگامان تدوین قانون زبان ملی و نشاندن آن به جای زبان روسی پس از دهه‌ها استیلا بر تاجیکستان بود اظهار داشت که با احیای زبان مادری تاجیکان و بر صدر قرار دادن آن به جای روسی «به آرزوی خود رسیده است» و دوم «فرهنگ زبان تاجیکی» که زیر نظر او و با همکاری ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم و ناصرجان معصومی تدوین گردید و دورانی که دلسوزان زبان و فرهنگ خلق کهن بنیاد تاجیک در بی‌خبری کامل ایرانیان از بلائی که بر سر زبان و فرهنگ تاجیکان در فرارود می‌آمد، توانست سکان کشتی بلادیده این زبان و فرهنگ را از طوفان پان ازبکیسم و روسی سازی دستگاه حاکمه اتحاد شوروی به دست با کفایت خود گرفته و آن را به ساحل مقصود هدایت کند.

ناگفته پیداست که بزرگانی چون محمدجان‌شکوری چون قله‌هایی رفیع و آسمان بوس هستند که شان و منزلتشان و رای ارج گزاری انسان‌های عادی چون ماست. این بزرگواران با درک صحیح موقعیت خود و زمانه شان ایفاگر رسالت فرزندی زمان خویشتن شده و چراغی فراراه حاضران و آیندگان برافروختند. لیکن بر ما علاقمندان زبان، فرهنگ و ادب پارسی‌ست که با پندگیری از تجارب و وقایع گذشته و درک موقعیت خود در زمان حاضر و تهدیدهایی که کماکان حوزه این زبان و فرهنگ با آنها روبروست تا حد وسع و امکان خود از تکرار دوباره ضربات بدخواهان این حوزه که بی شک سهم بزرگی در تمدن جهانی ایفا نموده جلوگیری نمائیم.
اگر به هنگام کشیده شدن پرده آهنین مابین مرزهایمان در اوایل قرن بیستم و داشتن عذرهایی چون نبود امکان تبادل اطلاعات، بی‌خبری و فقدان فن‌آوریهای نوین مخابراتی نوین، بزرگانی چون شکوری، بازار صابر  و لایق شیرعلی مظلومانه به پیکار فرهنگی و هویتی خویش در برابر استیلای امپریالیسم سرخ ( که شوربختانه کعبه امید و آمال گروه کثیری از تحصیلکردگان و روشنفکران ایرانی دهه‌های گذشته شده بود) می‌پرداخته و ملک الشعرای تاجیک، لایق شیرعلی دردمندانه در شعر «اصل من ، ایران من» از نیاخاک ایرانش چنین طلب می کرد که: «از فرارود این همه غافل مباش     دست رستم یاز بر امداد من» امروزه به یمن پیشرفتهای حیرت انگیز مواصلاتی در کمترین زمان می‌توان با همزبانان دور افتاده به جبر تاریخ و مرزبندی‌های تحمیلی از سوی استعمارگران تماس حاصل نموده و از مشکلات، پیشرفت‌ها و اعمال آنها بدون درنگ اطلاع یافت.

علی‌رغم لزوم هشیاری در برابر تهدیدات و خطراتی که حوزه زبانی و فرهنگی‌مان را تهدید می‌کند می‌توان بسیار به روند و مسیر همگرائی همزبانان‌مان در فلات ایران که با تلاش‌های استادانی مانند، شکوری، لایق شیرعلی در بعد فرهنگی و یا مجاهدتهای احمد شاه مسعود  و برهان الدین ربانی در بعد سیاسی شتاب گرفت، خوشبین بود. آن دیوارهای جدایی مرئی و نامرئی کشیده شده توسط استعمار رفته رفته در حال فروپاشی هستند. سیاست شوم «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، با روندی مثبت در حال تغییر به سوی حس همدلی، همگرائی و همیاری می‌باشد. گوئیا ققنوس فرهنگ پارسی بار دیگر پیکر شکوهمند خویش را از زیر اخگر سوزان حوادث برون آورده و سودای اوج گیری در آسمان زلال این همدلی و یگانگی را دارد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید