شنبه, 03ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت فروزش فروزش 5 آه، دارالفنون!

فروزش 5

آه، دارالفنون!

برگرفته از فصلنامۀ فروزش، شماره پنجم، زمستان 1391، رویه 102 تا 103، به نقل از تارنمای همشهری آنلاین

دکتر محمد بقایی (ماکان)

 

 

مدرسه‌ی قدیمی دارالفنون، که نخستین و بزرگ‌ترین مدرسه به سبک جدید است، [160] سال پیش در روز یکشنبه نهم دی‌ماه 1231 خورشیدی افتتاح شد.

13روز بعد، بانی نیک‌اندیش آن میرزاتقی‌خان امیرکبیر در حمام فین کاشان به امر ناصرالدین‌شاه و به دست حاجی‌علی‌خان فراشباشی به شهادت رسید. آن‌گاه پسر این میرغضب ــ یعنی اعتمادالسلطنه ــ به جای امیر به صدراعظمی برگزیده شد که این دارای دو معنای ضمنی بود؛ یکی آن‌که کسی در این ملک، روش امیرکبیر را دنبال نکند و در پی چون و چرا و بازسازی افکار خلق نباشد و دیگر آن‌که اذهان مطیع و منقاد و آنان که پیوسته سر تسلیم و اطاعت در پیش دارند، بدانند که در مناصب مناسب جای می‌گیرند.

 

 

تأسیس دارالفنون، یکی از اقدامات چشم‌گیر میرزاتقی‌خان امیرکبیر است که حاصل آن، برآمدن نام‌بردارترین چهره‌های علمی، ادبی و هنری بوده. اما این مرکز فرهنگی، [سه دهه] است که به صورت خاکدانی در خیابانی نه‌چندان خوش‌نام، به ایامی نه‌چندان دور می‌اندیشد که پایه‌ریز فرهنگ نوین کشور بود و خیابانی که در آن جای گرفته و نام حکیم ناصرخسرو را که از مفاخر فرهنگی ماست بر خود دارد، خیابانی بود که مراکز متعدد فرهنگی و علمی در خود داشته که امروزه جز کتابفروشی‌های قدیمی، نشانی از آنها نیست ولی به عوض، در ضلع شرقی آن، صدای «دارو، دارو» یک لحظه قطع نمی‌شود! اینجا دارالفنون شده است و البته بر کسی پوشیده نیست که دارو همیشه به معنای دوا نیست و بیشتر معادل drug به کار می‌رود اما در ضلع غربی، دارالفنون هم‌چون پدری سالخورده و فرتوت، ابرو درهم کشیده، نگاهی عتاب‌آلود به این نسل ازخودرمیده دارد. این ازخودرمیده‌ها در ضلع شرقی و با فاصله‌ای بعید، به دنبال متاعی هستند که روح بنیان‌گذار دارالفنون از آن در عذاب است.

 

 

گویی از همین روست که اهل دارو هرگز در حاشیه‌ی دارالفنون نمایان نمی‌شوند؛ بنایی که به‌رغم فرسودگی، هم‌چون لعلی درخشنده به چشم اهل نظر زیبا و دلنواز می‌آید.
سردر زیبای دارالفنون را لرزاده ــ معمار معروف ــ پدید آورده و خط چشم‌نواز بالای آن از عبدالحمید ملک‌الکلامی ملقب به امیرالکتاب است. دارالفنون در آغاز از چنان منزلتی برخوردار بود که رضاقلی‌خان هدایت ــ مولف مجمع‌الفصحاء، ریاض‌العارفین و انجمن‌آرای ناصری ــ به ریاست آن برگزیده شد و به این منظور، از شیراز به تهران کوچ کرد.
از دارالفنون تا سال 57 به عنوان مدرسه استفاده شد و بعد از آن به مرکز تربیت معلم تبدیل گردید. سپس مدتی به مرکز آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش‌وپرورش اختصاص یافت تا آن‌که در سال67 جزو فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسید و تصمیم گرفته شد از این بنای ترد و شکننده که دیگر توانایی ارائه‌ی خدمات آموزشی را نداشت، پس از مرمت و بازسازی، به عنوان گنجینه‌ی آموزش‌وپرورش استفاده شود و به این ترتیب، در ایران نیز همانند بسیاری از کشورهای دیگر، مرکزی برای نگهداشت تاریخ مکتوب، عینی و شفاهی تعلیم و تربیت فراهم آید. اکنون سال‌هاست که از تصویب این طرح می‌گذرد ولی دارالفنون سالخورده هم‌چنان مهجور و تکیده ــ لابد به جرم دانش‌پروری ــ سر در گریبان فرو برده، در گوشه‌ای از خیابان ناصرخسرو چمباتمه زده تا دستی از غیب برون آید و گره از کار فروبسته‌اش بگشاید، حال آن‌که ساخت‌وسازهایی بسیار بی‌مقدار با هزینه‌های کلان صورت می‌گیرد که با آنها می‌شود چند بنای تاریخی نظیر دارالفنون را بازسازی کرد که نشان از هویت فرهنگی کشور دارند.

بازسازی بنایی فرسوده و ازدست‌رفته نظیر دارالفنون، نیاز به عزمی ملی دارد. این وظیفه‌ای نیست که یک وزارتخانه به‌تنهایی بتواند از عهده انجام آن برآید و نیاز به توجه مدیریت کلان فرهنگی دارد تا هزینه‌ی لازم را برای انجام سریع عملیات نوسازی آن تأمین کند و کار را در اسرع وقت و در زمانی تعیین‌شده به سامان برساند؛ نه آن‌که مرمت بنایی چنین عظیم به بودجه وزارتخانه‌ای حوالت شود که خود، چشم به همیاری مردم دارد! از این روست که پس از گذشت سال‌های متمادی، هرازگاهی خرجی اندک صرف مرمت‌های جزئی و ناقص در این بنا می‌شود که چون بودجه‌ای برای پی‌گیری و ادامه‌ی کار بازسازی در پی ندارد، آنچه انجام یافته هم به دلیل نیمه‌کاره ‌ماندن، در معرض تخریب و فرسایش زمانی قرار می‌گیرد، که گرفته است، و باز کار به نقطه‌ی آغاز می‌رسد.

 

 

البته نباید پنداشت که این جفا و بی‌توجهی فقط در مورد دارالفنون صورت می‌گیرد بلکه این معضلی است که متوجه غالب دستاوردها و میراث فرهنگی ماست. این معضل از دو علت نشأت می‌گیرد؛ یکی عدم وجود مدیریت کلان فرهنگی که ضرورت دارد در قالب یک هیأت یا شورا، مرکب از عالی‌ترین اعضای تصمیم‌گیرنده‌ی نهادهای ذی‌ربط پدید آید و به مسائلی بیندیشد که بازسازی و راه‌اندازی گنجینه‌ی دارالفنون می‌تواند نمونه‌ای از آن باشد و دیگری عدم توجه یکسان اهل تحقیق به کل فرهنگ برآمده از این خاک است. این، معضلی است که باید آن را به منظور حفظ و پرورش میراث فرهنگی کشور، بسیار جدی گرفت. توجه به چهره‌های تابناک فرهنگ بیگانه و غافل‌ ماندن از دیگر چهره‌ها را می‌توان برابر گرفت با علاقه‌ای که کودکان به خامه‌ی روی شیرینی نشان می‌دهند و به دیگر قسمت‌های آن توجهی ندارند. تفکر خامه‌ای در حوزه‌ی فرهنگ نیز چنین است؛ یعنی فرهنگ را به صورت یک کل منسجم نمی‌بیند بلکه فقط چهره‌ها، دستاوردها و آثار دلپذیرتر را مورد توجه قرار می‌دهد و بقیه را به حال خود وامی‌گذارد تا به‌تدریج مشمول فراموشی و فرسایش زمانی شوند؛ حال آن‌که زیبایی یک آسمان پرستاره تنها به ماه و زهره و پروین نیست؛ زیبایی آن، در کل منجسم آن است.

در آسمان پرستاره‌ی میراث فرهنگی ایران، اگر فردوسی هست، دهخدایی هم هست؛ اگر حافظ هست، هلالی جغتایی هم هست؛ اگر عنصری هست، سعید طاعی هم هست؛ اگر مولوی هست، سنایی هم هست؛ اگر ملاصدرا هست، سهروردی هم هست؛ و اگر ابنیه‌ی باشکوهی هست که زیبایی‌شان به گنبد آسمان پهلو می‌زند، دارالفنون هم هست. همه‌ی اینها میراث فرهنگی این سرزمینند، میراث‌دار واقعی کسی است که به دور از تفکر خامه‌ای همه را عزیز بشمارد؛ بر یکی دست نوازش نکشد و دیگری را خوار بدارد. او به باغبانی می‌ماند که باید همه گل‌های بوستانش را به یکسان پرورش دهد و بداند که هر گلی بویی دارد.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه