دوشنبه, 14ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ادبیات ‏مرگ و حیات در «حدیقه» سنایی

ادبیات

‏مرگ و حیات در «حدیقه» سنایی

برگرفته از روزنامه اطلاعات

نویسندگان: دکتر مهرعلی یزدان پناه(1) / سید احمد‌هاشمی جویباری(2)

مرگ و حيات
 

مقدمه:‏

موضوع مرگ و حیات، از مهمترین مسائلی است که انسان در طول تاریخ با آن مواجه بوده و همچنان در پی یافتن پاسخی درست، از چرایی آفرینش و فلسفة آن است. فیلسوفان و شاعران عارف، هر یک، از دریچه‌ای خاص به این موضوع نگریستند. سنایی در حدیقه‌اش که دایرة ًْالمعارف رایج عصر او و بزرگترین حکمت منظوم صوفیانه قبل از مثنوی است، سیمای مرگ و حیات را در ابعاد ارادی و حکیمانه آن، به تصویر کشید. این پژوهش به روش توصیفی تحلیل محتوی بر آن است تا اندیشه‌های سنایی را در حدیقه، ابتدا در بعد ارادی مرگ که بهترین مصداق «موتوا قبل ان تموتوا»‌ است، بررسی کند؛ و سپس بعد حکیمانه مرگ را که بیشتر نگاه حکیم بدان معطوف است و به نظر می‌رسد گره‌های مرگ در حدیقه، با ذره‌بین حکمت بهتر گشوده شود، با ذکر شواهد و مصادیق بپردازد. نگرش سنایی در بعد حیات نیز دوگانه است. یکی حیات پاک که آن را در سه اصل جهاد، اطاعت از خدا و اخلاص خلایق می‌داند؛ دیگری حیات ناپاک که همان دلبستگی به دنیا و غفلت از حق تعالی است.‏

حکیم سنایی، نخستین شاعری است که افکار و اصطلاحات عرفانی را با مضامین عاشقانه درآمیخت. «و یک ضلع مثلث شعر غنایی و تعلیمی و قلندری، در کنار عطار و مولوی جای دارد». (زرین‌کوب، 1383: 331) ‏

آثارسنایی، به ویژه حدیقه‌اش (الهی‌نامه)، دایره ًْالمعارف رایج عصر او، و اولین منظومه بزرگ تعلیمی، سرشار از‌ اندیشه‌های ناب دینی و افکار بلند آسمانی، مورد توجه بزرگانی چون مولوی بود و او مکرر معانی و مضامین آن را نقل می‌کرد. حسام‌الدین چلبی، مریدان را به جای قرآن بدین کتاب سوگند می‌داد. (زرین‌کوب، 2536: 104)‏

‏ قطعاً یکی از موضوعات محوری در اشعار سنایی، تبیین‌ اندیشه مرگ و حیات بویژه سیمای مرگ است، که بی‌گمان قبل از او کسی چشم‌اندازهای گوناگون آن را بدین زیبایی در شعر فارسی تصویر نکرده است. حکیم آن را به حدی از کمال رسانده که بزرگانی چون عطار و مولوی هم بدان نایل نشده‌اند. (شفیعی کدکنی، 1387: 45)‏

از نظر حکیم سنایی، مرگ پایان زندگی نیست؛ بلکه دروازه زندگی ابدی و جاودانه است. هدف از زندگی دنیا جز این نیست که انسان را برای یک زندگانی کامل‌تر و ابدی آماده کنند. البته مرگ، سرآغاز آن زندگی نوین است و بشر با مرگ از منزلی موقت و عاریتی، به منزل دیگر که زنده و جاودانه است ـ اِنّ الدّارَ الاخِرَهِ لَهِیَ الحَیوانِ (عنکبوت /64)ـ منتقل می‌شود.‏

 

مرگ و حیات در حدیقه سنایی ‏

الف)مرگ اختیاری ‏

مرگ اختیاری به معنی آن است که آدمی با برنامه‌های الهی و عرفانی، بر خودبینی و انانیت خود چیره آید، و دیو نفس را به زنجیر عقل و ایمان در کشد و مآلاً به تهذیب درون و صفای باطن رسد. (زمانی، 1386، ص 174) در شرح گلشن راز آمده است که مرگ 3 گونه است. و یک از آن اختیاری است، که مخصوص نوع انسان است. و آن موت، عبارت از قمع هوای نفس و اعراض از لذات جسمانی، مشتیهات نفسانی و مقتضیات طبیعت و شهوات است و امام صادق (ع) می‌فرماید: «الموت هو التوبه. قوله تعالی: فتوبوا الی بارئکم فاقتلوا انفسکم»‌ و هر که اجتناب از لذات و شهوات نمود، البته نفس خود را کشته است، و در اصطلاح صوفیه مخالفت نفس را موت احمر گفته‌اند. (برزگر، 1371، ص 426).‏

عارفانی چون سنایی و مولوی، مرگ اختیاری را ریاضت و تهذیب نفس، و راز دستیابی به زندگی جاودانی را در نایل شدن به چنین مرگی می‌دانند.‏

‏پیش مردن بمیر تا برهی ‏

‏ور نه مردی ازو، به جان نجهی ‏

‏ (حدیقه، ص496)‏

‏مرده گردم، خویش بسپارم به آب ‏

‏مرگ پیش از مرگ، امن است از عذاب‏

‏ (مثنوی، د4، ب، ص2271)‏

عرفا مرگ را به گونه‌ای دیگر دسته‌بندی کرده‌اند، و آن را در چهار نوع موت احمر، موت ابیض، موت اخضر و موت اسود قرار داده‌اند، که منظور از موت احمر مخالفت با هواهای نفسانی، موت ابیض تحمل گرسنگی، موت اخضر پوشیدن جامه‌های ژنده و موت اسود تحمل اذیت و آزار خلایق است.(زمانی، 1378ج3، ص 983)‏

از دیدگاه عارفان، کسی که به هر چهار مرگ بمیرد و با مراقبت همیشگی از غفلت مصون بماند، از اسارت تن و خواسته‌های جسمانی می‌رهد و به بقای ابدی می‌رسد. و این است معنای «موتوا قبل ان تموتوا». استمرار و مداومت، شرط اصلی دستیابی و حفظ مرگ اختیاری است. به همین سبب عارفان، هرگز از تلاش باز نایستاده و در مبارزه با نفس لحظه‌ای غفلت نکرده‌اند و همیشه در حال مردن بوده‌اند و با هر بار مردن، پله‌ای برای ترقی و تعالی روح خود به مراتب بالاتر ساخته‌اند.‏

حکیم سنایی، در ذکر دار بقا و رسیدن به حقیقت دین، مرگ ارادی را زمینه ساز آن می‌داند:‏

اجل آمد کلید خانه راز ‏

‏در دین بی‌اجل نگردد باز‏

تا بُوَد این جهان، نباشد آن ‏

‏تا تو باشی، نباشدت یزدان

تا دَمِ آدمی ز تو نرمد ‏

‏صبح دینت ز شرق جان ندمد ‏

خفته‌اند آدمی ز حرص و غلو ‏

‏مرگ چون رخ نمود«فانتبهوا»‌ ‏

‏ (حدیقه، ص 96) ‏

مصراع آخر، یادآور حدیث «الناسُ نِیامُ فاذا ماتُوا اِنتَبَهُوا» است که بیداری از خواب غفلت، با مرگ میسر می‌شود که صوفیه از این مرگ، مرگ ارادی را اختیار کرده‌اند و گویند: «مَن ماتَ فَقَد قامَت قیامته». و در صبح حشر، با مرگ ارادی است که موجبات غفلت از بین می‌رود و حقیقت توحید ظاهر می‌شود. حکیم سنایی نیز در ادامه بحث، کلامش را از مرگ مقدر و قیامت موعود، به مرگ ارادی که عبارت از غلبه بر خواسته‌های نفسانی است، سوق می‌دهد. (دُرّی، 84، ص1387) ‏

حکیم در جای دیگر از حدیقه، در رهایی جستن جان از تن، می‌سراید:‏

‏مرگ کش زندگی ز ارکان است ‏

‏نه سزاوار عالم جان است

‏رمه راهی است از سرای فنا ‏

‏خلق را سوی کشتزار بقا

و در ادامه می‌گوید:‏

‏ور تو را رای مشورت برگ است

‏پیر پخته در این جهان مرگ است

‏پس در این منزل هوا و هوس ‏

‏مشورت گر کنی، بر او کن و بس

‏ (همان، ص724)‏

مرجع ضمیر در مصراع آخر مرگ است، که شاعر وی را پیر با تجربه‌ای می‌داند که باید با او به شور و مشورت پرداخت و تسلیم وی شد. زیرا تا به کمال «موتوا قبل ان تموتوا»‌ نرسید و جانداروی مرگ ننوشید، جانتان آگاه نخواهد شد. و این نکته اساسی در تعالیم صوفیانه حکیم سنایی است.(دری، ص766)‏

حکیم در ادامه حکایت می‌گوید:‏

‏مرگ را جوی کاندر این منزل ‏

‏مرگ حق است و زندگی باطل

‏باطلی را رها کن از پی حق

‏ تا برانی تو عقبی مطلق

‏چون از این دامگاه آهرمن ‏

‏جان بپرید خاک بر سر تن‏

‏تن خود را برای عالم دل

‏مکن از بهر هیچ، هیچ خجل

‏می‌چشانش همیشه تلخ و ترش ‏

‏«گر ازین مُرد مُرد، ور نه بکش»‏

‏ (همان، ص725)‏

حکیم در حکایت بقا و فنای جسم و جان می‌گوید: که مرگ همچون هدیه‌ای از دوست رسیده یا میهمان ارجمندی است که بر انسان وارد می‌شود که آدمی باید از سر شوق به استقبال او رود. و تن و جان را با میل فراوان در پیش او قرار دهد:‏

‏در جهانی که عقل و ایمان است ‏

‏مردن جسم زادن جان است

‏تن فدا کن که در جهان سخن ‏

‏جان شود زنده چون بمیرد تن ‏

‏مرگ هدیه است نزد داننده ‏

‏هدیه دان میهمان ناخوانده‏

‏مرگ ناخوانده کایدت مهمان

‏پیش هدیه خدای کش تن و جان

‏مرگ چون رخ نمود هیچ منال‏

‏بدل و جان همی کن استقبال

‏ (همان، ص427-426) ‏

شاعر در حکایت طریق سلوک آخرت، ابیاتی داردکه به مرگ اختیاری اشاره می‌کند:‏

‏ نیستانی که بر در هستند ‏

‏نه کمر بر درش کنون بستند‏

‏جهد کن تا چو مرگ بشتابد

‏بوی جانت به کوی او یابد‏

‏ (همان، ص 115)‏

سپس در ادامه آن، حکایت کوتاهی دارد که در آن شیخ گورکانی به پسرش چنین نصیحت می‌کند:‏

‏ساز پیرایه در ره تجرید ‏

‏هم سر از شرع و هم سر از توحید‏

‏‌اندرین منزل عنا و ضرر ‏

‏چون مسافر درآی و زودگذر‏

‏ بر در بوستان الا الله ‏

‏ برکش و نیست کن قبا و کلاه‏

‏ نیست شو تا همو دهد به صواب ‏

‏ ل من الملک را سؤال و جواب

‏ (همان، ص116-115)‏

حکیم سنایی درحکایت تناقض دو جهان، نتیجه می‌گیرد که ترک هر دو، و نیست شدن، بهترین کار است:‏

‏ ‌اندر این ره به هیچ روی مائیست ‏

‏ نیست گرد و ز نیست گشتن نیست‏

‏ (همان، ص 126)‏

او در حکایت عبودیت و بندگی، ضمن توصیه به سالک و تسلیم الهی شدن می‌گوید: بهترین بندگی، مردن اختیاری و مرگ ارادی است:‏

‏تو چراغی به پیش مهر بلند ‏

‏جان همی ده چنو و خوش می‌خند‏

‏جان به رغبت سپار کز افکار

‏ نیست جان را در آن سرای شمار‏

‏کان که دم با سر بریده کشد

‏ بار حکمش به نور دیده کشد‏

‏ (حدیقه، ص 168)‏

در بیت آخر، مراد از سر بریده، هلاک نفس است که از نوع موت اختیاری است. زیرا در تعالیم صوفیه، موت احمر همان هلاک نفس و مخالفت با هواهای نفسانی است. (درّی، 1387، ص 180)‏

از نگاه حکیم سنایی نیز مرگ عاشقان از نوع مرگ ارادی است. لذا در حکایتی نقل می‌کند که مرگ برای عاشقان حق، نه تنها خوشایند نیست، بلکه از آن جهت که وسیله وصال به معشوق ازلی است، از آن خشنود و خرسندند:‏

‏عاشقی را یکی فسرده بدید

‏که همی مرد و خوش همی خندید‏

‏گفت کآخر به وقت جان دادن ‏

‏ خندت از چیست و این خوش استادن‏

‏گفت خوبان چو پرده بر گیرند

‏عاشقان پیششان چنین میرند

‏ عشق را رهنمای و ره نبود

‏در طریقت سر و کله نبود‏

‏ (همان، ص 327)‏

در جای دیگر می‌سراید:‏

‏چون بترسی همی ز مردن خویش ‏

‏عاشقی باش تا نمیری بیش‏

‏که اجل جان زندگان را بُرد

‏هر که از عشق زنده گشت نمرد

‏آتش باد و برگ باشد عشق ‏

‏ملک الموت مرگ باشد عشق

‏ (همان، ص 330)‏

و در حکایتی نتیجه می‌گیرد که مرگ از عاشقان، خود را دور ساخته است:‏

‏ عاشق مرگ هر یک از پی برگ‏

‏ خویشتن را کشیده زیشان مرگ

‏ (همان، ص 490)‏

حکیم سنایی در قصاید خود نیز به مرگ عرفانی و ارادی اشاره دارد. او در قصیده‌ای با مطلع:‏

‏کی باشد کاین قفس بپردازم ‏

‏در باغ الهی آشیان سازم‏

زمینه لازم رسیدن به این نوع مرگ را ترک خودی و گذشتن از نفس می‌شناسد و معتقد است که:اگر سَر رود، سِر می‌آید، و اگر تن فدا گردد، جان خودنمایی می‌کند.‏

‏چون بال شکسته گشت بر پّرم

‏چون دست بریده گشت در یازم‏

‏چون رفت سنایی از میان بیرون

‏آنگه سخن از سنایی آغازم

(تازیانه‌های سلوک، ص167)‏

ایشان در قصیده‌ای با مطلع:‏

بمیر‌ای حکیم از چنین زندگانی

‏ کزاین زندگانی چو مُردی بمانی

‏ (همان، ص 210)‏

صریح‌ترین نشانه‌های مرگ ارادی را به تصویر می‌کشد. زیرا «مردن از کسی یا چیزی، به معنی صرف نظر کردن و نادیده گرفتن آن است. و معنی حدیث مشهور موتوا قبل ان تموتوا، بمیرید پیش از آن که بمیرید؛ چیزی جز چشم‌پوشی از چیزهایی یا کسانی نیست. و در چنین مردنی است که آدمی از حرص و شهوت و دیگر عوامل آزاردهنده رهایی می‌یابد.» (شفیعی کدکنی، 1387، ص 209)

 

ب) مرگ حکیمانه:‏

ساده‌ترین تعریف حکمت، کلام خواجه نصیر طوسی در اخلاق ناصری است. حکمت در عرف اهل معرفت، عبارت است از: دانستن چیزها چنان که باشد. و قیام نمودن به کارها چنان که باید به قدر استطاعت. تا نفس انسانی به کمالی که متوجه آن است برسد. یا به عبارت دیگر، حکمت، توجه به آثار صنع الهی و تفکر و ‌ اندیشه در نعمت‌های الهی و موجودات است تا شهود عرفانی کامل حاصل گردد. (سجادی، 1379، ص 326)‏

حکیم سنایی، بیشترین تحلیل مرگ را در اشعارش، بویژه حدیقه‌اش، مبتنی بر باورهای حکیمانه در مقایسه با میل عارفانه یا دینی محض می‌داند؛ یا به عبارت دیگر، در‌ اندیشه حکیم سنایی، اصولاً حلقه‌های مرگ، با حکمت، بهتر از ابزارهای دیگر گشوده می‌گردد. (زرقانی 141، ص1378)‏

حکیم در بعد حکمت مرگ اظهار می‌دارد: که گیتی دو در دارد. یکی درِ ولادت، که قضا آن را می‌گشاید. و دیگر، در مرگ، که قدر آن را باز می‌کند. بخصوص که مرگ را هم دری دانسته که باز می‌شود، نه بسته. و در قصیده‌ای گوید:‏

‏مسلمانان، سرای عمر در گیتی دو در دارد ‏

‏که خاص وعام و نیک و بد، بدین هردو گذر دارد

‏دو در دارد حیات و مرگ کاندر اول و آخر ‏

‏ یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قدر دارد

‏ (تازیانه‌های سلوک، ص 105)‏

 

سنایی، زندگی و دوران حیات آدمی را به جاده‌ای تشبیه می‌کند که آدمیان آنجا در حرکت‌اند. نفس کشیدن آنها در حکم گام زدن و شب و روز همچون فرسنگ‌هایی که طی می‌شود. و آدمی با هر نفس، گامی به مرگ و با گذشت شب و روز، فرسنگی به آن نقطه معلوم نزدیک می‌شود. ‏

‏ سوی مرگ است خلق راآهنگ

دم زدن گام و روز و شب فرسنگ

‏ (حدیقه، ص 420)‏

شاعر با نگاه حکیمانه به مرگ، تمثیل زیبای کشتی را بیان می‌کند که مردمان، اعم از توانگر و درویش، بر کشتی زندگی سوار شده‌اند و خواسته و ناخواسته، کشتی بی‌عنایت به خواست مسافران، مسیر خود را طی می‌کند و به ساحل مرگ می‌رسد.‏

‏جان پذیران چه بی‌نوا چه ببرگ

‏همه در کشتی‌اند و ساحل مرگ

‏ (همان، ص 420)‏

حکیم در جای دیگر، مرگ را مرحله‌ای از زندگی می‌داند که آدمی در آن به منتهای ادراک حقایق هستی می‌رسد و با حکمت، چشم حقیقت بینش بینا می‌شود.‏

‏ که چو چشم اجل فراز کند ‏

‏پس از آن عقل چشم باز کند

‏ تا ببینی نهان عالم را

‎تا ببینی جهان آدم را‏

‏تا ببینی یکی به چشم عیان‏

‏ چیزها را چنان که هست چنان

‏ (همان، ص 398)‏

حکیم، مرگ را جزیی از مجموعه نظام احسن می‌داند و اذعان می‌داردکه مرگ، برای یکی برگ و دیگری را هلاک است. برای یکی زهر، و دیگری را پادزهر و شفا بخش است.‏

‏مرگ این را هلاک و آن را برگ

‏زهر آن را غذا و این را مرگ

‏ (همان، ص 87)‏

ادامه دارد

‏1ـ استادیار و عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد قائمشهر

‏2ـ کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی‏

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید