ادبیات
غزل فاخر سایه
- ادبيات
- نمایش از شنبه, 13 آبان 1391 12:48
- بازدید: 5229
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر علی موسوی گرمارودی
پیش در آمد:
استاد سایه را جز از طریق شعرش نمی شناختم؛ نیز ندیده بودم جزدو سه بار :
-نخست در شب های دهگانۀ شعر گوته در پاییز 1356که من تازه از زندان شاه آزاد شده بودم و درشب پنجم شعر خوانی داشتم و استاد سایه در شب چهارم.
-دودیگر وقتی در اردیبهشت 62 از زندان آزاد شد ، من به دیدنش به خانۀ او رفتم برای عرض تبریک آزادی اش.
-سه دیگر وقتی که می خواستم تمام دیوان حافظ را به تقاضای شرکت نیستان جم در لوح فشردۀ «لسان الغیب» به صورت آکادمیک بخوانم ،نخستین دغدغهای که در آغاز کار داشتم این بود که غزلها از روی چه نسخهای خوانده شود. من خود مایل بودم که از نسخۀ شاعر بزرگ معاصر هوشنگ ابتهاج (سایه) مشهور به «حافظ به سعی سایه» بهره ببرم که به نظر من تاکنون نسخۀ نهایی است، در آن هنگام ایشان برای چند ماه در آلمان سکونت داشتند، تلفنی با ایشان صحبت کردم و در میان گذاشتم، با بزرگواری پذیرفتند، اما چون از یکسو ایشان بر جزئیات رسمالخط نگارش نسخۀ خود در رایانه تأکید بسیار داشتند و از سوی دیگر آقای مهندس عامری قبلاً حافظ را از روی نسخۀ قزوینی با صرف هزینۀ بسیار خوشنویسی کرده بود و میخواست همان را با نسخۀ سایه هماهنگ سازد، توافقی حاصل نشد، بنابراین ناگزیر دیوان تصحیح مرحومان قزوینی و غنی، نسخۀ اساس قرائت من شد .
- اخیرا با دوستم محمد زهرایی ناشر آثار و دوست استاد سایه قرار گذاشته ام که به دیدنش برویم و اگر توفیق دست دهد چهارمین بار است که اورا می بینم یا صدایش را می شنوم،امّا با شعر استاد سایه تمام عمر آشنا بوده ام.
تهران – 22تیرماه 1391- گرمارودی
***
اخیراً در مقدّمه ای1 بر نخستین مجموعۀ غزل یک شاعر جوان گفته ام :
غزل بی گمان پریزاد شعر پارسی است. گرچه بزرگانی چون رودکی و سنایی در ایجاد یا دستکم پاگیری و استواری آن ْْ، و نوابغی چون سعدی وحافظ در ارائۀ والا ترین ملغمۀ شور وشیداییِ جان و توانایی زبان درآن ، ومولوی (در برخی از چم وخم های دیوان شمس) در قلندروارگی و طربناکیِ آن ، و صائب و بیدل در گره گشایی از تاب های نامرئیِ زلفِ آن ، سهم مهمی دارند ؛ اما غزل با فُرمِ جمع وجورِدلپسند وابیات محدود خویش،خود به خود نیز دروازۀ فتوح و لقمۀ روح است.
غزل ، مثل برخی از انواع و قوالب شعر، چون قصیده و مثنوی، نفسگیر و نفس بُر، نیست. بلند ترین غزل در پانزده ،شانزده بیت ، به پایان می رسد. می توان قوالب شعر را به اعضاء بدن تشبیه کرد. اگر مثنوی را به پا ویا دست و قصیده را به سر یا گردن ، شبیه بدانیم، رباعی را که ظریف ترین است ، باید به لب تشبیه کرد و غزل را به دل و یا حتی به چشم. مگرطول وعرض چشم، هرقدر زیر ابروی یار، خوش نشسته باشد، چقدر است؟
به قول یک شاعر :
زشهر سُرمه تا بازار چشمش
بسی پیموده ام ، یک میل راه است.
حتی شاعران یگانه و نابغه ای چون سعدی و حافظ هم ، بیشترین نیروی شاعری خود را در سرودن غزل به کار گرفته اند.»
استاد سایه این هوشمندی را داشته است که در میان قالب های شعر کلاسیک،غزل را برگزیده است و با آن که رباعی و دوبیتی و قطعه هم سروده ،و یک مجوعۀ بزرگ شعر در قالب نیمایی نیزدارد که برخی از آنها موفّق و ماندنی است؛ امّا غزل،شعر اصلی اوست .
غزل او همواره مورد توجّه صاحب نظران و منتقدان و شاعران بوده است.از کسانی چون روانشادان: بزرگ علوی،شهریار،دکتر مهدی حمیدی ،خانلری ،دکتر غلامحسین یوسفی ،نادر نادر پور، ایرج افشار ،مهدی اخوان ثالث ، حسین منزوی و...تا عزیزانی چون دکتر باستانی پاریزی ،دکتر شفیعی کدکنی ،سیمین بهبهانی ،کامیار عابدی ،اصغر واقدی، میلاد عظیمی و...
اینـان همۀ جـنبه ها و جانـب های شعر اورا وارسیـده اند و در نقد و نظر های خویش به محور ها و مؤلّفه های آن اشاره کرده اندومن مجموعۀ این نقد ونظر هارا با بیان خود، چنین خلاصه می کنم :
-سرمشق او غزل حافظ وگاه سعدی و کمتر دیوان شمس است و او فروتنانه آنهارا سیاه مشق می نامد.
-سبک او ناگزیر «عراقی» است ونه خراسانی یا هندی.
-آشنایی عالمانۀ او با موسیقی ایرانی، غزل های اورا خوش آهنگ و خوشخوان وخوش تراش کرده است.
-شعر او با آن که به وسعت دارای زبان آرکائیک است، امّاچون موضوعاً آیینۀ روزگار خود اوست، کهنه نیست.
-شعر اومتعهّد و اجتماعی است.
-زبان شعر او فخیم ، خالی از غلط های دستوری،خالی از تعقید لفظی و معنوی و خالی از تنافر حروف است.
-عاطفه و تخیّل و تصویر در شعر او هیچ یک به افراط یا تفریط نمی غلتد و روی خطّ تعادل حرکت می کند.
***
چنان که می بینید، تقریباً هیچ عرصه از عرصات شعر او نیست که مغفول یا از نگاه صاحب نظران پنهان مانده باشد.همۀ کسانی که در بالا از آنان نام بردم ،تقریبا یک صدا به تفخیم و ستایش شعر و بویژه غزل او قلم زده یا نظر داده اند .تنها یک تن از منتقدان ، این اواخر ، نسبت به غزل او نظر منفی داشته است و تا آنجا که من به یادم مانده، این یک تن هم منکر فخامت و شیوایی غزل او نیست بلکه او اصولاً غزل را قالبی کهنه می داند ؛به علاوه می گوید چگونه پس از حافظ و سعدی،می توان در تراز آنها غزل سرود؟!
که درپاسخ باید گفت استاد سایه غزل هایی دارد که اگردرکنار بهترین غزل های حافظ و سعدی ومولانا بگذارند، از جهات قوت عاطفه و قدرت بیان و فخامت زبان نمی توان کمبودی در آنها یافت.
***
واقعیّت این است که گروه بی شماری از فرهیختگان کشور ، ونیز مردم شعر دوست ما، طیّ بیش از شصت سال، با بسیاری از شعر های وی مأنوس بوده اند .
غزل هایی مثل : زبان نگاه با مطلعِ:
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست(ص53)
یا غزلِ موثّر : «بی نشان » با مطلعِ:
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سرکنم شکایت هجران غریب نیست(ص61)
یا غزلِ : «ترانه » با مطلعِ:
تا تو بامنی ،زمانه با من است
بخت و کام جاودانه بامن است (ص71)
یا غزلِ : «مژدۀ آزادی » با مطلعِ:
باغبان مژدۀ گل می شنوم از چمنت
قاصدی کو که سلامی برساند ز منت(ص136)
یا غزلِ : «لب خاموش » که بیش از پنجاه سال پیش، روانشاد فریدون مشیری،آن را میان اهل شعر به اقتراح گذاشت و همه حتّی شاعران پیشرو چون فروغ فرّخزاد ،از شعر استاد سایه استقبال کردند. شعر استاد سایه که آن را در 1338 سروده ،این است :
امشب به قصّۀ دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصّه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جُرعۀ نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر زگوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان زخون دل عاشقان پر است
حرمت نگاهدار اگر نوش می کنی
«سایه» چوشمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی 2
بد نیست استقبال فروغ از این غزل راهم در اینجا ببینیم:
چون سنگ ها صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است
با برگ های مرده هماغوش می کنی
گمراه تر زروح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلائی مرداب خون من
خوش باد مستی ات که مرا نوش می کنی
تو درّۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
اورا به سایه از چه سیه پوش می کنی
با آن که این غزلِ فروغ ، به روشنی نشان قریحۀ پُرتوان شعری اوست، امّا در مقایسه با غزل بی عیب استاد سایه ، دارای معایبی است از جمله در بهترین بیت این غزل :
تو درّۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
کلمۀ «تو» حشو قبیح است،زیرا تمام ابیات قبل، خطابی است و نیازی به آوردن «تو» نیست و بهتر بود به جای آن، «چون» آورده می شد.ممکن است گفته شـود که فروغ ،برای نجـات قافیه ، با آوردن کلمۀ «تو» ،د ر قـافیه ، بر خـطاب تکیه و تأکید کرده تا برای «خاموش می کنی »به جای خاموش می کند ، زمینه ایجادکند.
در پاسخ باید گفت که این کار هم سودی نداشته است، زیرا در هر صورت ، آن که«روز را بر سینه می فشارد و خاموش می کند» ، «درّۀ بنفش» است نه مخاطب شاعر؛ یعنی شعر فروغ در این بیت «ضعف تألیف» دارد و باید در اصل می گفت :
چون درّۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشارد و خاموش می کند
یا دستکم :
چون درّۀ بنفش غروبی ،فروغ را
بر سینه می فشارد و خاموش می کند
در غزل های استاد سایه تا آنجا که من دیدم از این گونه ضعف ها نمی توان دید. شاید برخی از کاربرد های اورا نپسندیم؛ چنان که خود من کاربرد برخی کلمات و تعبیرات زبان امروز را در غزل های او (که از ویژگی های زبانی آن نوعی آرکائیسم3 است) نمی پسندم؛ مثل این موارد :
«ما را باش» در بیتِ :
صفای خاطر آیینه وار مارا باش
که هرچه دید غبار غمش ،صفا دانست
یا «حرف درِ گوشی» دربیتِ :
سخن ها داشتم دور از فریب چشم غمّازت
چو زلفت گر مرا بودی مجالِ حرفِ درگوشی
(از شعر افسانۀ خاموشی ،ص69)
یا «آب پاکی ریختم» (ص 135) و«باد گرفت» (ص 94) و موارد دیگر...
ولی بی درنگ به خویش یاد آور می شوم که این نوع کارها از سوی کسانی چون استاد سایه با جایگاه والایی که در شعر دارد، خود، جواز برای دیگران است؛ حتّی اگر منتقدی آن را ذوقاً نپسندد. زیرا آشنایی عملی و علمی استاد سایه با موسیقی، به او در تشخیص کلمات همگون و ناهمگون و هماهنگ و ناهماهنگ و چینش آنها در مصراع ها، ذوق و توانی داده است که برای هر شاعری دست یافتنی نیست.
به این مصراع از غزل «پردۀ خون» (ص149) دقت فرمایید:
دلا در یالِ آن گلگونِ گردون تاز ، چنگ انداز
در آن،از یک سو، درسه کلمۀ گلگون ،گردون و چنگ ، دوحرف گاف و نون کنار هم موسیقی خاصّی ایجاد کرده است و از سوی دیگر حرف لام در سه کلمۀ دیگر ، هماهنگی دیگری آفریده است.
در جای دیگر 4 یاد آور شده ام که :
باید توجه داشت کلمات همصدا و هم آهنگ(homophone) و حتی تجانس حروف(alliteration)با القاءِ معنا ازطریق صدای حروف، فرق می کند . دکترحمیدیان در اشاره به این مصراع از حافظ :
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند، القاءِمعنا ازطریق صدای حروف را«صدامعنا»)اُنوماتوپیا(onomatopoeiaمی نامد و می نویسد:«...تصویربلبلی که دربیت نیست به کمک تصویرِگفتاریِ موجود درصوتِ بلبل(تکرار«چ») بدان افزوده شده است ...»5
آنچه استاد سایه در مصراع پیشگفته، انجام داده است، نه سجع است و نه همصدایی ونه به تعبیرِمن القاءِ معنا ازطریق چینش خاص حروف(یا به تعبیردکترحمیدیان«صدا معنایی») بلکه کاربرد کلمات همصدا و هم آهنگ(homophone) به منظور تقویت موسیقی بیرونی شعر است.
***
بررسی همۀ وجوه شعر استاد سایه(حتّی وجوه ناگفتۀ آن) نیازمند فراغ و فرصتی دیگربود و در ضرب الاجل تعیین شده در این گفتار که از دوسه روز فراتر نرفت،نمی گنجید.
امید است این نگاه کوتاه ،درحدِّ ادای احترامی به شعربلند و فخیم این پیشکسوت و غزلسرای بزرگ نئوکلاسیک به شمار آید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
1ـ در مقدّمه بر نخستین مجموعۀ غزل برادر زادۀ جوانم مجید با نام«با ماهوت مخملی سینه سرخ ها»، نشر تاسوعا، مشهد،پاییز1390
2ـ تمام غزل ها از کتاب سیاه مشق ، نشر کارنامه ، چاپ بیست و چهارم ،تهران ،اسفند 1389نقل شده است.
3ـ آرکائیسم درشعر های بی وزن به نظر من ضمنا جای وزن را می گیرد .زیرا کلمات آرکائیک قرن ها در شعر موزون بکار رفته اند و در حافظۀ شعری ما وزن را تداعی می کنند. از همین رو ، در شعر های شاماو آرکائیسم نه تنها شگرد کار او بلکه از مؤلّفه های آن است.
4ـ در نقد غزل فاضل نظری
5ـ سعدی در غزل ، نوشتۀ دکتر سعید حمیدیان، نشر قطره، تهران ،1383،ص67