نامآوران ایرانی
بهار: «ملیگرا» و نه چیز دیگر
- بزرگان
- نمایش از دوشنبه, 13 تیر 1390 19:51
- بازدید: 5464
برگرفته از فر ایران
پورنظام خراسانی
ای ایرانی ! خفتی و بگذشت بسی
برخیز و بکار خویش بنگر نفسی
ور کشته شوی جز این مبادت هوسی
کاین خانه ازآن توست نی زآن کسی
میگویند این همهی دیوانش نیست. ما نا گزیریم بر آن چه تا کنون از وی به چاپ رسیده است اتکا کنیم. این بر خانوادهی اوست که دیوان کاملش را به چاپ برسانند یا ماندههای دیوان چاپ شدهی کنونی را انتشار دهند. گر چه تصور نمیکنیم تغییر مهمی در آن چه از دیوان دو جلدی کنونی برمیآید بدهد.
این تصور کودکانه که شاعری از ابتدای آغاز به سخن پردازی تا پایان عمر بر یک آرمان و اندیشه میماند بر داوریهای بسیاری از متفننها نیز سایه انداخته است. بیگمان چنین نیست. به ویژه در مورد شاعری که زندگیاش این همه متلاطم بوده و در عصر و کشوری میزیسته که خود کانون تلاطمها به شمار میرفته است.
زندگی شصت و شش سالهی بهار که به سال 1330 با آرمیدن در گورستان اشرافی ظهیرالدوله پایان گرفت پر از نشیب و فراز است:
ملکالشعرایی آستان قدس رضوی ـ وکالت مجلس شورای ملی ـ وزارت فرهنگ و استادی دانشگاه تهران و بسیاری مشاغل حساس دیگر که بهار داشت وی را در یک نظر اجمالی مردی موفق جلوه میدهد ولی باید دانست که بهار بارها تبعید شد ـ مکرر به زندان گرفتار آمد ـ یک بار هدف ترور سیاسی قرار گرفت و کس دیگری به جایش کشته شد و هیچگاه نبود که صاحب نشریهای باشد و کار آن نشریه به توقیف نیانجامد.
در شعر ناهمگون بهار نشانهای از تعلق او به مکتب خاصی نیست. شعر اجتماعیاش حال و هوای دیگر شاعران دورهی مشروطه را دارد، یعنی شعری است ملی. نشان دلی است که از سرافکندگیٌٌهای «ملت» پریشان است و به سربلندیهای او ـ آن چه در گذشته داشته و آن چه در آینده باید داشته باشد ـ میاندیشد. هنگامی از تعلق او به مکتبهای جزمی سخن به میان آوردند که وی تازه خلعت وزارت را از تن به در کرده. و پیش از آن؟ هیچ گاه از پیوندی احتمالی میان او و روندگان راه « ارانی» چیزی ارایه نکردهاند. خودش گفته است:
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی
که فضل گلین، در فضل آب و هواست
خوب! مگر انسانگرایی و یا جامعهگرایی در انحصار اندیشهی خاصی است؟ آن هم ادیب، شاعر، تاریخدان و زبانشناسی که راوی فرهنگی انسانگرا و مردمی است.
بهار از خودش ضعف نشان میدهد. شغل قبول میکند. مدح میگوید. با این حال آن چه در شعر اجتماعی او عنصر برجسته است، ملی گرایی اوست. ما این چهرهی بهار را بهتر میبینیم، روشنتر و عریانتر. اگر دیگران را دلیلهای تازهای است بگویند.
شعر ملی گرای فارسی، شعر مبارزه ملی و اجتماعی، پیش از بهار در ایران هستی یافته و با عارف و دیگران به اوج رسیده بود. ویژگی بهار در دخالت مستقیم شعر ملی گرایش با زندگی پر فراز و نشیب اوست و همچنین استواری کلام و پختگی سخن و وجههی اجتماعی برجستهای که داشت او را از عشقی و عارف و... ممتاز میساخت.
برای روشنتر دیدن این چهرهی شعر بهار ـ شعر ملی گرای او ـ باید به دیوان شاعر مراجعه کرد و من این سخن کوتاه را با یاد کردن از چند شعر وطنخواهانه از شاعر بزرگ معاصرمان پایان میدهم:
در حملهی روسها به حرم مطهر امام هشتم(ع)
هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست
مملکت داریوش دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست
غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست؟
برادران رشید این همه سستی چراست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
چند بما دشمنان حیله طرازی کنند؟
چند به ایران زمین دسیسه بازی کنند؟
چند چوپیلان مست با ما بازی کنند؟
چند بناموس ما دست درازی کنند؟
دست ببریدشان گرتان غیرت بجاست
ایران مال شماست، ایران مال شماست
از یک قصیده:
هر کرا مهر وطن در دل نباشد کافر است
معنی حب الوطن فرمودهی پیغمبر است
.....
مردن از هر چیز در عالم بتر باشد ولی
بندهی بیگانگان بودن ز مردن برتر است
از سرودی برای کودکان
ما همه کودکان ایرانیم
مادر خویش را نگهبانیم
همه از پشت کیقباد و جمیم
همه از نسل پور دستانیم
زادهی کورش و هخامنشیم
بچهی قارن و نریمانیم
پسر مهرداد و فرهادیم
تیرهی اردشیر و ساسانیم
همه در فکر ملت و وطنیم
هم در بند دین و ایمانیم
ههه از یک نژاد و یک خاکیم
گر ز تهران گراز خراسانیم
...
حالیا بهر افتخار وطن
ما شب و روز درس میخوانیم
از قصیدهی وطن من به مناسبت هجوم روسها به خراسان (1289)
از خطهی ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
ای عاصمهی دنیی آباد که شد باز
آشفته کنارت چو دل پر حزن من
....
تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن
هرگز نشود خالی از دل، محن من
و امروز همی گویم با محنت بسیار
دردا و دریغا وطن من، وطن من
از یک غزل:
نهاده کشور دل باز رو به ویرانی
که دیده مملکتی را بدین پریشانی؟
دلا مکن گله از کس که خوار و زار شود
هر آن که شد چو تو سر گشته در هوسرانی
ز تار زلف سیاه تو روز مشتاقان
بود سیاهتر از روزگار ایرانی
بپاس هستی ایرانیان برآور سر
ز خاک نیستی ای اردشیر ساسانی
ببین به کشور ایران و حال تیرهی او
که پست و خوار و زبون باد جهل و نادانی
در حریق آمل و خشکسالی 1296
بگو به سایهی دیوار دیگران خسبد
کسی که خانهی خود را به دیگران بفروخت
وطن ز کید اجانب درون آتش و ما
بسر زنیم و بنالیم از این که آمل سوخت
در غزل معروف:
لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون
خاک مستورهی قلب بشر آورده برون
میگوید:
راست گویی که زبانهای وطنخواهانست
که جفای فلک از پشت سر آورده برون
از ترجیع بندی که به مناسبت فرار محمد علی شاه و فتح تهران سروده است:
بند دوم:
یک چند ما را غم رهنمون شد
جان یار غم گشت، دل غرق خون شد
مام وطن را رخ نیلگون شد
و امروز دشمن خوار و زبون شد
زبن جنبش سخت، زین فتح ناآگاه
الحمدالله الحمدالله
بند چهارم:
آنان که ما را کشتند و بستند
قلب وطن را از کینه خستند
از کج نهادی پیمان شکستند
از چنگ ملت آخر جستند
از حضرت شیخ تا حضرت شاه
الحمدالله الحمدالله
***
منظور از شیخ در بند بالا، نوری استبداد خواه مفسده جوی درباری و مقصود از شاه محمد علیشاه قاجار است که بر اثر خشم ملت به دامان اربابش روسیه پناه برد.
------------------------------------------------------------------------------
روزی اگر بناست که بر تن کفن کنم من اَن کفن به تن ز برای وطن کنم
سبز و سفید و سرخ نکوتر بود کفن تا من برای خاطر میهن به تن کنم
ایران من ، عزیز من، ای سرزمین من مرگ است بی تو اگر هوس زیستن کنم
روزی که پای عشق وطن در میان بود تاریخ گفته است که من چه باید کنم
همچون برق حق بر خرمن باطل درافتم یزدان صفت مبارزه با اهریمن کنم
دشمن اگر پای بدین سرزمین نهد کاری که کرد نادر لشگر شکن کنم
------------------------------------------------------------------------------
ای خطه ایران میهن ای وطن من ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
تا هست کنار تو پر از لشگر دشمن هرگز نشود خالی از دل محن من
دردا و دریغا که چنان گشتی بر برگ کز یافته خویش نداری کفن من
بسیار سخن گفتم در تعزیت تو آوخ که نگریاند کس را سخن من
و آنگاه نیوشند سخنهای مرا خلق کز خون من آغشته شود پیرهن من
و امروز همی گویم با محنت بسیار درد او دریغا وطن من وطن من
ملک الشعرا بهار