فروزش 5
فرهنگ، دانش و آموزش در روزگار مغول
- فروزش 5
- نمایش از دوشنبه, 11 شهریور 1392 19:39
- دکترامیر نعمتی لیمایی
- بازدید: 5148
برگرفته از فصلنامه فروزش، شماره پنجم (زمستان 1391)، رویه 56 تا 65
دکترامیر نعمتی لیمایی
دکترای تاریخ
شناخت بارزههای اصلی تمدنی هر ملت برای مردمش، در حقیقت نوعی خودشناسی و آگاهی از ریشههای هستی و موجودیت هر فرد و شناسنامهی ملی آن قوم است. ناگفته پیداست این امر برای مردمان سرزمینهایی چون ایران که وارث فرهنگی بسیار غنی و سرشار بودهاند بایسته، شایسته و ضروری است. از این رو، در این جستار کوتاه تلاش بر آن است تا یکی از نمودهای اصلی تمدن یعنی وضع فرهنگ، دانش و آموزش در یکی از مقاطع پرحادثه و حساس تاریخ ایران یعنی روزگار فرمانروایی مغولان مورد بازبینی قرار گیرد. به واقع، توجه به اثرات واقعهی هجوم چنگیز و همچنین حکومتِ به تقریب درازمدت بازماندگان او بر ایرانزمین نویسنده را بر آن داشت تا دریابد تکلیف اوضاع تمدنی و فرهنگی سرزمینی که اندک زمانی پیشتر از تابناکی و رخشندگی افزون برخوردار و اندیشمندان و دانشمندانی چون پورسینا، ابوریحان بیرونی، رودکی، بیهقی، زکریای رازی، خیام، فردوسی، ابوالوفا بوزجانی، خوارزمی، طبری، ابوعلی مسکویه و... را پرورانده بود چه شد؟ آیا همچنان که دولت از دست رفت فرهنگ نیز از دست رفت؟ آیا دانش و دانشپژوهی به کلی کنار نهاده شد و یا آنکه بهسان روزگاران پیشین به پیشرفت خویش ادامه داد؟ فرهیختگان و اهالی فرهنگ ایرانزمین در این میان چه نقشی ایفا نمودند؟
در حقیقت، نویسنده کوشیده است پس از گردآوری یادداشتهای متعدد از بُننوشتهای گوناگون، عصر مغول را از دریچهی فرهنگ مورد بازبینی و واکاوی قرار داده و پاسخی در خور و مناسب برای پرسشهای یادشده بیابد. البته در راستای پاسخ به این پرسشها فرض بر آن قرار گرفته که در درازنای دورانِ قوامِ دولت ایلخانی پیوسته دو کنش متقابل از جانب حکومت و مردم انجام میپذیرفت، از یک سو تلاش ایلخانان به منظور تحکیم هرچه بیشتر مبانی قدرت و پذیراندن آن به مردمان ایرانزمین و از دیگر سوی کوشش ایرانیان در جهت کمر راست کردن و تجدید حیات ملی و فرهنگی خویش.
نیازمند یاد کردن است این پژوهش در چارچوب یک تقسیمبندی سهگانه انجام پذیرفته است و در همان چارچوب نیز ارایه خواهد شد، زیرا به باور نویسنده، روزگار مغول از نظر فرهنگی قابلیت تقسیم به سه دورهی متمایز با ویژگیهای مختص به خود را دارد. نخستین دوره را که با هجوم لشگریان چنگیز در سال 615 ق./ 1218م. آغاز گشت و تا زمان یورش هلاکو و سپاهیانش به سال 653 / 1266 به طول انجامید میتوان «دورهی تهاجم و شبیخون فرهنگی» نامید، چرا که در این دوره مغولان در صدد تحکیم فرهنگ مغولی و تحمیل قانونها و سنتهای آن برآمدند. دومین دوره را که با ورود هلاکو و سپاهیانش شروع شد و تا زمان به تخت نشستن غازان (694 ق./ 1294م.) ادامه یافت میتوان «دورهی مقاومت فرهنگی» دانست، زیرا در این دوره ایرانیان با ظرافت و دقت و تردستی در صدد نجات هویت تاریخی، باورها و فرهنگ خویش برآمدند. سومین دوره را که سرآغاز آن با بر اورنگِ شاهی نشستن غازان همراه شد و به تقریب تا پایان عهد سلطنت ابوسعید بهادرخان (736 /1335) امتداد پیدا کرد میتوان «دورهی پیروزی کامل فرهنگ ایران بر فرهنگ وارداتی و بیگانهی مغول» برشمرد، چرا که در این عهد ایلخانان مغول از سویی آیینهای شمن و بودا را وانهادند و اسلام اختیار کردند و از دیگر سو كوشیدند تا راه و روش خود را با سنت و فرهنگ ایران سازگار نمایند.
الف. از هجوم چنگیز تا یورش هلاکو (دوران شبیخون فرهنگی)
مغولان به رهبری و هدایت چنگیز در سال (615 ق./1218م.) به ایرانزمین، که سلطان محمد خوارزمشاه بر آن فرمان میراند، تاختن آغاز کردند. این یورشِ سهمگین و هجوم گسترده که در ادامهی روندش کلیه سرزمینهای اسلامی را در بر گرفت و به ممالک اروپایی نیز کشیده شد سبب گردید سرفصلی نوین در تاریخ ایران و اسلام بازگشوده شود. آنچه روشن است، هجوم مغولان که به تعبیر اغراقآمیز ماتیو پاریس، از تاریخنویسان سدهی سیزده میلادی، طایفهای ملعون از نژاد اهریمن بودند1 شکافی عمیق بر اساس و تزلزلی بسیار بر بنیان هر آنچه جامعهی ایرانی در درازنای تاریخ بنا نهاده بود وارد آورد. در حقیقت، این هجوم ــ با وجود آنکه سرانجام به برخی نتایج نیکو چون پایان بخشیدن به دوران جدایی سیاسی ایران و میانرودان (بینالنهرین)، عینیت بخشیدن به یکپارچگی جغرافیایی ایران، گستردهتر شدن عرصهی آموزههای شیعی (به سبب برافتادن و اضمحلال بزرگترین دشمن ایدئولوژیک مذهب شیعه، یعنی خلافت عباسی)، رشد روزافزون اندیشههای عارفانه، برتری یافتن زبان پارسی بر زبان عربی پس از سدههای متمادی تحت الشعاع قرار گرفتن و... منجر شد ــ بسیار تأسفبار و دهشتناک بوده است.
در طی حملهی مغول، شمار افزونی از شهرهای آباد و بسیاری از مناطق معمور ایرانزمین دستخوشِ تاراج و نابودی شدند، کتابخانهها، خانقاهها، مسجدها و مدرسهها یا طعمهی لهیب آتش گشتند و یا با خاک یکسان شدند. شمار کشتگان این رخداد وحشتناک چندان افزون بود که «تا رستخیز اگر تولد و تناسل باشد غلبهی مردم به عشر آنچه بوده است نخواهد رسید» |
در طی این حمله، شمار افزونی از شهرهای آباد و بسیاری از مناطق معمور ایرانزمین دستخوشِ تاراج و نابودی شدند، کتابخانهها و خانقاهها یا طعمهی لهیب آتش گشتند و یا با خاک یکسان شدند، مسجدها و مدرسهها نیز سرنوشتی مشابه یافتند و اگر پارهای اوقات از ویرانی رستند سرانجامی بهتر از مبدل شدن به اصطبل اسبهای مغولان نیافتند.2 در کنار این ویرانگری، کشتارِ مردمان نیز به راحتی از سوی پیروزمندان مغول انجام میپذیرفت. شمار کشتگان این رخداد وحشتناک چندان افزون بود که نویسندگان نامی در کتابهای خویش نوشتند «تا رستخیز اگر تولد و تناسل باشد غلبهی مردم به عشر آنچه بوده است نخواهد رسید»3. در واقع، ابعاد حادثه چنان گسترده و فاجعهبار بود که برخی از تاریخنویسانِ آن دوران آن را بدترین بلای نازل شده از ابتدای خلقت انسان تا به آن روز برشمردند4 و برخی دیگر از تاریخنویسانِ آن عهد نوشتند که شاید آدمیان تا هزار سال دیگر نیز نظیر چنین حادثهای را نبینند.5
ابن اثیر، نویسندهی کتاب معروف الکامل فی التاریخ در مورد این رخداد نامیمون و رویداد دهشتناک چنین آورده است: «چند سال از ذکر این حادثه خودداری کردم و به مناسبت عظمت آن، از نوشتن آن کراهت داشتم. کیست که بر او نوشتن جز بر مرگ اسلام و مسلمین آسان آید، و این کار را سهل و ساده پندارد. کاش از مادر نزاده بودم و قبل از این واقعه مرده و در اعداد فراموششدگان معدوم شده بودم»6.
اما، غمبارتر از قتل و غارتِ افزون و ویرانگریهای گسترده، آسیبی بود که هجوم مغولان به تمدن و فرهنگ ایرانی وارد آورد، به گونهای که تزلزل و گسست فرهنگی شدیدی ایجاد نمود و تمدن دیرپای ایران را در آستانهی نابودی و اضمحلال کامل قرار داد. در واقع، همانگونه که شیرین بیانی، مغولشناس نامدار معاصر، بیان داشته است، مغولها به منظور حکومت بر سرزمینی دوردست، ناشناخته و بزرگ به ستیز فرهنگی (خواه آگاهانه، خواه ناآگاهانه) روی آوردند و در این راستا آیینِ یاسا را بر مردمان حاکم ساختند، محاکم یرغو را در برابر دیوان قضا علم کردند، نمونههای توتم و تابو را جایگزین اذان و نماز و منبر ساختند،7 و مساجد را خندق پارگین و منابر را هیزم شوربا ساختند.8
آنچه از منابعِ تاریخی به یادگار مانده از آن روزگار میتوان در این زمینه دریافت آن است که این مصیبت فرهنگی چنان گران و سخت بود که طبقهی طلبه و جویندهی علم و دانش در معرض تفرقه قرار گرفتند و گرفتار تیغ بیدریغ مغول شدند، هنر در دل خاک مدفون شد و قحطی مروّت و فتوّت رخ داد.9 عطاملک جوینی، تاریخنویس نامی عهد مغول، شرحِ غمبار فاجعه را چنین بیان داشته است: «به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار و گردش گردون دون و اختلاف عالم بوقلمون، مدارس درس، مندرس و معالم علم، منطمس گشته و طبقهی طلبهی آن در دست لگدکوب حوادث پایمال زمانهی غدار و روزگار مکار شدند و به صنوف صرف فتن و محن گرفتار و در معرض تفرقه و بوار معرض سیوف آبدار شدند و در حجاب تراب ماندند»10.
در این میان، تنها مناطقی چون نواحی باختری و جنوبی ایران که مورد تهاجم کمتری قرار گرفتند اقبال بهتری یافتند، اما مناطق خاوری ایران و دنیای اسلام چون فرارود (ماوراءالنهر) و خراسان که سالیانی دراز پایگاه و پناهگاه دانشمندان و دانش پژوهان بودند در اثر حملات پیاپی ویران، مضمحل و نابود شدند.
چو دوران این گنبد تیزگرد ز اطراف گیتی برآورد گرد
جهان از مغول شد پر از جنگوجوش بهگردون گردان برآمد خروش
خراسان و این مرزها شد خراب بدانسان که خون رفت در جوی آب11
شایان توجه است که بیبهرگی مغولان از دانش و علم و نادانی آنان، خود از جمله عوامل اصلی این خانمانبراندازیها و خانمانسوزیهای افزون به شمار میرفت. بسیاری از تاریخنویسان نامدار آن روزگار بر این جهالت اشاره داشته و بر ناسازگار بودن و ناهمساز بودن آنان با دانش، دانشاندوزی، قلم و کتاب صحه نهادهاند. به عنوان نمونه، جوینی در این باره شرحی مفصل ارایه داده و در پایان نیز اشاره داشته است که «این اکاذیب از مطول اندکی و از صد یکی است که ثبت افتاد، غرض تقریر جهل و حماقت آن طایفه است»12.
در فراز و فرود این روزگارِ نابهسامان کار دانش و دانشمند بهآن درجه از بیپایگی رسید که مغولان افراد عالم را میکشتند و یا آنکه در شمارش کشتگان از آنان یاری میجستند، انگار که هیچگونه کارِ با ارزش دیگری از دست آنان برنمیآید |
این نادانی و بیفرهنگی مغولان، که زورگویی و فسق و فجور را جزیی از صفات مردانگی و یگانگی برمیشمردند،13 موجب میشد آنان ویرانی و کشتار را بهسان سوغات به هر ناحیه که پای مینهادند به ارمغان برند و البته در این میان مراکز علمی ـ فرهنگی نیز از این رهآوردهای ناخواسته بیبهره نماندند. به عنوان مثال، در بخارا که «از بلاد شرقی قبهی اسلام است و در میان آن نواحی به مثابت مدینه الاسلام»14 مغولان در کنار ویرانسازی شهر و کشتار مردمان آن، مدارس و مساجد را آتش زدند15، صندوقها و مصحفهای قرآن کریم را مبدّل به آخور اسبان خویش نمودند16 و افسار چهارپایان را به دست دانشمندان و مجتهدان سپردند.17
شوربختانه، در فراز و فرود این روزگارِ نابهسامان کار دانش و دانشمند بهآن درجه از بیپایگی رسید که مغولان افراد عالم را میکشتند و یا آنکه در شمارش کشتگان از آنان یاری میجستند، انگار که هیچگونه کارِ با ارزش دیگری از دست آنان برنمیآید. در تأیید این نکته میتوان به برهانهای بسیار اشاره داشت. به عنوان نمونه، منهاج سراج جوزجانی در طبقات ناصری و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی در جامع التواریخ به هنگام بیان وقایع حملهی مغولان به خوارزم از کشته شدن شیخ نجمالدین کُبرا، عارف نامی آن روزگار، به دست مغولان سخن گفتهاند.18 نگارندهی تاریخ جهانگشای نیز به وقت بیان رخدادهای مرو پس از حملهی مغولان آورده است که چون لشگریان مغول از کار کشتن مردم شهر فارغ شدند «سید عزالدین نسابه، که از سادات کبار و به ورع و فضل مشهور بود، با جمعی سیزده روز به شمارش کشتگان پرداخت»19.
به هر ترتیب، آنچه روشن است «آتش این حادثه در همهجا در گرفت و زیان آن عام بود و به مثابهی ابری که باد در دنبال داشته باشد به همهی شهرها رفت»20. مشابه چنین وضعی در دیگر مناطق ایرانزمین و هرجا که پای سپاهیان مغول بهآنجا رسید تکرار شد و البته اگر هم ناحیهای دچار ویرانی و انهدام کامل نگردید و یا در تیررسِ هجوم این اقوام بدوی واقع نگشت و لگدکوب سُمِ ستوران آنان نشد، عامل فقر و نابهسامانی اقتصادی و پریشانحالی مردم و سرانجام ضعف اتحاد و اتفاق ملی و فرهنگی اسبابِ رکود و ویرانی آنها را فراهم آورد.21
در حقیقت، گویا سیاستِ چنگیز آن بود تا با کشتن دانشمندان و اندیشمندان که از آنان میتوان با نام «اهالی فرهنگ» یاد کرد و همچنین تخریب مسجدها، مدرسهها، خانقاهها و کتابخانهها که میتوان آنها را «مکانهای فرهنگی» نامید، بنیانهای فرهنگی قوم مغلوب را از پایه سست گرداند و بتواند اساس فرهنگ مغولی به ویژه یاسا را تا حد امکان بر آنها تحمیل نماید. ظاهراً این سیاست از سوی نخستین جانشینان چنگیز نیز پی گرفته شد و مسلماً مطالب آتی بر صدق گفتار فوق گواهی خواهی داد. با تمام این اوصاف، نیازمند یادکرد است این موضوع که قومِ تابع میبایست تشکیلات مغولی را بپذیرد از همان ابتدا مسألهای خطرناک ایجاد کرد و جنگوستیز نهانی یا آشکار دو فرهنگ مغول و ایران را باعث شد.
با مرگ چنگیز و به تبع آن پایان رسیدن موج یورشهای او، فرزندش اوکتای برای افزودن هر چه بیشتر بر گسترهی قلمروِ مغول، تهاجم را از سر گرفت. به روزگارِ قدرتمداری اوکتای، با وجود آنکه او از اخلاقی ملایمتر و لطیفتر دستکم در مقام مقایسه با پدر برخوردار بود، ویرانگری و تاراج در همهی زمینهها و به تبع آن رکود و سیر قهقرایی فرهنگ ایران ادامه یافت.22 شایان توجه است، بر پایهی برخی گزارشهای تاریخی به هنگام حملهی لشگریان مغول به فرماندهی اوکتای به شهر اصفهان بود که سخنسرایی چون کمالالدین اسماعیل اصفهانی به زیر شکنجه جان سپرد.23 حمدالله مستوفی، نویسندهی تاریخ گزیده، ضمن تأیید کشته شدن او به دستِ مغولان روایت کرده که او پیش از مرگ با خون خویش رباعی زیر را که وخامت و پریشانی اوضاع آن روزگار ایرانزمین را به وضوح هویدا میسازد بر دیوار نوشت:
کو دل که دمی بر وطن خود گرید بر حال من و واقعهی بد گرید
دی بر سر مردهای دو صد گریان بود امروز یکی نیست که بر صد گرید24
از دیگر سو، بر پایهی برخی گزارشها، شاعر و عارف نامی ایرانزمین، شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، در سال (627 ق./ 1230م.) به روزگار فرمانروایی اوکتای کشته شد.25
سیاستِ چنگیز آن بود تا با کشتن دانشمندان و اندیشمندان که از آنان میتوان با نام «اهالی فرهنگ» یاد کرد و همچنین تخریب مسجدها، مدرسهها، خانقاهها و کتابخانهها که میتوان آنها را «مکانهای فرهنگی» نامید، بنیانهای فرهنگی قوم مغلوب را از پایه سست گرداند تا بتواند اساس یاسا را بر آنها تحمیل نماید |
با مرگ اوکتای و فرا رسیدن دوران قدرتمداری «گیوک» و در پی او «منکو» ــ که ظاهراً واجد اندک علاقهای به دانش ریاضیات (شاخهی نجوم آن) بود26 و حتا بنا بر آن داشت رصدخانهای بنیان نهد27 ــ بنا به دلایل مختلف چون بیعلاقگی گیوک نسبت به دانش و درگیریهای سیاسی ـ نظامی منکو و همچنین ادامهی سیاست تحمیل یاسا بر مردمان مغلوب از سوی این دو فرمانروا، نه تنها کمترین تلاشی برای جبران ویرانگریها صورت نگرفت، بلکه روند جنایات به خصوص در حوزهی علم و فرهنگ همچنان ادامه یافت و حتا در پارهای اوقات شدّتی افزونتر پیدا کرد. به عنوان نمونه، مدرسهای که مادر منکوقاآن در بخارا بنیان نهاده و شاید بتوان آن را تنها کار عامالمنفعهی مغولان در زمینهی فرهنگ در دهههای ابتدایی حکومتشان برشمرد، اندک زمانی بعد در درگیری میان منکو و فرزندان «جغتای» پسر چنگیز به دستِ جغتائیان به کلی نابود و منهدم شد.28
به هر ترتیب، به عنوان چکیده و خلاصهای از آنچه تا کنون بیان شد شاید بتوان چگونگی سیمای علم و فرهنگ و ادب آن روزگاران ایرانزمین را در بخشی از مقدمهای که علامه محمد قزوینی بر تاریخ جهانگشای جوینی نگاشته است جستوجو نمود:
«در میان آن کشمکشها و تلاطم امواج فتن... مراکز علم و ادب خراب شد... علما و فضلا را همهجا جمیعاً مانند گوسفند ذبح کردند، کتابخانهها و کتابخوانها را معاً نیست و نابود نمودند و از اقلّ نتایج و اهون آثار استیلای مغول بر ایران آن بود که علم و ادب در آن سرزمین در عهد ایشان به منتهی درجهی انحطاط و تنزلی که ادبیات یک مملکت ممکن است بدان درجه رسد رسید»29.
در تکمیل نظر یادشده میتوان گفت استیلای مغول و وقایع پس از حملهی آنان، صدمات بزرگی را بر فرهنگ ایرانزمین وارد ساخت و علوم و ادبیات را رو به تنزل برد و بسیاری از علما و فضلا و آثار علمی و ادبی را تلف نمود، اما ایرانی که در درازنای تاریخ در رویارویی با عناصر بیگانه، آنگاه که از شمشیر کاری ساخته نبود جنگِ قلم را آغاز میکرد و همواره از این نبرد پیروز بیرون میآمد، اینبار نیز مقاومت فرهنگی پیشه ساخت و بر آن شد تا با سلاحِ قلم و اندیشه به آوردگاه گام نهد. آنچه روشن است آن اهلِ دانش و ادبِ جان به در برده از کشتار، دست در دستِ اربابِ ذوق و هنرِ رهیده و رسته از ایلغار نهادند و با تلاش و کوشش بسیار چراغ دانش و فرهنگ را با وجود تندباد استیلای چنگیزیان در دستان توانای خود روشن نگهداشتند. اینان به واسطهی پافشاریها و فداکاریهای افزون یارای آن را یافتند که بسیاری از دستآوردهای پیشینیان را حفظ کرده و به آیندگان منتقل نمایند.
احمد تکودار (نخستین ایلخان مسلمان مغول) و پذیرش یک سفیر
برگرفته از نسخه ای خطی از تاریخ جهانگشای جوینی
در واقع، باید گفت با نگاهی کوتاه به تاریخ ایران به روشنی و آشکارا دریافته میشود که تا به روزگار هجوم مغولان، ایران و اسلام تا به این اندازه در معرض سقوط و نابودی قرار نگرفته بودند، اما آنچه هویدا مینماید آن است که ملیت و دین برای تداوم بقای خویش دست به دست هم دادند و اندیشمندان ایرانی با جانفشانی و پایفشاری مردانه در تکاپوی آن شدند تا این کشتی شکسته و نیمهی مغروق را از ورطهی زوال به ساحل نجات برسانند.
ب. از یورش هلاکو تا آغاز فرمانروایی غازان (دوران مقاومت فرهنگی و نفوذ در اردوگاه دشمن)
آنچه از منابع مرتبط با تاریخ مغول به دست میآید آن است که هلاکوخان مغول بنا به دستور برادرش منکوقاآن روانهی ایران شد تا فتوحات مغول را در ایران دنبال نماید و از طریقِ تصرف سرزمینهای باختری دنیای اسلام بر گسترهی قلمروی مغول بیفزاید، اما ناکامی او در مبارزه با شام و مصر و به تبع آن توقف پیشروی مغولان سبب شد که او از آن پس اندیشهی جهانگیری را وانهد و ناگزیر به جهانداری اندیشد. اما وی در این راه با مشکل بزرگ عدم آگاهی مغولان از فنون و رموز ملکداری و آیین سیاستورزی روبهرو بود. در این زمان بود که بسیاری از اندیشمندان ایرانی از فرصت سود جستند و با توجه به قدرتِ اندیشه و کلامِ خویش در جستوجوی راههای نفوذ در دربار مغولان، کشاندن آنان به سوی فرهنگ ایران و به تعبیر دیگر ایرانیزه کردن مغولان برآمدند. این مهم در کنار فقدان سیاستمداران آگاه و زیرک و نبودِ دولتمردان خبره و توانمند در میان مغولان، برای هلاکو راه چارهای باقی ننهاد جز آنکه دست به دامن اندیشمندان و سیاستمداران ایرانی شود. البته، هلاکوخان از این نیاز دستگاه حکومت خویش پیشتر آگاه گشته بود و این از آنجا آشکار و هویداست که او پیش از به بنبست رسیدن فتوحات نیز خردمندانی چند از ایرانیان، همچون خواجه نصیرالدین طوسی، را به گرد خویش فراز آورده بود.30 به هر ترتیب، جمع گشتن این خردورزان در دربار ایلخان مغول اسباب توجه و عنایت خان مغول را به علم و دانش موجب گردید و شرایط رشد و گسترش دوبارهی فرهنگ و ادب را تا اندازهای تدارک دید.
شایان توجه است که فراهم آمدن و مهیا شدن شرایط توسعهی دانش، آن هم پس از حدود چهار دهه سرکوب دانش و دانشپژوهی، مورد توجه تقریباً تمامی تاریخنویسان آن عصر قرار گرفته است و البته بسیاری از آنان عامل اصلی این رویکرد مثبت به مقولههایی چون دانش را ویژگیهای ذاتی خود هلاکوخان پنداشتهاند. به عنوان مثال، تاریخنویسی چون ابنفوطی او را دوستدار علما و فضلا خوانده،31 تاریخنویس دانشمندی بهسان خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وی را «عظیم حکمتدوست»32 نامیده و وقایعنگاری همانند ابن عبری نیز او را مردی حکیم و دارای فهم و معرفت پنداشته است.33
با تمام این اوصاف، چنین برمیآید که این تاریخنویسان بزرگ، دستکم در این مورد، از نکتهسنجی و تیزبینی به دور بودهاند و چنین گفتارهایی را بدون تعمّق و تأمل و تا حدی سادهانگارانه بیان داشتهاند، زیرا بسیاری از شواهد تاریخی آشکارا نمایان میسازد که هلاکوخان دارای نگرش علمی نبوده است. به عنوان نمونه، شرح تاریخیِ چگونگی بنای رصدخانهی مراغه که بنیان آن به عهد سلطنت هلاکو نهاده شد به روشنی نشان میدهد که اگر وجود اندیشمندی زیرک چون خواجه نصیرالدین طوسی و تلاش و کوشش بسیار او نبود و چنانچه وی از باورها و پندارهای خرافی خان مغول بهره برنمیگرفت و او را نمیفریفت که با ساخت این رصدخانه از «حوادث مستقبلات شهور و اعوام و کیفیت امتداد عمر و حال نفس و توسعهی بقای ملک و توالد و تناسل و سفرهای پادشاه»34 میتواند آگاه شود کمترین کاری صورت نمیپذیرفت. این حکایت به وضوح خرافاتی بودن هلاکو و به تبع آن ناآگاهی او را نمایان میسازد. در تأیید این مسأله، یعنی ناآگاهی و بیدانشی هلاکو، میتوان به گفتار نویسندهی کتاب البدایه و النهایه نیز استناد نمود که باور داشت هلاکو، با وجود همکاری و همراهی با دانشمندان، فاقد آگاهی در زمینههای علمی بوده است.35
طرح از محمود محمدی
تاریخ شواهد افزونتری نیز در این مورد، یعنی ناآگاهی و نادانی هلاکو، به یادگار دارد. به عنوان نمونه بر پایهی اسناد تاریخی، به عهد فرمانروایی هلاکو بود که صدرالدین ساوجی که «از جمله فضلای زمان»36 و «در ذهن و ذکاء عدیمالمثل بود تا به مرتبهای که کتابی چند جزو به یک خواندن یاد میگرفت»37 به سحر و جادو متهم گشت و به قتل رسید.38 از دیگر سوی، خواندمیر، نویسندهی تاریخ حبیبالسیر فی اخبار افراد بشر، به هنگامی که شرح احوال علامه قطبالدین شیرازی از شاگردان برجستهی خواجه نصیرالدین را بیان میدارد چنین نوشته است: «روزی مولانا قطبالدین در خدمت خواجه نصیرالدین به مجلس هلاکوخان درآمد و ایلخان بنا بر آنکه در آن ایام از خواجه رنجیده بود آغاز اعراض و خشونت کرده، در آن اثنا آن جناب را گفت: اگر رصد ناتمام نمیماند تو را میکشتم»39. این روایت، کاملاً از بیدانشی و بیفرهنگی هلاکو خبر میدهد، چرا که اگر او واجد حتا اندکی آگاهی در زمینههای علمی میبود هرگز بر خود روا نمیپنداشت با اندیشمندی چون خواجه نصیرالدین طوسی که جامعِ تمام علوم آن روزگار بود چنین برخوردی نماید.40
با تمام این اوصاف و به هر ترتیب، عهد زمامداری هلاکو را باید دوران آغازین مقاومت فرهنگی و شروعی دوباره برای تجدید حیات دانش، فرهنگ و ادب، پس از چند دهه ویرانگری، جنایت و خونریزی برشمرد. البته این به آن معنی نیست که تهاجم فرهنگی مغولان در این زمان پایان پذیرفته بود، زیرا که پس از این نیز بارها کشتار اندیشمندان و تخریب اماکن علمی ـ فرهنگی انجام پذیرفت. در حقیقت، این نکته تنها بیانگر این واقعیت است که فرهنگ ایرانی سرانجام توانست خود را از نابودی نهایی برهاند و اندکاندک و به تدریج از شدت و قدرت شبیخون فرهنگی بکاهد و آهستهآهسته خود را برای پیروزی نهایی بر خشونت و فرهنگ مغولی آماده سازد.
پس از مرگ هلاکو، دورانی سرشار از درگیری، کشمکش و همآوردطلبی که موجبات ناتوانی و اسباب ضعف دولت ایلخانی را تدارک دید آغاز شد. آنچه روشن است، در این عهد، ایلخانان مغول را با فرض دانشدوستی نیز یارای آن نبود که به حمایت دانش و دانشمندان برخیزند، زیرا آنان به سبب گرفتاری و اشتغال به مسایل عدیدهی سیاسی و نظامی تمام وقت و توان خود را مصروف حکومت و فرمانروایی خویش میساختند.
زرتشت بهرام، چکامهسرای زرتشتیمذهب این عهد، در اشعار خویش بارها از اوضاع نامساعد زمان شکوه نموده که برای شناخت بهتر و افزونتر محیط سراسر فساد و تباهی این روزگار راهنمایی ارزشمند و سندی سودمند است. برای نمونه:
به وستا در نشان دادی تو ما را به پیش آید چنین روزی شما را
کنون آن روزگار و وقت و دور است جهان پرفتنه و آشوب و شور است
بهدست ناکسان افسوس ایران فتاده شد خراب و تار و ویران
تو میبینی همه ایام چونین شده گیتی خراب و خلق غمگین
جهانی جمله پر هخر و نسا شد همه مردم ز راه دین جدا شد
نساپوش و نساخوار و نساتن سر و پاشان نسا و هخر و ریمن41
در منابع تاریخیِ به یادگار مانده از دوران مغول آمده است که «در عهد اباقاخان، پسر و جانشین هلاکو، دو دانشمند بزرگ و سیاستمدار خبره یعنی صاحبدیوان شمسالدین محمد جوینی و برادرش عطاملک اسباب رونق کار دولت بودهاند»42. از دیگر سوی، نزدیک به یکصد تن از دانشآموختگان محضر خواجه نصیرالدین طوسی نیز در دربار گرد آمده بودند.43 با وجود این، ظاهراً دانش و فرهنگ چندان مورد اقبال نبود. این مسأله از آنجا هویدا و پیداست که منابع تاریخی آن روزگاران، به غیر از ذکر اتمام بنای رصدخانهی مراغه، در مورد اوضاع علمی و فرهنگی روزگار فرمانروایی اباقاخان اطلاعات چندانی به دست نمیدهند. البته ناگفته پیداست که حضور یکصد دانشآموختهی مکتب خواجه نصیرالدین و همچنین برادران جوینی در دربار اباقاخان خود نشان از قدرتیابی تدریجی و مجدد فرهنگ ایران در این عهد و دوره، با وجود مورد اقبال نبودنش، است.
با مرگ اباقاخان، دگر بار، جنگ قدرت میان مدعیان تاج و تخت برپا گردید و سرانجام «تکودار» برای چند سالی بر اریکهی شاهی تکیه زد. آنچه روشن است شورشها و طغیانهای شاهزادگان و امیرانی چون «ارغون»، که سودای تاجوتخت به سر داشتند و سرانجام نیز موجبات برکناری تکودار را فراهم آوردند، فرصت کمتری را برای توجه به اموری به غیر از امور سیاسی ـ نظامی به تکودار میبخشید. با تمام این اوصاف، مدت دو سال و اندی حکومت احمد تکودار، که خاندان دانشدوستِ جوینی عهدهدار امور دیوانی دربارش بودند، تقریباً با پیشرفت در جهت احیای فرهنگی ایران و عقب راندن عنصر بیگانه مقارن گردید، زیرا به سبب اسلام آوردن تکودار، آیین اسلام به جای یاسای چنگیزی و آداب مغولی حکمفرما گشته بود.
ایرانی که در درازنای تاریخ در رویارویی با عناصر بیگانه، آنگاه که از شمشیر کاری ساخته نبود جنگِ قلم را آغاز میکرد و همواره از این نبرد پیروز بیرون میآمد، اینبار نیز مقاومت فرهنگی پیشه ساخت و بر آن شد تا با سلاحِ قلم و اندیشه به آوردگاه گام نهد |
با تمام این اوصاف، فرهنگ ایران که در این زمان سرمست از بادهی پیروزی و سرخوش از برتری یافتن بر فرهنگ مغول بود به ناگه در آستانهی زوال ابدی قرار گرفت، زیرا از میان مغولان فردی یارای آن را یافت تا به مقام ایلخانی دست یابد که نمایندهی تمامعیار فرهنگ مغول بود و این نشان میداد که فرهنگ مغولی هنوز توان داشته و عرصه را کاملاً برای فرهنگ ایران باز نگذاشته است. ارغون، که با کشتن احمد تکودار بر سریر سلطنت تکیه زد، اوضاع را چنان دگرگون نمود و شرایط را آنچنان اسفناک کرد که گویی دگر بار روزگار اولیه و سالهای نخستین فرمانروایی مغولان تکرار شده است.
در این عهد سختگیری بر مردمان و کشتار و قتل اندیشمندان دوباره آغاز شد. اما بیگمان، سهمگینترین و غمانگیزترین ضربهای که بر پیکر فرهنگ ایران وارد آمد آن بود که خاندان جوینی، که بسیاریشان در شمار بزرگترین دانشمندان ایرانزمین و از جمله قافلهسالاران کاروان علم و فرهنگ آن روزگار بودند، قربانیانِ پندارهای نادرست ایلخان مغول شدند.44 مصیبتِ مرگ این خاندان برای اهل علم و فرهنگ و از جمله بزرگانی چون مجد همگر، بدر جاجرمی و سعدی شیرازی چنان جانکاه و دردناک بود که در آثار خویش از این رخداد به تلخی بسیار یاد کردند.45 در حقیقت، فرمان قتل خاندان جوینی، و بهویژه شمسالدین محمد صاحبدیوان، به تعبیر قاضی نورالله شوشتری نویسندهی کتاب مجالس المومنین، سبب شد «بنیاد فضایل و معالی را خراب کنند»46.
آنچه روشن است، در روزگار پادشاهی ارغون، که بر آیین بودا و نسبت بدان بسیار متعصب بود47 و بنا به برخی روایات به «صنعت اکسیر و حرفت کیمیاگری گرایش نشان میداد»48 و به نجوم و سحر و جادو عقیدهای راسخ داشت49، اوضاع چندان ناگوار و تیره شد که وزیر یهودیمذهب او، سعدالدوله، اندیشهی نابودی اسلام و تبدیل کعبه به بتخانه را به سر میپروراند و در فرمانهای خود دستور قتل بزرگان و دانشمندان مسلمان را صادر میکرد، چنانکه طی دو فرمان جداگانه امر به کشتن دویست تن از بزرگان خراسان و هفده تن از دانشمندان نامدارِ شیراز داد.50 در حقیقت، به روزگار ارغون نه تنها دانشمندان مسلمان مورد حمایت و پشتیبانی واقع نشدند بلکه با بیاعتنایی افزون و حتا خطر کشته شدن روبهرو گشتند. شاید یکی از دلایل عمدهی این بیاعتنایی، در کنار فتنهبرانگیزیهای افزونِ سعدالدوله، مسلمان بودن تکودار و به تبع آن گرایش عالمان مسلمان به او و ترس ارغون از انتقام آنان بود.
سکه های غازان خان. تغییر دین او و گرویدنش به اسلام در این سکه ها هویدا است
با به پایان رسیدن دوران فرمانروایی ارغون، منصب ایلخانی به دو ایلخانِ ناتوان دیگر یعنی «گیخاتو» و سپس «بایدو» رسید. این دو ایلخان بیشتر وقت و همّ خود را مصروف نبرد و مبارزه بر سر قدرت ساختند. آنچه روشن است، دورهی فرمانروایيِ به تقریب کوتاهمدت گیخاتو به درگیریهای سیاسی، نظامی و اجتماعی ــ چون اعتراضهای ناشی از نشر اسکناس چاو ــ سپری شد. بایدو نیز که چند ماهی عنوان خانی را یدک میکشید پیش از آنکه فرصت انجام کاری را بیابد مقهور قدرتِ غازانخان شد و از سریر سلطنت به پایین آورده شد. به عبارتی، در این دوران پرآشوب و پرتلاطم به سبب ناپایداری اوضاع سیاسی، وضع علوم و مدارس و مراکز فرهنگی بسیار پریشان و نامناسب مینمود. شاید اگر حضور پرقدرت غازانخان در صحنهی منازعات سیاسی کشور رخ نمیداد فرهنگ و ادب از این سرزمین به کلی رخت برمیبست.
پ. از آغاز فرمانروایی غازان تا مرگ ابوسعید (دوران پیروزی نهایی فرهنگ ایران)
با گذشت اندک زمانی از به قدرت رسیدن بایدو، غازانخان پسر ارغون، که به آیین اسلام گرویده بود، تاج شاهی را از او ربود و خود بر اریکهی شاهی نشست. غازان که «اهل ادب و حکمت و فضل را دوست میداشت»51 پس از دستیابی به تاجوتخت، اصلاحگری بسیار در زمینههای مختلف به ویژه فرهنگ پیشه ساخت و اسباب شهرت افزون خود را فراهم آورد. آنگونه که از جستوجو در تاریخنوشتهها برمیآید اصلاحات فرهنگی او را سه عامل عمده سبب گردید:
1. جبر زمانه که غازانخان را ناچار ساخت برای جلوگیری از اضمحلال و نابودی حکومت ایلخانی که به دلیل رقابتها و منازعات بیشمارِ شاهزادگان و امیران مغول در اوج ناتوانی و در آستانهی انحطاط و سقوط به سر میبرد، سیاست اصلاحگری و مرمّت امور در تمام زمینهها، از جمله فرهنگ، را پیشهی خویش سازد. زیرا او به خوبی دریافته بود راز ماندگاری و دوام فرمانروایی ایلخانی اصلاح همهجانبهی امور و به کار بستن شیوههای مبتنی بر عدل و دادگری است و به همین سبب همواره به «تمشیت مصالح عالمیان» فرمان میداد.52
2. ویژگیهای شخصی خود غازان که فردی کمالگرا، هنرمند و دانشمند و به تعبیر خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی «اعقل و اکحل ابنای زمان»53 بود، چنانکه، علاوه بر زبان مغولی و فارسی به عربی، چینی، تبتی و لاتین نیز تا اندازهای آگاه بود و تاریخ، به ویژه تاریخ مغول، را نیکو میدانست. بایسته و شایسته است یاد شود این آگاهی غازان به تاریخ به آن اندازه بوده که خواجه رشیدالدین مقدار بسیار زیادی از اطلاعات نفیسی را که در جامع التواریخ ضبط کرده از او آموخته بود.54
3. حضور شخصی فرهیخته و خردمند چون خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در دربار غازان. در حقیقت، خواجه رشیدالدین را که مرد سیاست، مدیریت، امور دینی، فلسفه، طب، تاریخ، تألیف و انشا بود و در سیاستورزی و جهانداری نظری صائب داشت و به زبانهای فارسی، عربی، ترکی، مغولی و عبری آشنایی داشت55 باید ایدئولوگ، طراح، الهامدهنده و متفکّر اصلاحات غازانی دانست، زیرا این شخصیت عالی و چهرهی درخشان عهد ایلخانی که شاید بتوان او را وارث مواریث باستانی دانست با دوراندیشی و تیزبینی خاص خود اقدامهای بسیار ارزشمندی در جهت اعتلای فرهنگ و تمدن این کشور که در پی اوضاع نابهسامان روزگار رو به افول نهاده بود انجام داد.
به هر حال، در سایهی عوامل فوق در زمان غازانخان، فرهنگ و ادب دگر بار در مسیر پیشرفت قرار گرفت و تحوّلی بسیار عمیق در جهت گسترش مراکز علمی و آموزشی و جذب دانشمندان و دانش پژوهان رخ داد، به گونهای که مراکزی علمی و آموزشی چون شهرکهای علمی ـ فرهنگی «رُبع رشیدی» و «شنب غازانی» ساخته شدند و این شهرکها بهسان پایگاهی برای فراز آمدن اهل علم و فنون، علما، فقها، طبیبان برجسته و متخصصان صاحبنام، مترجمان آثار و تألیفات، خطاطان، کاتبان و... درآمدند و اسباب رونق و گسترش علم و دانش را فراهم آوردند. در اهمیت افزونِ این مراکز همان بس که تنها در ربع رشیدی چهارصد دانشمند، فقیه و محدث و دستکم شش هزار طالب علم روزگار میگذراند.56
در حقیقت، عصر غازان را که همراه شد با صدور فرمانِ اسلام اختیار کردن تمامی اقوام مغول و اویغور، ممنوعیت نوشیدن شراب، ضرب سکه با نام امامان دوازدهگانهی شیعه، تحریم و ممنوعیت ربا، مبارزه با فحشا و...57 باید عصر طلایی ایران عهد ایلخانی و دوران پیروزی نهایی فرهنگ ایرانی، و فرامین اصلاحی او را نقطهی عطفی در جریان آبادگری و سازندگی فرهنگی روزگار ایلخانی دانست و باید اقرار نمود که در کلّ تاریخ شمار شاهانی که چنین تأثیر عظیمی را بر کلیهی امور، به ویژه امور فرهنگی نهاده باشند، اندک بوده است. شاید بتوان با کمی اغراق، غازان را مصداق بیت ذیل که از شبانکارهای، نویسندهی مجمع الانساب، نقل شده است پنداشت:
در صد هزار قرن سپهر پیاده رو نارد چو تو سوار به میدان روزگار58
با مرگ غازان برادرش اولجایتو (سلطان محمد خدابنده) جانشین گشت و تاج شاهی بر سر نهاد. وی هر چند راه اصلاحات را چندان ادامه نداد اما فرمان راند تا قواعد و قوانینی که غازان بنیان نهاده بود همچنان معمول و مرسوم باشد و هیچکس از آن تخلّف نکند.59 از دیگر سو، در دربار وی نیز چون دربار غازان «کار مملکت او بر صاحب فاضل... خواجه رشیدالدین طبیب میرفت»60. در حقیقت، کاربرد دو سیاست حفظ وضع پیشین و ابقای خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی بر مسند وزارت مانع درهمآمیختگی اوضاع شد.61 این دو عامل، کارکرد مثبت خود را در بنای شهر سلطانیه به روشنی نمایان ساختند، به گونهای که برابرِ اسناد تاریخی، اولجایتو که گرایش به هنر نیز داشت،62 برای ساختن شهر سلطانیه همان راهی را پی گرفت که غازان در ساختن شنب غازانی در پیش گرفته بود و پس از ساختن شهر و گنبد در اطراف مقبرهی خود هفت مسجد بنا نهاد و ابنیههای دیگری چون دارالشفاء، داروخانه، دارالسیاده، خانقاه و مدرسهی بزرگی چون مدرسهی مستنصریهی بغداد بنیاد نهاد. خواجه رشیدالدین فضلالله نیز «عمارتی بلند مشتمل بر مدرسه و دارالشفاء» و همچنین خانقاه در شهر سلطانیه بنا کرد.63
در زمان اولجایتو ابتکار جدیدی نیز انجام گرفت و او که «در سفر و حضر و روز و شب ذوق مجالست و مخالطت و بهرهی مفالحت و محادثت از حضور علما و حکما و فضلا»64 داشت، مدارس سيّار را برای نخستین بار در جهان در اثر مشاوره با خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی ابداع نمود.65 آنچه روشن است ابتکار مدرسهی سیار را که به تعبیر وصاف الحضره شیرازی «موجب خجلت و غیرت گذشتگان و غبطت و حیرت آیندگان»66 بود میتوان برهان استوار و نماد برجستهای از عظمت و نیرومندی فرهنگ ایرانی برشمرد، زیرا اگر چنین نبود در طی کمتر از یکصد سال در جنایتپیشگانی که جز ویرانی و کشتار نمیدانستند چنان دگردیسی روحی ایجاد نمیشد که ناگزیر گردند برای فرا گرفتن دانش در هر زمان و مکان چارهاندیشی نمایند.
آنگونه که از مطالعهی تاریخنوشتهها برمیآید، مذهب و مناظرههای مذهبی نیز در زمان اولجایتو از اهمیت بهسزایی برخوردار گشته بود. اولجایتو که در ابتدا بر آیین مسیح بود و بعدها در اثر تشویق و ترغیب زوجهی مسلمانش اسلام اختیار کرد و مذهب حنفی را پذیرفت و پس از آن هم چندبار به مذهب شافعی و یکبار نیز به آیین شیعی روی آورد67 به دور از تعصبات مذهبی، دربار خویش را مأمن و مأوای بزرگانی از مذاهب مختلف چون علامه حلی شیعی، صدرجهان بخارایی حنفی و نظامالدین عبدالملک مراغهای شافعی قرار داد. آنچه روشن است در دربار او پیوسته مباحثات افزون در اثبات حقانیت مذاهب انجام میپذیرفت. در حقیقت، این گرایشهای ذهنی و همچنین آزاداندیشی و روحیهی تساهل و تسامحِ مذهبی اولجایتو68 سبب گردید مسایل مذهبی و دانشهای مرتبط با آن بیش از پیش مطرح شوند.
با مرگ اولجایتو دوران زمامداری ابوسعید بهادرخان، آخرین ایلخانی که اندک اقتداری داشت، فرا رسید. به عهد سلطان ابوسعید، با وجود آنکه وی اهل هنر و ادب بود و «خط پارسی و مغولی را به غایت خوب»69 مینوشت و به روزگار فرمانروایی پدر نزد استاد شرفالدین خطاط شیرازی خوشنویسی فرا گرفته بود،70 اوضاع فرهنگی بهسان روزگار غازان و اولجایتو مساعد و نیکو نمینمود. آنچه روشن است، ابوسعید را به سبب خودسری امیران یارای تسلط کامل بر کلّ قلمروی ایلخانان نبود، در نتیجه، هرجومرج ناشی از این خودسریها اسباب افول و رکود دانش و دانشآموزی را دگربار فراهم آورد، زیرا ابوسعید ناگزیر قسمت اعظم وقت خویش را صرف گسترش اقتدار خود مینمود و کمتر فرصت آن را مییافت تا به این زمینهها توجهی نشان دهد.
فرهیختگان ایرانیتبار که وارث مواریث باستانی بودند با سلاحهایی بسیار کارآمد، چون دیوان و دین، در برابر بیگانه ایستادگی پیشه ساختند و سرانجام نیز توفیق آن را پیدا کردند تا یاد و خاطرهی چنگیز و آیینِ یاسایش را کمرنگ نمایند |
از دیگر سو، به روزگار قدرتمداری ابوسعید که مورد ستایش برخی بزرگان، چون اوحدی اصفهانی، نیز بوده است71 باز ضربهای سهمگین بر پیکر فرهنگ وارد آمد و بزرگمرد علم و سیاست و دانشمند فرهیخته، خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، که در تاریخ و تفسیر دین، علم کلام، فلاحت و زراعت، تأسیس مدارس و بناهای خیریه و پرورش علما آثار جاودانی از خود به یادگار نهاده بود، بر اثر دسیسهچینیهای درباریان و «به سعی جمعی صاحب اغراض»72، از جمله رقیبی سیاسی چون تاجالدین علیشاه جیلانی، کشته شد. مرگ این نمونهی تدبیر، عقلانیت و دانش ایرانی که «وزارت آصف و بوذرجمهر با وزارت و تدبیر او خوار و حقیر بود»73 سیر قهقرایی یافتن دانش و دانشآموزی را شدّت دوچندان بخشید. متأسفانه در این وانفسا یادگار ارزنده و ارزشمند خواجه رشیدالدین، ربع رشیدی، نیز سرنوشتی بهتر از غارت و نابودی نیافت.74 البته اندک زمانی بعد خواجه غیاثالدین فرزند خواجه رشیدالدین وزارت یافت و این وزیر فرشتهسیرت75 اسباب رونق دوبارهی ربع رشیدی را دستکم برای مدتی کوتاه فراهم آورد.76
مرگ ابوسعید همراه گشت با آغاز همآوردطلبیها و رقابتهای شاهزادگان، امیران مغول و سران خاندانهای مختلف برای نیل به تاج و تخت. در حقیقت، دوران اقتدار ایلخانان در این زمان به پایان رسید و دولت ایلخانی در پی این جنگهای داخلی دستخوش تجزیه شد، قتل و غارت و ویرانی بار دیگر بر سراسر ایرانزمین حکمفرما گردید و در کنار مدعیان مقام ایلخانی نظیر ارپاخان، موسیخان، محمدخان، شاهجهان تیمور و... سلسلههایی محلی و کوچک چون آل اینجو، آل مظفر، آل چوپان، سربداران و... نیز سر برآوردند. هیچیک از این مدعیانِ ایلخانی و هیچکدام از این سلسلههای محلی نتوانستند و یارای آن را نیافتند تمامی رقیبان را از میدان به در کنند و اهمیت و اقتدار چشمگیری به هم رسانند.
نهادند شمشیر در یکدگر شد آشفته آن مملکت سربهسر
شده تنگ از ایشان دل سلطنت که ده پادشاه بود و یک مملکت77
این کشمکش و درگیریهای فاجعهبار، که فقط با پدیدار شدن امیری توانمند و خونریز چون امیرتیمور گورکان (783 ق./1381م.) پایان پذیرفت، سبب گردید تا دگربار بهسان دهههای نخستین هجوم مغولان، عصر تاریکیِ فرهنگ، دانش و آموزش پدیدار شود و روزگارِ زوال اندیشه فرا رسد.
خلاصه و جان کلام آنکه در اثر عواملی که یاد گردید در دوران سلطنت ابوسعید وضع دانش و دانشمندان نابهسامان و به ویژه در پس از مرگ او نابهسامانتر شد و فرهنگ غنی و دیرپای ایرانی دگربار از عرصهی فعالیت و سرزنده بودن دور گشت. با تمام این اوصاف، بایسته و شایسته است یاد شود هرچند فرهنگ ایرانی در این روزگار رو به ضعف نهاد، اما آنچه واضح و مبرهن است این ضعف را به حساب قدرت و توانمندی فرهنگ مغولی نباید نهاد. زیرا، از روزگارِ به تاجوتخت دست یافتنِ غازانخان این فرهنگ ایرانی بود که یکهتاز و پیروزِ میدان بود و با توجه به تلاش و تکاپوی مجدانهی اهل فرهنگ ایران، به تقریب، عرصه از وجود رقیبی چون فرهنگ مغول تهی شده بود. در حقیقت، اگر اینگونه نبود ایلخانانی چون غازان، اولجایتو و ابوسعید اسلام اختیار نمیکردند و آخرین مدعی مقام ایلخانی نامی ایرانی، یعنی انوشیروان عادل، برای خود برنمیگزید.
نتیجه
بر اساس آنچه تا کنون گفته شد میتوان دریافت که در طول دوران حکومت مغولان دو گونه تلاش متقابل به صورت پیوسته و مداوم از جانب حکومت و مردم انجام میشده است. از یک سو، تکاپوی حکومت به منظور تحکیم هرچه بیشتر مبانی قدرت و تحمیل آن به ایرانیان و از دیگر سو، کوشش مردمان ایرانزمین در جهت کمر راست کردن و تجدید حیات ملی و فرهنگی.
آنچه روشن است در دهههای نخستین ورود مغولان، آنان به ضربِ شمشیر و زورِ سرنیزه تحکم و سلطهی خویش را مسلم ساختند، اما ایرانیان از زمانی که دریافتند دیگر بازوهایشان را توان شمشیر زدن نیست با سلاحِ قلم و اندیشه به جنگ شمشیر و نیزه رفتند و در صدد برآمدند تا نقشهای پیشین و تاریخی خویش را بازآفرینی نمایند. چون ادارهی حکومت از مغولانِ نابخرد در ملکداری و ناآگاه به امورِ سیاست ساخته نبود، به زودی عنصر ایرانی یارای آن را یافت تا در گرداندنِ امور شرکت جوید و این بار او بود که با فرهنگ دیرپای خویش فرهنگ بیگانه را پس راند. فرهیختگان ایرانیتبار که وارث مواریث باستانی بودند با سلاحهایی بسیار کارآمد، چون دیوان و دین، در برابر بیگانه ایستادگی پیشه ساختند و سرانجام نیز توفیق آن را پیدا کردند تا یاد و خاطرهی چنگیز و آیینِ یاسایش را کمرنگ نمایند و حتا به تقریب از ذهنها بزدایند. شاید این باشد راز ماندگاری ایران.
پینوشتها و بننوشتها:
1. برگرفته از: اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، چاپ هفتم، تهران، امیرکبیر، 1379، ص23.
2. نعمتی لیمایی، امیر، تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان ـ با نگاهی به پیشینهی فرهنگی ایران، سبزوار، امیدمهر، 1385، ص 85.
3. جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، چاپ سوم، جلد اول، تهران، دنیای کتاب، 1382، ص212-211.
4. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی، الکامل فی التاریخ؛ ترجمهی ابوالقاسم حالت، جلد 26، تهران، بینا، 1355، ص 125.
5. مستوفی، حمدالله؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1381، ص 582.
6. الکامل فی التاریخ، ج26، ص 125.
7. بیانی، شیرین؛ دین و دولت در ایران عهد مغول؛ چاپ دوم، جلد دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1381، ص 368ـ367.
8. این جملات تعبیری است از کمالالدین اسماعیل اصفهانی، شاعری که در روزگار فرمانروایی اوکتای قاآن به قتل رسید. برگرفته از تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان، ص 178.
9. آژند، یعقوب، قیامهای مردمی در قرنهای هفتم و هشتم هجری، تهران، امیرکبیر، 1365، ص 21.
10. تاریخ جهانگشای، ج1، ص 3.
11. این ابیات را ملکالشعرا امیر بهاءالدین احمد بن محمود قانعی طوسی، از شاعران پارسیگوی سدهی هفتم هجری، که خود در زمان حملهی چنگیز در خراسان میزیست سروده است. وی از جمله نامورانی بود که با گریز از خراسان در گیر و دار یورشِ خونبار مغولان جان خویش را از مرگ رهانید. برای آگاهی بیشتر در مورد وی بنگرید به، صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، جلد سوم، بخش یکم، چاپ ششم، تهران، فردوس، 1368، ص 506ـ487.
12. تاریخ جهانگشای، ج1، ص 44.
13. شبانکارهای، محمد بن علی، مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران، امیرکبیر، بیتا، ص 225.
14. تاریخ جهانگشای، ج1، ص 76.
15. الکامل فی التاریخ، ج26، ص 144.
16. بناکتی، ابوسلیمان داود، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن آثار ملی، 1348، ص 366 و مجمع الانساب، ص 236 و میرخواند بلخی، محمد بن خاوندشاه، روضه الصفا، تهذیب و تلخیص عباس زریاب، چاپ دوم، جلد دوم (شش جلد در دو مجلد)، تهران، علمی، 1375، ص 843 .
17. خواندمیر، غیاثالدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، جلد سوم، تهران، کتابخانهی خیام، 1333، ص 28.
18. منهاج سراج جوزجانی، عثمان، طبقات ناصری یا تاریخ ایران و اسلام، به تصحیح عبدالحی حبیبی، جلد دوم (دو جلد در یک مجلد)، تهران، دنیای کتاب، 1362، ص 121 و رشیدالدین فضلالله الوزیر، ابن عمادالدوله ابیالخیر مؤفقالدوله علی، جامع التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، چاپ چهارم، تهران، اقبال، 1374، ص 361.
19. تاریخ جهانگشای، ج1، ص 128.
20 . الکامل فی التاریخ، ج26، ص 127.
21. آقازاده، احمد، تاریخ آموزش و پرورش ایران، تهران، ارسباران، 1382، ص 15ـ14.
22. برای آگاهی بیشتر در این زمینه نگاه کنید به، تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان، ص 88، پانویسهای 2 و 3.
23. براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران، از فردوسی تا سعدی، ترجمهی غلامحسین صدریافشار، چاپ چهارم، جلد دوم، تهران، مروارید، 1363، ص 223.
24. تاریخ گزیده، ص 746.
25. دولتشاه سمرقندی، تذکره االشعرا، به همت محمد عباسی، تهران، کتابفروشی بارانی، بیتا، ص 212.
26. اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، ترجمهی محمود میرآفتاب، چاپ هفتم، تهران، علمی و فرهنگی، 1380، ص 438.
27. روضه الصفا، ج2، ص 896. نیازمند یادکرد است مغولان تنها دانشی را که گرامی میداشتند دانش نجوم بود و آن هم از آن روی بود که گمان میکردند با کمک نجوم میتوانند از حوادث و رخدادهای آتی آگاه و باخبر شوند.
28. تاریخ بناکتی، ص 405.
29. تاریخ جهانگشای، ج1، ص 15 مقدمه.
30. تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان، ص 91.
31. ابن فوطی بغدادی، کمال الدین ابی الفضل عبدالرزاق، الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فی المائه السابعه، بغداد، المکتبه العربیه، 1351ق، ص 353.
32. جامع التواریخ، ص 734.
33. ابن عبری، غریقوریوس ابوالفرج اهرون، تاریخ مختصر الدول، ترجمهی محمدعلی تاجپور و حشمتالله ریاضی، تهران، اطلاعات، 1364، ص 378.
34. شیرازی، فضلالله بن عبدالله، تاریخ وصاف الحضره در احوال سلاطین مغول، تهران، کتابخانهی ابن سینا و کتابخانهی جعفری تبریزی، 1338، ص 51.
35. ابن کثیر، عمادالدین، البدایه و النهایه، جلد سیزدهم، قاهره، مطبعه السعاده، 1358ـ1351 ق، ص 225.
36. تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج 3، ص 108.
37 . تاریخ گزیده، ص 695.
38. همان، ص 696.
39. تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج3، ص 116.
40. کتبی، ابن شاکر، فوات الوفیات، جلد دوم، مصر، قاهره، بینا، بیتا، ص 149.
41. برگرفته از، تاریخ ادبیات در ایران، ج 3، ب 1، ص 513.
42. تاریخ مغول، ص 201.
43. جامع التواریخ، ص 744.
44. تاریخ وصاف، ص 142ـ141 و روضهالصفا، ج 2، ص 926ـ925 و جامع التواریخ، ص 811 ـ 808 .
45. برای آگاهی بیشتر بنگرید به، تاریخ ادبیات در ایران، ج 3، ب 1، ص 561 ـ560 و تذکره الشعرا، ص 119 و شوشتری، قاضی سیدنورالله، مجالس المومنین، جلد دوم، تهران، بیتا، 1357 ق، ص 479.
46. مجالس المومنین، جلد دوم، ص 480.
47. روضه الصفا، ج2، ص 928.
48. قاشانی، ابوالقاسم عبدالله بن محمد، تاریخ اولجایتو، به اهتمام مهین همبلی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 117.
49. تاریخ مغول، ص 242.
50. تاریخ وصاف، ص 242.
51. تاریخ مغول، ص 285.
52. تاریخ وصاف، ص 457.
53. جامع التواریخ، ص 974 .
54. تاریخ مغول، ص 284.
55. مفتاح، الهامه، «بررسی شخصیت و آثار رشیدالدین فضلالله همدانی»، مجموعه مقالات اولین سمینار تاریخی هجوم مغول به ایران و پیامدهای آن، ج2، ص 1153.
56. رشیدالدین فضلالله الوزیر، ابن عمادالدوله، مکاتبات رشیدی، گردآوری محمد ابرقوهی، تصحیح محمد شفیع، پاکستان، کلیه پنجاب، 1346، ص 237.
57. برای آگاهی بیشتر در این زمینه بنگرید به، تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان، ص 31.
58. مجمع الانساب، ص 268.
59. خوافی، فصیح احمد بن جلالالدین، مجمل فصیحی، به تصحیح محمود فرخ، مشهد، طوس، بیتا، ص 13.
60. مجمع الانساب، ص 270.
61. رجبزاده، هاشم، آیین کشورداری در عهد خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی، تهران، توس، 1358، ص 171.
62. بویل، جی. آ، «تاریخ دودمانی و سیاسی ایلخانان»، تاریخ ایران کیمبریج، ترجمهی حسن انوشه، چاپ پنجم، جلد پنجم، تهران، امیرکبیر، 1381، ص 381.
63. روضه الصفا، ج2، ص 948.
64. تاریخ اولجایتو، ص 107.
65. تاریخ وصاف، ص 543.
66. همان، ص 543.
67. بیانی، شیرین، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، چاپ دوم، تهران، سمت، 1382، ص 313.
68. هر چند روایاتی مبنی بر سختگیری او نسبت به غیرمسلمانان وجود دارد. بنگرید به، تاریخ گزیده، ص 607.
69. مجمع الانساب، ص 286. اوحدی اصفهانی نیز در اشعار خویش به این موضوع اشاره داشته است:
همه علمی بهکام دانسته سر گیتی تمام دانسته
قمری رخ، عطاردی خامه پارسی خط و ایغری نامه
بنگرید به: اوحدی اصفهانی، کلیات اوحدی اصفهانی، با تصحیح و مقابله و مقدمهی سعید نفیسی، تهران، امیر کبیر، 1340، ص 492.
70. تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد بشر، ج 3، ص 197.
71. کلیات اوحدی اصفهانی، ص 493ـ492.
72. نطنزی، معین الدین، منتخب التواریخ معینی، به تصحیح ژان اوبن، تهران، خیام، بیتا، ص 242.
73. تاریخ گزیده، ص 612.
74. روضه الصفا، ج 2، ص 961.
75. تاریخ گزیده، ص 621.
76. تاریخ آموزش و پرورش در روزگار فرمانروایی مغولان و تیموریان، ص 193.
77. یزدی، شرفالدین علی، ظفرنامه یزدی، به تصحیح محمد عباسی، جلد اول، تهران، بینا، بیتا، ص 427.