سه شنبه, 15ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست تاریخ تاریخ معاصر هوشنگ طالع در گفت‌‌وگو با تاریخ ایرانی: انگلیسی‌‌ها نظر موافقی به محمدرضا شاه نداشتند

تاریخ معاصر

هوشنگ طالع در گفت‌‌وگو با تاریخ ایرانی: انگلیسی‌‌ها نظر موافقی به محمدرضا شاه نداشتند

برگرفته از تاریخ ایرانی

زینب صفری
تاریخ ایرانی: دکتر هوشنگ طالع که به خوبی تحولات شهریور ۱۳۲۰ را به یاد دارد و از نزدیک شاهد رویدادهای آن زمان بوده، قرار گرفتن دوباره مشروطیت ایران در جایگاه واقعی‌اش و صاحب اختیار شدن مجلس را دلیل منسجم ماندن ساختار سیاسی ایران در آن روزهای بحرانی می‌داند. او با وجود برخی انتقادات به رفتار نخبگان سیاسی و مشخصا شخص محمدعلی فروغی، وی و ساعد مراغه‌ای را به دلیل همراه نشدن با سیاست‌های متفقین ستایش می‌کند. نویسنده کتاب‌هایی چون «ناسیونالیسم ایرانی» و «چکیده تاریخ تجزیه ایران» رفتار مردم در آن روز‌ها را رفتاری استبدادزده و برآمده از سیاست‌های رضاخانی می‌داند که آنها را نسبت به سرنوشتشان بی‌توجه کرده بود. گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با هوشنگ طالع را در ادامه می‌خوانید:
 

***


اگر مایل باشید بر رفتار مردم و نخبگان سیاسی در‌‌ همان روزهای شهریور ۱۳۲۰ متمرکز شویم. مشخصا هنگام خلع رضا شاه از سلطنت و تبعید و اسارت او هیچ از حضور مردم خبری نیست. شما رفتار مردم را در آن روز‌ها چطور ارزیابی می‌کنید؟
 

عملکرد دوران رضا شاه اجازه ایجاد نهاد و نهادسازی را به هیچ کس نمی‌داد. بنابراین هیچ نهادی در این کشور وجود نداشت، هر چه که بود نمودهای ظاهری دولتی این نهاد‌ها مثل سازمان ترویج افکار و روشنگری برای مردم بود که اینها ویژه گروه‌های بسته‌ای از عناصر حکومت و دانشمندان بود که در آنجا جمع می‌شدند و صحبت می‌کردند اما این اصلا به سطح توده نمی‌رسید. مشکل نظام‌های خودکامه این است که رفته رفته این باور برایشان ایجاد می‌شود که به تنهایی بهتر از همه مردم آن سرزمین و حتی همه مردم جهان فکر می‌کنند. از این رو سخت کوشش می‌کنند مردم در هیچ کاری دخالت نکنند چون آنها می‌خواهند به جایشان تصمیم بگیرند. این مساله یعنی نبود نهادهای مردمی، نهادهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در کشور باعث شد روزی که این اتفاق شوم در کشور افتاد حتی امکان بسیج هزار نفر که به اطراف قصر رضا شاه بروند و بایستند و بگویند ما اجازه نمی‌دهیم که او را به اسارت بگیرید، وجود نداشته باشد. در حقیقت متفقین نماد حکومت ایران را به اسارت می‌بردند، اصلا دو مساله کاملا جدا از هم است، ما می‌بایست او را به اسارت می‌بردیم و به محاکمه می‌کشیدیم؛ اما سیاست‌های رضاخانی طوری مردم را از وابستگی به سرنوشت خودشان دور کرده بود (من فکر نمی‌کنم این برنامه‌ریزی شده بوده باشد، این خصلت و خوی هر نوع دیکتاتوری است) که اصلا آن روز مردم متوجه نبودند چه اتفاقی افتاده است.

 

اما بعد از رفتن رضا شاه، روزی که محمدرضا برای انجام سوگند به عنوان پادشاه ایران به مجلس می‌رفت حضور مردم از کاخ مرمر تا بهارستان چشمگیر بود. اگر این‌گونه که شما می‌گویید نهادهایی برای به صحنه آوردن مردم وجود نداشت پس چگونه آنها در این روز به خیابان می‌آیند؟ این رفتار دوگانه از مردم را چطور می‌توان توضیح داد؟ آیا باید اراده متفقین را در این امر دخیل دانست؟

 

ببینید بیگانگان چنین چیزی نمی‌خواستند، اتفاقا آنها خیلی به دنبال فروپاشی سلطنت در ایران بودند. اما به نظر می‌رسد لحظه‌های سختی برای این مملکت پیش می‌آید که مردم اگر هم دارای نهادهای رهبری‌کننده نیستند و به دور نگه داشته شده و شاید اندکی سرخورده شده‌اند، اما کشور به حالتی می‌رسد که دوباره مردم از یگان و دهگان و صدگان و هزارگان در می‌آیند و تبدیل به یک تن می‌شوند. یک لحظه ملت احساس می‌کند که همه چیزش دارد از دست می‌رود، درست است که خیلی در بهت فرورفته بود چون ارتشی که آن طور از آن صحبت می‌کردند به یکباره آب می‌شود و به زمین می‌رود، اما ضربه‌ای به مردم وارد می‌شود که دوباره خودباوریشان را به دست می‌آورند و احساس می‌کنند که خطر بزرگی تهدیدشان می‌کند؛ خطر اشغال و تجزیه کشور بدون هیچ حکومتی و هرج و مرج. اگر مردم نمی‌توانستند یک دولت یا حکومت تشکیل بدهند، کشور از هم می‌پاشید و مناطق اشغالی تحت قرارداد ۱۹۰۷ قرار می‌گرفت. انگلیسی‌ها هم با یک چنین پیش خواهی‌ای وارد کشور شده بودند. به هر حال در یک لحظه تاریخی ملت یکباره به خودش می‌آید، انبوه جمعیت از کاخ مرمر تا میدان بهارستان آنقدر زیاد بود که گاهی خودروی محمدرضا پهلوی که داشت به مجلس می‌رفت تا به عنوان پادشاه ایران سوگند یاد کند، توسط مردم بلند می‌شد. همین مردمی که تا چند روز پیش در هیچ کجا حاضر نبودند و اگر مثلا هزار نفر می‌آمدند و دور قصر رضا شاه می‌ایستادند آن کار اتفاق نمی‌افتاد، او مستعفی می‌شد و کنار می‌رفت و ما هم می‌توانستیم یک روز حساب‌هایمان را با او صاف کنیم.

 

 

البته فروغی در تشکیل به هنگام دولت و مدیریت شرایط بحرانی آن روز‌ها نقش چشمگیری داشته است.

 

وقتی فروغی به مجلس رفته و اعلام ترک مخاصمه می‌کند یک جمله می‌گوید که برای یک ملت خیلی خفت‌بار است. او با اشاره به حمله متفقین به ایران می‌گوید: «می‌آیند و می‌روند و با شما کاری ندارند.» در حالی که حتی برای ورود به یک کاروان‌سرا هم از مسوول آن یک سووالی می‌شود. این طرز تفکر هیات حاکمه‌ای بود که با خفه کردن مشروطیت شکل گرفته بود.

 

 

اما به هر حال فروغی با تصمیم ترک مخاصمه آن هم در شرایطی که ما توان مقابله نداشتیم توانست جلوی زیان‌های بیشتر را بگیرد و اوضاع را تا حد زیادی آرام و قابل کنترل کند، وگرنه‌‌ همان هرج و مرجی که شما از آن صحبت کردید پیش می‌آمد.

 

بله. البته نقش فروغی را نباید در آن شرایط نادیده گرفت.

 

 

به اعتقاد شما چرا نخبگان سیاسی همچون فروغی که توسط رضا شاه سخت آزرده و در واقع خانه‌نشین شده بودند و رابطه خوبی هم با حکومت نداشتند در آن شرایط دشوار باز حاضر به آشتی با حکومت می‌شوند؟

 

ببینید انگلیسی‌‌ها و روس‌ها در پی آن بودند که ایران را جمهوری کنند. در آن شرایط فروغی گزینه مورد توجه انگلیسی‌ها بود. جالب است که ساعد مراغه‌ای را هم روس‌ها می‌خواستند به ریاست‌جمهوری برسانند چون سفیر ایران در آنجا بود، اما او با قاطعیت رد می‌کند. فروغی هم به نوعی نامزد انگلیسی‌‌ها بود برای این کار که البته ایشان هم تن به آن نمی‌دهد. روس‌ها و انگلیسی‌‌ها دنبال این بودند ولی نامزد‌هایشان نپذیرفتند و نامزد ثالثی هم نبود که اینها بتوانند بر روی آن توافق کنند. از سوی دیگر تمام فراگشت جمهوری‌سازی و تشکیل دوباره مجلس موسسان و قانون اساسی و... زمان زیادی لازم داشت. اینها سخت درگیر بودند و زیر ضربه‌های سخت آلمان نازی قرار داشتند، اصلا فرصت این کار‌ها را نداشتند. هرچه زود‌تر می‌خواستند ایران آرام شود تا اینها بتوانند راه انتقال جنگ‌افزار آمریکایی و خواروبار به طرف مسکو را هموار کنند.

 

 

پس در آن بازه آمدن محمدرضا شاه گزینه انگلیسی‌‌ها نبوده، در واقع آنها مجبور می‌شوند به پیشنهاد فروغی که‌‌ همان جانشینی محمدرضا بر تخت پدر بود تن بدهند؟

 

بله در واقع آنها هم ناچار شدند. هم فروغی و هم ساعد به پیشنهاد روس و انگلیس جواب رد دادند و هر دو به قانون اساسی مشروطه استناد کردند. روس‌ها و انگلیسی‌‌ها هم متوجه شدند ممکن است در یک گرفتاری بیفتند که نتوانند از آن خلاص شوند و کشور دچار هرج و مرج و اغتشاش شود و دسته‌های موافق و مخالف در شهر‌ها به حرکت دربیایند و اینها مجبور شوند دخالت کنند و دخالت اینها باعث شود که مردم با آنها درگیر شوند و بنابراین از تمام مقاصدی که از اشغال ایران داشتند دور بیفتند، بنابراین خیلی زود از این کار منصرف شدند. انگلیسی‌‌ها هم هیچ نظر موافقی به محمدرضا شاه نداشتند و حتی در آن جریانی که نمایندگان سه کشور روسیه و انگلیس و آمریکا به تهران آمدند، او را به عنوان شاه ایران به حضور نپذیرفتند و تنها استالین او را با محبت پذیرفته بود. در حالی که به نظر می‌رسید باید برعکس باشد، او بگوید شاه بورژواست و من بلشویکم.

 

 

بعد از حمله متفقین، ارتش ایران با همه توانی که از آن دم می‌زدند خیلی زود از هم می‌پاشد در حالی که ساختار سیاسی ما توانست به سرعت انسجام خود را به دست آورد. بنظر شما علت آن چیست؟

 

البته انگلیسی‌ها حیله زدند. اگر نیروی دریایی را غافلگیر نکرده بودند شاید ارتش به سرعت می‌توانست نهادسازی کرده و یک پدافند گسترده‌ای را شکل بدهد. اما با این حال ارتش ما چند مشکل داشت، نخست اینکه فاقد نیروی زرهی بود. جنگ جهانی دوم جنگ مکانیزه و زرهی بود. ارتش ما تنها چند تانک چکسلواکی داشت. نیروی هوایی ما چند فروند هواپیماهای دوباله زمان جنگ جهانی اول که از انگلیس خریده بودند، در اختیار داشت. کارخانه‌ای هم به نام شهباز داشت که آن را هم از انگلیسی‌ها خریده بودند و این هواپیما‌ها را در آنجا مونتاژ می‌کردند ولی چندان قابلیت رزمی نداشتند. به علاوه کشور هنوز افسرهای تحصیل‌کرده‌ای نداشت که بتوانند در مقام‌های بالا قرار بگیرند. بسیاری از سازمان‌های ارتش فقط روی کاغذ بود یعنی اگرچه نامش تیپ بود ولی در حد گردان بود. دوم اینکه ایرانی‌ها بمباران هوایی را تجربه نکرده بودند و بنابراین ترس و وحشت زیادی مردم را فراگرفته بود و این بر نابسامانی اوضاع اضافه می‌کرد. علاوه برآن انگلیسی‌ها عواملی در ارتش داشتند که خیانت‌های زیادی انجام دادند، مثلا خود رییس ستاد ارتش به نام سرلشکر نخجوان. در گسیل مهمات کارشکنی‌هایی صورت می‌گرفت، مثلا گلوله‌های توپ سنگین جایی رفته بود که توپ سبک داشتند. وقتی انگلیسی‌ها حمله کردند نیروی دریای ایران که نیرویی بود به نسبت قوی -اما نه به اندازه نیروی دریای انگلیس- غافلگیر شد. انگلیسی‌ها به عنوان بازدید آمدند. وقتی دریادار بایندر، فرمانده نیروی دریایی رفت تا از ناو آنها بازدید کند گفتند الان غروب شده و بگذارید صبح.‌‌ همان ساعت دو بعد از نیمه شب وقتی افراد در خوابگاه‌ها و گروه اندکی در پستشان بودند ناوهای اصلی ایران را از فاصله نزدیک مورد تهاجم قرار می‌دهند.

 

 

یعنی با وجود دو اعلامیه‌ای که متفقین داده بودند باز هم ارتش ایران آماده نبود و غافلگیر شد؟

 

اعلامیه جنگ نداده بودند. اعلامیه داده بودند که شما آلمانی‌‌ها را بیرون کنید. اصلا اگر نگاه کنید تعداد انگلیسی‌ها در ایران چند برابر آلمانی‌‌ها بود، چون صنایع نفت جنوب همه در دست انگلیسی‌ها بود. به هر حال با این غافلگیری تقریبا هفتصد نفر از نیروی دریایی ما و خود دریادار بایندر از بین رفتند. خیانت‌ها هم قابل چشم پوشی نبود، مثلا اینکه ارتش را مرخص کردند، من یادم هست که خانه مادربزرگم در همین خیابان مفتح کنونی روبروی دانشسرا بود. شب بود و خوابیده بودیم که یک صدای همهمه‌ای آمد. بیرون که آمدیم دیدیم تمام این خیابان سفیدپوش است. یک سری آدم با یک زیرپوش و زیرشلوار تمام سطح خیابان را گرفته بودند، اینها از پادگان عباس‌آباد بودند که مرخص شده بودند. خوب این موضوع سازماندهی ارتش را در هم کوبید و این با خیانت رییس ستاد ارتش و امثال او اتفاق افتاد. البته بعد از آن رضا شاه، سپهبد احمدی، فرماندار نظامی تهران را احضار می‌کند، او با همه کارهای بدی که انجام داده بود اما آن روز خدمت بزرگی به کشور کرد. او توانست یک عده از سرباز‌ها را جمع کرده و افسر‌ها را دعوت کند و با اعلام حکومت نظامی توانست نظم را در شهر برقرار کند. وگرنه کار به غارت و آدم‌کشی و هرج مرج می‌رسید و کشور از هم می‌پاشید.

 

 

درباره ساختار سیاسی ایران در آن زمان بگویید. چطور در آن شرایط توانست به سرعت انسجام خود را حفظ کند؟

 

علتش این بود که دوباره مشروطیت ایران در جایگاه واقعی‌اش قرار گرفت و مجلس صاحب اختیار کشور شد. انتخابات مجلس سیزدهم در زمان رضا شاه انجام شد، اما وقتی سایه دیکتاتوری و جو رعب و وحشتی که بر کشور حاکم بود کنار می‌رود مجلس‌‌ همان مجلس شورای ملی ایران می‌شود. با وجود اینکه عناصر وابسته به خارج و عناصر زمین‌داران بزرگ و مانند آنها هم در میان نمایندگان حضور داشتند، اما ما می‌بینیم که مجلس در آن شرایط سخت و اشغال وظیفه‌اش را درست انجام می‌دهد. مجلس چهاردهم با آن نیرومندی عمل می‌کند و با آن ماده واحده که تا نیروهای خارجی در ایران هستند هیچ نخست‌وزیر و وزیر و هیچ مقام ایرانی حق گفت‌و‌گو و دادن امتیاز نفت ندارد، هم تکلیف را روشن می‌کنند و هم دست قوام را باز می‌گذارند تا برود و آن بازی استادانه را در برابر روس‌ها انجام دهد. مجلس پانزدهم هم همینطور و مجلس شانزدهم می‌آید و صنایع نفت را ملی می‌کند. با وجود اینکه اگر بطن‌شناسی کنید نمی‌توانید بگویید همه آنها نمایندگان واقعی مردم هستند ولی وقتی در آن جایگاه قرار می‌گیرند خوب عمل می‌کنند.

 

عملکرد مجلس سیزدهم را ببینید. کشور اشغال است. نیروهای نظامی روس در کشور جولان می‌دهند. مثلا وقتی کافتارادزه برای گرفتن امتیاز نفت به تهران می‌آید و دولت مقاومت می‌کند حزب توده یک تظاهرات خیابانی تشکیل می‌دهد. دژبان‌ها و نیروهای روس با موتور و کامیون دور اینها را گرفته بودند که مردم به اینها حمله نکنند. ایجاد رعب و وحشت می‌کردند. کشور در چنین وضعی بود. خزانه خالی بود و اینها نیاز به ریال داشتند، عده‌ای دست به احتکار زده و کالا‌ها را نگه داشتند. این مجلس به هر حال کشور را در این شرایط نگه داشت. مجلس ابراز اعتماد می‌کرد و شاه به ناچار فرمان می‌نوشت، اگر هم سلب اعتماد می‌کرد و رای عدم اعتماد می‌داد و دولت را ساقط می‌کرد شاه هم حکم عزل می‌نوشت.

دیدگاه‌ها   

0 #1 Guest 1391-01-13 16:04
درود بر شما. سخنان استاد دكتر هوشنگ طالع بسيار روشنگر نقاط تاريك است. مهمترين آن شايد به نظرم اين است كه در هنگامه هاي سخت و سرنوشت ساز ملت ايران هويت و آن خود اصليش را باز ميابد و .... و اين كه خداي ايران اين سرزمين سپنتا را در ميابد و .... و اين كه ايران هرگز نمي ميرد. نمي ميرد. پاينده ايران
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید