شنبه, 12ام آبان

شما اینجا هستید: رویه نخست کتاب‌شناخت کتاب‌ فلک نازنامه

کتاب‌

فلک نازنامه

برگرفته از ماهنامه جهان کتاب، اردیبهشت 1383، سال نهم، شماره 1، ص 24

ابراهیم قیصری

فلک‌نازنامه. سروده تسکین شیرازی. به کوشش سیّدعلی آل داود. تهران: توس، 1382. 407 ص. 43000 ریال.

فلک نازنامه

فلک نازنامه را من از کودکی می‌شناسم، چون از جمله کتابهایی است که در روزگاران گذشته، نقل و نقل مجالس قصه خوانی در شبهای زمستان بود. برادر بزرگم بیت‌ها را به آواز می‌خواند و حاضران در صحنه‌های هیجانی داستان با کلمه «هِم...» که «مِ» آن را می‌کشیدند، دم می‌گرفتند. روزها، به سراغ کتاب می‌رفتم، تَورق می‌کردم و تصویرها را می‌دیدم. از دیدن تصویر پهلوانان محبوب خوشحال می‌شدم و با احساس کودکانه تحسین‌شان می کردم. چهرۀ «فاروق بداختر» پادشاه روم را که می‌دیدم از او بدم می‌آمد. تصویرهای کتاب، مضامین و صحنه های قصه را که شب پیش شنیده بودم در ذهنم تداعی می‌کرد و حتی برخی بیتها را که شکسته بسته یاد گرفته بودم با خود تکرار می‌کردم و آرزو می کردم که زود بزرگ بشوم تا بتوانم «فلک ناز» بخوانم.

حالا که صحبت از حفظ شعر پیش آمد جا دارد نکته‌ای دیگر از عهد صغر با حسرت یاد کنم و آن یاد از مجالس روضه خوانی قدیم است که حالت «المجالس کالمدارس» داشت. برخی از منبریانِ با سواد خوش ذوق خوش آواز بودند که به مناسبت موضوع سخن اشعاری می‌خواندند که به قول معروف هم فال بود و هم تماشا؛ ثواب و سواد با هم بود. به این معنی که مستعمان اهل دل هم از پیام و محتوای اشعار بهره می‌گرفتند و هم از آواز حزین و دلنشین گوینده لذت می بردند. بسیاری از آیات و احادیث و اشعاری که در سینه دارم یادگار همان مجالس پر فیض و برکت است. خوب به یاد دارم در یکی از «شام غریبان»های محل ما، روضه خوانی غریب و دلسوخته به منبر رفت و در آن فضای تاریک و غم انگیز، روضۀ «رقیّه خاتون»، دختر خردسال امام شهید (ع) و ماجرای آوردن سر مطهر سیدالشهدا به خرابۀ شام را بیان می‌کرد. از جمله وقتی از بی‌تابی حضرت رقیّه می‌گفت، این بیت را با صوتی حزین خواند که " وعدۀ وصل چون شود نزدیک / آتش عشق تیزتر گردد " و شوری در مجلس افتاد که چند تن از مجلسیان به حالت غشی افتادند و آنان را بر دوش کشیدند و از مجلس بیرون بردند. اما حالا " به جای شمع کافوری چراغ نفت می‌سوزد " و جانشین آن قصه خوانیهای دلنشین، "سه ریال!"های بی رنگ و رونق بعضی برنامه‌های تلویزیونی است که مثلاً " شاه عباس " صفوی را بر روی قالیهای ماشینی نشان می‌دهد و نمونه‌های دیگر از فحش دادن آدمها و "دوماً" و "سوماً" گفتنها که حال شنونده و بیننده را دگرگون می‌کند و صد البته که «سامان سخن گفتن نیست». از اصل موضوع دور نیفتیم. بازگو از نجد و از یاران نجد.

فلک ناز نامه – که نامهای دیگر هم دارد1– از جمله مثنویهای حماسی – عاشقانۀ زبان فارسی است که در گذشته نزد عوام، خواستاران بسیار داشته و چه بسا حالا هم داشته باشد. قهرمان اصلی داستان، " فلک ناز " فرزنمد عزیز مصر است که شخصیتی سه گانه دارد: مرد خداست و اهل عبادت و اطاعت پروردگار. نخستین حرکت او رفتن به خانۀ کعبه است و شگفتا که در این سفر حاج شاهزاده با پیری جهاندیده آشنا می‌شود و آن پیر به جای بحث و گفتگو از معارف دینی حرفهایی به میان می‌آورد که فلک ناز را از عشق مخلوق رهنمون می‌شود:

به شه گفتا یمن ملکی است آباد      سمن بویان همه با قد شمشاد
به نزدیک یمن ملکی عَدَن نام      پریرویی در آنجا دارد آرام
نگار مهوشی، قد همچو سروی     که در رفتار مانند تذروی
دو لب همچون عقیق آب داده       کمند گیسوان را تاب داده

و اوصاف و نشانی‌های هوس‌انگیز دیگر. فلک ناز به جستجوی چنین لعبتی می‌رود و پس از آن حادثه پشت سر حادثه پیش می‌آید: عشق و جنگ؛ جنگ و عشق. معشوقکانِ چندگانه و نبردهای جوراجور. شاعر از شخصیت مذهبی فلک ناز همین را به یاد دارد که پس از پیروزی در هر جنگی و رهایی از هر مهلکه‌ای، فلک‌ناز را به شکر گزاری و نماز و نیاز به درگاه حق می‌برد و بس! شاهزاده چهرۀ دومی هم دارد. پهلوان دلیری است که نه تنها با دشمنان قدرتمند به نبرد بر می‌خیزد و پیروز می‌شود، بلکه بنابر عرف داستانهای حماسی و پهلوانی، با شیر و اژدها و جن و دیو هم می‌جنگد و سرافراز از معرکه بیرون می‌آید2. فلک‌ناز، صاحب دلی زیبا پسند و عاشق پیشه هم هست. «آفتاب» دختر مَلِکِ مُلک خاور با دیدن تصویر شاهزادۀ مصری عاشق او می‌شودو به دنبال عشق خود به مصر می‌آید. «سروناز» شاهزاده خانم سرزمین ختاوختن شیفتۀ اوست و فلک‌ناز با هر دو ازدواج می‌کند. «تسکین» شرح این دلدادگیها را با آب و تاب تمام به نظم کشیده است که در برخی تعبیرات و تشبیهات غنایی و عاشقانه‌اش، بیتهای شورانگیز و دلکش هم دیده می‌شود.

شخصیت دوم قصه، شاهزاده‌ای است به نام «خورشید آفرین» که در جنگی از فلک‌ناز شکست می‌خورد و اسیر می‌شود و طی ماجراهایی این دو باهم متحد و دوست می‌شوند و تا پایان عمر – در بزم و رزم – دوشادوش حرکت می‌کنند. داستان با مرگ فلک‌ناز و خورشید آفرین به پایان می‌رسد و همسران‌شان «گل» و«سرو» و «آفتاب» نیز یکی پس از دیگری آرزوی مرگ می‌کنند و می‌میرند و قبرشان – خاک به خاک – در جوار همدیگر است. تمام وقایع پهلوانی و غنایی را «تسکین» درصد صحنه باز گفته است.
کتاب فلک‌ناز – علی الرسم فی امثالها – با حمد و سپاس پروردگار و معراج پیامبر گرامی (ص) و مدح «جناب پسرعم خواجۀ عالم و خلیفه و داماد شریف، حضرت امیرمؤمنان» آغاز می‌شود و بعد، داستان با مولود فلک‌ناز آغاز و به مرگ او انجام می‌پذیرد.
توفیق «تسکین» در شاعری جاهایی است که «ساقی نامه» می‌گوید یا به وصف روز و شب یا صحنه‌های نبرد می‌پردازد یا وصف دلبران داستان و پهلوانان میدان را به رشتۀ نظم می‌کشد. بقیۀ اشعار کتاب چنگی به دل نمی‌زند. اگر هم به هزار دوز و کلک مضمونی متوسط سرهم کرده باشد، کاتبان گذشته و حروفچینان چاپخانه همان شعر نیم‌بند را به روزی انداخته‌اند که «مسلمان نشنود کافر نبیند»!

از ابتکارات «تسکین» انتخاب نام آدمهای قصّه است. اسامی چندین تن از اشخاص مهم داستان از میان ستارگان آسمان انتخاب شده که با نام قهرمان اصلی (فلک‌ناز) تناسب معنا دارند و درواقع یک مجموعۀ «فلک» ی تشکیل داده‌اند: دو مرد بزن بهادر قصه یکی «فلک‌ناز» نام دارد و دیگری «خورشید آفرین». «آفتاب» نام نخستین عشق فلک‌ناز، دختر ملک خاور است. «زهره» دختر وزیر پادشاه خاور، عاشق «مشتری» غلام مخصوص فلک‌ناز می‌شود و «اختر» نام غلام «آفتاب» است. پادشاه خاور دو وزیر دارد. نام وزیر دست راست – که معمولا در قصه‌های عامیانه آدم خوش‌طینتی باید باشد - «عطارد» است و نام وزیر دست چپ که بدذات و توطئه‌گر است «زحل» انتخاب شده. «مرّیخ» از غلامان دربار، نقش جلّاد دارد. اسم دختر شاه تاتار «شمسه» است و پدرش «فرقدان»، مادرش «سهیل» و دایی‌اش «پروین» نام دارد. «ماه زرافشان» هم نام خواهر فلک‌ناز است. بنابراین آسمان قصه پر است از ستاره!

اسامی زمینی قصه هم از نوع گل و گیاه است چون «سروطنّاز»، گل، سوسن و سنبل، چند نام بی‌تناسب هم بی‌توجه به فرهنگ و محیط جغرافیایی در قصه دیده می شود که عبارتند از «فاروق» و «مزروق» و «سلجوق»، اسامی پادشاه روم و دو پسرش که ظاهرا ضرورت وزن و قافیه شاعر را واداشته است که چنین شناسنامه‌هایی صادر بفرمایند؛ نامهای عربی برای مردم روم!

گفتیم که «تسکین» در سرودن «ساقی نامه» دستی دارد و در این کار تحت تاثیر نظامی گنجوی است که در شرفنامه و اقبالنامۀ خود برخی از صحنه‌های داستان را با ساقی نامه – مغنی نامه آغاز می‌کند. در ساقی‌نامه‌های فلک‌ناز خوانندۀ نکته‌یاب در می‌یابد که قرار است در این قسمت از داستان چه واقعه‌ای رخ دهد. مثلا در مقدمۀ حادثۀ حملۀ دیوان به شهر مصر می‌گوید:

بیا ساقی که چرخ دیو پیشه            مرا همچو پری دارد به شیشه
مرا ده جامی از صهبای گلگون         که ریزم از تن دیو فلک خون
چرا کاین دیو مردم‌خوار، پیوست         کند رنگین ز خون مردمان دست

دیدگاه‌ها   

+9 #1 Guest 1391-08-12 08:32
ممنون از اطلاعاتی که در مورد این کتاب در اختیار بنده گذاشتید.
برای بنده جای سوال داره که با وجود اینکه نسل قدیم ما از این کتاب خاطرات زیادی دارند و حتی بیسوادهاشون هم چند بیتی از این کتاب در خاطرشون مونده، چطور اسمی از این کتاب و نویسندش در محافل ادبی، کتابای درسی نیست.!!!!
به نظرتون این کتاب به لحاظ ادبی و شیوه نگارش کتاب کم محتوایی هست؟
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه