جمعه, 31ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی زبان پژوهی دری فارسی و یا فارسی دری یک زبان واحدیست که از یک ریشه آب می‎خورد و از یک باغستان سر می‎کشد

زبان پژوهی

دری فارسی و یا فارسی دری یک زبان واحدیست که از یک ریشه آب می‎خورد و از یک باغستان سر می‎کشد

برگرفته از فر ایران

نویسنده: انجنیر{مهندس} خلیل رئوفی [آلمان] کاسل ـ جرمنی

یکی از شایسته سالاری‎های بلند انسانی در عرصه ارج‎گذاری به مقام آدمیت و رسیدن به علوی معنوی در آن نهفته است که انسان بتواند رسالت ذات الوجودی خود را یک جا در آمیزه‎ی خرد، با ارزش‎های والای فرهنگ و معنویت پیوند زده و در همه حال و احوال ازین باغستان پر طراوت و پر بار که جوهر جان آدمی را سرشار از غنای عشق و رستگاری می‎سازد، به ذهن و روان خود جلال و روشنایی بیشتر بخشد.

از آن جایی که تمدن و فرهنگ مجموعه‎ی اندوخته‎ها و ساخته‎های مادی و معنوی جامعه‎ی بشری را احتوا می‎کند. فلذا خارج از آن رسالت حیات انسانی؛ جنس کم ارزشی خواهد یود که خارج از عوالم معنا قرار دارد. تا آن جا که دانشمندان این عرصه، فرهنگ را صفت ذاتی جامعه قلمداد کرده و نظر می‎دهند وقتی فرهنگ را از انسان با فرهنگ و خود آگاه و دارای ثروت و غنانی انسانی، می‎گیرند و فرهنگ زدایی‎اش می‎کنند وجودی خالی می‎شود درست به صورت یک مجسمه‎ی خشک درمی‎آید که تسلیم و رنگ پذیر است. هر لباسی را که بخواهند به سادگی به تنش می‎کنند و پشت ویترینش می‎گذارند.

به همین گونه زبان نیز که یکی از ارکان اصلی و لازمه‎ی حیات است، بیشتر از همه در عرصه‎ی فرهنگ ارزش خود را در جامعه بازتاب می‎دهد. زبان است که تعامل فرهنگ و داد و ستد الفاظ و واژه‎ها را در دیالو‎گهای [گفتگوهای] مروجی و یا در اندیشه‎های بلند تصویری، البته در هر زبان بحت توانایی و محدوده‎های تصویر‎گرایی آن در قالب‎های موزون و تکلم دلنشین و گاهی هم اعتراضی و قهر‎آمیز، در فریاد‎های داد‎خواهانه‎ی مردم علیه بی‎عدالتی‎های اجتماعی، انعکاس می‎دهد. زبان توام با آغاز پیدایش انسان به وجود آمده و تدریجا مسیر تکاملی خود را پیموده است. زبان اگر از یک سو وسیله‎ی ارتباط و تفاهم در بین انسان‎ها بوده، از جانب دیگر به مثابه ماده‎ی تفکر و دانش و انتقال، نقش محوری را در حیات تمدنی یک جامعه بازی می‎کند. تاریخ و فرهنگ هیچ ملتی را نمی‎توان از تاریخ و زبان آن ملت جدا کرد. زبان مروج هر قوم و قبیله‎ و نژادی از ادوار بدوی ماقبل التاریخ تا امروز یک جا با سیر تکامل جامعه‎ی آن‌ها، از ابتدایی‎ترین وسیله‎ی افهام و تفهیم اشاره‏تی گرفته تا ظهور خط و کتابت و چاپ و سرانجام تا سطح ادبیات بلند آفرینشی، همه و همه‎ی آن در تشکیل فرهنگ یک جامعه ‎اثر بخشی مستقیم دارد.

پیدایش زبان فارسی دری و مراحل اوج‎گیری آن در خراسان بزرگ و افغانستان امروزی که به هزاران سال پیش برمی‎گردد در قصه‎های اسطوره‎ای و شهنامه‎های رزمی، ازآن تذکر به عمل آمده است اما پی‎گیری دقیق آن از هزاره‎ی قبل از میلاد در یکی از قدیم‎ترین کتاب‎‏های جهان یعنی اوستا که بوسیله‎ی زردشت بزرگ به ظهور رسید، به ریشه‎یابی آغازید و سرانجام با گذشت زمان در حوزه‎‎های تمدنی فلات آریان در دو سوی هندوکش، به زنده‎‎ترین و شیرین‎ترین زبان در منطقه گسترش یافت که امروز بیش از یکصد و بیست میلیون انسان بدان سخن می‎گویند. هزار‎ها نشریه و کتاب، صدها سایت اینترنتی و کانالهای تلویزیونی در سراسر جهان به زبان دری فارسی نشر و پخش می‎‎گردد. روی همین اصالت تمدنی و گسترد‎گی فعال آن است که یونسکو در نظر دارد فارسی دری را بحیث زبان رسمی جهان، بشناسد.

بدین‎گونه زبان واحد فارسی دری در محدوده‎ی جغرافیای حادثه بار خود آبدیده شد و در تلالوی ستاره‎های درخشان الفاظ، ظرافت و موشگافی‎های کلمات و واژه‎ها، به مروارید کم همال ادبیات زمان مبدل گردید.
چه شاهان و جهانگشایان نامدار از عرب و عجم گرفته تا ترک و تازی که اگر از یک سو به سرکوب این زبان شمشیر تبغیض می‎کشیدند اما از جانبی ناگزیر بودند دفتر و دیوان دربار سلطنتی را در حمایه‎ی زبان دری فارسی به شکل تمدنی آن بیارایند، از دانش دبیر فخیم و کاردان آن به اداره‎ی امور مملکت رسیدگی کرده و بدین بهانه تاریخ زمان را به سود بهای معنوی خود قلم ‎زنند. در عین زمان همین گردن کشان استبداد، خلفای عیاش و ستمگر بوده‎اند که شب‎های عاشقانه‎ی حرمسرا‎ها را در تصاویر جادوگرانه و لذت‎بخش زبان فارسی دری و درپای می و مطرب به شبهای افسانوی تاریخ مبدل کرده‎اند.
هر چند توفان‎های حوادث مدهش و ویرانگر، باربار، کاخ سربلند این زبان پر بار را با همه‎ی غنامندی کم نظیرش به خاک برابر ساخت و در تاراج وحشیانه‎ی مهاجمان آتش‎سوز، از استبداد فرهنگ ستیزی خلفای بغداد شروع تا حملات سلطان علاو‎الدین جهانسوز، صاعقه چنگیز، امیر تیمور کوره‎گان، با بری‎ها استعمار‎ هندبر طانوی ]بریتانیایی[ و امثال آن جفاهای بیکرانی را در حق فرهنگ و زبان مردمان آرین زمین و خراسان روا داشتند، داشته‎های هزاران ساله‎اش را به آتش کشیدند و از گنجینه‎ی کتاب‎خانه‎های بی‎شمارش تله‎ها و کوهه‎های خاکستر به جا گذاشتند، مگر باز هم این ققنوس زرین بال، از دل آتش‎فشان‎ها دوباره سرکشید و باز هم بگونه‏ای تجدید حیات کرد که گستره‎ی آن کانون‎های تمدنی منطقه را تا قلب هندوستان تحت‎الشعاع خود قرار داد.
به شواهد تاریخ، پس از هر شکست و فتور، مدتی نمی‎گذشت که علمای جدید و شاعران شیرن کلام و بلند مرتبتی، در هر دوره‎یی از تاریخ در بلاد‎های دور و نزدیک سربلند می‎کردند که با فرزانگی و خردمندی درفش کاویانی زبان و فرهنگ خود را از سقوط نجات داده و مشعل آن را فروزان نگه‎داشته‎اند.

به قول پژوهشگر و شاعر فرهیخته‎ی افغانستان استاد واصف باختری:

روزگاری این زبان در مقاطع گوناگون تاریخ، زبان رسمی سرزمین‎های بسیار وسیعی بوده که از اروند رود شروع، تمام ایران، سراسر افغانستان کنونی، قفقاز و ماورای آن، آسیای میانه و ترکستان چین و گاهی زبان رسمی سراسر قاره هند و در دوره‎هایی هم زبان رسمی امپراطوری عثمانی بوده است.

سلطان سکندرلودین در سال 1485 در دهلی به سلطنت رسید، تصمیم‎گرفت برای اداره‎ی امور کشور افرادی را به دربار راه دهد که با زبان و ادب فارسی آشنایی داشته باشند. در حقیقت پایه و اساس زبان دری فارسی در هندوستان در همین عصر نهاده شد و تدریجا به نشو و نما و شگوفایی رسید. کامل‎ترین فرهنگ شعری فارسی به نام فرهنگ جهانگیری درزمان اکبر شاه به سال 1017 قمری]987 خورشیدی[ نوشته و اکمال شد و بعدا هم فرهنگ رشیدی و سراج اللغات بود که در تکامل این زبان دست به دست می‎‎گشت.
خانواده‎ی سلطنتی مغولان مهم‎ترین خانواده‎ایست که از سال 1526 تا 1857 ]م/905 تا 1326 خ[ در قلمرو هندوستان حکومت داشتند. در عهد حکمروایی همین خاندان مقتدر، هنرپرور و ادب‎نواز، به ویژه در عرصه‎ی رشد فرهنگ و زبان فارسی بود که تا امروز خاطره‎های جاودانش به مثابه‎ سرچشمه‎ی افتخارات هندوستان در تاریخ آن کشور درخشش دارد.
قبل از خاندان مغل ]مغول[ از سال 1206 ]م/ 585 خ [ خانواده‎های سلطنتی مختلفی چون خاندان سلطنتی غلامان، خلجیان تغلقیان ولودیان که فرمانروانی دهلی بوده‎اند نیز اکثرا فارسی زبان بوده و در اثر توجه آن‌ها زبان و ادبیات دری فارسی به نطفه‎بندی آغاز کرده بود. روی هم رفته در عهد شاهان و امرای مسلمان هندوستان، همیشه فارسی به حیث زبان رسمی دربار جلوه‎گری داشته است که حتا دولت استعماری انگلیس در هندوستان مدت‎ها با زبان دری فارسی با مردم آن سرزمین مراوده می‎کرده است.
انگلیس که در نقشه‎های غاصبانه‎ی استعماری خود که می‎دانست زبان دری فارسی و فرهنگ آزادیبخش آن بر ضد استعمار آماده‎ی قیام است، در گام نخست، انهدام زبان فارسی را در سرخط کاری‎ خود قرار داد که سرانجام موفق به این کار گردید زبان دری را در سرزمین هندوستان ملغی اعلان کرد و انگلیسی را جانشین آن ساخت.
کانون‎های فرهنگی زبان فارسی دری درسرزمین‎ هندوستان، نویسندگان و سرایشگران بی‎شماری را که در آفرینش الهام‎بخشی شعر و غزل، اعجاز تصاویر و آرایش کلام، به سخن حلاوت جاودانه بخشیده‎اند، از خود به جا مانده است. حضرت ابوالمعانی بیدل، اقبال لاهوری، واقف، امیر‎خسرو دهلوی، عرفی مرزا غالب و دیگران که افتخارات‎شان بیشتر به فارسی گویی و ایجاد سبک ادبیات هندی در قلمروزبان فارسی بوده است که ازین بحر بی‎کران گوهریاب شده و مروارید سخن را با شگفتی‎های عجیبی به رشته‎ی تصویر کشیده‎اند. آنٌ‏هایی‎که خود را از این فرهنگ بی‎گانه احساس نکرده و عاشقانه به آن دلبستگی داشته‎اند، اقبال لاهوری که در عمق معانی ادبیات فارسی شناوراست می‎گوید:
تنم گلی ز خیابان جنت کشمیر
دل از حریم حجاز و، نوا ز شیراست
و مرزا غالب که زبان اصلی‎اش اردو است، مگر سرایش دری فارسی را در نازک خیالی‎های شعری خود نسبت به زبان مادری یعنی اردو، همیشه ترجیح داده است:
فارسی بین تا چه بینی نقش‎های رنگارنگ
بگذر از مجموعه‎ی اردو که بیرنگ من است
حافظ شیراز در وصف سلطان غیاث‎الدین پادشاه بنگال که فرهنگ زبان دری فارسی را در دربار خود جاداده بود این غزل را برای وی هدیه می‎نماید:
ساقی، حدیث سرو و گل و لاله می‎رود
این بحث باثلاثه و غساله می‎رود
شکرشکن شوند، همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‎رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله می‎رود

و بیدل این شاعر اعجاز آفرین قرن دوازده‎ شمسی ق که ره بردن در بحر کلام و اندیشه‎ی ملکوتی‎اش کار هر مدرسه خوانی نیست، مرتبت تغزل پارسی دری را در تصاویر جادویی خود تا افلاک بلند می‎برد.

معنی بلند من فهم‎ تند می‎خواهد
سیر فکرم آسان نیست کو هم و کتل دارم

بدین‎ گونه فرهنگ پر بار دری حدود هشت سده‎ تاریخ در هندوستان عمر کرد از اواخر قرن نوزدهم میلادی به بعد که دستان استعمار، ثروت‎های افسانوی مادی و معنوی سرزمین پهناور هندوستان را به تاراج کشیده بود زبان فارسی دری را نیز پس از این مدت طولانی، به سوی زوال و خاموشی سوق داد.
گویند در دربار غزنویان، ابوالعباس اسفرائینی وزیر، چون خودش دسترسی والایی به زبان فارسی داشت با یک جرئت بی‎سابقه کتابت دربار را که تا آن وقت عربی بود به فارسی تعویض کرد، این چرخش هر چند خلافت بغداد را مضطرب گردانید اما به شکوه دربار آل غزنه شهرت تاریخی را به ارمغان آورد. زمانی که اسفراینی کشته شد وزارت به خواجه حسن میمندی تعلق گرفت. میمندی که شهامت ادامه‎ی این کار را نداشت زبان دربار را دوباره به عربی ترویج داد. اما بعد از وی که نوبت وزارت به حسنک وزیر می‎رسد، مجددا فارسی را زبان رسمی دربار می‎سازد. نخستین جسارت تاریخی را در برابر فرهنگ زد‎گی عربی، رویگر زاده‎ی خراسانی یعقوب لیث انجام داد. یعقوب لیث، فارسی را در دربار خود جایگزین زبان عربی ساخت. در تاریخ سیستان آمده است، هنگامی که در وصف یعقوب لیث صفاری قصایدی به زبان عربی سروده بودند به طبعش موافق نمی‎افتد، می‎گوید «چیزی که من اندرنیابم چرا باید گفت» و همان است که شاعران دل می‎گیرند و بعد ازین به سرودن اشعار دری فارسی رو می‎آورند. از جمله حنظله‎ی باد غیسی است که می‎سراید:

مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی

در دستگاه احمدشاه ابدالی سال 1747 ]م/ 1126 خ[ هر چند خودش پشتون تبار بود ولی فرهنگ زبان دری جایگاه خاصی پیدا کرد و آن را زبان رسمی دربار ساخت. او خودش به زبان دری نیز شعر می‎سرود یکی از کار‎های برجسته‎ی او در عرصه‎ی زبان دری فارسی آنست که در جمله‎ی غنایم نفیسه، دیوان خطی میرزا عبدالقادر بیدل را از هندوستان به افغانستان انتقال داد که پیش از آن مردم این مرز و بوم با بیدل و شعر بیدل آشنایی نداشتند.
زمانی که فتوحات احمد شاه ابدالی در نیم قاره‎ی هند از پهنه‎ی پیروزی‎ها می‎گذشت مهر پادشاهی‎اش به این عبارت مزین بود:

حکم شد از خالق بی‎چون به احمد پادشاه
سکه زن برسیم و زر از پشت ماهی تا به ماه

در اینجا قدرت زبان فارسی و ظرافت هنری شاعر دربار را می‎بینیم که با یک بیت سخت دلکش و پر محتوا، جهانی را در رکاب احمد شاه ابدالی فرا می‎خواند.
بدین گونه امواج پهناور این زبان در مد و جذر بی‎پایان خود هزاران سال در برابر ستم استعمار و ویرانگران تمدن، استوار ایستاده‎گی کرد و راه خود را به درون دربار‎های افسانوی جهان گشایان با سربلندی باز نمود و در طول قر‎ن‎ها عاشقانه‎ در دل‎های ملت فرهنگ دوست گاندی فقید جا گرفت. استاد باختری در این مورد چنین اظهارنظر می‎کند:

همان گونه که زبان عربی در همه کشور‎های عرب نشین‎، فلسطین، مصر وکشور‎های شمال آفریقا، زبان عربی است و یا انگلیسی، در همه جهان، زبان واحد انگلیسی است و نام بومی به خود نگرفته، زبان فارسی دری ]نیز[ یک زبان است که در روزگار خلافت، درین دوره‎ها از بقایای زبان پهلوی ساسانی و اشکانی و بقایای ازفرس باستان یا زبان اوستانی در اثر امتزاج آن‌ها به وجود آمده است.

زبان دری فارسی امروز به مثابه یک زبان و فرهنگ شهکار و رسالت آفرین در جهان شناخته می‎شود و برای مردم تاجکستان، افغانستان و ایران، قسمت‎هایی از آسیای میانه و بقایای سلاطین مغل ]مغول[ در هند، مایه‎ی افتخار و در خور غنیمت معنوی به حساب می‎آید. زبان دری فارسی به مثابه روح زنده این ملت‎ها، سرنوشت‎شان را در یک حوزه‎ی مشترک فرهنگی با هم گره زده است. پاسداری ازین کاخ بلند که فردوسی بزرگ با معماری گوهر نظم و نیروی تفکر و اندیشه آن را به پا ایستاد کرد، آن گونه که از گزند باد و باران آسیب‎پذیر نیست، امروز به همدلی و آفرینش‎گری بیشتر اهل خبره و پژوهشگران، شاعران و قلم به دستان این سه کشور همزبان و کانون‎های فرهنگی هندوستان، نیاز مبرم دارد تا از تبادل تجارب و اندیشه‎های سودمند یکدیگر، هنوز هم در گسترش و همسویی این فرهنگ گشن‎بار، گام‎های بلند و استواری برداشته شود.
مگر از آن جایی که دیده می‎شود جوشش این، پیوند‎های فرهنگی در یک زبان واحد، ناراحتی‎های بعضی از حلقات معین را به سوی خود متوجه ساخته و زمزمه‎هایی در مورد دو‏‎گانگی و یا جدا‎سازی زبان فارسی دری از همدیگر از این سو و آن سو به گوش می‎رسد. آن‌ها مدعی‎اند که گویا زبان تاجیکی متعلق به تاجکستان دری مربوط به افغانستان و فارسی هم مال ایران است این سه زبان از هم متفاوت بوده هر کدام ریشه و تاریخچه‎ی مختص به خودش را داراست. ازین گونه نظریه پردازی‎ها که اصلا پایه‎ی علمی و تحقیقی نداشته عمدتا یا از تنگ نظری‎های تعصب ذهنی منشا می‎گیرد و یا هم تلویحا سیاست تنش بازی‎های روز را با خود دارد که در هر صورت نمی‎تواند در حوزه‎های زبان شناسی قابل مکث و تایید باشد.
بناء با در نظر داشت دلایل و استشاره‎های تاریخی‎یی که در بالا از آن تذکار رفت از یک سو، پژوهش‎های همه جانبه محققان زبان شناس جهان از سوی دیگر ثابت می‎سازد که دری فارسی یک زبان واحد است و در طول هزاره‎های تاریخی با هم ریشه مشترک داشته‎اند اگر تغییراتی در لهجه‎ها وجود دارد که مسلما در خصلت هر زبانی نهفته است، معنای جدایی زبان‏ها را بازگویی نمی‎کند. و باز هم می‎بینیم که شاعران بزرگ سده‎های پیشین این زبان واحد در سرایش تغزل و چکامه‎ها اگر در جایی فارسی سخن گفته‎اند در جای دیگری غزل‎های دلنشین خود را به واژه‎گاه دری آراسته‎اند که هیچ نوع مرزی را در آن حایل ندیده‎اند. به گونه‎ی مثال نظامی گنجوی شاعر توانای قرن ششم که از اهل گنجه‎ی ایران است می‎فرماید:

نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست

حافظ شیرازی اگر در جایی از قند پارسی سخن می‎زاند و حله‎ی گرانبهای آن را تا به بنگاله‎ی هندوستان پر آوازه‎ می‎سازد اما در غزل ناب دیگری بر واژه‎های زیبای دری اتکا دارد:
ز شعر دلکش حافظ کسی شود آگه
که لطف طبع و سخن گفتن دری‎اند

و ناصر خسرو قبادیان بلخی که پارسی را از دری جدا نمی‎داند، شوریده‎ و عاشقانه چنین می‎فرماید:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مراین قیمتی در لفظ دری را

در اخیر باید گفت این آقایانی که دست به تجزیه یک زبان و یک فرهنگ واحد دراز می‎کنند و با کج اندیشی‎ها مساله جداسازی را پیش‎کش می‎نمایند. به یقین باید گفت که درین تلاش بی‎پایه، نه تنها آرمان گرایی خود را برملا می‎سازند بلکه برایشان جای تشویش است که از ادامه‎ی این اقامه‎ی دعوا، سطح دانش و آگاهی‎ دست داشته خود را نیز در جامعه‎ی فرهنگی و ادبی حوزه‎های زبان شناسی زیر سئوال قرار دهند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه