داستان ایرانی
قصههای مثنوی - حکایت آن شخص که دزدان قوچ او را دزدیدند، و به این قناعت نکرده ، لباسش را هم ربودند و بردند
- داستان ایرانی
- نمایش از سه شنبه, 28 آذر 1391 07:45
- بازدید: 7084
برگرفته از روزنامه اطلاعات
محمد صلواتی
آن یکی قوچی از پس می کشید
دزد قوچ را برد و افسارش برید
چون که آگاه شد دوان شد چپّ و راست
تا بیابد آنکه قوچ برده ، کجاست
شخصی قوچی داشت ، دزد آن قوچ را نشان کرد ، طناب از آن باز کرد ، و قوچ را به جایی دیگر برد .
صاحب قوچ بالا و پایین و چپ و راست می رفت و « آی هاوار» می گفت که قوچ من گم شده است .
ناگاه مردی را دید که بر سر چاهی ایستاده و او هم داد و فغان برداشته «ای مسلمانان کیسه زر من در چاه افتاده است ، صد دینار در آن بود ، هر کس آن را برای من بیاورد خمس آن را (یک پنجم آن را ) به او می دهم ؛ »
صاحب قوچ گفت ای اُستاد چه شده است؟ او گفت :
گر توانی در رَوی بیرون کشی
خُمس بدهم مر تو را با دلخوشی
خُمس صد دینار بستانی به دست
گفت او خود این بهای ده قوچ است
گر دری بر بسته شد ، ده در گشاد
گَر قوچی گُم شد ، عَوَض ، حق اُشتر بداد
مرد بیـچار خام شد و پرسید :ای اسـتاد چرا فغان می کن؟ مرد چاه گفت : صد دینار من در کیسه بود که به داخل چاه افتاد ، اگر به داخل چاه روی و آن را بیاوری ، بیست سکه به تو می دهم . بیست سکه دردست بگیر که حلال تو باشد و با آن هر چه خواهی خرید کن .
مرد دزد زده ، با خود گفت: اگر یک در بسته شد ، در دیگری باز شد ، اگر قوچ از دست دادم ، پول یک شتر به دست آورده ام . چنین بود که لباسهای خود را از تن بیرون آورد و بــه داخل چاه رفت و فراموش کرد که قوچ گم کرده ، و فراموش کرد که لباسش را دزد خواهد برد :
جامه ها بَرکَند و اندر چاه رفت
جامه ها را بُرد هم آن دزد تَفت
غافل از اینکه این مرد که هاوار می کرد : «کیسه دینار من به چاه افتاده» ، همان دزد قوچ بوده که برای هواس پرت کردن دیگران ، دست به حیله زده است .
احتیاط باید که راه تا ده رود
احتیاط نبود طمع طاعون آورد
اگر احتیاط بود ، این چنین بلایی بر سر او نازل نمی شد و فقط قوچ رفته بود ، که شاید پیدا می شـد ، ولی حال لباس مرد بیچاره هم رفت ، و ای بسا پول و سـکه هم در آن لباس بـوده باشـد . این مردانِ راهزن ، رفیقان شیطانند که :
کس نداند مکر او الا خدا
پس پناه بَر از مکر شیطان بَر خدا