شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها گفتگو تاریخ و تجربه - در گفتگو با دکتر عنایت الله رضا - 1

گفتگو

تاریخ و تجربه - در گفتگو با دکتر عنایت الله رضا - 1

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر عنایت‌الله رضا (1299ـ 20تیر1389) در خانواده‌ای روحانی که از دیرباز در گیلان صاحب نفوذ بودند، در رشت دیده به جهان گشود. نام خانوادگی او منسوب به حاجی آقا رضاست که از مجتهدان عالیقدر گیلان بود. تولد او همزمان بود با ورود نیروهای بلشویک به گیلان که درنتیجه روسها قیام جنگل را تحت فشار قرار دادند و میرزا کوچک‌خان به کوهستان پناهنده شد. خانواده او که از میرزا حمایت می‌کرد، ناچار راهی تهران شدند تا اینکه بعد از پایان ماجرا به رشت برگشتند.

عنایت الله رضا تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای رشت و تهران گذراند. در 1316خورشیدی دیپلمش را در رشته ادبیات از دبیرستان دارالفنون گرفت و در همان سال در دانشکده افسری ثبت نام کرد و پس از به پایان رساندن دانشکده افسری، در نیروی هوایی ارتش پذیرفته شد و در آنجا دوره خلبانی هواپیماهای جنگی را گذراند. در همین دورة پر التهاب اجتماعی، فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و به حزب توده رو آورد.

به همین جهت در سال 1324 بازداشت و سپس به کرمان تبعید و زندانی شد. پس از آزادی، در سال 1325 به دستور کمیته مرکزی حزب عازم آذربایجان شد و در آنجا به عنوان معاون نیروی هوایی حکومت دموکرات مشغول شد تا اینکه پس از عقب‌نشینی روسها و فروپاشی حکومت دست‌نشانده‌شان، دستور رسید که اعضا به خارج بروند. در نتیجه وی به همراه همسر و فرزندانش با هواپیمای نظامی به شوروی گریخت.

در آنجا به سبب اختلاف با سران فرقه دموکرات و خیانت دانستن اقدامات جدایی‌طلبانة آنها، به دستور سران آذربایجان شوروی به اتفاق چند نفر دیگر از فرقه اخراج و از کار برکنار شد. رضا برای مدتی به چین رفت و در آنجا همراه چند تن دیگر بخش فارسی رادیو پکن را تأسیس کرد. بعد از دو سال با توجه به برخی تعبیرات در شوروی و برکناری سران آذربایجان شوروی، دعوت بازگشت به شوروی را پذیرفت و در اواخر 1959 به مسکو بازگشت و در بخش فارسی رادیو مسکو تا سال 1967 به فعالیت پرداخت.

این تبعید ناخواسته حدود 20 سال به طول انجامید. او در این دوره نخست موفق به اخذ مدرک لیسانس شد و پس از آن در سال 1335 در آزمون دکتری رشته فلسفه دانشگاه دولتی از رساله خود به راهنمایی پرفسور ماکاولسکی ـ از استادان بزرگ فلسفه در شوروی ـ با درجه عالی دفاع کرد.

پس از آنکه برادر دانشمندش ـ پروفسور فضل‌الله رضاـ ریاست دانشگاه تهران را عهده‌دار شد و نوآوریهایی در زمینه‌های مختلف انجام داد که از آن جمله استفاده از محققان رشته‌های مختلف در دانشگاه بود، دکتر رضا نیز مجال یافت که در سال 1347 به ایران بازگردد و در کتابخانه پهلوی که در آن زمان یکی از مراکز ایران شناسی بود، (با سمت متصدی کتابهای روسی در بخش کنگره جهانی ایران‌شناسی) و بعد به عنوان معاون علمی و پژوهشی آن کتابخانه مشغول کار شود. از آن پس بود که برای تدریس در مراکز دانشگاهی به همکاری دعوت شد. پس از انقلاب نیز در کنار تدریس در دانشگاهها، به عنوان مشاور عالی علمی در پژوهشگاه علوم انسانی و سپس در سال 1365 در مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی به عنوان مدیر بخش جغرافیا و عضو شورای عالی علمی شروع به همکاری کرد که تا پایان عمر ادامه یافت.

مرحوم دکتر عنایت‌الله رضا در سه حوزه تألیف، ترجمه و مقاله فعال بود و حاصل سالها پژوهش و تحقیقش کم و بیش در اختیار اهل فرهنگ قرار گرفته است. از کتابهایی که او ترجمه کرده، می‌توان به این موارد اشاره کرد: اورارتو؛ تمدن ایران ساسانی (نوشته لوکونین)، تهران، 1350؛ طبقه جدید ـ تحلیلی از تحول جامعه کمونیست (از میلوان جیلاس)؛ اسرار مرگ استالین (از آوتور خانوف)؛ به زمامداران شوروی (از سولژنیتسین)؛ منابع کمونیسم روسی و مفهوم آن (از نیکلای الکساندرویچ بردیایف)، تهران، 1360؛ نیکیتا خروشچف ـ سالهای حاکمیت ـ به ضمیمه متن کامل گزارش خروشچف در جلسه سرّی کنگره بیستم شوروی، 1362؛ گفتگو با استالین (از میلوان جیلاس)؛ سیزده روزی که کرملین را لرزاند؛ انقلاب مجارستان (از تیبور مرای)؛ خاطرات بوریس باژانف، رئیس دبیرخانه دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی ؛ تاریخ سری جنایتهای استالین (از آرلف) تهران، 1366؛ شهرهای ایران در دوران پارتیان و ساسانیان (از پیگولوسکایا)، برنده هفتمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران؛ اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های 4ـ 6 میلادی (از پیگولوسکایا)، برنده دوازدهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.

از کتابهای تألیف شده او اینهاست: کمونیسم و دموکراسی، تهران، 1353؛ آذربایجان واران (آلبانیای قفقاز) تهران، 1360؛ مارکسیسم و ماجرای بیگانگی انسان، تهران؛ ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، تهران، 1365؛ کمونیسم اروپایی؛ ایران از دوران باستان تا آغاز عهد مغول، تهران، 1380.

افزون بر این کتابها، دکتر رضا بیش از 120مقاله در دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی نگاشته است (از جمله: آجرستان، آرال، آستاراخان، آلتاییان، آلماآتا، آمل، آوار، ابخار، ابراهیم بن یعقوب، ابن جبیر، ابوالحسین، ابن خردادبه، ابن رسته، ابن سرابیون (سهراب)، ابن فضلان، ابن فقیه (ابوبکر)، ابن‌ماجد، ابن وردی (ابوحفص سراج‌الدین)، ابوحامد غرناطی، ابودلف، ابوطاهر سمرقندی، ابوقبیس، اخرید، اخمیم‌، ارمناک‌، استجه‌، استرگوم‌، اسک‌، اسماعیل، اشتب‌، اصطخری‌ (ابواسحاق‌)، افلاق‌، اگادن‌، اگادیر، البسان‌، اندی‌، انزلى‌، اورالسک‌، اورمیه‌ (دریاچه‌ و‌ شهرستان‌)، اورنبورگ‌، اوستیا، اولیا آتا، ایرتیش‌، ایروان‌، ایسیغ‌ کول‌، ایلى‌، اینگوش، بیشکک، بیکند، بین‌النهرین، پامیر، پان ترکیسم، پان تورانیسم، پچنگها، پنجیکنت، تاتار، تبت، ترکستان، تفلیس، تیسفون،جمهوری سوسیالیستی آذربایجان شوروی و...) وی بیش از 60 مقاله در مجلات و نشریات خارج از مرکر دائره‌المعارف نگاشته و 10 مقاله نیز برای مجلات و نشریات مختلف ترجمه کرده است.

آنچه در پی می‌آید، گفتگویی است که چند سال پیش آقای مهندس ورهرام با آن مرحوم در موضوعات گوناگون انجام داده است و به تقاضای ایشان با چند سال وقفه، طی چند شماره از نظر خوانندگان گرامی‌ خواهد گذشت. ناگفته پیداست که انتشار نظرها و اندیشه‌های دانشوران در صفحه «نظرها و اندیشه‌ها» به منزله پذیرش و صحه‌گذاری بر همه آنها نیست؛ چنان که پیوسته در این صفحه از افراد مختلف و طیفهای متنوع مقالاتی به چاپ می‌رسد و امیدواریم با این روش توانسته باشیم در حد و وسع خود، فضایی پویا و بالنده برای تعاطی و تضارب افکار ایجاد کرده باشیم.

***

مقدمه

شنبه 19/4/1389، دکتر عنایت‏الله رضا پس از مدتها مبارزه با بیمارى، چهره در نقاب خاک‏کشید. وى بیش از 24 سال بود که در زمینه دانشنامه‌‏نویسى با مرکز دائره‌‌المعارف بزرگ ‏فارسى که به همت آقای سیدمحمدکاظم موسوى ‏بجنوردى تأسیس و بنیان‏گذارى شده، در زمینه تخصص خود، فعالیت مى‏کرد. چنانچه به این مرکز مراجعه فرمایید، در طبقه همکف، در فهرست افرادى که کتابخانه‏ شخصى خود را به این مرکز اهدا کرده‏اند، نام دکتر عنایت‏الله رضا را در کنار اسامى دیگر بزرگواران، خواهید دید.

اکنون که دروازه تاریخ بر روى قرن بیست و یکم گشوده‏ شده، با نگاهى گذرا به تاریخ قرن گذشته، به ‏سادگى مشخص مى‏شود که بسیارى از فرهنگها و نظامهاى اجتماعى و سیاسى که با شرایط و تغییرات نوحاصل از تغییرات ناگهانى و سریع در شیوه زندگى و سیاستهاى حاکم بر جوامع انسانى، نتوانستند زندگى ‏و نظام اجتماعى خود را منطبق ‏نمایند، رو به انقراض رفته‏اند و یا به خاکستر زمان سپرده ‏شده‏اند. براى‏ نویسنده این یادداشت، بسى مایه افتخار است که با اشاره به تجربیات مرحوم دکتر عنایت‏الله رضا، در قالب مصاحبه‏اى که با وى انجام داده، اشاره‏اى مختصر به برخى اصول‏ اخلاقى و اجتماعى نماید که مستقل از تغییرات و تحولات زمانى است.

ظاهراً فرصتى فراهم ‏شده که دو سال بعد از چهره در نقاب کشیدن جسم آن شادروان، و مراسمى که در محل فعالیت ایشان، در تالار رسول ‏اکرم(ص) مجتمع رایزن «مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامى» برگزار شد و یادآورى اینکه روح همه ما روزى به ‏سوى دوست پرواز خواهدکرد، قبل از اینکه بخواهیم با پرواز روح، سراغ این ‏گوهرهاى گرانبها را در سرایى دیگر بجوییم، با پرواز اندیشه، در اوج قلمرو خرد و حکمت، با آنان هم‏ پرواز شویم تا بدون تکرار تجربیات این بزرگواران، به افق دید و شناخت آنان برسیم. صحبت از کسانى است‏که به پاس تجربیاتى که به آن نایل ‏شده‏اند، اکنون به تاریخ پیوسته و شاید چهره‏هاى باقى‏ماندة مشابه آنها، معدود و در حال افول باشند.

امروز که مشغول نگارش این یادداشت هستم، قریب به چهارده سال از آن تاریخ مى‏گذرد. گفتگوی ما در تاریخ دوشنبه 16/6/1377، سه‏شنبه 14/7/1377 و دوشنبه 11/8/1377 انجام‏شده و شایسته است ابتدا از راهنمایى‏هاى استادانه شادروان دکتر رضا سپاسگزارى نمایم، سپس از کلیه اهل قلم و دانشورانى که در دومین مراسم چهره‏هاى ‏ماندگار، با تجلیل از برادر ایشان، جناب پروفسور فضل‏الله رضا، باعث معرفى این بزرگوار به نسل جوان ‏معاصر شدند و با این کار، زنده‏کننده و یادآور تجلیل از مقام عالمان زنده ‏بودند، سپاسگزارى نمایم.

به راستى چه توفیقى بالاتر از اینکه انسان بتواند به آن درجه از کمال برسد که در زمینه احترام به اندیشه انسانهاى دیگر، به مقام آزادى در بیان اندیشه؛ در زمینه زبان ارتباطات بین انسانها، به مقام رعایت اصول منطق، خرد و حکمت در گفتار؛ در زمینه نظامهاى اجتماعى حاکم بر جوامع انسانى، به مقام رعایت قانون در اجرا برسد. امیدوارم خداوند به همه توفیق رسیدن به این مقام‏ را در حین آرامش‏ روحى، عطا نماید و افرادى پیدا شوند که با ادامه راه این بزرگواران، قادر باشند در این زمینه‏ها، جاى ‏آنها را پر کنند.

علی ورهرام، یکشنبه، 8 مرداد 1391


هنگامى که بر حسب تصادف، تا حدی با زندگى پرفراز و نشیب جناب آقاى دکتر عنایت‏الله رضا ـ برادرکهتر پروفسور فضل‏الله رضا ـ آشنا شدیم و از فعالیتهاى سیاسى در جوانى، مهاجرت‏ اجباری به شوروى و چین و فرانسه؛ از مقاله‏ها و کتابها و بالاخره ازفعالیت 12 ساله‌اش در تدوین دایرة‌‌المعارف بزرگ اسلامى آگاهی یافتیم، بر آن شدیم تا از زبان ایشان درباره ‏فعالیتهاى علمى و عملى این دو برادر بشنویم.

اولین بار که خدمت دکتر عنایت‌الله رضا رسیدم، درباره صحت انتساب عبارت «واگذارى کارهاى خرد به‏مردم بزرگ و کارهاى بزرگ به مردم خرد»1 به ارسطو پرسیدم و ریشه تاریخى و علت بیان ‏این عبارت. ایشان ضمن اینکه اعتقاد داشتند مقام ارسطو بسیار بالاتر از این حرفهاست، این عبارت را منتَسَب به یکى از مشاوران اسکندر و مربوط به زمانى دانستند که وى به دلیل وسعت امپراتورى و مشکلات ‏ناشى از آن و اداره سرزمینهاى مختلف و ترس از جنگ با کشورهاى مجاور، و هراس از اینکه مبادا امپراتورى ‏عظیم ایران پس از شکست از مقدونیان، دوباره به‏پا خیزد و مایه فروپاشى امپراتورى جدید ‏از درون شود، به اسکندر توصیه کرد که در انتخاب فرمانروایان این سرزمین دقت لازم را مبذول دارد... به راستى که تاریخ، به رغم گذشت هزاران سال باز به صورتى پیشرفته‏تر و ـ به قولى ـ متعالى‏تر از گذشته، متناسب با شرایط و احوال هر عصر، قابل تکرار است.

از این رو فرصت را غنیمت‏ شمرده، در قالب مصاحبه‏اى دوستانه به بحث و گفتگو با ایشان پرداختم. سؤالها درباره «جامعه علمى‏کشور» (نسل او و نسل امروز) طرح شده است. هدف از این سؤالها صرفاً بیان وقایع ‏تاریخى نیست، بلکه تحلیل، نقد و ریشه‏یابى مشکلات و طرح پیشنهادهایى براى حل آنهاست. بسیارى از پاسخها بیانگر دیدگاه علمى دکتر عنایت‏الله رضاست. در این سؤالها گفتگوکننده، بیشتر روى «مشکلات» تأکیدکرده و امیدوار است خواننده آن را ناشى از واقعیت‏هاى حاکم بر جامعه علمى‏کشور بداند.2در ذیل‏خلاصه‏اى از این گفتگو نوشته شده است.

استاد از شما می‌خواهیم که آزادانه نظرتان را بگویید و نگران سانسور نباشید؛3چون کار علمى فراتر از اینهاست و امیدواریم با تجربه‏هاى فراوانی که اندوخته‌اید، بی‌هیچ واهمه‏اى به پرسشها پاسخ بدهید.

اگر داورى با جهل همراه باشد، آنگاه انسان ناگزیر خودش را دائم در معرض‏ خودسانسورى قرار مى‏دهد. دریافت نظر آزاد انسان از نظر جاهل، کارى مشکل است و این ‏واقعیت تلخى است. جاهل همه چیز را با معیارهاى خودش مى‏سنجد و چون فکر ثابتى دارد، همیشه بر مبناى آن فکر ثابت داورى مى‏کند و بدین ترتیب اجتناب از خودسانسورى کار مشکلى است. همین است که انسان همواره در تلاش براى مراقبت از بیان اندیشه‏هاى خویش ‏است؛ البته اندیشه را نمى‏شود مهار ‏کرد، ولى بیان اندیشه را مى‏شود مهار ‏کرد.

بنده‏ مشکلى در برخورد جوانهاى کشور و به طور عام جوانهاى جهان دارم. من به طور کلى با «خاطرات» و «خاطره‏نویسى» به هیچ‏وجه موافق نیستم؛ ولى همیشه سعى کرده‏ام که اندیشه و فکر خودم را عرضه بکنم. بعضى‏ها مى‏گویند: «آزادى اندیشه» و «آزادى در اندیشه». بنده معتقدم که اندیشه، آزاد است و هیچ کس نمى‏تواند جلو آزادى اندیشه را بگیرد؛ ولى در شرایط و نظامهاى ‏مختلف «بیان اندیشه» آزاد نیست. در بعضى از نظامهاى دیکتاتورى، بیان اندیشه، آزاد نیست و بنده اعتقادم بر این است که باید به جاى «آزادى اندیشه» بگوییم «آزادى در بیان اندیشه» و نه در خود «اندیشه».

بنده اوضاع اجتماعى دهشت‏بارى را در شوروى سابق شاهد بوده‏ام که‏ خوب، در آنجا هم نمى‏شد گفت که اندیشه آزاد نبود؛ زیرا هر کس در خلوت خودش، آزاد بود هر جور که مى‏خواهد، فکر کند؛ ولى در عین حال مردم مجبور بودند دو گونه بیندیشند: یکى آنکه در خلوت خود مى‏اندیشند و دیگرى آنکه باید در مجامع بیندیشند و متأسفانه در نتیجه این امر، دوگانگى و دوگونگى در اندیشه پدید مى‏آید. وقتى انسان در بیان اندیشه خودش آزاد نباشد، ناگزیر به دوگانه‏اندیشى و حتى چندگانه‏اندیشى روى مى‏آورد و این نشانه نبودن آزادى در بیان اندیشه است؛ ولى هیچ‌کس نمى‏تواند آزادى اندیشه را از انسان سلب کند. اندیشه آزاد است و هیچ مانعى در این راه نباید وجود داشته باشد. اینکه براى دانستن ‏افکار من تلاش و بررسى کنند که چگونه فکر مى‏کنم و کنترلم کنند، نشانه آن است که ‏اندیشه من آزاد نیست. اینکه نتوانم اندیشه‏ام را بیان کنم، نشان مى‏دهد که اندیشه آزاد نیست.

این را به عنوان مقدمه عرض کردم تا فکر اصلى خودم را بیان کنم. مسأله مهم این ‏است که جوانهاى ما، بسیارى از انسانها و خود بنده، در دوره‌ای از زندگى خواستار این ‏بوده‏ایم که وضع اجتماعى خود را دگرگون کنیم. الگوهایى براى خودمان قرار مى‏دادیم و خیال مى‏کردیم که آدم‏هاى متخصصى هستیم و مى‏توانیم این را تحقق ببخشیم. مشکل ما، نادانى بود. بشر از آغاز در طول میلیونها سال در معرض بیماریها قرار داشته، در نتیجه به درمان و شناخت آنها روی آورده و علم پزشکى بسیار رشد کرده است. در طول سالها، پزشکها سعى‏کرده‏اند ساختار بدن بشر را بشناسند و متخصصین بسیارى مشغول به تحقیق در این موضوع‏ هستند تا در صورت امکان: بدن بیمار را تقویت کرده، از بیماریها پیشگیرى کنند یا در نهایت ‏بیمارها را درمان کنند. ملاحظه مى‏کنید که ساختار کوچکى به نام بدن، در طول میلیونها سال، چه مشکلاتى آفریده و پزشکان با وجود اینکه سالها به ‏مطالعه این علم مى‏پردازند تا نسبت به آن آگاهى پیدا کنند، چون ساختار انسانها یکسان نیست؛ یعنى در یکى، یک نوع پادزیست اثر مثبت دارد و همین نوع، در دیگرى اثر منفى دارد، واقعاً در مقابل مشکل بزرگى در راه درمان بیماریها قرار دارند. امروز با گذشت سالها و قرنها، این ‏ساختار مقدارى شناخته شده و براى شناخت، تقویت و درمان بیماریهایش دهها میلیون‏ متخصص در طول زمان فعالیت کرده‏اند.

جامعه بشرى هم یک ساختار است؛ ساختارى وسیعتر و به مراتب بزرگتر از بنده و شما. ببینید در طول تاریخ، با چه برخوردهاى ‏نادرستى مواجه شده‏ایم. انسانهایى که عیبهاى اجتماعى خودشان را مى‏بینند، خیال مى‏کنند که‏ قادر به درمانش هم هستند؛ یعنى خودشان را تا حد متخصص بالا مى‏برند و خیال مى‏کنند که‏ مى‏توانند خود را درمان کنند. آنها مى‏خواهند با آرزوهایشان جامعه را درمان کنند، بدون ‏اینکه این جامعه را بشناسند و این ساختار را به درستى شناسایى کرده باشند.


من مى‏خواهم این ‏را عرض کنم که اغلب ما در جوانى، این بیچارگى را داشتیم و امروز هم این بیچارگى را در جوانهاى خودمان مى‏بینم. اینها مى‏خواهند این ساختار را با آرزو نجات داده، آن را معالجه‏ و درمان کنند؛ ولى با آرزو که نمى‏توان بیمارى را درمان کرد. آنها چون تخصص ندارند، در واقع حکم آن دعانویسى را پیدا مى‏کنند که مادرى بچه‏اش را پیش او مى‏برد و او دعایى با مرکب ‏مى‏نویسد و مى‏گوید که این دعا را در آب حل کن و بده بچه‏ات بخورد!

واقعاً وقتى به گذشته فعالیت خودم نگاه مى‏کنم، با وجود اینکه در طى سالهاى متمادى سعى‏کرده‏ام که زندگى‏ام با مطالعه همراه باشد، حکم همان دعانویس را داشته‏ام و چیزى جز این نبوده‏است! ما نمى‏توانیم، ولى این نباید ما را مأیوس کند؛ چرا که ما قادر نیستیم از این‏طریق عیبهاى اجتماعى خود را درمان کنیم، «یک فرد» نمى‏تواند. مارکس4 با همه عظمتش و با همه اطلاعات وسیعى که داشت، قادر به حل مشکلات نبود و موقعى که به حل مسأله آسیا و شیوه ‏تولید آسیایى رسید، آن را چیزى یافت غیر از آنچه در اروپا دیده بود و در نتیجه، ضعف ‏خودش را اعلام کرد. او انسان آرزومندى بود که خیال مى‏کرد مى‏تواند جامعه‏اى مبتنى بر عدالت‏ کامل پدید بیاورد، غافل از اینکه جامعه، خود در حال حرکت دائم است و هیچ توقفى وجود ندارد. بنابراین باید توجه داشت که یک ‏چیز سیال در حال حرکت را به صورت انتزاعى نمى‏توان مطالعه کرد.

حالا بیاییم به کشور خودمان بپردازیم. در هر شرایط و دورانى، چه در دوران مشروطه، چه در دوره ساسانیان و چه‏ پیش از آن را که در نظر بگیریم، مى‏بینیم جوانهایى داشته‏ایم که آرزومند بهبود وضع اجتماعى ایران ‏بودند. آیا مبارزه «مانى» و مانویها در دوره ساسانى چیزى است که به درستى شناخته شده ‏باشد؟ آیا مبارزه «مزدک» امر شناخته شده‏اى است؟ در دوران اسلامى، در درون کشور ما، این ‏همه جریانها پدید آمد، این همه فرقه‏هاى مذهبى پدید آمد، خارج از کشور که به جاى خود محفوظ است، آیا اینها واقعاً به قدر کافى شناخته شده هستند؟

بنده معتقدم که خیر، ما به عنوان ‏انسانهایى که خواستار دگرگونی وضع جامعه هستیم، حتى به فکر این نیفتاده‏ایم که ‏اول خودمان را بسازیم و خیال مى‏کنیم که آرزواندیشى کافى است. به همین دلیل، در طول ‏تاریخ دست به کارهایى زده‏ایم که حاصلش وارونه بوده است؛ یعنى رنجى که زیانبار بوده است. در اندیشه مانویان یا مزدکیانى که با نظام ساسانى مبارزه مى‏کردند، قطعاً آرزوهاى عالى وجود داشت، ولى حاصل آن آرزوها چه بود؟ زورگویى‏هاى دهشتناک حکام ‏ساسانى و بعد هم کشته شدن خود آنها. براى چه؟ براى اینکه ما حتى جامعه محدود خودمان را سعى نکرده‏ایم به درستى بشناسیم و فقط آرزوى درمان کرده‏ایم، غافل از اینکه مشخصات این ‏ساختار چیست؟

آیا ما داروى درمان این ساختار را مى‏شناسیم؟ در صورت شناخت دارو، آیا این دارو در این بیمار اثر مساعدى خواهد داشت یا خیر؟ اینها هیچ‌کدام مطالعه نشده است. چون این ساختار بسیار بغرنج و پیچیده است، یک نفر، ده نفر و یا صد نفر هم قادرنیستند این وضع اجتماعى را دگرگون کنند و آن را بهبود ببخشند؛ مثل پزشکان که به خاطر پیچیدگى ساختار بدن، تعداد تخصص‏هایشان خیلى زیاد شده است. افراد باید در رشته‏هاى ‏مختلف مطالعه کنند.

جامعه ما پر است از سنتها، فرهنگها و ویژگیهاى اقلیمى متفاوت. راه و روشها و برخوردهاى اجتماعى متفاوتى در هر منطقه مى‏بینید. عادتها و سنتهایى که با یکدیگر فرق دارند، قابل مطالعه‏اند. آیا این مشخصات انتزاعى هستند یا در محدوده زمان متغیرند؟ پس ما باید جامعه، تاریخ، فرهنگ، شیوه زندگى، اقتصاد و ویژگیهاى اقلیمى جامعه خودمان را بشناسیم. باید تاریخ جامعه خودمان را در مسیر حرکت در درون این اقلیم و این شرایط اجتماعى، بشناسیم. عوامل خارجى که در زندگى اجتماعى این جامعه اثر گذاشته‏اند و...، همه ‏اینها را باید به درستى بشناسیم و در آن صورت، شاید بتوانیم نظر بسیار ضعیف ولى ‏انسانى و شرافتمندانه، عرضه کنیم. فقط آرزو اندیشى، شرافت و خواست ‏انسانى کافى نیست.

همه ما زمانى آرزواندیش بودیم و بعد که تجربه‏های‌مان را با کشورهاى‏دیگر مقابله کردیم، فهمیدیم و دیدیم که همه چیز وارونه درآمده است! چه کسى مى‏تواند فکر کند که ‏در ابتدا، آن مردمى که انقلاب روسیه را تحقق بخشیدند، واقعاً آدمهاى حقه‏بازى بودند؟ البته که این‏طور نبود.‏ اگرچه بعدها انقلاب روسیه با حقه‏بازى مخلوط شد، اولین آدمهایى که انقلاب‏کردند، به فداکاریهاى بزرگى دست زدند و حتى از جان خود نیز گذشتند. حاصل آن چرا وارونه شد و به چیزى دیگر تبدیل شد؟ آیا دلیلش این نیست که ما واقعاً مسیر حرکت این ساختار را به درستى نمى‏شناسیم؟

در وجود هر انسانى دو نیروى «رویاننده» و «میراننده» وجود دارد که هر دو با یکدیگر در نبرد هستند. ما باید مانند پزشک، نیروى میراننده‏ را تا جایى که مى‏توانیم، تضعیف و نیروى رویاننده را از طریق دارو و غیره به درستى تقویت ‏نماییم. ما شناخت دقیقى از نیروهاى رویاننده و میراننده نداریم و در درون جامعه نمى‏توانیم ‏تشخیص بدهیم که چه نیرویى میراننده و چه نیرویى رویاننده است. این نیروها در طول زمان ثابت نیستند. ممکن است نیروى رویاننده‏اى در طول زمان میراننده‏ شود و یا نیروى میراننده‏اى به شکل دگرگون شده‏اى عامل حرکت و رویش شود؛ براى مثال، بعضى بیماریها هستند که بیمار پس از ابتلا به آنها و بهبود، نسبت به بعضى دیگر از بیماریها مصونیت پیدا مى‏کند.

بنده برایم فرصتى فراهم شد که دردهایم را در موقع ورود به‏ ایران عرض بکنم. در آن سالها اصلاً قصد نداشتم وارد مسائل سیاسى و اجتماعى بشوم، فقط مى‏خواستم در یک گوشه‏اى در رشته تاریخ به ‏تحقیق و بررسى و تفحص بپردازم و به خودم مى‏گفتم: «اگر بتوانم چند نفر را آگاهتر کنم، ‏وظیفه‏ام را انجام داده‏ام.» به ایران که آمدم، با خیل عظیم ناآگاهانى روبرو شدم که در ذهنشان جهان زیبایى را تصور مى‏کردند و حتى حاضر بودند براى ‏این جهان ذهنى به بزرگترین فداکاریها دست بزنند و تا پاى مرگ هم بروند. ‏مى‏دیدم که آنها واقعاً براى خودشان جهان خاصى به نام «جهان کمونیسم»، با شیفتگى‏هاى ‏عجیب و غریب، درست کرده‏اند. آنها به این جهان ذهنى عشق مى‏ورزیدند و آن را مى‏پرستیدند، درست مانند آن آدم ناآگاهى که از بتش‏تصویرى واقعى ساخته است! در تمام ادیان غیر الهى (مثلاً برهمایى و بودایى و ادیان بشر اولیه) چیزهایى را مى‏پرستند، ابتدا در ذهن خود خیالى تصور کرده، بعد خودشان به آن رنگ مى‏دادند و بعد هم زاییده ذهنشان را مى‏پرستیدند! این پرستش به دوگونه بوده: نوع ابتدایى آن، پرستش مجسمه‏هایى بود که انسان از چوب و سنگ مى‏ساخت و نوع امروزى آن، پرستش چیزى است که انسان در ذهن خودش‏ساخته است.

در آن سالها ما گرفتار چنین فاجعه‏اى بودیم. جهانى که آنها مى‏خواستند بسازند، حاصل ذهن خودشان بود و این جهان را مى‏پرستیدند و اگر بنده مى‏آمدم و مى‏گفتم: «آقا، والله، بالله، این جهان حاصل ذهن خودتان است و این‌جور نیست که شمامى‏پندارید»، آنها ارزشى نمى‏دادند.

اینجا بود که احساس وظیفه کردم و فکر کردم تا آنجایى که در حد عقل قاصر خودم ممکن است، چیزى بنویسم و هموطنان را روشن کنم؛ ‏ولى آدمهایى که از عوام‏الناس بهره مى‏گیرند و آنها را به ‏خدمت مى‏گیرند، اگرچه در وجودشان مقدارى صداقت هم وجود داشته باشد، خودخواهى، خودپرستى و امثال اینها مانع ابراز عملکرد صحیح آنها مى‏شود. این افراد مورد احترام عوام‏الناس بودند، احترامى که از راه فداکاریها و یا دانش خودشان به دست آورده‏ بودند و نمى‏خواستند به سهولت از دستش بدهند و در نتیجه به مبارزه و معارضه‏ برمى‏خاستند. اینها از عوام بهره مى‏گرفتند. «عوام» که مى‏گویم، منظورم جوان‏آرزومندى است که خواستار نوعى نظام قشنگ اجتماعى است که هیچ شناختى راجع به آن ندارد. در طول تاریخ، استفاده از عوام به گونه‏هاى مختلف، کم نبوده است.

بنابراین ملاحظه مى‏فرمایید که با چه مشکلى مواجه شدم. پس در حد عقل قاصرخودم درصدد برآمدم به این هموطنان، جوانها و این مردم بفهمانم که آنچه تصور مى‏کنند، درست نیست و واقعیت، چیزى جدا از اینهاست. واقعیتى که من آن را لمس کرده‏ام و در آن‏ بوده‏ام، چیز دیگرى است. بحث من راجع به مسائل اجتماعى و راجع ‏به آن کشورى است که آقایان مى‏خواستند به طور غیرمستقیم آن را در ذهن جوانان آرزواندیش ما الگو قرار بدهند و آنها را به آن طرف سوق بدهند تا به شیوه مورد نظر آنها زندگى کنند.

البته‏آرزو در نزد همه مردم مقدس و محترم است. شما خیال مى‏کنید آن زمانى که مزدکى‏ها و مانویها نظریات اصلاح‏طلبانه‌شان را بیان کردند، آیا نمى‏خواستند که انسانها در عدم ‏اسارت و در برابرى، عدالت و غیره زندگى کنند؟ اینکه مانى اصلاً تجمل، لباس نرم پوشیدن، خوردن گوشت و حتى تا حدودى زن را منع مى‏کند، علتش چه بود؟ آیا این نبود که او مى‏دید اختلافات طبقاتى در این امور پدیدار مى‏شوند؟ او عقلش به اینجا رسید که اگر انسان از این کارها به طور داوطلبانه دست بردارد، همه چیز درست مى‏شود و انسانها برادروار با یکدیگر زندگى خواهند کرد؛ ولى آیا چنین چیزى میسر بود؟ بعدها همان‌هایى‏که با او بودند، علیه او شدند؛ همان طورى که همه رهبران ضدکمونیست جامعه شوروى همان‏کمونیست‏هاى قدیمى بودند.


پی‌نوشتها:

1ـ سلطان سنجر را در آن وقت که به دست غزان گرفتار شده بود، پرسیدند: «علت چه بود که ملکى بدین وسعت و آراستگى که تو را بود، چنین مختل شد؟» گفت: «کارهاى بزرگ به مردم خرد فرمودم و کارهاى خرد به مردم بزرگ، که مردم خرد کارهاى بزرگ را نتوانستند کرد و مردم بزرگ از کارهاى خرد عار داشتند و در پى نرفتند، هر دو کار تباه شد و نقصان به ملک‏رسید و کار لشکرى و کشورى روى به فساد آورد.» دولتشاه سمرقندى

2ـ زیرنویسها را مصاحبه‏کننده نوشته است. گفتگو در تاریخهاى دوشنبه 16/6/1377، سه‏شنبه 14/7/1377 و دوشنبه 11/8/1377 به اتفاق آقایان: دکتر بابک محمدیان، دکتر علیرضا مدافع و مهندس سیدحامد‌هاشمى‏ نجف‏آبادى انجام شده است. برخى از پرسشهاى این مصاحبه را این بزرگواران مطرح کرده‌اند و تعدادى از پرسشهاى این گفتگو با مصاحبه‏اى که با استاد شادروان احمد بیرشک انجام شده بود، مشترک است. خلاصه‏اى از گفتگو با شادروان استاد احمد بیرشک، در روزنامه اطلاعات (ص6 در سه شماره پیاپى، در تاریخهاى 8 ـ7 و 9 مرداد 1381) چاپ شده است.

3) در مقاله «سانسور و خودسانسورى در ایران» نوشته آقاى مهدى محسنیان‏راد که در رسانه، سال سوم، شماره دوم، تابستان 1371، چاپ شده مى‏خوانیم: «اگر به شیوه جى‏کلارک، جامعه‏شناس آمریکایى که تمامى دوره پانصدهزار ساله تکامل انسان را دوازده ساعت فرض کرد، ما نیز تمامى 155 سال انتشار نخستین روزنامه را تاکنون، حدود 12 ساعت فرض کنیم جدول زیر به دست خواهد آمد:

0 و 0 دقیقه: انتشار نخستین روزنامه ایرانى (کاغذ اخبار).

ساعت 5 و 31 دقیقه: پیروزى انقلاب مشروطیت، آغاز آزادى نسبى مطبوعات و پدیدارشدن مطبوعات.

ساعت 5 و 36 دقیقه: کودتاى محمدعلى شاه و اعدام سه روزنامه‏نگار و اولین خفقان شدید مطبوعات.

ساعت 5 و 46 دقیقه: پیروزى راستین انقلاب مشروطیت، آزادى مطبوعات، اولین آثار خودسانسورى در روزنامه‏نگاران.

ساعت 5 و 48 دقیقه: خفقان مطبوعات از سوى سردار سپه.

ساعت 7 و 31 دقیقه: لغو امتیاز کلیه روزنامه‏ها.

ساعت 8 و 5 دقیقه: تصویب‏نامه دولت براى سانسور مطبوعات.

ساعت 8 و 19 دقیقه: آغاز سلطنت پهلوى دوم، آزادى مطبوعات، دوره مطبوعات حزبى و فحاش.

ساعت 9 و 17 دقیقه: کودتاى 28 مرداد و آغاز عصر مطبوعات خنثى و غربزده.

به این ترتیب، 90/5 از تاریخ روزنامه‏نگارى ما همراه با سانسور بود، چه سانسور بازدارنده و چه سانسور مجازاتى و آن 9/5باقى‏مانده نیز دوره مطبوعات آزاد و فحاش محسوب مى‏شود.» شکیبانیا، حامد: بحثى در رسانه‏ها، نامه فرهنگى شریف (نشریه دفتر مطالعات فرهنگى دانشگاه صنعتى شریف)، شماره4، تابستان 1374، صص52 ـ 51.

 


4) Karl Marx (1818) 1883 5) Asiatic mode of production

بحث درباره ماهیت «جوامع آسیایى» یا «شیوه تولید آسیایى»، شامل مباحث متعددى در زمینه تعیین طبقاتى جوامع غیراروپایى وتغییرات انقلابى و تاریخى در جهان است.


ادامه دارد...

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید