چهارشنبه, 05ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست خانه تازه‌ها نگاه روز شیر بیدار

شیر بیدار

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 67، امرداد و شهریور 1390، رویه 9

دفاع مقدس

به انگیزه‌ی 31 شهریور 1359، روز یورش نظامی عراق به ایران

محسن انصاری (تیرداد)

در افسانه‌ها آورده‌اند که شیری نیرومند و بی‌باک در سرزمینی پهناور می‌زیست. هزاران سال بود که جانوران در زیر سایه شیر، در این بهشت پر از داد، خرد و عشق، زندگی می‌کردند. در گذر دوران‌ها گاه پیش می‌آمد که گرگ‌ها در داخل سرزمین دست به گردنکشی می‌زدند و یا روباه‌ها و کفتارها از سرزمین‌های ناشناخته به چشم طمع و حسادت به سرزمین آباد یورش می‌آوردند. شیر قصه‌ی ما، همیشه از دل این پیش‌آمدهای ناگوار و سخت پیروز بیرون می‌آمد و آرامش به بهشت باز می‌گشت. تا این‌که در یک شب سرد زمستان شیر بیمار شد. بیماری و ضعف بر او چیره گشت و از اداره و نگهبانی بهشت جا ماند. گرگ‌های داخل سرزمین خبر را به روباه‌های خارجی رساندند. توطئه شکل گرفت و در شبی طوفانی و تاریک بر شیر یورش بردند. شیر دفاعی جانانه کرد. نبرد چند شبانه‌روز به درازا کشید و شیر آن‌قدر زخم برداشت و خون از او رفت که چون مرده‌ای بر زمین افتاد. دشمنان به این اندیشه که او مرده، رهایش کردند و بهشت را میان خود تقسیم کردند.
چوپانی از آن‌جا گذشت، شیر را دید. او را با خود برد و زخم‌هایش را تیمار کرد. سال‌ها گذشت و شیر که بهبود یافته بود، در میان گوسفندان چوپان زندگی می‌کرد، علف می‌خورد و به جای غریدن، هم‌صدای گوسفندان بود. بهشت نیز محل تاخت و تاز کفتارها و روباه‌ها شده بود. تا این‌که روزی شیری به گله حمله کرد. گوسفندان فرار کردند و سگ‌ها از دور عوعو می‌کردند اما شیر قصه‌ی ما، بی‌آن‌که خود دلیلش را بداند فرار نکرد. شیر حمله‌گر، به او رسید و با شگفتی نگاهش کرد و گفت برادر تو این‌جا چه می‌کنی؟ چرا علف می‌خوری؟ شیر ما گفت: من گوسفندم و این زندگی من است. شیر حمله‌گر گفت: دوست من اگر تو گوسفندی، چرا فرار نکردی؟ شیر حمله‌گر گفت: تو نگریختی چون شجاع هستی و تجربه‌‌ی نبردهای بسیار و پنجه در پنجه افکندن با درندگان را داری، با من بیا تا تو را به تو نشان دهم. او، شیر قصه‌ی ما را به کنار برکه‌ای برد و در زلال آینه‌وش آب او را با حقیقت وجودش آشنا کرد.

شیر قصه‌ی‌ ما، در دورانی که «خودباخته» بود، این سرزمین را تکه‌تکه کردند. با تحمیل قرارداد پاریس، دیوار جدایی میان ما و مردم افغانستان کشیدند. بر اثر قرارداد آخال، سرتاسر خوارزم و فرارود را از ما جدا کردند. بخش‌های بزرگی از بلوچستان و سیستان را تجزیه کردند.

فاجعه تجزیه بحرین آن هم نه در یک جنگ، بلکه با خیانت دولت حاکم ضربه سختی بود. فریادهای گروه ‌پان ایرانیست‌های مجلس و عده‌ای از مبارزان و روشنفکران نیز در فضای سرکوب دستگاه حاکم و بی‌خبری بیش‌تر افراد جامعه گم شد و بحرین از دست رفت.

شهيد راه وطن حسين فهميده

اما روز سی‌ویکم شهریورماه 1359، شیر قصه ما، از خواب گران برخاست و غرش او روباهان و کفتارهای متجاوز را با همه‌ی حمایت‌های دو بلوک غرب و شرق و پول‌های فراوان شیخ‌های عرب و... را به فرار واداشت.
آری شیر ایران، در آینه‌ی آب، نوجوان 13 ساله‌ای را دید که نارنجکی در دست دارد و در حالی که خود و نارنجک را بر تانک دشمن متجاوز می‌کوبد، با خون خود بر خاک مقدس این میهن می‌نویسد:

همه سر به سر تن به کشتن دهیم
                       از آن به که کشور به دشمن دهیم

باید بدانیم که در افسانه‌ی شیرها، شیر نخست ایران است و شیر دوم، تاریخ ماست که اگر آن را درست بدانیم و دریابیم، ما را با حقیقت آن‌چه می‌توانیم باشیم و لیاقتش را داریم آشنا می‌کند و...

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید