کتاب
نگاهی به کتاب آشوب یادها
- كتاب
- نمایش از سه شنبه, 24 آبان 1390 18:38
- ناهید زندی
- بازدید: 5408
ناهید زندی
به یاد دوست
آشوب یادها
نوشتۀ: علی اکبر سعیدی سیرجانی
چاپ اول بهار 1356
چاپ زیبا / تهران
علی اکبر سعیدی سیرجانی بیستم آذرماه 1310خورشیدی در سیرجان زاده شد و در چهارم آذرماه 1373 درگذشت.
وی استاد برجستۀ ادبیات بود، «ضحاک ماردوش» (1364) درس گفتارهای او دربارۀ بخشی از شاهنامه است. «بیچاره اسفندیار» (1369) و «سیمای دوزن» (1367) از دیگر کارهای او در حوزۀ ادبیات کهن است. قلم او بسیار ادیبانه وشیواست، تا اندازهای که گاه تا ساعتها پای سخن قلمش مینشینی بیآنکه متوجه گذر زمان باشی، بهره گیری از سخنان و اشعار بزرگان و ضرب المثل ها یکی از ویژگی های بارز نوشته های اوست، طنز تلخ و دوپهلو ولی گیرایش گاه در سطر، سطر نوشتههایش به چشم میخورد. توجه سعیدی سیرجانی به مسایل اخلاقی و انسانی نیز جای تامل دارد، این مساله در بیشتر آثاراو از جمله «شیخ ریا»، «درآستین مرقع»، «ته بساط» و «ای کوته آستینان» به خوبی مشهود است.
آشوب یادها، یادداشت های سفر سعیدی سیرجانی است که نخستین بار بین سالهای 1352-1354درمجلۀ یغما به سردبیری حبیب یغمایی به چاپ رسیده است، این یادداشت ها شامل دو بخش است:
- آشوب یادها که خاطرات سفر اروپاست.
- یک نیستان ناله که یادداشت های سفر هندوستان است.
این کتاب را چندان شبیه به سفرنامههای معمول نمییابیم، چرا که بیشتر به نقل و تحلیل اوضاع مناطقی که دیده است میپردازد. وی دربارهی متفاوت بودن این سفرنامه با دیگر سفرنامه ها در نامهای به حبیب یغمایی مینویسد: «دلیلش هم آشکار است که بنده نه بر اساس ضوابط معمول زمان یک «توریست» بودهام ونه مأمور دستگاهی ونه مهمان دولتی. در سفرهای هند و اروپا آنچه برایم مهم بوده است برخورد با آدمیزادگان است و سیاحتی در انفس و بالاتر از همه و به حکم تداعی معانی یادی از حال وهوای دیار خویش و در نتیجه سنجشی و مقایسه ای... » (سیرجانی، 1356: 11)
همانطور که نویسنده خود در جای جای کتاب یادآور می شود نوشته ها یادداشت های پراکنده ای است که علاوه بر اینکه ترتیب زمانی آنها روشن نیست، تاریخ این سفرها هم به درستی مشخص نیست ولی احتمالا به اوایل دهه پنجاه خورشیدی برمی گردد. سعیدی که پیش از انقلاب نیزاز روشنفکران منتقد به شمارمیرفت، در سفر اروپا گاه در دیدن کاستیهای و در مقایسه کشورهای اروپایی با ایران شاید کمی زیاده روی کرده و با کنایه و نیش قلمش به جان فرهنگ ایران افتاده و با بزرگنمایی بیماری های فرهنگی در تلاش است مردم را به درمان این دردها فرا خواند. با این حال اگر بی رحمانه ترین نقدها را از اوبخوانیم هرگز ذره ای در ایران دوستیش شک نخواهیم کرد چرا که او نمونه کامل یک روشنفکر متعهد است که تا روزی که زنده بود دل نگران فرهنگ ایران بود و بعد از مرگش نوشته هایش رسالتش را به دوش میکشند.
یکی ازبزرگترین دغدغه هایش زبان فارسی است، چنانکه درآغاز سفرش از فرودگاه مهرآباد می نویسد و بهره گیری واژگان بیگانه که سبب می شود آدمی خود را در وطن خویش غریب ببیند : «... از شما چه پنهان،سالهاست من بنده گرفتاری عجیبی پیدا کرده ام گرفتار درد بی درمانی شده ام، درد درون سوز زبان گدازی که نه گفتنی است ونه نهفتنی. هرچه باداباد، با شما درمیانش میگذارم: پس از چهل سال زندگی درن آب و خاک، تازگیها متوجه این واقعیت شدهام که روز به روز"تفاهم" بین من و هم وطنانم ضعیف تر میشود. زبان دور و بری هایم را نمیفهمم ونفهمی، با همه نعمتها و مزایایی که دارد،برای من جز گرفتاری و دردسر حاصلی نداشته است .توی فرودگاه مهرآباد، وقتی که میخواستم از صراط گمرک بگذرم یکی از مأموران ایرانی پرسید:«شما اوکی کردید؟» بندهی بی سواد به گمان اینکه «اوکی کردن» هم کاریست از مقولهی« دست به آب رساندن» صادقانه عرض کردم «خیر». و نیم ساعتی وقت مأموران وبنده صرف فهماندن وفهمیدن معنی« اوکی کردن» شد...» (سیرجانی، 1356: 20)
سیرجانی از دیداری که از آتن داشته می نویسد وسپس خواننده را مهمان خاطرات سفرش به آلمان میکند، گاه قانون مداری آلمانی ها را می ستاید و گاه با طنزی خواندنی نژادپرستی آنها را نکوهش میکند. گاه با قلم سحرآمیز خواننده را با خود به شهرهای اتریش می برد و سالزبورگ، وین و دریاچه لمان را به او معرفی میکند، گاه از رنگ باختن کمونیسم در یوگسلاوی می نویسد وگاه زندگی هیپی ها را به تصور میکشد و آنرا «واکنش قهری و غریزی انسان در برابرتسلط ماشین و نیازهای گوناگون زندگی صنعتی و جامعه متمدن» می خواند.(همان: 68)
از یوگوسلاوی به بلغارستان میرود و کمونیستی بودن این کشور در آن روزگار از تیغ تیز نقد طنزآمیز او در امان نمیماند.
درنهایت سفر اروپا با عبور از مرز ترکیه و بازگشت به وطن پایان میگیرد ودیدار سعیدی سیرجانی از هندوستان که به راستی «یک نیستان ناله» در خود دارد آغاز میشود.این یادداشت ها برای کسانی که در پی آشنایی با وضعیت ایرانشناسی و زبان فارسی در هندوستان هستند می تواند بسیار مفید باشد. اگر از کنارانتقادهای تیزبینانۀ او از وضعیت بهداشت و سلامت در کشور هفتاد و دوملت بگذریم ، تعبیر جالبی را که برای برخی ریاکاران متعصب به کار می برد را نمی توان نادیده گرفت! اوبا اشاره ای به دیدگاه نیچه آنان را«تریاک فروشان زمان» می خواند. از وضعیت گدایان و نجسان هندی به شدت انتقاد می کند.از مسجد مسلمانان ومعبد هندوها و حتی مقبره هایی که هندیان آنها رامقدس می دانند، دیدن میکند.
اما شاید مهمترین و مفصلترین بخش این یادداشت ها دیدارنویسنده از دانشگاه دهلی وبررسی وضعیت زبان فارسی و پارسی گویان این دیار باشد که بی توجهی ها و کم لطفی های مسولان ایرانی و به ویژه خانه ی فرهنگ ایران سبب شده کمی از جایگاه اصلی خود افول کند و انگلیسی ها بتوانند زبان خود را در این کشور تا حدی رواج دهند.
اما سعیدی سیرجانی معتقد است از آنجا که زبان فارسی در فرهنگ و دل و جان مردم هند ریشه دوانده آنها این قند پارسی را که طوطیان هند را شکر شکن کرده فراموش نخواهند کرد و مهری که به روزگاری در دل نشسته است حتی به روزگاران از دل بیرون نخواهد شد:« هندی به سادگی نمی تواند از زبان فارسی دل برگیرد. این زبان متعلق به اوست،این زبان دل اوست، زبان مفاخر و اجداد بزرگوار اوست، این زبانی است که پدران و نیاکان او در آراستن و پیراستن و گستردنش سهم عظیمی داشته اند، و هیچ فرزند خلفی میراث ارزنده ی نیاکان خویش را نمی تواند به دور افکند...» (همان: 131)
سعیدی سیرجانی در این کتاب اشاره ای به عرفان هندی دارد و ریشه های آن را در عرفان ایرانی می جوید، او از سماع صوفیان می نویسد و داستانی تاریخ گونه ازدربار اکبر شاه و دختر غیاث بیگ طهرانی می آورد و...
اما آنچه این نوشته ها را خواندنی تر می کند تازگی آن است و شباهت آن با آنچه امروز هم کم و بیش شاهد آن هستیم! این کتاب هم مثل دیگر کارهای زنده یاد سعیدی سیرجانی خواننده را به تفکر وا می دارد تا شاید بیداری افسانه نماند...