نوروز
مولوی و راز بهار
- نوروز
- نمایش از دوشنبه, 04 فروردين 1393 11:35
- بازدید: 6429
برگرفته از تابناک
دکتر مهدی گلجان
مولوی از جمله اندیشمندان بزرگی است که پیرامون مسایل مختلفی اعم از مسایل مذهبی، فلسفی، عرفانی و... به زبان نثر و نظم سخن گفته است. چه در «فیه مافیه» و غزلیات شمس و چه در مثنوی معنوی، هر کجا که بر او مفهومی تجلی یافته، بیدریغ آن را در پس آینه معرفت و شناخت همراه با حکایتی پندآمیز یا تمثیلی درخورِ تحسین، بیان نموده و از هیچ کوششی در این راه مضایقه نکرده است.
از دیدگاه مولوی آدمی در طول حیات اجتماعی و مادیاش که مسایل روحی و روانی در آن نقش مهمی دارند، همواره در خزان و بهار است یا به عبارتی در حال تغییر است. زمانی که آدمی از لحاظ روحی و روانی در نهایت غم و اندوه به سر میبرد، مانند طبیعت به خزان فرو میرود، خزانی که در تعابیر عارفانه تشبیه به نوعی اظهار بیمیلی شده است. بیمیلی و عدم رغبت آدمی به داشتههایش و از طرفی میل به عاری بودن و خالی شدن از همه چیز. اینجاست که بسیاری از اندیشهها ظهور میکنند، اندیشههایی که رنگ و بوی خزان دارند و این بخشی از حیات روحی و روانی ما آدمیان را شکل میدهند. اما در سوی دیگر بهار به انتظار نشسته است تا دوباره به این جسم بیتحرک و خمود جان تازه ببخشد. با بهار، حرکت و شور و سرور آغاز میشود و بهار همان دوران کامیابی و پیروزمندی زندگی آدمی است؛ دورانی که انسان سرمست و مغرور میتازد و میبالد.
شاعر شیرین سخن شعر فارسی، سعدی شیراز نیز معتقد است که آدمی همواره در تغییر حال است و این تغییرِ حال لازمه حیات اجتماعی او است. سعدی نیز مانند مولوی تغییر حال را از صفات آدمی میداند.
نگویم لب ببند و دیده بر دوز / ولیکن هر مقامی را مقالی
زمانی درس علم و بحث تنزیل / که باشد نفس انسان را کمالی
زمانی شعر و شطرنج و حکایت / که خاطر را بود دفع ملالی
خدایست آنکه ذات بینظیرش / نگردد هرگز از حالی به حالی
البته تشبیهی که مولوی از بهار و خزان طبیعت با حالات متغیر درون انسان صورت میدهد، یکی از زیباترین و بنیادیترین اصول فکری مولانا را بازگو میکند و آن تناسبی است که در ذهن او بین مظاهر طبیعت و افکار و رفتار آدمی وجود دارد.
ای برادر عقل یک دم با خود آر / دم بدم در تو خزانست و بهار
مولوی در جای دیگر بهار را به گونه دیگری معرفی مینماید و میگوید که با آمدن بهار پرده و حجابی که روی طبیعت بوده است، کنار میرود و هستههای اصلی آفرینش و عناصر اصلی طبیعت خود را نشان خواهند داد.
در بهاران سِرها پیدا شود هر چه خوردست این زمین رسوا شود
مولانا باد بهاری را به صور اسرافیل تشبیه میکند که وزش آن، هر آنچه ظاهراً در زیر خاک پوسیده است را دوباره جان تازه میبخشد و هستههای اصلی طبیعت را هویدا میسازد. عناصر مهمی که در نظر مولانا به باغ دل تشبیه میشوند و موصوف به سرسبزی و تازگی هستند. او در اشعار خود آورده است که من این فلک را یک برگ میبینم از آن درخت بهاری که در باغ دل است.
ظهور این عناصر اصلی طبیعت از دل خاک که با وزش باد بهاری صورت میپذیرد و تشبیه آن به صور اسرافیل، بهار را به مفهوم رستاخیز نیز مطرح میسازد. در واقع رستاخیز نیز همین خصوصیت را دارد. رستاخیز هم میآید تا اسرار را فاش کند. میآید تا نشان دهد در دل این عالم لایتناهی چه رازهایی برای بازگو کردن وجود دارد. باد بهاری میآید تا هر چه در درون نهفته، بیرون کشاند و در معرض دید همگان قرار دهد.
گفت پيغمبر به اصحاب کبار تن مپوشانيد از باد بهار
آنچه با برگ درختان می کند با تن و جان شما آن می کند
مولوی در مثنوی اشاره میکند که زمستان و ماه دی مانند دزد دیوانهای است که گیاهان و درختان، برگ و بر خود را از او پنهان میسازند و بعد وقتی بهار میآید (به تعبیر مولوی شحنه عدل بهار) دزدِ دی میرود و طبیعت آسودهخاطر، سرسبزی و فرخندگیاش را آشکار میسازد.
خبرت هست ز دزدی دی دیوانه شحنه عدل بهار آمد و او پنهان شد
ولی شحنه بهار به همین راحتی نمیآید. مولوی آمدن شحنه بهار را این گونه تفسیر کرده که سوسنها، شمشیرهای خود را مانند ذوالفقار اسرارآمیز حضرت علی(ع) تیز کرده و به دزدِ دی حملهور میشوند. این تشبیه سخنی گرانبها را در خود جای داده است. همان گونه که شمشیر حضرت علی و حمله ایشان میرفت تا قلب کفر (پنهانکننده حق) را بدرد، شحنه عدل بهار نیز حمله میکند تا دزد دِی را در هم شکند، دزدی که سبب کفر طبیعت شده است.
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
زمستان علاوه بر آنکه مانند دزدی ظاهر میشود تا هر آنچه سرسبزی و شادی است برباید، عاملی است برای آنکه هر چه در فصل تابستان نیاز است در گنجخانههای درختان انباشته شود. پس بهار به این مفهوم، نوعی آزاد شدن قوای نهفته طبیعت خواهد بود. مولانا در همین راستا درختان را در زمستان به صبری یعقوبوار توصیه میکند تا یوسف انتظار (بهار) برسد. صبری که قرآن، آن را صبر جمیل خوانده است.
درختان همچون یعقوبان، به دیده یوسف خود را که هر مهجور را آخر ز هجران صبر برهاند
مولوی در تعریف بهار علاوه بر مسایلی که بیان شد (ظهور باغ و بستان و سبزه و...) فلسفه خاص دیگری را نیز مطرح میکند. او میگوید خداوند با این حکمت (بهار) میخواهد آدمی را به یاد بهشت جاویدان بیاندازد. هر چند فاصله زیادی بین بهار طبیعت و بهشت جاویدان وجود دارد، اما خداوند به اندازه فهم و شعور انسان برای او تعریفی این چنین را جایز دانسته است.
ذکر گل و بلبل و خوبان باغ جمله بهانهست چرا میکند
غیرت عشق است وگر نه زبان شرح عنایات خدا میکند
بهار با تمام ویژگیهایش، رازی بزرگ به شمار میآید، رازی که بنا به گفته مولانا تنها باید از زبان سنبل و شمشاد آن را شنید و کلوخ سنگ را شایسته و بایسته این سوال و جواب نمیداند، چراکه آنها همچون سنبل و شمشاد مقام صبر و انتظار را درک نکردهاند.
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد
در واقع این عاشقان هستند که در فراق معشوق خود انتظار میکشند و همه چیز را در اشتیاق فرا رسیدن روزهای گرم بهاری تحمل میکنند (چمن، سنبل و شمشاد). پس در این مقام از هر چیز دیگری در فهم و استنباط بهار برترند.
انتظار حبوب زیر زمین هر یکی دانه را هزار کند
همچنین است حال ابرهای بهاری، ابرهایی که از دریای عشق آبستن هستند و کسی نمیتواند حال آنها را درک کند، مگر اینکه خود از عشق این ابرها آبستن شود. ابرهایی که میبارند و میگریند تا بهار معنای حقیقیاش را آن گونه که میخواهد به تصویر و تفسیر آورد. چراکه اگر ابرها نگریند، زمین چگونه شکوفا شود؟
ابرها آبستن از دریای عشق ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو آسمان منی من زمین به حیرانی که دم به دم ز دل من چه چیز رویانی
زمین چه داند کاندر دلش چه کاشتهای ز تست حامله و حمل او تو میدانی
مولانا معتقد است همان طور که قطرههای باران برای زیباسازی باغ و دشت و صحرا مفید هستند، اشکهای عاشقان نیز در نهایت باعث تجلی رحمت و برکت حضرت حق میشود.
تا نگرید ابر کی خندد چمن تا نگرید طفل کی جوشد لبن
تا نگرید طفلک حلوا فروش دیگ بخشایش نمیآید به جوش
مولوی در نهایت میگوید با تمام این توصیفها، بهار برای اهل نظر و معنا، بهار است. برای کسانی که در درون استعداد باروری و رشد و پویایی را دارند. کسانی که صبر و انتظار پیشه کردهاند و خود را همچون خاک در معرض آزمونهای مختلف قرار دادهاند. کسانی که از رنج و سختی نگریخته و در پیچ و تاب خطرناک زمستانِ حادثهها طاقت آوردهاند. آری بهار برای این گروه معنای خاص خود را خواهد داشت، نه برای همه.
از بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل برویی رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش