تاریخ كهن و باستان
تاریخنویسی در ایران باستان
- تاريخ كهن و باستان
- نمایش از پنج شنبه, 24 شهریور 1390 16:43
- بازدید: 5312
برگرفته از فصلنامۀ فروزش شماره دوم، بهار 1388، رويه 37 تا 41
فرشید ابراهیمی
پژوهشگر تاریخ ایران
شاید نخستین ریشههای تاریخنویسی ایرانی را میباید در نسک(نسخه)های باستانی اوستا بازجست که از کهنترین میراث ادبی فلات ایران به شمار میروند.
برابر با آگاهیهایی که در متنهای زبان پهلوی در پیش از اسلام و سنت تاریخنویسی در پس از اسلام فرادست آمده، بخشهای ارزشمندی از اوستای کهن که بزرگترین دانشنامهی دینی و دانشی در ایران باستان به شمار میرفت، در آتش کین تازندگان بیگانه بسوخت و در این میان یکی از نسکهای گمشدهی اوستا که در متنهای باستانی از آن یاد شده، «چیترادات نسک» نام داشته که ما آن را «چهردادنامه» میخوانیم.
این نام در زبان اوستایی «چیثرهداته» (čithradāta)، در پهلوی «چیتردات» نسک (dāt čitr-یا čihr) یا «جیراشت» (jirāšt) و به گفتهی مسعودی (سدهی چهارم هجری)، «جیرشت» (jirašt)، و در پارسی «چهرداد»نسک است.
بخش نخست واژه از ریشهی اوستایی چیثرَ ((čithra [ ] به معنی تخمه و نژاد (چهر)، و بخش دوم داتَdāta) ) [ ] به معنی قانون (داد) یا آفرینش (دا) است. و روی هم، آفرینش نژادها یا آگاهیهای نژادی و نسبی (نژادنامه - نسبنامه) معنی میدهد.
چهردادنسک اوستایی دارای 22 بخش و دوازدهمین نسک از نسکهای بیستویکگانهی اوستای باستانی بوده است (روایات داراب هرمزدیار آن را چهاردهمین نسک اوستایی میداند).
شوربختانه اکنون متن اصلی و اوستایی چهردادنامه بر جای نمانده، اما گزیده و گزارشی از آن را میتوان در بخش 13 از دفتر هشتم دینکرت نگریست. اما آیا نگارندهی دینکرت در سدهی سوم هجری نسخهای از چهردادنامه را در دست داشته است؟
آری، زیرا ابوالحسن علی بن حسین مسعودی نیز چنان که اشاره شد، آن را از نسکهای اوستای روزگار خود (سدهی چهارم هجری) برشمرده است: «ابستا (= اوستا) را به وسیلهی میلههای طلا به زبان فارسی قدیم بر دوازده هزار پوست گاو کنده بودند. اکنون هیچکس معنی این زبان را نمیداند و بعضی از سورهها به فارسی کنونی نقل شده که به دست دارند و در نمازهای خویش میخوانند، مانند اشتاذ و «جترشت» (چیتریشت = نژادنیایش= چیتر نسک) و بانیست و هادوخت و سورههای دیگر. موضوع «جترشت» قصهی آغاز و انجام جهان است و هادوخت موعظه است.»1
بنابراین، این آگاهی خود میرساند که چهردادنامه در یورش اسکندر گجستگ و تازیکان ژولیدهموی از میان نرفته بوده و پس از اسلام (سدههای سوم و چهارم) در جامعهی زرتشتی نیایش (نیایش نژادها و دودههای ایرانی = چهریشت) میشده است.
در همین روند شایستهی بررسی است منظومهای به زبان پارسی با نام «زراتشتنامه» سرودهی زرتشت بهرام پژدو که در سدهی هفتم هجری (سدهی دوازدهم میلادی) به نگارش درآمده و گویا نگارندهی آن، نسخهای از «زند چهردادنامه» (ترجمهی پهلوی) را در دست داشته و در گفتار زایش و سرگذشت اشوزرتشت از آن سود جسته است:
یکی دفتری دیدم از خسروی / به خطی که خوانی ورا پهلوی
نهاده بر موبد موبدان / سر و افسر بخردان و ردان
نبشته برو «سرگذشت جهان» / «ز احوال پیشینهگان و شهان»
همان شرح وستا و زند آن زمان / که آورد زرتشت انوشهروان
«همان قصهی زادن از مادرش / ازان رفته احوالها بر سرش»
مرا گفت دانش درین روزگار / ز بهر چنین روزت آید بهکار
همی بینی این قصههای کَهُن / کزو یاد نارد کسی اصل و بُن
ندارد بدین خط کسی دستگاه / بترسم که گردد به یک ره تباه
همان به که این را به نظم آوری / به پاکیزه گفتار و خط دری
ز دانش بیارای این دین پاک / کنی تازه این رسم و آیین پاک
مگر نو شود این سخن در جهان / بخوانند هر کس از این داستان
همه کس ببیند ازو راه راست / که در دین پاکیزه و رسم ماست
در یک متن پهلوی دیگر، «شایستِ نشایست»، نیز از چهردادنامه یاد شده است:
[پیرامون مشورت با نیکان]: «یکی این که امور را به همپرسی (= مشاورت) با نیکان باید کرد [و] اندازهی (= مثل) آن نیز در «چهرداد» (نسک) پیدا [است] که سپندارمذ به منوچهر گفت که...»2.
در چهردادنامه از نژادها و نسبنامهها و چگونگی فرمانرواییهای ایرانی به ویژه پیشدادیان و کیانیان، و زایش و سرگذشت پیغمبر ایرانی (اشوزرتشت اسپیتمان) سخن رفته بود.
چهردادنامه دربرگیرندهی نژادهای مردمان از کیومرث (نخستین مردم)، چگونگی آفرینش مشی و مشیانه، گسترش و پراکندگی گونههای مردمان در هفت کشور زمین (هفت اقلیم) و آیینهای گوناگون نژادها تا هنگامهی زایش زرتشت بوده است.
و برابر با آگاهیهایی که از گفتارهای چهردادنامه در دست است، این دفتر گمشده، از باستانیترین گامهای تاریخنویسی و از ریشههای آییننامهها، تاجنامهها و شاهنامههای ایران باستان به شمار میرود.
بیگمان این سنت از عصر اوستایی تا دوران هخامنشی پیگیری شده است.
پیرامون ریشههایی از سنت تاریخنویسی ایرانیان عصر هخامنشی، استاد محمدی ملایری چنین مینویسد: «در تورات به وجود دفتر یا دفترهایی در دربار هخامنشی برای ثبت وقایع تصریح شده؛ در نامهای که پیشوایان یهود به اردشیر دوم پادشاه هخامنشی نوشتهاند از سِفْرِ تواریخ گفتوگو رفته و از پاسخی که پادشاه به ایشان فرستاده وجود چنین سِفْرِی تأیید گردیده است.3 و همچنین به نامههای دیگری اشاره شده که آن را هم روسای یهود به داریوش بزرگ نوشته و درخواست کردهاند تا در کتابخانهی سلطنتی جستوجو شود و فرمانی را که کوروش بزرگ دربارهی بنای بیتالمقدس صادر کرده بیابند، و به دستور داریوش جستوجو شده و چنین فرمانی را یافتهاند4.»5.
اشارهی نگارندگان عهد عتیق به دفتری به نام «تواریخ ایام» در دربار هخامنشی در سه جا شایان نگرش است:
«... در آن شب خواب از پادشاه (اَخْشُوُرش=خشایارشا) برفت و امر فرمود که کتاب «تذکرهی تواریخ ایام» را بیاورند تا آن را در حضور پادشاه بخوانند...»6.
«... و اَخْشُوُرش پادشاه، بر زمینها و جزایر دریا جزیه گذارد و جمیع اعمال و قوت و توانایی او و تفصیل عظمت مردخای که چگونه پادشاه او را معظم ساخت، آیا در کتاب «تواریخ ایام پادشاهان مادی و فارس» مکتوب نیست؟»7
[از زبان یهودیها به اردشیر هخامنشی] «... پس چون که ما نمک خانهی پادشاه را میخوریم ما را نشاید که ضرر پادشاه را ببینیم. لهذا فرستادیم تا پادشاه را اطلاع دهیم تا در «کتاب تواریخ» پدرانت تفتیش کرده شود و از «کتاب تواریخ» دریافت نموده بفهمی که این شهر فتنهانگیز است...»8.
«در مآخذ یونانی و یهودی جستهوگریخته از چنین کتابی یاد شده است. نام این اثر در «کتاب استر» (باب 6، فقره 1) به صورتِSēfer hazzikrōnōt, dibrē hayyāmim ، در کتاب «دیودورس» (کتاب 2، باب 25، فقره 5) به صورتِ basilikai anagraphaī، در کتاب «آگاثیاس» به صورتهای basīleioi diphthērai (چاپ بن – boon - ص 124، سطر14)، persikāi bibloi (همانجا، ص273، سطر 12) و به شکلهای دیگر ضبط شده است.»9
برابر با آن چه که سنگنبشتهی «بغستان» (بیستون = ستون خدا) به دست میدهد، میتوان باور داشت که روایتها و رویدادهای سیاسی پس از نویسش، در نزد شاهنشاه خوانده میشدند و پس از آن منتشر شده و نمونهای از آن در خزانه (بایگانی سلطنتی) گذاشته میشد:
[ستون چهارم، بند 20]: «داریوششاه گوید: بهخواست اهورامزدا این نبشتهی من [است] که من کردم. به علاوه به [زبان] آریایی (ایرانی) بود، هم روی لوح، هم روی چرم تصنیف شد. به علاوه پیکر خود را بساختم. به علاوه نسبنامه ترتیب دادم. پیش من، هم نوشته، هم خوانده شد. پس از آن من این نبشته را همهجا در میان کشورها فرستادم. مردم همکاری کردند.»10
اشارههایی که گذشت را میتوان از نخستین ریشههای گردآوری «یک تاریخ سیاسی و بین المللی» در ایران باستان برشمرد که در روندی رو به پیش تا فرجام عصر ساسانی، با افزودن آگاهیهای ملی و گردش دوران گوناگون، دگرگون به یک تاریخ ملی - سیاسی، توأمان با تاریخ بسیار دور و استورهای گردیده بوده است.
در دورهی ساسانی نگرش پادشاهان به کردار و رفتار شهریاران پیشین و شیوه و آییننامهی شهریاری خردمندانه و کشورداری اهورایی در جهانبینی ایرانی و اوستایی (خشثره وئیریه = شهریور = شهریاری آرمانی = آرمانشهر، اتوپیا، مدینهی فاضله) سبب گشت تا همواره پادشاهان و دستگاه ساسانی چشم به کارنامهی پرشکوه نیاکان بدوزند و به هر هنگامی و هر انگیزهای کردارها و کارنامهی گذشتگان را برخوانند و به کار گیرند. و همواره به یکدیگر سپارش و اندرز دهند که: «مده کارکرد نیاکان به باد»...
بر این بنیاد دستگاه تاریخنویسی دولتی همواره نگارش رویدادها و گردآوری رفتارشناسی دولتمردان پیشین را در برداشته که برابر با هر انگیزهای، پادشاه زمان به آن نگرش میداشته و یا بخشهایی از آن برای او بازخوانی میشده است.
برای نمونه در بخشهای بسیاری از شاهنامهی فردوسی در روند سرگذشت ساسانیان به زمانهایی برمیگردیم که در خور آنچه نیاز شده پادشاه به تاریخهای پیشین و کارنامهی گذشتگان رویکرد داشته است:
«فردوسی آورده است که در راه شکار، داستانهای جمشید و فریدون را برای بهرام گور (421 – 439 م.) نقل میکردند. همو در مورد هرمز (579 تا 590 م.) میگوید که در زندان از رامشگری خواست که با رود در «سرود پهلوانی» داستان روییندژ اسفندیار را برای او بخواند. همچنین به روایت جاحظ، انوشیروان در گردشی قصهگوی خود را احضار کرد و از او خواست تا داستان جنگ اردشیر بابکان را با پادشاه خزر، نقل کند. اما وی که این داستان را قبلاً از شاه شنیده بود، چنین وانمود کرد که اصلاً این داستان را نشنیده است. آنگاه انوشیروان خود این داستان را نقل کرد.11 ظاهراً حتا در زمان بهرام گور «نامهی باستان» وجود داشته است که داستانهای آن را در مجالس بزم میخواندند.»12
در همین روند در شاهنامه میخوانیم که: خسرو پرویز پدر خویش هرمزد را در کاخش بازداشت میکند، هرمزد خواستار میشود که دستکم برای درمان تنهاییاش، کسی را فرستند تا برای او تاریخ گذشتگان را از دفتر باستان برخواند؛
اگر آن که داننده مرد کهن / که از شهریاران گزارد سخن
نوشته یکی دفتر آرد مرا / بدان، درد و سختی سر آرد مرا
و یا هنگامی دیگر آنجا که بزرگان ایران فشردهای از تاریخ ایران و تازش دشمنان را به بهرام چوبینه یادآور میشوند:
ز ضحاک تازی نخست اندر آی / که بیدادگر بود و ناپاکرای...
دگر آنک بدگوهر افراسیاب / ز توران بدانگونه بگذاشت آب...
سه دیگر، سکندر که آمد ز روم / به ایران و ویران شد این مرز و بوم...
چهارم، چو ناپاک دل خوشنواز / که گم کرد زین بوم و بر، نام و ناز
هنگامی دیگر خسروپرویز پیرامون برخورد ایرانیان با رومیها بخشی از تاریخ را به قیصر یادآور میشود:
نگه کن کنون تا نیاکان ما / گزیده جهاندار و پاکان ما
به بیداد کردند جنگ، ار به داد / نگر تا ز پیران که دارد به یاد
سزد گر بپرسی ز دانای روم / که این بد ز زاغ آمدت ار ز بوم
و یا این فرمان ارزشمند بهرام گور ساسانی به ایرانیان پس از آن که بر تخت فرمانروایی نشست:
جهان را ز هر گونه دارید یاد / ز کردار شاهان بیداد و داد
به هنگام پادشاهی خسرو نخست (انوشیروان) ساسانی پس از سرکوبی هیاتله (هپتالیان، هیونان، هونها)، با یادآوری بخشی از تاریخ بگذشتهی ایران روبهرو میشویم که گویی بخشی از تاریخنامهی دولتی (خداینامه) را در برابر خسرو میخوانند و در آن پیوندهای دیرینهی ایران و توران (چین) را یاد میکند:
بخارا و خوارزم و آموی و زم / بسی یاد داریم با درد و غم
ز بیداد، وز رنجِ «افراسیاب» / کسی را نبُد جای آرام و خواب
چو «کیخسرو» آمد برستیم از اوی / جهانی برآسود از گفتوگوی
از آن پس چو «ارجاسب» شد زورمند / شد این مرزها پر ز درد و گزند
از ایران چو «گشتاسب» آمد به جنگ / ندید ایچ «ارجاسب» جای درنگ
برآسود گیتی ز کردار اوی / که همواره بادا فلک یار اوی
از آن پس چو «نرسی» سپهدار شد / همه شهرها پر ز تیمار شد
چو «شاپور اورمزد» بگرفت جای / ندانست نرسی سرش را ز پای
جهان سوی داد آمد و ایمنی / ز بد بسته شد دست اهریمنی
چو «خاقان»، جهان بستد از «یزدگرد» / به بد تیز دستی، برآورد گرد
بیامد جهاندار «بهرام گور» / ازو گشت «خاقان» پر از درد و شور
شد از داد او شهرها چون بهشت / پراکنده شد کار ناخوب و زشت
به هنگام «پیروز»، چون «خوشنواز» / جهان کرد پر درد و گرم و گداز
مبادا «فغانیش» فرزند اوی / مه خویش و مه تخت و مه اورند اوی
جهاندار «کسری» (= خسرو) کنون مرز ما / بپذرفت و پرمایه شد ارز ما
بماناد تا جاودان این بر اوی / جهان سربهسر چون تن و چون سر اوی
که از وی زمین داد بیند کنون / نبینیم رنج و نریزیم خون
در این میان، نامبردارترین این تاریخها، تاریخی از میان رفته، با نام «خوتاینامک» (خداینامه)13 به زبان پهلوی و در دورهی ساسانی بوده که نام و یاد آن فراوان در آثار و تواریخ پس از اسلام دیده میشود.
یکی از نسکهای گمشدهی اوستا که در متنهای باستانی از آن یاد شده «چیترادات نسک» نام داشته که ما آن را «چهردادنامه» میخوانیم بخش نخست واژه از ریشهی اوستایی چیثرَ به معنی تخمه و نژاد و بخش دوم، داتَ به معنی قانون یا آفرینش است و روی هم، آفرینش نژادها یا آگاهیهای نژادی و نسبی (نژادنامه - نسبنامه) معنی میدهد |
زمان نگارش آن برابر با روایات تاریخی، وابسته به دورهی دانشپروری و خیزش ترجمهی انوشیروانی (خسرو نخست، 79 – 511 م.) است که نخستین نگارش و آگاهیهای پیرامون تاریخ و استورهگان ایرانی در دورهی ساسانی در آن گرد میآیند. و تا عصر سلطنت پرویز (خسرو دوم) نیز با نگرشی دوباره به نگارش درمیآید. وزان پس تا به حکومت یزدگرد سوم (7 – 631 م.) در فراز و فرودهای آخرین گاههای پایداری لرزشمند شاهنشاهی ساسانی، چند تن از موبدان و دانشمندان به نامهای «آذرباد» و «رامین» و به سرکردگی دانشوری نامبردار به «دهقان دانشور» (در میان سالهای 7-633 م.)، این تاریخ پادشاهی، از نو ویرایش و نگارش مییابد.
«در دورهی ساسانی احتمالاً تحریرهایی از خداینامه وجود داشته که تدوینکنندگان روایات را بر حسب دید خود در آنها گرد آورده بودند. در بعضی از آنها، که شاید دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوینشان داشتهاند، وقایع و حوادث سیاسی و اجتماعی از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است. در تحریرهایی که موبدان و روحانیان در تدوین آنها شرکت داشتهاند و نمونههایی از آنها را در کتابهای پهلوی می بینیم، با دیدی دینی به حوادث نگریسته شده است و احتمالاً خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا کردهاند.»14
این «تاریخ» بزرگ ایرانی که ردّ پای آن را ما تا فرجام دورهی ساسانی همچنان در دست داریم، به سبب پریشانی ناشی از یورش تازیان و آیین کتابسوزان، دچار نقصان و آشفتگیهای بسیار گشته و میزانی از آن به گونهی پراکنده در میان نژادگان و خاندانهای زرتشتی و موبدان به یادگار ماند. هر چند که نسخههایی ناب نیز نیکبختانه به اندازهای اندک در میان همان خاندانها به جای بوده است.
چنان چه «مسعودی» نیز در سدهی سوم هجری یکی از این نسخهها را نزد یکی از بزرگان دیده است:
«به سال سیصد و سوم در شهر استخر پارس به نزد یکی از بزرگزادگان ایران کتابی بزرگ دیدم که از علوم و اخبار ملوک و بناها و تدبیرهای ایرانیان مطلب فراوان داشت که چیزی از آن را در کتب دیگر چون «خداینامه» و «آییننامه» و غیر ندیده بودم. تصویر بیست و هفت تن از ملوک ایران از خاندان ساسانی - بیست و پنج مرد و زن - در آن بود و هر یک را به روز مرگ پیر بوده یا جوان با زیور و تاج و ریش و چهره تصویر کرده بودند با قید این که اینان چهارصد و سیوسه سال و یک ماه و هفت روز پادشاهی کردهاند. و چنان بوده که وقتی یکی از پادشاهان بمردی تصویر او را کشیده به خزینه میسپردند تا زندگان از وصف مردگان بیخبر نمانند. صورت پادشاهانی که به جنگ بودند ایستاده بود و پادشاهی که به کاری میپرداخت نشسته بود، با ذکر سرگذشت هر پادشاه و رفتار وی با خواص یاران و عوام رعیت و حادثهها. اتفاقات مهم که به دوران پادشاهی وی پدید آمده بود. و تاریخ کتاب چنان بود که در نیمهی جمادیالآخر به سال یکصد و سیزدهم از روی اسناد خزائن ملوک ایران نوشته شده و برای هشام عبدالملک از پارسی به عربی آمده بود...»15
پینوشتها:
1- مسعودی، 1349، 86
2- شایست نشایست، فصل دهم، بند 28، بنگرید به: مزداپور، 1369، 131
3- تورات، سِفر عزرا، اصحاح 4، بند 15
4- تورات، سِفر عزرا، اصحاح 5، بند 17 و اصحاح 6، بندهای 1 و 2
5- محمدی ملایری، 1374، 149 تا 150
6- کتاب استر، باب 6، بندهای 1 و 2، بنگرید به: ترجمهی کتاب مقدس، 1904، 778
7- کتاب استر، باب 10، بندهای 1 تا 3، بنگرید به: همان، 1904، 784
8-کتاب عزرا، باب 4، بند 14 تا 16، بنگرید به: همان، 1904، 735
9- کلیما، 1371، 47 تا 48
10- شارپ، 1382، 73
11- مسعودی، ج 4، 1965، 111، همین روایت را آورده و آن را به شیرویه نسبت داده و نام قصهگوی را بندار پسر خورشید ذکر کرده است.
12 - تفضلی، 1377، 270
13 - این نام به نویسهی پهلوی تنها در دستنویس بُندهش (دستنویس TD1، پشت ورقهی 101، س 13، ص 204، چاپ عکسی. دستنویس DH، روی ورق 229، ص 17، ص107 چاپ عکسی) به آوای xvatāyih nāmak دیده میشود. برابر با آگاهی این متن چنین پیداست که بخشی از خداینامه در برگیرندهی دودمان (نسبنامهی) موبدان دین نیز بوده است: «دیگر همهی موبدان را که به «خداینامه» از همان دوده خوانند، از این تخمهی منوچهراند» (بندهش، فرنبغ دادگی، بخش 21 - دودهی موبدان - بند 237، سطر 13، بنگرید به: دادگی، 1369، 154). واژهی پهلوی خوتاینامک در پارسی دری «خداینامه» (خدای = شاه، صاحب) + نامه (نوشته = کتاب) به معنی: شاهنامه یا کتاب شاهان است و در گزارشهای تازی به «سیرالملوک» برگشته است. شایستهی یادآوری است که معنای واژهی «خدای» (پهلوی: خوتای) در زبانهای ایران باستان، نخست و در اصل برابر با: خود، خودی، به خود آمده، است و به هیچ روی «آفریدگار» (اهورا، الله، یهوه) معنی نمیدهد و بر نگرهی فریدون جنیدی: «در نوشتههای کهن پهلوی این واژه برای آفریننده دیده نمیشود. اما کم کم ماه خدای و خورشید خدای... و در نوشتههای نوپهلوی اورمزدخدای نیز دیده شده است، و این ترکیب پیشینه ندارد و کم به کار رفته است» ( جنیدی، 1362، 119). این واژه همراه با پسوند دارندگی «آوند»، «خداوند»، به معنی دارندهی خود، صاحب چیزی، مالک و دارنده و یا دارندهی شهر و کشور (پادشاه، شهریار) معنی میدهد. مانند: خداوند سخن (دارندهی سخن، صاحب سخن)، کدخدای (دارندهی خانه، دارندهی دهکده، فرمانروای ده)، و پاژنام خداوندگار برای عارفان و بزرگان.
14 - تفضلی، 1377، 273، از: Shahbazi, sh.A., 1920, 208 – 29, 215ff
15 - مسعودی، 1349، 99
بُننوشتها:
- تفضلی، احمد. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. نشر سخن، 1377
- ترجمهی کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید که از زبانهای اصلی عبرانی و کلدانی و یونانی ترجمه شده است و به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل به چاپ رسید، 1904
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین. التنبیه و الاشراف. ترجمهی ابوالقاسم پاینده. بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349
- شارپ، رلف نارمن. فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی. نشر پازینه، 1382
- جنیدی، فریدون. چند واژه. نشریهی فروهر. ش 1، 1362
- محمدی ملایری، محمد. فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی و ادبیات عربی. نشر توس، 1374
- مزداپور، کتایون. شایست نشایست. موسسهی مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1369
- کلیما، اوتاکر. تاریخچهی مکتب مزدک. ترجمهی جهانگیر فکری ارشاد. توس، 1371