پنج شنبه, 01ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 5 آشنایی با محمد بهمن‌بیگی؛ پدر آموزش عشایری - بخارای من ایل من بود

فروزش 5

آشنایی با محمد بهمن‌بیگی؛ پدر آموزش عشایری - بخارای من ایل من بود

برگرفته از فصل‌نامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 80 تا 85

 

زبان فارسی و آموزش عشایر

آموزش عشایر و تغییر خط

 

محمد بهمن‌بیگی، بنیادگذار آموزش عشایر در ایران، در سال 1299 در خانواده‌ی محمودخان، کلانتر تیره‌ی بهمن‌بیگلو ایل قشقایی در منطقه‌ی چاه‌کاظم در شهرستان لارستان به هنگام کوچ دیده به جهان گشود. ده سال بعد، پدر او در منازعات ایلی با دولت اختلاف پیدا کرد و به تهران تبعید شد.

پیش از آن، محمد توسط معلمی که پدرش برای آموزش وی در زمان کوچ و ییلاق و قشلاق استخدام کرده بود به مدت دو سال خواندن و نوشتن اولیه را فرا گرفته بود. مادر وی شش روز پس از تبعید همسرش، به جرم تهیه‌ی آذوقه برای عشایر مخالف دولت، مقصر شناخته و به تبعیدگاه همسرش (تهران) فرستاده شد. محمد نیز با او رهسپار تبعیدگاه شد و در همان‌جا به تحصیل، تا مقطع کارشناسی رشته‌ی حقوق قضایی در دانشگاه تهران، ادامه داد.

او از خاطرات کودکی‌اش چنین می‌گوید: «من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. زندگانی را در چادر با تیر، تفنگ و شیهه‌ی اسب آغاز کردم... تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه‌ی شهری به سر نبردم... زمانی که پدر و مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم... نمی‏دانستم فشنگ مشقی و تفنگم را می‏گیرند و قلم به دستم می‏دهند... پدرم مرد مهمی نبود. اشتباهاً تبعید شد و دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت. چیزی نمانده بود که در کوچه‏‌ها راه بیفتیم و گدایی کنیم. مأموران شهربانی مراقب بودند که گدایی هم نکنیم. از مال و منال خبری نمی‌رسید. خرج بیخ گلوی‌مان را گرفته بود. در آغاز کار کلفت و نوکر داشتیم ولی هر دو آنان، همین که هوا را پس دیدند، گریختند و ما را به خدا سپردند».

استاد بهمن‌بیگی به فرصتی که شرایط تبعید به تهران برای او مهیا کرد چنین اشاره می‌کند: «به کتاب و مدرسه دل‌بستگی داشتم. دو کلاس یکی می‏کردم، شاگرد اول می‏شدم. تبعیدی‏ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می‏گفتند و از آینده‌ی درخشانم برایش خیال‏ها می‏بافتند... سرانجام تصدیق لیسانس گرفتم؛ یکی از آن تصدیق‏های پررنگ و رونق روز».

بهمن‌بیگی از گرفتن مدرک کارشناسی خود (1321 خورشیدی) و واکنش خانواده چنین یاد می‌کند: «تصدیق لیسانس گرفتم. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فروریخته‌ی اتاق‌مان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود. مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا به خطی زیبا بر آن نگاشته بودند. تصویر رتوش‌شده‌ام با چشم‌های خندان، کراوات عاریتی، موهای سیاه، در گوشه‌ی تصدیق می‌درخشید و قلب پدرم را از شادی و شعف لبریز می‌کرد. آشنایی در کوچه و محله نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید. تبعیدی‏ها، مأموران شهربانی، کاسب‏های کوچه، دوره‏گردها، پیازفروش‏ها، ذرت بلالی‏ها و کهنه‏خرها همه به دیدار تصدیقم آمدند. من شرم می‏کردم و خجالت می‏کشیدم».

او می‌گوید: «در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش‌نامه‌ی حقوق قضایی به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دلم گرفت و از ترقّی عدلیّه چشم پوشیدم. در ایل چادر داشتم، در شهر خانه نداشتم. در ایل اسبِ سواری داشتم، در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم، در شهر آرام و قرار و غم‌خوار و اندوه‌گسار نداشتم. نامه‌ای از برادرم رسید. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. ترقّی را رها کردم. تهران را پشت سر گذاشتم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود... به ایل رسیدم. ایل همانی بود که می‌خواستم و می‌پنداشتم. چادر پدرم، بالای همان چشمه‌ی زلال و در میان همان دو کوه سبز و سفید، افراشته بود».

محمد حدود دو سال به عنوان کارشناس واحد حقوقی بانک ملی در تهران مشغول به کار شد تا این‌که با اتمام دوران یازده ساله‌ی حبس و تبعید پدر، همراه با خانواده، به استان فارس و دامان ایل بازگشت و به زراعت و چوپانی مشغول شد. «در مراجعت به خانه ملامتم می‌کردند که با این تصدیق گران‌قدر چرا در ایل مانده‌ای و چرا عمر را به بطالت می‌گذرانی؟ تو تصدیق داری و باید مانند مرغکی در قفس در زوایای تاریک یکی از ادارات بمانی و بپوسی و به مقامات عالیه برسی». او با مشاهده بی‌سوادی و مشکلات ناشی از آن در اطراف خود به فکر آموزش دختران و پسران عشایر با همکاری افرادی از عشایر، که تا حدودی از مهارت سواد برخوردار بودند، افتاد تا این‌که اولین مدرسه‌ی سیار عشایری را در محل زندگی خود راه‌اندازی کرد.

استاد محمد بهمن‌بیگی خوب می‌دانست فایده‌ای ندارد که به تاریکی لعنت بفرستد، بلکه باید شمعی روشن کرد. این‌گونه بود که با بنیادِ نخستین دبستان سیار ایلی شمع کوچکی در دنیای تاریک آن روزهای جامعه‌ی عشایر روشن کرد. چادران سفید در میان سیه‌چادران ایلی چون نگین می‌درخشیدند تا نویدی بر پایان روزهای تیره‌وتار چادرنشینی باشد.

بهمن‌بیگی به برنامه‌ی همکاری فنی و اقتصادی آمریکا در ایران با عنوان «اصل چهار» پیوست و توانست به کمک دوستانی که با او همراه شدند برنامه‌ای را با پنج اصل در زمستان ۱۳۳۲ به تصویب برساند که طی پیامی رسمی به ریاست آموزش و پرورش استان فارس برای اجرا ابلاغ شد.

بر این پایه‌، آموزش عشایر برای پایه‌های اول تا چهارم در مدرسه‌های سیار و برای پایه‌های پنجم تا نهم در مدرسه‌های شبانه‌روزی بر پا می‌شد. هم‌چنین، باید یک مدرسه‌ی تربیت معلم ویژه‌ی عشایر برای جذب دانش‌آموزان با مدرک پایان کلاس نهم ساخته می‌شد و گروهی برای نظارت بر مدرسه‌های چادری نیز به وجود می‌آمد. با وجود این، تنها به برپایی مدرسه‌های چادری و کار نظارت بسنده نشد و ۷۸ مدرسه در ایلات و عشایر بنیان‌گذاری شد. اداره‌ی این مدرسه‌ها با آقای بهمن‌بیگی و دو ناظر دیگر، بیژن بهادری کشکولی و نادر فرهنگ دره‌شوری، سپرده شد.

دیری نپایید که سیلی از مشکلات گریبان‌گیر چادر‌های دبستان شد: اکثر طوایف عشایر از پرداخت هزینه‌های ناچیز دبستان سیار ایلی عاجز بودند؛ آموزگاران ایلی تصدیق مورد نیاز برای تدریس را نداشتند و به تبع آن نمی‌توانستنند کارنامه‌ی معتبر برای دانش‌آموزان صادر کنند؛ تحرک دائمی ایل برای بقا و بُعد مسافت بین قشلاق و ییلاق و مشکلاتی از این قبیل، مزید بر علت شده بودند تا پیمودن این مسیر پردردسر، سخت‌تر و پرماجراتر گردد. بهمن‌بیگی که نمی‌خواست نهال نوپای آموزش کودکان ایل به این زودی پژمرده گردد، به هر دری می‌زد تا شاید چاره‌ای یابد. استاد، با مشاهده‌ی اشتیاق مردمان عشایر به سوادآموزی، با هدف گسترش فعالیت‌های آموزشی به وزارت آموزش و پرورش مراجعه کرده و خواستار حمایت دولت از این طرح شد. او، به زحمت، مقامات وقت آموزش و پرورش را مجاب کرد تا تعدادی دانش‌آموخته‌های دیپلمه‌ی دانش‌سرای شیراز را در اختیار دستگاه آموزشی‌اش بگذارند. این حربه نیز کارساز نشد چون این آموزگاران از بطن ایل برنخواسته بودند که بتوانند با مشکلات آموزشی فرزندان ایل و زندگی ایلی کنار بیایند. دیگر بار، این اسطوره‌ی خستگی‌ناپذیر عشایر دست به کار شد و چاره را در پرورش آموزگارانی دید که از درون ایل برخواسته باشند تا با آشنایی کامل از سختی‌ها و مشکلات نوباوگان عشایر، به آموزش آنها اهتمام ورزند. تأسیس دانش‌سرای عشایری برای تربیت آموزگاران ایلی، و به‌تبع آن راه‌اندازی اداره‌ی کل آموزش عشایر کشور، کار آسانی نبود ولی به همت والای این مرد سخت‌کوش ممکن شد و با حمایت‌های مردمی و کمک‌های دولتی، مؤسسه‌ی دانش‌سرای عشایری در شیراز به عنوان مدرسه‌ی مرکزی آموزش عشایر تشکیل و آغاز به کار کرد.  این‌گونه بود که با تربیت عده‌ی کثیری از فرهیختگان عشایر چهره‌ی ایلات دگرگون شد. یکی از راهکارهایی که باعث پیشرفت کار بهمن‌بیگی شد، دعوت از دولت‌مردان و اثرگذاران آن زمان برای سفر به آن مناطق بود.

نهادی شدن آموزش در عشایر پس از ده سال با حمایت اصل چهار ترومن و پشتیبانی دکتر کریم فاطمی به ثمر رسید و طرح تعلیمات عشایر در هشت‌صد و نودمین نشست شورای عالی فرهنگ در تاریخ ۱۰ دی ۱۳۳۴ به تصویب رسید. از آن تاریخ آموزش عشایر توسعه یافت و پایدار شد و بر پایی مدرسه‌های عشایری به عشایر استان فارس محدود نشد و فرزندان عشایر از ایل‌های آذربایجان تا مرزهای شمال شرقی خراسان، از نعمت مدرسه و سواد برخوردار شدند.

یکی از کارهای نوآورانه‌ی بهمن‌بیگی، که در پیشبرد هدف‌های آموزشی او بسیار سودمند بود، برگزاری اردوهای تربیتی برای دانش‌آموزان و آموزگاران عشایری در نقاط مختلف عشیره‌نشین بود. در آن اردوها آموزگاران موفق کارهای خودشان را به آموزگاران دیگر و دانش‌آموزان دانش‌سراها، که در آینده آموزگاران عشایری می‌شدند، معرفی می‌کردند. برگزاری رقص و پایکوبی و اجرای موسیقی محلی از دیگر برنامه‌های این اردوها بود که در حفظ سنت‌های ایلی بسیار سودمند بود و به مردم ایل نشان می‌داد که سوادآموزی و دانش‌اندوزی به فرهنگ ایل سازگار است و به توسعه‌ی آن نیز کمک می‌کند.

تسلّط استاد محمد بهمن بیگی به سه زبان انگلیسی، فرانسه و آلمانی که اغلب آثار نویسندگان خارجی را به زبان اصلی مطالعه می‌کرد و غور و تفحّص در متون ادبی، این اجازه را به وی می‌داد که با نثر دل‌نشین و جذّاب دست به تألیف زند. بهمن‌بیگی درباره‌ی نحوه‌ی یادگیری زبان‌های خارجی‌اش چنین می‌گوید: «زبان فرانسه را در مدارس متوسطه و دانشکده حقوق تهران [یاد گرفتم] و بعد به علت سیر و سیاحت دو سه ساله با چند فرانسه‌دان اروپایی آن را بهبود بخشیدم. قشقایی بودم و در جنگ بین‌المللی دوم با آلمان‌ها همکاری داشتم. از جمله چند چترباز به ایل ما آمده بودند و من تنها مترجم آنها بودم. به بعضی از آنها فارسی یاد دادم و از آنها آلمانی یاد گرفتم. پس از یادگیری این دو زبان آموزش انگلیسی آسان بود. هم به صورت خصوصی و هم به صورت سفرهایی به خارج، انگلیسی را هم آموختم».

از آثار استاد بهمن‌بیگی بوی طبیعت و انسانیّت به مشام جان خواننده می‌رسد و نغمه‌ی دوستی و از خودگذشتگی می‌تراود. بهمن‏بیگی پژوهش خود با عنوان عرف و عادت در عشایر فارس را در 1324 را به چاپ رساند، اما دیگر وقتی برای نوشتن نداشت تا آن‌که  44 سال بعد، در دوران بازنشستگی، مجموعه‌داستان‏های کوتاه و جذاب بخارای من؛ ایل من (1368) را نوشت که همانند یک قطعه موسیقی با یک سمفونی زیبا، به دل می‏نشیند و خواننده را در جذبه‌ی نثری دلاویز و پرتصویر پرواز می‏دهد و با خود به سرزمین زیبای عشایر می‏برد و با مسائل مردم این خطه از کشورمان آشنا می‏کند.

 

 

بزرگ علوی، داستان‌نویس مشهور ایرانی، در نامه‌ای خطاب به بهمن‌بیگی این کتاب را چنین توصیف می‌کند: «بخارای من، ایل من را با کمال ذوق و شوق خواندم و از آن لذت بردم، از خواندن «آل» اشک از چشمم سرازیر شد. به طبع وقاد شما و دید تیز شما آفرین گفتم و از لطف شما صمیمانه تشکر می‌کنم. هم ادبی بود و هم فرهنگ عوام (فولکلور). خدا شما را از ما نگیرد. از این کارها باز هم بکنید تا ادبیات جدید ایران غنی‌تر شود» و سیمین دانشور، ضمن نگارش نامه‌ای به بهمن‌بیگی، بیان می‌دارد: «شاهکارت، بخارای من ایل من، تحفه‌ی نوروزی من به دوستانم بود... از همه چیز متشکرم. از این‌که وجود داری، از این‌که این همه کوشا بوده‌ای. کلاس‌های سیار عشایری‌ات یادم نمی‌رود. می‌دانی که پدر من دکتر ایل قشقایی بود و من با فرخ بی‌بی دوست بودم...».

بهمن‏بیگی در اثر سوم خود، اگر قره‏قاج نبود (1377)، گوشه‏هایی از خاطرات و خطرات خویش را با نثری آهنگین و توصیفی به زیبایی به تصویر کشید. او در اثر دیگرش، به اجاقت قسم، خاطرات آموزشی خود را در راه پرفراز و نشیبی که برای سوادآموزی عشایر این مرز وبوم پیموده، بیان کرده‏ است. واپسین اثرش طلای شهامت (1387) است. بهمن‌بیگی با آثارِ خود انسان را آرام آرام با زیبایی‌ها، انسان‌دوستی‌ها و فداکاری‌های ایلیاتی آشنا می‌سازد و در زیر روشنایی ستارگان و در دامان زیبای طبیعت، از خودگذشتگی‌های مردانی که عمر خود را برای آموزش کودکان معصوم عشایری سپری ساخته‌اند، به تصویر می‌کشد. و گرم و صمیمی انسان را به قلّه‌های رفیع و مناظر بدیع طبیعت هدایت می‌کند و با خلق‌وخوی مردم عشایر آشنا می‌سازد و از آداب و رسوم ایلات سخن به میان می‌کشد و چنان دل‌نشین می‌نویسد که انسان هرگز از مطالعه‌ی آثار وی خسته نمی‌شود.
استاد عبدالحسین زرین‌کوب در این‌باره به او می‌نویسد: «دست عزیزت مریزاد! خاطرت شاد و خوش‌باد! آقای بهمن بیگی بسیار گرامی! اگر «قره‌قاج» نبود، من و بسیاری دیگر از لذت خواندن این خاطرات دلکش و شیرین محروم می‌ماندیم. خوب شد که این قره‌قاج پربرکت فیضی هم به قلمرو نثر فارسی رساند. کیف کردم، نشئه شدم و راست راستی لذت بردم. هرگز فکر نمی‌کردم در معیشت شاد و آزاد شبانکارگی این همه رنج و بلا با این همه لطف و صفا همراه است. بارها در کوچ ایل با شما همراه شدم و بارها در آن مدارس عشایری نکته‌ها آموختم. اگر قره‌قاج نبود یک همچو تصویر زیبا و ماندنی از زندگی عشایر فارس باقی نمی‌ماند. باید از قره‌قاج ممنون بود که یک چنین نویسنده هوشمند افسون‌کاری را به ایران برگردانده. اگر قره‌قاج نبود جای چه چیزهای خوبی که خالی بود... خوب شد که قره‌قاج بود، راستی خوب شد که قره‌قاج بود!».

آری، دامن طبیعت از دید استاد بهمن‌بیگی آشیانه‌ی هزاردستان است که در دامن خود ماه‌پرویزها، منصورخان‌ها، صمصام‌السّلطان‌ها و داوود نکیساها را پرورش داده است. اینک استاد بر فراز قلّه‌ها است و این نغمه ایلیاتی را زمزمه می‌کند که:‌ ای کوه‌های بلند! بر ایل ما چه گذشت... ‌ای قلّه‌های مه‌گرفته! بر ایل ما چه گذشت‌... ای کوه‌های بلند و ‌ای قلّه‌های مه‌گرفته! بر آن ایل که در دامن شما خیمه می‌سازد چه گذشت...

استاد به خوبی می‌داند که بر ایل و تبارش چه گذشت و چگونه در سایه‌ی تلاش وی مردانی فرهیخته، استادانی گرانقدر و جوانانی برومند تربیت شدند و اینک هر کدام در گوشه‌ای از این کهن‌سرزمین ایران در اداره‌ی این مرز و بوم سهیم هستند و این برای استاد بزرگ‌ترین هدیه‌ی الهی است که به بار نشستن تلاش‌های بی‌وقفه و شبانه‌روزی خود را مشاهده می‌کند.

این دانشی‌مردِ فرهیخته سرد و گرم روزگار چشیده به تجربه دریافته بود که تنها راه نجات عشایر در بالا بردن سطح سواد جمعیّت عظیم عشایری است. مردمی که با هر گونه ناملایمات زندگی می‌ساختند، شجاع و بخشنده بودند، با قناعت و صبوری زندگی می‌کردند، حلیم و صادق بودند، امّا روح لطیف خود را با مفاسد اجتماعی آلوده نمی‌کردند، غیور و ظلم‌ستیز بودند و تشنه‌ی معرفت و جویای دانش. او به خوبی دریافته بود که «کلید مشکلات عشایر در لابه‌لای الفبا است»، از این‌رو معتقد بود که باید قیام کرد؛ قیام همگانی، و از این جهت، مردم را به یک قیام مقدّس دعوت کرد: قیام برای باسواد کردن مردم ایلات. خدمات استاد بهمن‌بیگی به زودی نتیجه داد. بچّه‌های محروم ایلیاتی، مراحل دبستانی و دبیرستانی را پشت سر گذاشتند و راهیِ دانشگاه شدند. به آماری از این حرکت علمی و فرهنگی (که در فصل‌نامه‌ی عشایری ذخایر انقلاب، زمستان 1367، درج شده است)، توجّه کنیم: از تعداد 36 نفر قبولی دیپلم در خردادماه سال تحصیلیِ 52 ـ1351، 34 نفر وارد دانشگاه شدند و در سال 55 ـ1354 تمامی 88 نفر قبول‌شدگان در مقطع دیپلم وارد دانشگاه‌های کشور شدند و در سال 56 ـ1355 نیز از تعداد 85 نفر دانش‌آموز دیپلم تعداد 84 نفر در رشته‌های مختلف دانشگاهی مشغول تحصیل شدند. بی‌شک این موفقیّت‌ها و آماده کردن کودکان برای فراگیری علوم و فنون و پرورش استعدادهای کودکان عشایری مدیون تحمّل رنج‌ها و تلاش‌های خستگی‌ناپذیر استاد بهمن‌بیگی است.

امّا در این میان، استاد را غم دیگری نیز بود. استاد همواره از ستم مضاعفی که بر دختران معصوم عشایری می‌رفت، رنج می‌برد و بر آن بود که دختران را نیز زیر پوشش تعلیم و تربیت قرار دهد؛ و به همین‌منظور تصمیم گرفت که با گسترش دانش در میان دختران، آنان را به حقوق خود آشنا سازد. اگرچه این امر در حال و هوای آن روزگار کاری سخت و دشوار بود و تعصّب‌های ایلی و عشیره‌ای کار را بر استاد دشوار کرده بود، امّا استاد مصمّم بود و چاره‌ای جز این نداشت که در هر اجتماعی حاضر شود، از فواید دانش و سواد سخن گوید و با هرگونه تعصّب و خامی با صبوریِ تمام مبارزه کند. در اثر تلاش و کوشش، استاد سرانجام توانست در این مبارزه نیز موفق شود و دختران را نیز به دبستان بکشاند و به تربیت آنان همّت گمارد...

تلاش‌های بهمن‌بیگی در همان سال‌ها مورد توجّه دانش‌مندان، اندیش‌مندان و دانشگاهیان داخل و خارج از کشور قرار گرفت و او برای کوشش پی‌گیر خود در راه سوادآموزی به هزاران نفر کودک ترک‌زبان، عرب‌زبان، لر، کرد، بلوچ و ترکمن در سال 1973 موفق به دریافت جایزه‌ی بین‌المللی سوادآموزی سازمان یونسکو شد.

محمد بهمن بیگی

 

مراسم گرامی‌داشت محمد بهمن‌بیگی، بنیانگذار آموزش و پرورش عشایر کشور با حضور جمع کثیری از اعضای انجمن فارغ‌التحصیلان عشایر منطقه‌ی جنوب کشور و راهنمایان تعلیمات عشایری در شیراز برگزار شد. در این مراسم صدها تن از عشایر ایلات قشقایی، باصری، عرب، لر، بویراحمد و بختیاری، که دوران تحصیل خود را در مؤسسه‌ی دانش‌سرای عشایر به مرکزیت شیراز گذرانده بودند و در حال حاضر در مشاغل و مناصب مختلف سراسر کشور مشغول هستند، در کنار محمد بهمن‌بیگی حضور داشتند. همچنین مراسم بزرگداشت دیگری نیز در 30 آبان ماه سال 1384 از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگی جهت تکریم استاد برگزار شد.

استاد محمد بهمن‌بیگی روز شنبه یازدهم اردیبهشت‌ماه 1389 در شهر شیراز چشم از جهان فرو بست. پیکر وی روز پنج‌شنبه، بدون اطلاع‌رسانی همگانی در رسانه‌های رسمی، با حضور بیش از ۱۰۰ هزار نفر از دوستداران وی ــ و با شعارهایی چون «گچ سفید، فشنگم؛ تخته‌سیاه، تفنگم» ــ تشییع شد و، همان‌طور که وصیت کرده بود، در مسیر کوچ عشایر، در شیراز و در منطقه‌ی کُشن، به خاک سپرده شد. یادش گرامی‌باد.

کوتاه‌شده از مجله‌ی اینترنتی قشقایی (qashqaionline.mihanblog.com) و دانش‌نامه‌ی ویکی‌پدیا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه