جمعه, 10ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی ضرب المثل آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

ضرب المثل

آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت

برگرفته از روزنامه اطلاعات

محمدرضا سهرابی‌نژاد

«آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت» از مثل‌های بسیار معروفی است که داستانش در کتاب وزین کلیله و دمنه چنین نقل شده است: «آورده‌اند که مردی پارسا با بازرگانی ـ که روغن گوسفند و شهد می‌فروخت ـ همسایه بود. بازرگان هر روز از بضاعت خویش برای قوت روزانه زاهد چیزی می‌فرستاد. زاهد از قوت روزانه مرحمتی مقداری را در سبویی می‌کرد و به کناری می‌گذاشت. تا این‌که سبو پر شد.

روزی از روزها که به سبوی پر نگاه می‌کرد، با خود گفت: اگر این شهد و روغن را به ده درم بفروشم و با پولش پنج گوسفند بخرم، هر پنج گوسفند بزایند و از زایش آنها گله‌ای فراهم آید و مرا پشتیبان باشد، بعد زنی از خاندان اشراف بگیرم، بی‌شک پسری آورد که نام نیکش نهم و علم و ادبش آموزم و اگر تمرد کند بدین عصا ادبش کنم. این حرف آخرش چنان او را منقلب کرد که ناگهان عصا بر گرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد. در حال، سبو بشکست و شهد و روغن درون آن فرو ریخت.»

مشابه این مثل باز هم در فرهنگ کوچه و بازار هست. مثل آن مثل معروف «دنبه را گربه برد» که مولانا جلال‌الدین آن را در ضمن داستانی این طور بیان کرده است: مردی نادار دنبه‌ای یافته بود و با آن هر روز سبیل خود را چرب می‌کرد و به میان مردم می‌رفت و دست بر سبیل خود می‌کشید تا چنین بدانند که او نیز از غذای چرب و شیرین خورده است؛ تا که روزی از روزها که باز میان مردم رفته بود و خودنمایی می‌کرد، فرزند خردسالش دوان دوان ‌آمد و...

گفت: آن دنبه که هر صبحی بدان

چرب می‌کردی لبان و سبلتان

گربه آمد ناگهانش در ربود

بس دویدیم و نکرد آن جهد، سود

 
آری؛ آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت و آن دنبه را گربه برد؛ مثل‌هایی است که امروزه نیز در زبان مردم این مرزوبوم ساری و جاری است و وقتی مصداق پیدا می‌کند که با سپری شدن وضعی، وضع بدتر و سخت‌تری جایگزین آن شود.

این مثل‌ها، همانندهای مشابه هم دارند که بعضی از آنها عبارتند از: آن که فیل می‌خرید رفت./ آن دکان برچیده شد/ آن ممه را لولو خورد./ آن دخترها را گاو خورد./ آن کاروان کوچید./ و...

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه