گفتگو
کوشش برای دستیابی به «همدلی ملی ایرانیان» (گفتگوی مهدی خاکی فیروز با دکتر محمدرضا خوبروی پاک)
- گفتگو
- نمایش از چهارشنبه, 29 آذر 1391 09:15
- بازدید: 3228
اشاره:
این گفتگو نخستین بار با عنوان دیگری درمجله «همشهری ماه» منتشر شده است و پس از بازنگری، با عنوان تازه خود در اختیار «ایرانچهر» قرار گرفته است.
پرسش: شما در چه سالی از ایران رفتید و چرا به ایران بازنگشتید ؟
خوبروی پاک: با درود به شما و دیگر همکاران تان. در آغاز به خوانندگان تهرانی مجله همشهری ماه عرض می کنم که من افتخارهمشهری بودن با شما را ندارم و در رشت به دنیا آمده ام؛ ولی هم میهن تان هستم و به آن می بالم. این موضوع را برای این می گویم که در بیرون از «خاک مهربانان» شمار کسانی که خود را با صفت های قومی و تیره ای و طایفه ای، گویشی و گاهی هم ملّی – محلّی معرفی می کنند، آنچنان زیاد شده است که یافتن «ایرانی»ای، که وابستگی محلّی یا تیره ای یا گویشی خود را جار نزند، دشوار است. گاهی در سامانه های اینترنتی گروهی از هم میهنان را می بینیم که تنها برای «هم قبیله ای» های خود می نویسند که پدیده ای شگفت آور است. اگر اشتباه نکنم، کارل پوپر گفته بود که هر قدر به دوران قبیله ای نزدیک تر می شویم، به همان نسبت نوعی از تبهکاری و گانگستریسم به وجود می آید که اوضاع را آشفته تر می کند. بنا براین، به عنوان یک هم میهن – و نه به عنوان همشهری، و فارغ از هر گونه وابستگی به هویّت محلّی، با خوانندگان و شما گفتگو می کنم.
دیگر آن که اجازه بفرمایید «شرح این هجران» را به زمانی دیگر واگذارم که موضوعی است «خصوصی» و یک نشریه ماهانه جای خوبی برای پرداختن به آن نیست. اینکه این موضوع را «خصوصی» دانستم، و در ادبیات ایران هم سابقه دارد. زیرا هر کس برداشتی ویژه از مهاجرت خود دارد و این تنها مختص ما نیست. برای نمونه، هوگو گروتیوس، حقوقدان معروف گفته بود، «اگر میهنم مرا نمی خواهد، من هم او را نمی خواهم؛ جهان فراخ است.» امّا به نظر من این تعبیری درستی نیست. دانته پس از مهاجرت از فلورانس گفته بود، «چقدر نان غربت، شور و چقدر بالا و پایین رفتن از پلکان بیگانگان دشوار است.»
از دست دادن پایگاه اجتماعی، بی همدلی و بی همزبانی سه عاملی است که هرغریبی را درغربت آزار می دهد. از این روی است که «غریب را دل سرگشته در وطن باشد». از طرف دیگر هم گفته اند که «الفرار مما مالایطاق من سنن المرسلین» است.
همین جا اضافه کنم که نقل قول های من در این گفتگو، همگی غیرمستقیم و نقل به مضمون است.
پرسش: اکنون که از سال های پرتلاطم اوایل انقلاب گذر کرده ایم، چرا باز هم زندگی در بیرون از زادگاه خود را ترجیح می دهید؟
خوبروی پاک: اگر بخواهیم به این موضوع بپردازیم، در این باره که «پرتلاطم» و یا «تلاطم» خود چیست، بحث به درازا خواهد کشید. رابطه میان پایان تلاطم و نظم کدام است؟ آیا هر استقرار نظمی نشانه ای از پایان آشوب و یا آغاز آزادی است؟ این یک بحث نظری مفصل است و مهلت دیگری می خواهد. عدم حضور فیزیکی در زادگاه منافاتی با اشتغال ذهنی آدمی در باره آن ندارد. بسیارند کسانی که مانند من جزو بیرونیانند، اما همه کوشش ها و نوشته های شان برای ایران است؛ چرا که خود را وامدار و متعهد به خدمت به آن می دانند – آن هم بی هرگونه چشمداشتی و یا به امید دستیابی به مقامی در آینده دور یا نزدیک. نویسنده ای روسی، پس از انقلاب اکتبر در پاریس نوشته بود که، «من حساب میهنم را از حساب حاکمان آن جدا می کنم؛ از این روی روسم، امّا ماکسیم گورکی با بهره گیری از حاکمان، روسیه را دوست دارد.»
پرسش: به نظر شما علت اصلی پرشماربودن مهاجران ایرانی چیست؟ آیا این موضوع، موضوعی نگران کننده است ؟
خوبروی پاک: شناخت علت اصلی مهاجرت ها، کار جامعه شناسان است و ازعرصه دانستنی های من بیرون است؛ امّا، به نظرم می رسد که نمی توان یک علت اصلی برای مهاجرت همه ایرانیان مهاجر پیدا کرد. علت مهاجرت «توانگری خودتبعید» با مهاجرت «دگراندیشی» که از روی ناچاری خانه خود را ترک می کند، تفاوت دارد. در کشورهای دیگر نیز اوضاع چنین است. برای ریشه یابی چند مهاجرت روشنفکران جهان در دوران ما، چهار علت شمرده شده است که عبارتند: علت سیاسی،علت نژادی، علت دینی و علت اخلاقی. روشن است که این علت های چهارگانه ممکن است در یک فرد جمع شود؛ مانند کمونیستی اسلاو و کلیمی که از رژیم حاکم به علل اخلاقی متنفر باشد. (نقل به مضمون از فرانتس نویمان، روشنفکر آلمانی).
در ایران، مهاجرت های پس از انقلاب بیشتر از سوی افراد تحصیلکرده بود که شمار بسیاری از آنان تنها خواستار زندگی در محیطی امن و آزاد برای پیشرفت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور و خود بودند. نگاهی به آمار پزشکان، مهندسان و حقوقدانان گواه این موضوع است. اینگونه افراد هنگامی که پایگاه اجتماعی خود را از دست می دهند، به ندرت به «میلیشیا» (چریک نیمه وقت) دگرگون می شوند و به ناچار دست به مهاجرت می زنند. بدیهی است افزون بر این، دلایل دیگری هم وجود دارد.
و اما در باره بخش دیگر پرسشتان: روشن است که مهاجرت مسئله ای نگران کننده است. اگر آمارها درست باشد، در زمینه فرار مغزها، میهن ما به جایگاه سومین کشور جهان دست یافته است و این یک فاجعه است. جوانانی که امیدهای آینده کشورند، چشم به غرب و مهاجرت به آن دوخته اند؛ زیرا آینده خود را روشن نمی بینند. این علت اخیر پیش از انقلاب هم، تا حد کمتری از امروز، ولی بیشتر برای برخورداری از رفاه اقتصادی وجود داشت.
پرسش: در سال های اخیر، نهادی دولتی تحت عنوان «شورای عالی ایرانیان خارج کشور» تشکیل شده است. آیا تا کنون این شورا از شما دعوت کرده است که در سفرهای کوتاه، دانش خود را در اختیار دانشگاه های داخل کشور قرار دهید ؟
خوبروی پاک: امروزه در بیرون از کشور افراد با صلاحیتی زندگی می کنند که هزار بار استحقاق بیشتری از من دارند و تا آنجا که می دانم، تاکنون از آنها دعوت نشده است. افزون بر آن، ما در ایران استادان شایسته ای داریم که بیشتر از هر گروهی سزاوار احترام هستند؛ دست کم قدر آنان را بدانیم.
پرسش: برای پیشبرد و افزایش مشارکت، شما در پیش گرفتن چه سیاست هایی را در خصوص ایرانیان خارج از کشور لازم می دانید؟
خوبروی پاک: در تعریف اقلیّت ها از چند عامل اقلیّت ساز نام می برند که یکی از آنها «کنارگذاشتگی» است. برای نمونه نگاه کنید به کشور سوریه که در آن، گروه اقلیّتی ممتازی به نام «علویان» حکومت می کنند؛ در نتیجه همه مردم سوری غیرعلوی – با همه اکثریت عددی شان – به گونه اقلیّت درآمده اند. در عراق پیش از سقوط صدام نیز چنین بود و شیعیان در مقام اقلیّت هایِ خوارانگاشته بودند. در هر کشوری که حزب، گروه، صنف و یا رسته خاصی حاکمیّت را تنها از آنِ خود بداند،عملا بقیه مردم در وضع اقلیّتی قرار می گیرند؛ زیرا آنان مشارکتی در اداره امور کشوری و حتی در امور محلّی و صنفی خود ندارند. مردم نه به گونه شهروند، که همانند بیگانگانی درمی آیند که دارای پروانه اقامت قانونی اند و نه شهروندانی مسئول. در رژیم های کمونیستی اوضاع چنین بود. اندیشمندی از مشاوران واسلاو هاول، رئیس جمهور سابق چکسلواکی به نام میروسلاو هالوب (Miroslav Holub) اوضاع کشورش پیش از فروریزی کمونیسم را چنین وصف می کرد که: در آن زمان دیگر «ما» ئی وجود نداشت؛ امّا در عوض «آنها» – یا به قول تهرانی ها: «اونا»- وجود داشتند که حاکم بر جان، مال و حقوق سلب نشدنی مردم بودند. او این دو مفهوم را ناشی از دو مفهوم «درون» و «بیرون» می دانست که هرکس از روی ناچاری، در بیرون پنهانکاری می کرد و نزدیکی، همدلی و همزبانی تنها در درون خانه میسر بود.
آن هم میهنی که در پیش از او یاد کردم و نامه برای هم قبیله ای هایش نوشته بود، بعدها جرئت بسیاری به خرج داد و دایره مخاطبان خود را وسعت بخشید. امروزه آن طور که احساس می شود، مرزهای نزدیکی و همدلی میان ما ایرانیان بسیار محدودتر شده و شاید تنها در سطح خانواده ها باقی مانده است. در بیرون از خانواده همه با هم غریبه اند که اگرهم از یکدیگر فرار نکنند، دست کم در برابر هم سکوت پیشه می کنند. و از این نقطه است که دروغ و پنهانکاری به گونه مذهب مختار درمی آید.
دولت باید در عمل مردم را به همدلی و همکاری فرا بخواند نه با تشکیل شوراهای عالی. از این شوراهای عالی در پیش از انقلاب هم کم نبود و برخی از آنها به حیف و میل هم سرگرم بودند. برای نمونه، از کنش دولت نمونه ای برایتان می آورم. در هند با زنده کردن دوباره نهادی باستانی به نام «پنچیات» در کوره ده های آن کشور، بیش از یک میلیون نفر از مردم را به مشارکت در اداره امور خود واداشتند و نقش زنان در این میانه شگفت آور است. این کار به همراه اقدام هایی همانند آن سبب شد تا هندی دانش اندوخته در آمریکا که مشغول مطالعه کار برای افزایش دادن تولید برنج در فیلیپین بود، به کشورش هند بازگردد و «انقلاب سبز» هند را راه بیندازد تا دیگر اثری از قحطی در این کشور پیدا نشود.
ما در دورانی به سر می بریم که در کشورهای اروپایی، برای دیگربار، ناسیونالیسم دارد به قدرت می رسد. دولت مجارستان آنچنان برای حفظ حقوق مجارهای ساکن کشورهای دیگر کوشش می کند که به آنان تابعیت و گذرنامه رایگان می دهد. دولت هلند برای پذیرفتن مهاجر آنان را همانند (Assimiled) می خواهد؛ از این روی درصدد تهیه قانونی است تا شخص مهاجر در کشور خود به کنسولگری هلند مراجعه کند تا از او آزمایش دانستن زبان هلندی را به عمل آورند تا به وسیله مهاجران به بافت اجتماعی کشور آسیبی وارد نشود. در سال ۲۰۰۹، دولت فرانسه دست به تاسیس «وزارت هویّت ملّی» زده است. این سه نمونه را آوردم تا ببینیم آنان دارند چه می کنند و ما چه می کنیم؟ راستی، اجازه بدهید این پرسش را من از شما بپرسم که چرا دولت های جهان سوم سرزمین زیر فرمان خود را، برای بخشی خاص «مفتوح العنوه» تلقی می کنند؟ در حالی که به گفته بیهقی: «دولت و ملّت دو برادرند که به هم بروند و از یکدیگر جدا نباشند». از خوانندگان بابت به کار بردن اصطلاح عربی، پوزش می خواهم؛ امّا سرآمدان ما همه عربی را خوب می فهمند.
پرسش: به نظر شما، آیا ضروری است که یک ایرانی خارج از کشور، همچنان هویت ملّی خود را حفظ کند ؟ اگر پاسختان «آری» است، راه مناسب برای آن چیست ؟
خوبروی پاک: بدیهی است که ایرانی باید هویت خود را حفظ کنند. امّا دو نکته در این باره گفتنی است: نخست، آن که هویّت تنها مسئله یاد و یادبود ها نیست بلکه فرآیندی متحّول و خلاّق است که همواره در حال دگرگشت است. دو دیگر، آن که هیچ دولتی در دنیا مالک منحصر هویّت ملّی نیست. هنگامی که ما همه رشته های بسربُردگی در پیمان (Fidelty) میان مردم را پنبه می کنیم، به تاریخ خود(به قول سعیدی سیرجانی: همانند مشد غلوم لعنتی) ناسزا می گوییم و گروهی همه کوشش خود را به کار بسته اند تا افسانه ها و اسطوره های مشترک میان تیره های ایرانی را از میان ببرند، ایرانی در درون و بیرون از میهن خود را «فراموش شده» تلقی می کند و احساس یگانگی را تنها در میان هم قبیله ای ها و همگویش های محلّی خود می بیند.
تردیدی نیست که مذهب یکی از عوامل تشکیل دهنده هویّت ماست؛ اما نقش مذهب همواره یگانه سازی نیست. اعتقاد امری «درونی» است و ملزم بودن به اعتقاد غیرقابل تشخیص است. نقش مذهب در زمان و مکان های مختلف گوناگون بوده است؛ برای نمونه، در انگلستان مذهب سبب جدایی افتادن در میان مسیحیان انگلیسی و ایرلندی شد و مذهب واحد نتوانست به ایجاد وحدت میان سوئد و نروژ بینجامد. وحدت و یگانگی ایتالیا و فرانسه هم بر اساس کاتولیسیسم نیست. هند با همه فجایع ناشی از جدایی مسلمانان از هندوها، هنوز شمار بسیاری دین و مذهب را در خود جای داده است. اجرای قانون های اسلامی در امپراتوری عثمانی، در مصر مملوک ها و در مراکش مانع از هم پاشیدگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنان نشد. به گفته یک متفکر فرانسوی، دولت مانند قدرت برحسب ساختمان خود، چه در تفکر و چه در اجرای اعمال، خود را یکتا می پندارد؛ در حالی که وظیفه اساسی دولت عبارت است از: آشتی دادن لزوم دولت با چندگونگی واقعیت های اجتماعی. این چندگونگی ممکن است زبانی، قومی و یا مذهبی باشد.
بنا براین، هم وظیفه دولت در درون کشور و هم وظیفه ایرانیان بیرون است که «هویّت ایرانی» را با همه ابعاد آن حفظ کنند. به نظر می رسد که هم چشمداشت دستیابی به غنیمت و نصیب از سوی برخی از ما، و هم دست بیگانگان در از میان برداشتن «یگانگی» ما ایرانیان و محدودکردن و کمرنگ کردن هویّت ما دخالت دارد. غافل از آنیم که به گفته حافظ: باید «ز فکر تفرقه» بازآییم تا «مجموع» شویم.