ضرب المثل
واژهنامۀ گزارههای اندامهای بدن
- ضرب المثل
- نمایش از شنبه, 12 مرداد 1392 19:48
- انور میرستاری
- بازدید: 10125
انور میرستاری
پیش گفتار
گزارههایی که با اندامهای بدن آدمی ساخته و به کاربرده میشوند، گردآوری شده و در پی میآید.
بهتر است که خوانندگان گرامی، چند چیز را در باره این چند«گزاره ها با اندام ها» که روزمره پارسی زبانان در گفتگوهای خود به کار می برند، بدانند:
۱ ـ این گزاره ها از روی الفبای نام اندامهای آدمی یا از روی کارکرد و بازتاب آن ها، دسته بندی شده است.
۲ ـ هر بخش به نوبه خود، به دو روش الفبایی زیر آمده است:
الف ـ گزاره هایی که نام اندام ها، در سرآغاز آنها میباشد، در بخش نخست قرار گرفتهاند.
ب ـ گزاره هایی که نام اندام، نخستین واژه آن گزاره نباشد، در بخش دوم چیده شده است.
۳ ـ گاهی در برابر گزارهای، ستاره ای گذاشته شده است. در این گزاره ها، نام بیش از یک اندام آمده است. مانند بی دست و پا، بی چشم و رو، با جان و دل، خون دل خوردن...
۴ ـ اگر شما نیز واژه و گزاره ای را می شناسید که در اینجا نیامده است، خواهش می کنم برایم بنویسید تا به سیاهه خود بیافزایم.
۵ ـ دوستانی بر من خرده گرفتهاند که آوردن گزاره هایی با اندامهای تناسلی»، شایسته و سزاوار من و خوانندگان من نیست. اما من هر گزارهای را در باره هر اندامی می دانستم، بدون هیچ چشمپوشی در اینجا آورده ام. نمیدانم چرا باید ارزش فرهنگی یک اندام از اندام دیگری بیشتر باشد؟ گناه آن اندام چیست که نباید به زبان آورده شود؟ این گزاره ها، سخنان روزمره و پیش و پا افتاده مردم ما هستند که در کوچه و بازار و در سر کار گفته و شنیده میشوند و من هم از آن مردم هستم و با آنان زندگی میکنم و این واژهها را می شنوم.
۶ ـ دوستانی برایم نامه نوشته و از من خواسته اند جاهایی را پاک کنم تا آنان بتوانند در ایران در تارنماهای خود پخش کنند. من چیزی را از این نوشته کم نمی کنم، اما دوستان آزاد هستند هر بخش را که دوست دارند، پخش یا پاک کنند.
۷ ـ اگر دوست دارید نامهای برایم نوشته و گزاره های تازهای را به نوشته من بیافزایید. میتوانید به نشانی زیر برایم نامه بنویسید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریدبا دوستی
انور میرستاری
۱ . آه
بخش اول:
آه از نهادش برآمد
آه در بساط ندارد
آه عمیقی کشیدن
آه کشیدن
آه نداره تا با ناله سودا کند
آه یتیمان، آه ملت، او را خواهد گرفت
آه یتیمان، آه ملت، دامن او را خواهد گرفت
بخش دوم:
۲ . ابرو
بخش اول:
ابرو کمان
بخش دوم:
اسیر کمند ابروی یار بودن
خم به ابرو نیاوردن
۳ . اخم
بخش اول:
اخم و تخم کردن
اخمو هستی
اخم ها را تو هم کردن
اخم هایت را وا کن
اخم هایمان تو هم می ره
بخش دوم:
۴ . اشتها ( اشتها اندام نیست، اما نتیجه کار اندام ها است)
بخش اول:
اشتهایش باز شده
اشتهایش زیاده
اشتهایش کور شد
بخش دوم:
۵ . انگشت
بخش اول:
انگشت به دهان ماندن
انگشت کردن به یکی
انگشت رساندن به یکی
انگشت نگاری کردن
انگشت نما بودن در بین مردم
بخش دوم:
اثر انگشت یکی را گرفتن
او را در شهر با انگشت نشان می دهند
تعداد ما از تعداد انگشتان هم کمتر است
تو انگشت کوچک او هم نمی شی
کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من*
همه انگشتان یک دست، یکسان نیستند
یارو ترا رو انگشتاش می چرخونه
انگولک کردن کسی یا چیزی ( با انگشت چیزی را زیر و رو کردن و به هم زدن )
۶ . بو ( بو اندام نیست، اما نتیجه کار اندام های بویایی است)
بخش اول:
بوی پیروزی یا شکست به مشام می رسه
بوی دماغ سوختگی می آد*
بوی گندش بلند شده
بخش دوم:
این کار یا این قضیه، بوداره
این کار، این قضیه، بو می ده
یارو بی بو و بی خاصیته
۷ . پا
بخش اول:
پا از گلیم خویش درازتر کردن
پا انداز
پا برجا بودن
پا بوس کسی رفتن
پا به پا کردن، دو دل بودن
پا به پای هم آمدن
پا بر جا و پایدار بودن
پابرچین، پابرچین رفتن، یواش یواش رفتن
پا برهنه ها از جون ما چه می خوان؟
پا به رکاب کسی بودن
پا به سن گذاشتن
پا به فرار گذاشتن
پا به ماه بودن زنان باردار
پا پس کشیدن
پاپوش درست کردن برای یکی
پا پیش گذاشتن
پا پی یکی شدن
پاچه ور مالیده، حقه باز
پاچه یکدیگر را گرفتن
پا در میانی کردن
پا در کفش دیگران کردن
پا در هوا بودن
پادویی کسی را کردن
پا را از گلیم خود بیرون گذاشتن
پا را تو یک کفش کردن
پا روی حق گذاشتن
پا روی دم کسی گذاشتن
پاگشایی یک نو عروس
پافشاری کردن در موضوعی
پاورچین، پاورچین راه رفتن
پای حرف خود سفت و سخت ایستادن
پای خود را جای پای دیگران گذاشتن
پای خود را در کفش دیگران کردن
پای خود را در یک کفش کردن
پای خود را کنار کشیدن
پای صحبت خود، سفت و سخت ایستادن
پای صحبت یکی نشستن
پایکوبی کردن
پاینده ایران، پاینده باشید
پای یارو در این جریان گیره
پاییدن یک نفر
پایین رفتن
پای یارو سنگین است
پای یکی در میان است
بخش دوم:
آتش به پا کردن
آش پشت پا دادن
از پا افتادن
از پا درآمدن
از تعجب زیاد، پاهایم به زمین چسبید. از تعجب زیاد در جایم خشکم زد
اگر پا بده، آن کار را میکنم
باز شدن پای کسی به جایی
باید پای یارو را از اینجا برید
برای انجام کاری یا برای رفتن به جایی، پا ندارم. یعنی تنها هستم و کسی مرا همراهی نمی کند.
برای انجام کاری یا برای رفتن به فلان جایی، پاهایم راه نمی افتند.
برپا
بر پا کردن جشن و مراسم
به پا برخاستن
به پای کسی بلند شدن
به پای هم پیر شوید
به پر و پای یکی پیچدن
پشت پا زدن به مقدسات و قول و قرار ها
پیش پای شماو همین الان آمد
تمام دارایی خود را زیر پای یکی ریختن
تو پاچه هم رفتن
جاى پای خود را محکم کردن
دست پاچه شدن❊
دست و پا چلفتی❊
دست از پا خطا نکردن❊
دو پای خود را در یک کفش کردن، پافشاری برای گرفتن چیزی
دو تا پا داشت، دو تا هم قرض کرد و زد به چاک
رد پای یکى را گرفتن
روی پای خود ایستادن
روی پای خودش بند نمی شه از خوشحالی
زیر پای یکی را خالی کردن
زیر پای یکی نشستن
سرپا شاشیدن، ایستادن*
شر به پا کردن
قلم پایش را می شکنم
کله پا شدن یکی*
معامله پایاپای
همپا ندارم
یارو دو پا داشت، دو تای دیگه هم قرض کرد و زد به چاک
یارو پا نمی ده
۸ . پشت
بخش اول:
پشت به پشت بودن
پشت سر هم راه رفتن*
پشت سر هم کاری را انجام دادن*
پشت کردن به کسی، قهر کردن، روی برگرداندن
پشت کردن به همدیگر
پشت کردن به همه مقدسات و مردم و خانواده و دوستان
پشت گردن
پشت دستم را داغ کردهام تا این کار را دیگر نکنم*
پشت گرم بودن، پشت گرمی داشتن
پشت گوش انداختن
پشت هم دیگر را داشتن، هوای یکدیگر را داشتن
پشتیبانی کردن
پشت یکی حرف زدن، حرف درآوردن
بخش دوم:
کاری با او کردیم که برای هفت پشتش هم بس است
کوله پشتی
هفت پشت او را می شناسم، هفت نسل
۹ . پوست
بخش اول:
پوست سرت را میکنم❊
پوست از سرت میکنم❊
پوست کلفت بودن یا شدن
بخش دوم:
از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید
۱۰ . پیشانی
بخش اول:
بخش دوم:
عرق جبین ریختن
عرق یارو هنوز خشک نشده
گاو پیشانی سفید بودن
۱۱ ـ تف ( تف اندام نیست، اما نتیجه کار اندام های چشایی است)
بخش اول:
تف به رویت*
تف سربالا*
۱۲ . [...]
۱۳ . جان ( جان اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
جان به جان آفرین دادن
جان دادن
جان تازهای گرفت
جان دوباره گرفتن، یعنی زنده شدن
جان سخت بودن
جان شیرین
جان کندن
جان و جگر یکی بودن*
جان یکی را گرفتن، یعنی کشتن
بخش دوم:
از دل و جان کار کردن*
او برای این کارها جان می ده
۱۴ . جگر
بخش اول:
جگرش را نداره
جگر گوشه پدر و مادر بودن
جیگر زلیخا
بخش دوم:
این کارها جگر می خواد
خون جگر خوردن❊
دندان روی جگر گذاشتن و هیچی نگفتن❊
۱۵ . جیغ، داد و فریاد ( جیغ اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
جیغ های ماورای بنفش کشیدن
بخش دوم:
یارو جیغ جیغو است
داد و قال نکنید
دیگه فریاد رسی نیست
کسی به داد آدم نمی رسه
۱۶ . چانه
بخش اول:
چانه زدن
چانه یکی را بستن
بخش دوم:
پرچانگی کردن
چک و چانه زدن
چک و چونه ات را خورد می کنم
۱۷ . چشم، دیدن، نگاه
بخش اول:
چشم از این دنیا بستن
چشم از جهان فرو بستن
چشم انتظار بودن
چشم انداز خوبی داره، منظره و دیدگاه خوبی داره
چشم بسته کاری را کردن
چشم بصیرت داشتن
چشمبند زدن به کسی
چشم به دنبال چیزی بودن
چشم به راه بودن
چشمپوشی کردن از کاری
چشم چرانی کردن
چشم در برابر چشم و دندان در برابر دندان❊
چشم در چشم یکدیگر کردن
چشم دیدن یکی را نداشتن
چشم زدن یکی
چشمش به من افتاد، مرا دید
چشمش سیر نمی شه
چشمش شوره
چشم غره رفتن
چشم قربان، بله قربان
چشمک پراندن
چشمک زدن
چشم گریان
چشم ما روشن
چشمم از این کار، آب نمی خوره
چشمم به او یا به چیزی افتاد
چشم و چراغ مایی
چشم و دل شما روشن❊
چشم و گوش خود را باز کردن❊
چشم و گوش بسته عمل کردن❊
چشم و همچشمی کردن با یکی
چشم هایش آلبالو گیلاس می چینه
چشم هایش را خون گرفته بود
چشم یکی را در آوردن
بخش دوم:
از چشم یکی افتادن
از تعجب زیاد چشمهایش از حدقه بیرون زده بود❊
از تعجب زیاد چشمهایش گرد شده بود
این چشم به آن چشم نور نمی ده
بد جوری چشمش یارو را گرفته، خاطرخواهش شده
به اندازه چشمان، یکی را دوست داشتن
به روی چشمم، قبول، باشد
به یارو نمی شه گفت که بالای چشمت ابروست❊
بی چشم و رو بودن ❊
تک چشم ( یک چشم ) در بین کورها، پادشاه است
جای شما رو تخم چشم ماست
چار چشمی به یکی زل زدن
چار چشمی یکی را پاییدن
چهار چشمی یکی را نگاه کردن
خاری در چشم حسودان
خاک در چشم یکی پاشیدن
خود بزرگ بینی
در آنجا چیزی به چشم نمی خورد، دیده نمیشود
دو تا چشم داشت، دو تا هم قرض کرده بود ، منو چار چشمی نگاه می کرد
زهر چشم گرفتن از کسی، ترساندن
سیاهی رفتن چشم، سرگیجگی
مانند تخم چشم از چیزی یا کسی مراقبت کردن
مانند مردمک چشم از چیزی یا کسی مراقبت کردن*
یک گوشه چشمی به کسی داشتن
دیدار تازه کردن با کسی، تجدید دیدار کردن
دیدار کردن با کسی
دید زدن
دیدن کسی رفتن
دیدگاه روشن داشتن
دید و باز دید کردن
دیده بانی
نادیده گرفتن کسی و چیزی
به دیده اغماض نگریستن
از دل رود، هر آنکه دیده رود*
از دید من، این کار خوب است
آینده نگری
اشک چشم
بد بین بودن
خوش بین بودن
دور بینی
دور نگری
ذره بینی
کوتاه بین
نزدیک بینی
نگاه تندی به کسی یا چیزی انداختن
نگاه دقیق
نگاه دوستانه
نگاه سرد
نگاه سطحی کردن
نگاه شرمگین
نگاه عاشقانه
نگاه عاقل اندر سفیه
نگاه عمیق
نگاه غمگین
نگاه کینه توزانه
نگاه گرم کردن
منو با نگاه هایش میخواست بخوره
اجاقش کوره
۱۸ . چنگ
بخش اول:
چنگ انداختن به کشوری یا به مال و منال کسی
چنگی به دل نمی زنه
بخش دوم:
چیزی را از چنگ یکی درآوردن
خون از چنگ هایش می چکد
۱۹ . حال ( حال اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
احوال پرسی کردن
حال کاری را نداشتن
حال کردن با یکی یا چیزی
حال یکی را گرفتن
حالی به حال بودن
بخش دوم:
به یکی حال دادن
بیحال بودن
۲۰. حرف ( حرف اندام نیست، اما ناشی از وجود اندامهای گویشی آدمی است)
بخش اول:
حراف و پرچانه بودن
حرف، بی حرف، ساکت
حرف تو دهن یکی گذاشتن❊
حرف، حرف می آره
حرف حساب شما چیست؟
حرف خوردن از کسی
حرف در آوردن برای کسی
حرف در دهان یکی گذاشتن
حرف را به موضوعی کشاندن، در باره اش حرف زدن
حرف زیادی نزن
حرف شنوی از کسی داشتن
حرف کشیدن از زیر زبان یکی*
حرف کشیدن از یکی
حرف مرد یکی است
حرف مفت زدن
حرف مفت مالیات نداره
حرف نخور بودن، شجاع بودن و پاسخ دادن
حرفهای گنده، گنده زدن
حرفهای نا پخته زدن
حرفهای نا سنجیده زدن
حرفی داری، بیا جلو
حرف یکی را بریدن
حرف یکی را گوش کردن*
بخش دوم:
این حرفها برای دهن تو گنده است
این حرفها به تو نیامده
این حرفها یک صنار هم نمی ارزه
بریده بریده حرف زدن
پشت سر یکی حرف زدن، غیبت کردن
ما با هم حرف زدیم و به هم قول دادیم
ما حرف یک دیگر را نمیفهمیم
مواظب حرف زدنت باش
۲۱ . حلق
بخش اول:
حلق آویز کردن
بخش دوم:
از حلقومت بیرون میکشم
۲۲ . خواب ( خواب اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
خواب آلود بودن
خواب بعضیها چپه
خواب رگ یکى را پیدا کردن❊
خواب سنگین بودن، به خواب سنگین رفتن و غافل بودن
خواب نما شدن
خواب و خیال داشتن
خواب و قرار ندارم
بخش دوم:
خفته را بیدار نکنید
خمار بودن
دنیا را آب ببره، یارو را خواب می بره
دیگه چه خوابی برای ما دیده اند؟
شب و روز خواب ندارم
هم خواب بودن، هم اتاقی بودن
هم خوابگی کردن، نزدیکی کردن
همه را آب ببره، او را خواب می بره
۲۳ . خوردن (خوردن اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
بخش دوم:
بر خوردن حرفی به کسی
بر خوردن در بین کسانی، قاطی شدن
پول خوردن
چوب خوردن
سر خورده شدن، ناامید شدن*
سر خوردن، لیز خوردن
سوگند خوردن
شیر حلال یا حرام خوردن
غلطک خوردن، غلطک زدن
فریب خوردن
کلک خوردن
گول خوردن
لیز خوردن
معلق خوردن، معلق زدن
نان و نمک خوردن با کسی
نمک خوردن و نمکدان شکستن
وول خوردن
۲۴ . خون
بخش اول:
خون بها دادن
خون تو از خون دیگران رنگین تره؟
خون جگر خوردن*
خون خوردن، کشتار کردن
خون خونم را می خورد، شدیداً عصبانی بودم
خون داشت خونم را می خود
خون دل خوردن*
خون خودت را برای این کار کثیف نکن
خونریزی و کشتار کردن
خونسرد بودن
خون گرم بودن
خون گریستن
خون مرا جوش نیار
بخش دوم:
از خون جوانان وطن، لاله دمیده
از عصبانیت زیاد، خون خونم را میخورد
هم خون بودن
۲۵ . خندیدن (خندیدن اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
خنده بر هر درد بی درمان دواست
بخش دوم:
از خنده ترکیدن
از خنده رودهبر شدن
از خنده، زهر ترک شدن
زهر خندیدن یا زهر خندی زدن
قاه قاه خندیدن
کر کر خندیدن
نیشخند زدن
هر و هر خندیدن
یارو نیش هایش باز بود
۲۶ . دست
بخش اول:
دست آمریکا از ایران کوتاه
دست آموز یکی
دست آوردهای مهم تاریخی
دست آویز قرار دادن چیزی
دست از پا خطا کردن❊
دست از پا درازتر یا کوتاهتر برگشت❊
دست از پا شناختن❊
دست از سر یکی برداشتن❊
دست از سر یکی کشیدن*
دست انداختن یکی
دست اندازی به جایی و قلمرویی کردن
دستاندرکاران سیاسی، نظامی
دست بافت
دست بالای دست، زیاد است
دست بالا را گرفتن
دستبرد زدن
دست برداشتن از چیزی، دستبرداری، گذشتن از چیزی
دست بردن در کاری
دست بریدن از کاری
دست بلند کرد به روی یکی❊
دست بند زدن
دست بوس کسی رفتن
دست به دامن یکی شدن، یاری خواستن
دست به دست چرخاندن
دست به دست کردن در کاری
دست به دست هم دادن برای انجام کاری، دست به دست هم دهیم به مهر... میهن خویش را کنیم آباد
دست به سر کردن یکی❊
دست به سیاه و سفید نمیزند
دست به شورش زدن
دست به عصا راه رفتن، احتیاط کردن
دست به کاری زدن، دست به کاری بردن
دست به گریبان شدن، دعوا کردن
دست به یقه شدن، دعوا کردن
دست به یکی کردن، علیه یکی، بر ضد یکی
دست پخت کسی بودن
دست پرورده کسی
دست پیش می گیره تا پس نیفته
دستت درد نکند
دست تنها بودن
دستجمعی کاری را کردن
دست چین کردن شاگردان، بازیکنان، میوه ها،...
دست خالی جایی رفتن
دست خوش دادن
دست خوش بابا!
دست درازی کردن
دست در دست هم گذاشتن
دست دستی کاری را خراب کردن
دست دوز
دست رد به سینه کسی زدن
دست رنج یکی را خوردن
دست زدن به کاری
دسترسی به کسی یا چیزی
دست ساز
دست شستن از کاری و چیزی، چشمپوشی کردن از آن کار
دستشویی رفتن
دست فروشی کردن
دست کاری کردن چیزی
دست کج بودن یا کج دست بودن
دستکش پوشیدن
دست کشیدن از موضوعی، پولی، کاری، کسی، رها کردن آن موضوع،...
دست کشیدن بر سر کسی، ناز کسی را کشیدن، کمک کردن
دست کم گرفتن حریف
دستگاههای اداری،...
دست گرمی و دست خود را گرم کردن، آزمایش و شروع کردن
دستگیر و زندانی کردن افراد
دستگیری کردن از کسی
دستمال صورت
دستمایه کاری را داشتن
دستم به جایی نمیرسد
دستمالی کردن
دستمال کسی شدن
دست مریزاد بابا
دستمزد ما را اینطوری می دهی؟
دستم نمک نداره
دست نشانده بودن
دست نگه داشتن، دست نگه دارید
دست نویس
دست و پا چلفتی
دست و پاچه شدن
دست و پا زدن در کاری
دست و پای خود را بستن
دست و پای خود را گم کردن
دست و پنجه نرم کردن با یکی
دست و دلباز بودن❊
دستور دادن
دسته بندی کردن
دسته دسته بسته بندی کردن
دستیابی به کاری داشتن
دست یاری به سوی کسی دراز کردن، از کسی کمک خواستن
دستیار یکی بودن
دست یافتن به منابعی
دستی بر آتش داشتن
دست یکی را در حنا گذاشتن
دست یکی را گرفتن، کمک کردن
بخش دوم:
اخبار دست اول، دست دوم
از این موضوع چیزی دستگیرش نشده است
از دست دادن پول، کار، دوست یا یکی از نزدیکان
از دست رفتن یکی
از دست کسی خود را رهانیدن
از دست کسی دلخور شدن
از دست من در رفته است.
از دست من کارى ساحته نیست
از دست یکی گرفتن، یاری کردن
از دستهایش طلا میبارد
از روی دست یکی نوشتن
اسناد و مدارک به دست آمده
او را مانند کف دستم مى شناسم
این دست و آن دست کردن
او در این باره چیز زیادی به دست نمیدهد
این فرصت دیگه هیچ وقت به تو دست نمی ده
این کار از دست من بر نمی آید، این کار از من ساخته نیست، از دست و زبان که بر آید... کز عهده شکرش به در آید
این کار از دست من خارج است
با دست اشاره کردن
با دست پر از سفر برگشتن،
با دست خالی نمیتوان کاری کرد
برای دست گرمی، کاری را کردن
بشکنه این دست که به تو کمک کردم
به دست آوردن اطلاعات و چیزی
به دست دشمنان افتادن
به دست فراموشی سپردن
به دست کسی کارها را سپردن
پشت دستم را سوزانده ام تا دیگه این کار را نکنم*
پیش دستی کردن در کاری یا نسبت به یکی
تردست بودن و تردستی کردن
توی دست انداز افتادن
چیزهایی از این دست، کارهایی از این دست، خوب است
چیزی رودست یکی ماندن و باد کردن
دار و دستک خود را جمع کردن
دار و دسته یک گروه
در دست اقدام است
در دست تعمیر و ساخت است
در دست داشتن شواهد و مدارک
در دست داشتن کارها، کنترل کردن کارها
دسته بندی کردن
دسته دسته بسته بندی کردن
دستیاری کردن
رودست خوردن و کلک خوردن از کسی
زیردست یکی کار کردن
شواهدی را در دست داشتن
کارها را دست یکی سپردن
کارهایى از این دست از من بر نمى آید
کاری از دست من ساخته نیست
کاری از من ساخته نیست
مدارکی به دستم افتاده است که...
مگر کف دستم را بو کرده بودم؟
مزن بر سر ناتوان دست زور... که روزی به پایش بیافتی چو مور*
ناز شست دستتان❊
همدستی کردن با کسی، همدست شدن با کسى، همدست بودن
یک دست سیر کتک خوردن یا زدن
یک دست صدا نداره
از کفت رفت، از دستت رفت
از کف دادن چیزی، از دست دادن
کف بینی کردن
۲۷ . دل
بخش اول:
دلاور، دلاوری
دل ای دل کردن
دلباختن به کسی
دلبستگی داشتن
دلبری کردن
دل بخواهی یا دلخواه بودن
دل به دریا زدن
دل به دل راه داره
دل پیچه گرفتن
دلتنگی کردن
دلجویی کردن
دل چرکین بودن
دلچسب بودن، خوشایند
دلخراش
دل خوش کردن به چیزی
دلخور شدن از کسی
دل خونی از دست کسی داشتن
دلدادگى، دلداده
دلداری کردن
دل درد داشتن
دل در گرو کمند یار داشتن
دل در گرو یار داشتن
دل دیوانه
دلرحم بودن
دل ریش بودن
دلزده شدن از کسی یا چیزی
دلزنده بودن
دلسرد شدن از یکی یا چیزی
دل سنگ داشتن یا سنگدل بودن
دل سوزاندن برای کسی، سوخته دل
دلشاد کردن یکی
دلشوره داشتن
دل شیر داشتن
دلکش بودن
دلگیر بودن از کسی، دلگیر شدن
دلمرده
دل مهربانی داشتن
دلم همیشه پیش شماست
دل می دن و قلوه میگیرن❊
دل نازک بودن
دلواپس بودن
دل و دماغ کاری را داشتن❊
دل و روده کسی یا چیزی را بیرون ریختن❊
دلهراس
دل ها را به هم پیوند زدن
دل یکی را به دست آوردن❊
دل یکی را بردن
دل یکی را شکستن
بخش دوم:
آیا از دلت می آد؟
از دل بردن
از دل رود، آنکه از دیده رود❊
از دلم خون می چکد*
از دل و جان یکی را دوست داشتن، کاری را انجام دادن*
از دل یکی، چیزی را درآوردن، دلجویی کردن
این کار، دل و جگر می خواهد*
بارقه امیدی در دل یکی تابیدن
تو دل این کارها را نداری
تو دل برو بودن
خون دل خوردن*
درد دل کردن با کسی
دست و دل باز بودن❊
روشندل، نابینا
سیاه دل بودن
ظاهر دلفریب داشتن
همدل بودن، همفکر بودن
یارو دل درد داره، یعنی چیزی می خواد، اما مستقیم نمی تونه بگه
یک دل نه و هزار دل عاشق یکی شدن
یه دل میگه برو، یگه دل می گه نرو
قلب رئوفی داره
قلبم آتش گرفت
قلبم برای ایران می تپد
قلبی سوزان
قسی القلب بودن، پالم بودن، جانی بودن
۲۸ . دماغ، بینی
بخش اول:
دماغش را بگیری، نفسش بند می آید، یا جونش در می آد
بخش دوم:
بوی دماغ سوختگی می آد*
دل و دماغ کاری را داشتن*
موی دماغ یکی شدن*
یارو فقط نوک دماغش را می بینه
یارو دماغش باد داره
۲۹ ـ دندان
بخش اول:
دندان روی جگر گذاشتن❊
دندان طمع را باید کشید
دندان عقل را کشیدن
دندانی که درد می کنه، باید کشید
بخش دوم:
پاسخ دندانشکن دادن
تا بن دندان مسلح بودن
لب به دندان گزیدن❊
هر آنکس که دندان دهد، نان دهد
یارو خیلی دندان گرده
یارو دندان تیز کرده
گاز زدن
گاز گرفتن
۳۰ ـ دهان
بخش اول:
دهان بین بودن، آدم دهن بین
دهانت را ببند
دهانش بوی شیر می ده
دهانش بوی گند می ده
دهان گشاد داشتن
دهن به دهن شدن با یکی
دهنت را آب بکش
دهنت را ببند، حرف نزن
دهنت را جر می دهم و پاره میکنم
دهنت را چاک میدهم
دهنش چاک نداره
دهنش چفت نداره
دهن کجی کردن به یکی
دهن لق بودن
دهن منو باز نکن... اسرار یکی را گفتن یا خشمگین شدن
دهن یارو را ببند، راضیش کن، بزنش
دهن یارو را صاف کردم
دهن یکی را سرویس کردن
بخش دوم:
آب دهنم از عصبانیت خشک شده بود
از تعجب، دهانم باز ماند
این حرفها از دهن کی بیرون اومده؟*
این حرفها برای دهن تو گنده است❊
باب دهنش چیست؟
با حلوا حلوا گفتن، دهن آدم شیرین نمی شه
بد دهن بودن
به یکی دهن باز کردن، از او چیزی خواستن
تنفس دهن به دهن دادن
حرف تو دهن یکی گذاشتن❊
حرف دهنت را بفهم*
حرفهای دهن پرکن و تو خالی
حرفهای گنده گنده زدن
جلوی دهنت را بگیر
در دروازه شهر را می شه بست، اما دهن مردم را نمی شه بست
در دهنت را ببند
زیپ دهنت را بکش
مواظب حرف دهنت باش
مزه دهنش چیست؟ چه میگه؟ منظورش چیست؟
یارو آب دهنش می ره، یعنی دلش می خواد
پوزه ات را ببند
خفه خون بگیر، حرف نزن*
۳۱ ـ رگ
بخش اول:
رگ به رگ شدن
رگ خواب یکی را پیدا کردن
بخش دوم:
بیرگ بودن یکی، بی بخار بودن
به رگ زدن، تو رگ زدن
۳۲ ـ رو
بخش اول:
رو انداختن به کسی
رو انداز، لحاف
رو بدی، آستر هم می خواد
رو برگرداندان از کسی
روبرو شدن با کسی
روبوسی کردن
رو به آسمان و یا کسی کردن
رو پوشیدن از کسی
رو دادن به کسی
روداری کردن
رو سفید از آب در آمدن
رو سیاه از آب در آمدن
رو که نیست، سنگ پای قزوینه
رو گرفتن از کسی
رونمای چیزی و کسی
رویداد تاریخی
روی سخن من، با شماست
رویکرد یکی
روی گردان شدن
بخش دوم:
آن روی سگ منو، بالا نیار
از این روست که من با شما مخالفم
با روی باز از کسی استقبال کردن، از دیدن کسی خوشحال شدن
باید درها را به روی مردم باز کرد یا بست
بی چشم و رو بودن ❊
تف به رویت*
پر رو بودن
پری رو
پری چهره
چه اتفاقی رخ داده؟ روی داده؟
دو رو بودن
رو به بیابان گذاشتن
روی هم رفته
زیر و رو شدن چیزی و قضیه ای
صنما، رخ بنما!
کم رو بودن
مرد هزار چهره
یارو رویش نمی شه
۳۳ . روده، معده
بخش اول:
روده بزرگه روده کوچیکه رو می خوره
روده درازی کردن
بخش دوم:
یک روده راست در شکمش نیست❊
از خنده رودهبر شدن
داشت روده خودش را پاره مى کرد
از روی باد معده حرف زدن
۳۴ . ریش
بخش اول:
ریش خود را گرو گذاشتن
ریش سفید محل
بخش دوم:
از ریش و پشم خودت خجالت بکش
۳۵ . زانو
بخش اول:
زانو زدن در برابر کسی
زانوی غم بغل کردن❊
بخش دوم:
به زانو درآرودن کسی
۳۶. زبان
بخش اول:
زبانباز بودن، زبانبازی کردن
زبانبسته بودن، آدم آرام و بیآزار
زبان تند و تیز داشتن، انتقاد کردن
زبانت را در دهانت آرام نگه دار*
زبانت را گاز بگیر
زبان تند و تیز داشتن، انتقاد کردن
زبان چرب داشتن
زبان درازی نکنید
زبان ریختن، چاپلوسی کردن
زبانزد همه بودن، زبانزد خاص و عام بودن
زبان سرخ، سر سبز به باد میدهد
زبان طنز
زبانم تاول زده، چند بار بگویم؟
زبانم لال
زبانم مو درآورده، چند بار بگویم؟
زبان یکی را بریدن
بخش دوم:
از زبان یکی، از قول یکی نامه نوشتن
این حرف درست در نوک زبانم است
به زبان آوردن کلمه ای، خواسته ای، نام کسی
چیزی به زبان نیاوردن
نیش زبان نزنید
زخم زبان زدن
لب به زبان گشودن
نام کسی یا حرفی را به زبان آوردن
همزبان بودن
یارو خیلی زبان بازه
زیاده گویی کردن
یاوه گویی کردن
۳۷ . سبیل
بخش اول:
سبیل خود را گرو گذاشتن
سبیل کسی را چرب کردن، رشوه دادن
بخش دوم:
از سبیل هایش خون می چکد
باج سبیل گرفتن
۳۸ . سر
بخش اول:
سر آمدن حوصله آدمی
سرا پا خطا کار❊
سرا پا گوش بودن یا گوش دادن ❊❊
سر از پا نشناختن، از شادی زیاد❊
سر از جایی در آوردن، به جایی رفتن
سر از چیزی در نیاوردن، نفهمیدن یک موضوع
سرازیر شدن، سرازیری
سراسر مردم دنیا، سرتا سر کشور ایران
سراسیمه شدن، سراسیمگی
سر افکنده و شرمنده شدن
سر انجام کاری
سر انگشتان پا چرخیدن*
سربار یکی یا جامعهای شدن
سربازی رفتن
سر بالایی رفتن
سر بداران
سر برآوردن از جایی
سر بریدن یک آدم متقلب و گرانفروش
سر بزنگاه رسیدن
سر بسته، پوشیده، در لفافه و در پرده حرف زدن
سربلند بودن، سربلند کردن، سربلند شدن، افتخار کردن
سر به بیابان گذاشتن
سر به راه بودن
سر به زیر بودن
سر به سر یکی گذاشتن
سر به فلک کشیدن
سر به نیست کردن یکی
سر به هوا بودن
سر پای خود ایستادن❊
سرپایینی رفتن*
سر پرستی یک گروه و خانواده
سرپوش گذاشتن بر کارها
سر پیچی کردن از یک فرمان
سر تا پایش یک صنار شاهی نمی ارزه
سرت سلامت باشهو سر سلامتی دادن
سر تسلیم فرود آوردن
سرت زنده باشه
سرت سلامت باشد، سرت سلامت!
سر تعظیم فرود آوردن
سر جای خود ایستادن
سر جای خود نشاندن کسی
سر جنگ و سر دعوا داشتن
سر حال بودن
سر حرف خود ایستادن❊
سر حرف را باز کردن❊
سر خود بودن
سر خود را بر باد دادن
سر خود را به پایین انداختن، فلانی سر ما را پایین انداخت
سر خود را در برف کردن
سر خود را در هر سوراخی کردن
سر خود را دزدیدن
سر خوش بودن
سرخورده شدن
سر دار رفتن
سرداری و سردار سپاهی بودن
سر در آوردن از شهری یا جایی، رسیدن به آن جا
سر در آوردن از کار یکی و از چیزی و موضوعی، فهمیدن موضوعی
سر درد داشتن
سر در کلاف داشتن
سر در پای عشقش نهادن یا سر در پی عشقش نهادن
سر در گریبان بودن❊
سر در گم بودن، سر در گمی، گیج بودن
سر دست چرخاندن کسی، مسخره کردن و یا روی یکی تسلط داشتن
سر دست شکاندن برای کسی و چیزی، مبارزه کردن
سردمداری کردن
سر دواندن یکی
سردوشی گرفتن
سر راه یکی قرار گرفتن
سر راه یکی مانع تراشیدن
سر رسیدن، به هنگام رسیدن، یهو درآمدن
سر رشته در کاری داشتن
سرریز شدن
سر زا رفتن
سر زخم کهنه را باز کردن
سر زدن به کسی یا جایی
سرزده آمدن یا به جایی وارد شدن
سر زنده، بشاش و شاد بودن
سرزنش کردن یکی
سرسام گرفتن
سر سپرده بودن، سرسپردگی
سر سخت بودن
سر سری انجام دادن کاری یا سرسری گرفتن کارها، سهل انگاری
سرسنگین بودن، سرسنگین شدن
سرشاخ شدن با یکی
سرشار از مهر و مَحبت
سرش به تنش زیادی می کنه
سرش به تنش نمی ارزه یا می ارزه
سر شکسته شدن، سرشکستگی، شرمندگی
سرش کلاه گشادى رفته
سرشناس بودن
سر شماری کردن
سر شوخی ناراحت شدن
سر فراز بودن
سر قرار رفتن
سر کار گذاشتن یکی به معنای کار پیدا کردن و استخدام کردن او
سر کار گذاشتن یکی به معنای مسخره کردن او
سر کارگر یک کارخانه
سر کردگی یک گروه و یک لشکر، سرکرده
سر کردن، بردباری و شکیبایی کردن
سرکشی کردن به کاری یا جایی یا کسی
سرکشی کردن به معنای شورش گری
سرک کشیدن به همه جا، سرک کشیدن به اینجا و آنجا
سرکوب کردن
سر کوفت زدن به کسی
سر کیسه کردن یکی، تیغ زدن، اموالش را از چنگش درآوردن
سر گذشت ما هم این بود
سرگردان بودن
سر گردنه، گوش بریدن
سرگرم کردن بچه یا مردم
سرگشته و حیران بودن
سر گلایه را باز کرد
سر گیجه گرفتن
سر مال دنیا دعوا کردن
سر مال زدن
سر مست از کاری شدن
سرم سوت می کشه
سرمشق شدن یا سرمشق گرفتن
سر میز نشستن
سر ناسازگاری و مخالفت داشتن
سر نترس داشتن
سر نزده به جایی رفتن
سرنگون کردن، سرنگون شدن
سرنوشت خوب و بد داشتن
سر ناهار گفتگو کردن، به خاطر ناهار گفتگو کردن، سر پول چانه زدن
سر ناهار گفتگو کردن، موقع ناهار خوردن گفتگو کردن
سر و ته کردن چیزی
سر و ته قضیه ای را هم آوردن
سرو ته یک کرباس
سر و دست شکستن برای یکی یا چیزی*
سر و سامان گرفتن
سر و صدا ایجاد کردن*
سر و صورت خود را آب زدن*
سر و گوشش می جنبه*
سر و گوشی آب دادن*
سر هم بندی کردن مطلبی و چیزی
سر هم کردن مطلبی و چیزی
سری به دوستان، آشنایان و جایی و نوشتهای زدن
سری در بین سرا در آوردن
سری که درد نمی کنه، نباید دستمال بست
سر یک بازی دعوا کردن
سر یک قرارداد چانه زدن
سر یکی جیغ زدن
سر یکی داد و فریاد کردن، داد زدن
سر یکی را بردن، زیادی حرف زدن
سر یکی را خوردن، موجب مرگش شدن
سر یکی را به درد آوردن
سر یکی را زیر آب کردن
سر یکی شیره مالیدن
سر یکى کلاه گذاشتن
بخش دوم:
آوای خوش سر دادن
آب از سرم گذشته
آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب
از سر تا پا چاخانه
از سر لج و یا از روی لجبازی کاری را کردن
انتظارم به سر آمد
بازیهای سرگرم کننده
با سر و کون خودش بازی می کنه
بالای سر ما جا دارید
بر سر چیزی چانه زدن
بر سر دوراهی گیر کردن
بر سر یکی سوگند و قسم خوردن
بلایی بر سر کسی آوردن
به سر بردن در فلان جا و در فلان شهر
بی سر و پا بودن
پشت سرش را هم نگاهی نکرد
پشت سر هم یک کاری را انجام دادن*
پشت سر یکی حرف زدن و غیبت کردن*
پوست از سرت میکنم❊
پوست سرت را میکنم❊
تاج سر مایید
تف سربالا انداختن*
تو سری زدن یا خوردن
چنان میزنی به چاک که پشت سرت هم نگاه نمیکنی
حرفهای بی سر و ته
حکومت فلانی سرنگون شد
حوصله دردسر ندارم
خاک بر سرت! خاک عالم به سرت!
داماد سر خانه بودن
در انتظار خبری، کسی یا چیزی به سر بردن
درد سر دادن
دود از سرم بلند می شه
کار را یکسره کردن
سبک سر بودن، سبک سری کردن. جلف
شما تاج سر مائید
شما در بالای سر ما جا دارید
صدقه سر دادن
فدای سرت
فریاد سر دادن
قربون سرم بری بچه جان
میخواهم که هیچ سر به تنش نباشد
همسر بودن
همه حرفهاش، از سر تا پا دروغه❊
یارو پشت سرش را هم می بینه
یارو سر و گوشش می جنبه
یک سر داره و هزار تا سودا
سرباز کردن یک مشکل
سر بداران
سرتیپ
سروان
سرگرد
سرهنگ
سر جوخه
سردبیر مجله
سردسته یک گروه
سردوشی گرفتن
سر ساعت و سر موقع آمدن
سر سبد گلها
سرسبز بودن
سرکار، از عناوین نظامی
سرکارِ خانم...
سرکارگر
سر کرده، سرور
رو سری
۳۹ . سینه، آغوش و بغل
بخش اول:
سینه بند بستن
سینه به سینه آمدن با یکی
سینه به سینه گشتن افسانههای مردمی
سینه خیز رفتن
سینه سپر کردن
سینه سوز، سینه سوخته
بخش دوم:
عاشق سینه چاک
بغل به بعل هم راه رفتن
به آغوش مام، وطن بازگشتن
در آغوش مادر آسودن
زانوی غم بغل کردن*
یک دیگر را در آغوش گرفتن، بغل کردن
۴۰ ـ شاش ( شاش اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
شاش بچه پاکه
شاش یارو کف کرده
بخش دوم:
جای سفت نشاشیده
نشاشیده شب درازه
۴۱ . شانه، کتف
بخش اول:
شانه به شانه و بازو به بازو با کسی رفتن❊
بخش دوم:
کاری روی شانه کسی سنگینی کردن
کولی دادن به کسی، سواری دادن
این حرفها در کت من نمی ره
۴۲ . شکم
بخش اول:
شکمباره بودن
شکم پاره کردن
شکم پرست بودن
شکم خود را پاره کردن
شکم خود را صابون زدن
شکمو بودن
شکم یارو سیر نمیشه
شکمی از عزا درآوردن
بخش دوم:
از روی باد شکم حرف زدن
از روی شکم سیری کاری کردن
به اسم عیسی، به شکم موسی
به شکم خودت رحم کن
به فکر زیر شکم بودن
جلوی شکم خودت را بگیر
قار و قور کردن شکم
یارو شکم درد داره
یک روده راست در شکمش نیست❊
یک شکم سیر خوردن
۴۳ . صدا ( صدا اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های صوتی آدمی است)
بخش اول:
صدا به صدا نمی رسه
صداش دیگه در نمی آد
صداش را ببر
صدای گوشخراش
صدای دلخراش
صدای دلنشین
صدایش را در گلو خفه کرده اند
صدای شوم
بخش دوم:
۴۴ . صورت
بخش اول:
صورتبرداری کردن
صورت گرفتن یا صورت دادن پارهای از مسائل
صورتحساب نوشتن
صورت جلسه نوشتن
صورت مسأله را عوض کردن
بخش دوم:
این کار شما صورت خوشی ندارد
۴۵ . عصب
بخش اول:
غششو می اندازه گردن ما
بخش دوم:
یارو غشیه
۴۶ . عقل ( عقل اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
عاقلان را اشارهای بس
عقل از سرش پریده
عقل سلیم داشتن
عقلم قد نمی ده
بخش دوم:
بی عقل بودن
سر عقل آمدن❊
یارو عقلش پاره سنگ می بره
دروغگو کم حافظه است
حافظهام یاری نمیکند
۴۷ . قدم
بخش اول:
قدمش سبک بود
قدمش مبارک باد
بخش دوم:
بد قدم بود
پیشقدم شدن
خوشقدم بود
۴۸ ـ قلب
بخش اول:
قلب بزرگی داشتن
قلب پاک داشتن
قلب چرکین داشتن
قلب سیاه بودن
قلب شکسته یک نفر
قلب مهربان داشتن
بخش دوم:
اعتقادات قلبی یک نفر
خوش قلب بودن
علاقه قلبی به چیزی یا کسی داشتن
قسی القلب بودن
۴۹ . کله
بخش اول:
کله آدم دود می کشه
کله آدم سوت می کشه
کلهاش بوی قرمه سبزی می ده
کله به کله آمدن
کله پا شدن❊
کله پوک بودن
کله خراب بودن
کله خر بودن
کله شق بودن
کله معلق شدن در زندگی و در امور مالی
بخش دوم:
یارو کله گنده است
۵۰ . کمر
بخش اول:
کمر بستن به کاری
کمر بسته یکی بودن، به او ارادت داشتن
کمر بند زدن
کمر بندها را باید سفت بست
کمرش زیر بار زندگی خم شده
کمر شکن بودن یک کار
کمر همت بستن
کمری شدن یکی، یعنی کمر درد گرفتن
کمری دیگر برایش نمانده
بخش دوم:
۵۱ ـ [...]
۵۲ ـ [...]
۵۳ ـ [...]
۵۴ . گردن
بخش اول:
گردن بند زدن
گردن خم کردن
گردن درازی نکن
گردن کج کردن
گردن کشی کردن
گردن کلفتی کردن
گردن ما از مو هم باریک تره*
بخش دوم:
خر گردن، گردن کلفت
رگ های گردنش بیرون زده بود❊
گردن یکی را زدن
کاری را به گردن کسی انداختن
کاری را به گردن گرفتن
۵۵ . گلو
بخش اول:
گلوگاهش را بسته اند و راه فرار نداره
بخش دوم:
یارو فلان چیز یا فلان کس در گلویش گیر کرده است
آن برایش لقمه بزرگیه
لقمه چرب و نرمی گیرش اومده
۵۶ . گوش
بخش اول:
گوش به حرف کسی دادن
گوش به زنگ بودن
گوش شیطان کر
گوشواره آویزان کردن
گوش هایت را باز کن
گوش هایت را خوب پاک کن
گوش یکی را بردن، سر و صدا کردن، زیادی حرف زدن
گوش یکی را بریدن، کلک زدن، پول یکی را بالا کشیدن
بخش دوم:
از این گوش می گیره و از آن گوش در می کنه
اگر پشت گوشت را دیدی، او را هم میبینی
این خبر به گوشم نخورده
با چشم و گوش بسته یا باز عمل کردن❊
با دقت گوش کردن
پشت گوش انداختن حرفی
پنبه را از گوش هایت در بیار
تکه بزرگش، گوشش خواهد بود
حرفی را آویزه گوش کردن
خبری را به گوش یکی رساندن
خود را به نشنیدن زدن
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
صدای گوشخراش❊
کاری را به کسی گوشزد کردن
کو گوش شنوا؟
گوشمالی دادن یکی
فلان خبر را به گوش یکی رساندن
یک گوش در و دیگری دروازه
۵۷ . گوشت
بخش اول:
گوشت تلخ بودن، بد اخلاق بودن
بخش دوم:
خوش گوشت بودن
۵۸ ـ [...]
۵۹ ـ [...]
۶۰ . لب
بخش اول:
لب تر کردن، شروع به حرف زدن یا آب خوردن
لب تکان دادن
لب جنباندن
لب خوانی کردن
لب دادن
لب زدن به مواد خوراکی یا لیوانی
لب گرفتن
بخش دوم:
یارو لب و لوچه اش آویزانه
یکى را تشنه لب دریا بردن و برگرداندن
بوس دادن
بوسه زدن
لبالب پر بودن
لب دریا و لب رودخانه رفتن
لبه خط ایستادن
۶۱ . لپ، گونه
بخش اول:
لپ هایش گل انداخته
بخش دوم:
۶۲ . مچ
بخش اول:
مچ بند
مچ یارو را گرفتم
مچ یارو وا شد
بخش دوم:
یارو را مچاله کردم
۶۳ . مزاج( مزاج اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
بد مزاج بودن
خشک مزاج بودن
دمدمی مزاج بودن
سخت مزاج بودن
بخش دوم:
به مزاجش خوش نیامد
۶۴ . مشت
بخش اول:
مشت آهنین کوبیدن
مشت نمونه خروار است
مشت و لگد پراندن یا زدن یا خوردن*
مشتمالی دادن
مشت یارو وا شد
بخش دوم:
۶۵ ـ مغز
بخش اول:
بخش دوم:
یارو مغز خر خورده
یارو مغزش پوکه
یارو مغزش معیوبه
یارو مغزش پاره سنگ بر می داره
ذهنم را زیر و رو کردم
ذهنم یاری نمیکند
۶۶ . موی سر
بخش اول:
مو بر تن آدم راست می شه، سیخ سیخ می شه
مو را از ماست کشیدن
مو شکافی کردن یک مسئله
موها را پریشان کردن
موهای بدن آدم سیخ سیخ راست می شه
موهای سرت را یکی یکی میکنم
موی دماغ این و آن شدن❊
بخش دوم:
از سپیدی موهای خودت ( او )خجالت بکش
تو مو را بینی و ما پیچ مو را
رابطه دوستی ما به مویی بنده
قضیه را مو به مو توضیح بده
کچلها خوش شانسند
نام کچل را می گذارند، زلفعلی
یارو ما را کچل ( مچل ) کرده
۶۷ . ناخن
بخش اول:
ناخنک زدن
بخش دوم:
از ناخن پا گرفته تا توک سر یا نوک سر❊
۶۸ . ناف
بخش اول:
ناف یارو را باید برید
ناف یارو را با دروغ بریدن
بخش دوم:
یارو در ناف تهران زندگی میکند
۶۹ . نظر (نظر اندام نیست، اما ناشی از وجود اندام های آدمی است)
بخش اول:
نظر دادن، اظهار نظر کردن
نظر داشتن به کسی یا چیزی، علاقه داشتن
نظر کردن یکی
نظرخواهی همگانی یا همهپرسی
نظر سنجی کردن
بخش دوم:
از نظر علمی. این کار درست نیست
در نظر داشتن یک نفر یا یک موضوع، توجه کردن
در نظر گرفتن
۷۰ . نطفه
نطفه یارو را با دروغ بسته اند
در نطفه خفه کردن مسأله ای
۷۱ . نفس
بخش اول:
نفسش در نمی آد
نفسها در سینهها بند بود، حبس بود
بخش دوم:
آهای نفس کش!
دماغش را بگیری، نفسش بند می آد*
هیچ نفس کشی نبود
یارو زیر بار سنگین زندگی نفسش برید
دم برآوردن
دم نزدن
اشک تمساح ریختن
روباه صفت
به اندازه گاو می خورد
سگ جون
خر خوان
خر زور
خر کار
شکلک درآوردن
شنگول بودن
غلغلک دادن
نیشگون یا ویشگون گرفتن
مشنگ بودن
خنگ بودن
کودن بودن
مانند کنه به آدم می چسبه
تو برایم یک پشه هم نیستی
یارو امروز از دنده چپ بلند شده
یارو با دمش گردو می شکنه
تشنه قدرت بودن
روحیه خود را باختن
روحیه کار دست جمعی داشتن
روحیه کاری را نداشتن
یقه( یخه) به یقه شدن با کسی
یقه چرکین ها
یقه خود را دریدن
یقه خود را از این قضیه رها کن
یقه سفیدهای دانشگاهی
یقه یارو بد جوری گیره
گریبانگیر شدن با یک دشواری
گریبان یکدیگر را گرفتن
احساس کردن
فریاد زدن
سخن گفتن، صحبت کردن، گفتگو کردن
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد
فهمیدن
اندیشیدن، فکر کردن
ترسیدن و ترساندن
درد داشتن و درد آوردن
نوزاد، بچه، کودک، جوان، نوجوان، سالمند، سالخورده، مسن و پیر
به دنیا آمدن، از دنیا رفتن، تولد و مرگ
زخمی شدن
به مرگ می گیره تا به تب راضی بشه
تب و لرز داشتن
قوی، نیرومند و تنومند بودن
ضعیف، سست و ناتوان بودن
اشتباه کردن
توجه کردن
هم وزن
همشیره
همدرد
همزاد بودن
دیدگاهها
سر تا پای ضرب المثلهای فارسی یا سرا پای ضرب المثل ... به نظر می آمد این یک جور واژه نامه پزشکی است.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا