خبر
به مناسبت روز جهانی افسردگی - افسردگی را به زانو درآور! - بخش دوم و پایانی
- خبر
- نمایش از یکشنبه, 07 آبان 1391 17:59
- بازدید: 3223
برگرفته از روزنامه اطلاعات
موجودِ انسانی، همانگونه که حتی در درمان سرماخوردگی خود دچار اشتباهات عجیب و غریب میشود، در مورد درمان افسردگی نیز چه راههای خطایی که نمیرود.
برخی هرچه بیشتر سرما میخورند، بیشتر شال و کلاه میکنند و جامهِ ضخیم میپوشند و ناخواسته، راه را بر هوای آزاد و اکسیژن به منفذهای پوست بدن خود میبندند. در زمان افسردگی نیز فرد هرچه در بیماری پیش میرود، بیش از پیش، گوشهگزین میشود و راه بر همه نزدیکان و دلسوزان میبندد.
برخی از ترس مبتلاشدن، واکسن آنفلوآنزا نمیزنند، مبادا که دستدستی خود را بیمار کنند. بیمار افسرده نیز از خوردن هر نوع دارویی، دوری میکند، چون میترسد خود را دستدستی، بیمار نشان دهد، با توجه به این که چون بیماری خود را اصلا قبول ندارد!.
برخی کسان که سرما میخورند، میپندارند که یک بیمار مادرزاد هستند و افسوس کسانی را میخورند که سرما نخوردهاند؛ در حالی که حتی ورزشکاران قوی و افراد بسیار سالم که تغذیه خیلی خوبی دارند نیز سرما میخورند.
فرد افسرده نیز فکر میکند که با بیماری خود در دنیا تنهاست و در میان میلیاردها انسان، تنها خود او افسردگی دارد؛ در حالی افسردگی با شدت و ضعف خود دامنگیر350 میلیون نفر در جهان است.
آدم سرماخورده انگار بخواهد خودزنی کند، تا میتواند «ویتامین ث» میخورد؛ حتی بیش از 500 میلیگرم در روز!
در حالی که «ویتامین ث»، حریف ویروس سرماخوردگی نیست و ویروس سرما باید دوره ماناییاش بگذرد تا سپس راهآمده را بگیرد و برود و فنا شود.
حقیقت این است که در میان مردم، کمتر کسی است که به خود بگوید در وقت سرماخوردگی، اندکی دارو مانند شربت گیاهی یا مسکن کافی است؛ بلکه بیشتر افراد را کمتر از یک گونی آمپولهای قوی آنتیبیوتیک، راضی نمیکند؛ این گروه همواره میکوشند با کل یک داروخانه به جنگ سرفه، آبریزشبینی و درد گلو بروند.
برخی افراد افسرده نیز اراده و اعتماد بهنفس را تعطیل و تا میتوانند از داروهای ضدافسردگی و یا سهگانه استفاده میکنند؛ در حالی که مصرف این همه دارو اگر فایدهای هم داشتهباشد که ندارد(چون اراده فرد، حرف نخست را میزند)، یک زیان بزرگ دارد که همه آن فایدهها را نیست و نابود میکند و آن اعتیاد به دارو است که پس از کنار گذاشتن دارو، بیماری دوباره برگشت میکند.
برخی انسانها میپندارند تنها در زمستان سرماخوردگی به سراغشان میآید، از اینرو با تهیه پوتین خزدار و جوراب کلفت، کلاه کاموایی و پیراهن ضخیم و شلوار گرمکن و کت پشمی و چند پالتو و بارانی و بادگیر درست و حسابی، میکوشند در برابر سرماخوردگی زمستانی، جبهه بگیرند؛ غافل از آن که ویروس سرماخوردگی بسیار پیش از اینها یعنی در پاییز شروع شده و اینک مانند خرس در آغاز زمستان، به خواب زمستانی فرو رفته است تا بهار شود و دوباره از خواب برخیزد و به سراغ غافلان بیاید.
افراد دچار افسردگی دیمی نیز میپندارند تنها با آمدن زمستان، دچار افسردگی میشوند و هنگامی که از آنان پرسیده میشود که از کی شروع شد، میگویند از زمستان!
در حالی که اگر هم افسردگی زمستانی حقیقت داشته باشد، دلیل بر این نمیشود که در بقیه فصلهای سال خیالمان آسوده باشد و تا میتوانیم به ذهن منفیباف خود اجازه جولان بدهیم که تا میتواند شخصیت ما را خرد و خمیر کند. ریشه بسیاری از افسردگیهای چهارفصل سال، ریشه در همان افسردگی فصلی دارد!
هنگامی که سرما میخوریم، لیوان شیر(غذای سالم) را جام زهر میپنداریم و از خوردنش امتناع میکنیم، چون فکر میکنیم سبب افزایش مایع مخاطی میشود. یا هنگامی که تب و سرماخوردگی داریم، بیغذا در یک گوشه کز میکنیم؛ در حالی خوردن غذاهایی مانند آب مرغ و سوپ جوجه بسیار مفید است.
در زمان افسردگی نیز برخی بیماران غذای کافی نمیخورند و از سویی، روحیهِ ضعیفی دارند و روز به روز خود را به لحاظ جسمی نیز ضعیف میکنند.
وقتی سرماخوردگی داریم، کسی را نمیبوسیم، از ترس اینکه دچار بیماری شود؛ در حالی که تنها مخاط، خطرناک است.
ولی ویروس جاخوش کرده بر روی دهان و لب ما، بسیار بی?عرضهتر از آن است که کسی را بیمار کند.
فرد افسرده نیز در کمال نومیدی، خود را جذامی میپندارد و از جوشیدن و نشستن با دوستان میپرهیزد و به خود میگوید همسخنی با دوستان چه فایدهای دارد به جز که آنان را نیز به درد خود مبتلا کنم؟
سرماخورده با لباس و یا موی خیس از خانه خارج نمیشود، مبادا که بیشتر سرما بخورد. حتی میپندارد باید هرچه بیشتر در خانه با پنجرههای بسته و همچون یک زندانی باقی بماند. حال آنکه در سرماخوردگی، دمای بدن فرد یا دمای محیط، تاثیری در بیمارشدن ندارد. ویروس سرماخوردگی اگر بخواهد به درون بدن انسان برود، اول نگاه به لباس و موی خشک یا خیس وی نمیکند.
افراد افسرده نیز از رفتن به محیط خارج از خانه، وحشت دارند و اینگونه خود را از گام برداشتن در زیر درختان بوستان و تنفس در هوای آزاد محروم میکنند؛ ولی خوب است بدانند که اگر نخواهند در این دنیا باشند، نبودشان پایان دنیا نیست و زندگی ادامه خواهد داشت؛ پس بهتر است بمانند و خوب شوند!
افسردگی، بیماری فراگیر
افسردگی همیشه تنها نیست و چیزی به نام خودزنی را با خود به همراه دارد؛ از اینرو فرد بیمار باید با اراده و درمان خود، به جای کشتن خود، افسردگی را بکشد.
یکی از مسائلی که ذهن بیمار افسرده را به خود مشغول میکند و رنجش میدهد، خودزنی است. دکتر پژمان چهرهنگار، روانشناس در اینباره میگوید: خطر خودکشی بیش از همه، افسردهبیمار را رنج میدهد.
میپرسم چرا افسردهبیمار؛ مگر همه افسردگان، بیمار نیستند؟ دکتر چهره نگار میگوید: بنا به شعر چون حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آن که هست، گیرند، اگر همه افراد جامعه را که به گونهای دچار افسردگی هستند، بیمار بدانیم، هم دارو قحط میآید و هم تعداد روانپزشکان و روانشناسان و درمانگاهها و تختهای آسایشگاههای موجود، جوابگوی خیل بیماران نخواهد بود.
وی در ادامه گفت و شنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: همه افراد جامعه با شدت و ضعفهایی درگیر افسردگی هستند، هم کارمند، هم کارگر و استاد دانشگاه و هم زن خانهدار یا زایمان کرده؛ که برخی با یکبار مشاوره رایگان، و کمی اراده و مراقبت و بدون دارو و بدون نیاز به روانشناس، درمان میشوند.
افسردگی دهک
بالا و پایین نمیشناسد
چه چیزهایی سبب خودزنی افراد میشود؟
عباس حسینوند، کارشناس ارشد مددکاری اجتماعی، در پاسخ به این سئوال میگوید: یک واقعه تلخ خانوادگی، مرگ کسی که بسیار دوستش داریم، افسردگی، آشفتگی روحی، اعتیاد به مواد مخدر، تنگناهای اقتصادی و ناهنجاری اجتماعی ممکن است نقشی در خودزنی افراد گوناگون جامعه ایفا کند.
وی در ادامه گفتگو با روزنامه اطلاعات میافزاید: در این میان بیش از همه، پدیده خودکشی، ریشه در مسایل روانی و روحی دارد؛ و سپس آشفتگیهای خلقی مانند افسردگی در رده بعدی قرار میگیرد. برخی نیز در سیرابی از زندگی کمی بد خود، به خواست خویش و با مصرف زیاد مواد، دست به خودزنی میزنند.
پدیده اسکیزوفرنی یا چند شخصیتی نیز در آخر دلایل خودکشی قرار دارد.
حسینوند با اشاره به دوره باستان میگوید: اگر در قدیم، یک فرمانده جنگ، پس از شکست به افسردگی دچار میشد، استثنا بود، ولی اینک افسردگی عادی شده است و چشم اسفندیار انسان هزاره سوم میلادی به شمار میرود. افزایش افسردگی، بسیار ترسآور شده است و به گونهای بیسابقه گسترش مییابد و دیگر یک بیماری شیک و آلامد به شمار نمیرود و دهک پایین و یا بالا هم نمیشناسد.
نشانهگیری افسردگی
حسینوند در ادامه گفت و شنود با روزنامه اطلاعات میافزاید: هنگامی که شنیده میشود در امریکا شمار افسردگان از 17 میلیون نیز فراتر رفته است، شگفتانگیز است.
این مددکار اجتماعی ادامه میدهد: بیش از سه چهارم افرادی که خودکشی موفق دارند با یک پزشک در ارتباط بودهاند؛ بنابراین نقش پزشکان و روانشناسان و روانکاوان ناجی یا ناتوان بسیار پر اهمیت شده است و چه بسا یک روانکاو معمولی نتواند بیمار افسرده را از مرگ نجات دهد، در حالی که اگر بخت بیمار کمی بلند باشد و با اندکی هشیاری(که معمولا در این بیماران کم است) به سراغ روانکاری نخبه برود، شانس به وی روی خواهد کرد.
بیگمان کسانی که تنها از روی توفیق اجباری یا عنوان پراهمیت پزشک روانشناس ، به این رشته رو میکنند، لزوما به این معنی نیست که روانکاو خوبی خواهند شد.
حسینوند در ادامه سخنانش میگوید: استفاده زیاد از مواد مخدر، دومین عامل خطر و شایع در خودکشی پس از افسردگی است. هیچ ماده مخدری با همه دارو بودن خود، مانند یک مسکن، بازدارنده نیست، بلکه پیشرونده است و فرد معتاد ناچار است به جای کاهش مصرف، هربار به تمناهای آزمندانه بدن آلوده خویش پاسخ مثبت دهد و دزاژ مصرف را بالا ببرد و در سرانجام کار، با چند تزریق پیاپی به زندگی خویش پایان دهد.
این مددکار اجتماعی یادآور میشود: بیش از 50 درصد از خودکشیها با استفاده از الکل یا مواد مخدر در ارتباط تنگاتنگی قرار دارد و 25درصد از معتادان به مواد مخدر و الکل، در نهایت سازو کارشان به خودزنی میافتد که در این میان با توجه به روحیه حساس جوانان و نوجوانان، این گروه سنی، بدترین و بیشترین ضربه را دریافت میکنند و از میان خود قربانی میدهند.
فرارها و بهانهها
بیماران افسرده برای فراریبودن خود از پزشک، بهانههایی میتراشند که گاه کمدی تراژیک است.
برای نمونه داود ـ آموزگاری که مدت 4 سال دچار افسردگی است، معتقد است که روانکاوان و روانپزشکان تنها باید به مداوای کسانی بپردازند که در آسایشگاهها بستری هستند!
اما نگره دکتر چهرهنگار چیست: متاسفانه برخی و بیشتر از دهک بالای جامعه، که نیاز به دارو و دکتر ندارند، تندتند، روانپزشک و روانشناس و روانکاو عوض میکنند؛ آنان هم در خارج دکتر مخصوص متخصص به خود دارند و هم در داخل کشور؛ و بر عکس کسانی که خطر خودزنی، هستیشان را تهدید میکند، تنها چیزی که یادشان میرود، رفتن نزد روانکاو است و تنها چیزی که با آن قهرند، داروی ضدافسردگی است.
وی میگوید: تا چندی پیش، برخی از این بیماران، از ترس انگشتنما شدن نزد دکتر نمیرفتند، ولی چندی پیش در سایتی که یک نظرسنجی کرده بود، بیشتر افراد دچار افسردگی گفته بودند، با گرانیهای سرسامآور، درآمدشان کفاف نمیکند چند جلسه حق ویزیت روانپزشکان را بپردازند. در این جا باید هشدار داد که افسردگی، اینک به معادله دومجهولی تبدیل شده است و روشن نیست کدام دیگری را تشدید میکند.
آیا افسردگی به بدترشدن وضع اقتصادی فرد میانجامد، یا وضع نابسامان اقتصادی جامعه، افسردگی افراد را تشدید میکند.
این استاد دانشگاه با بیان این که خلوت برخی افراد خودزن را جستجو کرده است، میگوید: برخی افراد زیر فشارهای گوناگون اجتماعی و یا احساس بیمقداری در برابر خانواده، دست به خودکشی میزنند.
وی سپس اهمیت نقش خانوادهها را در این میان گوشزد میکند: خانوادهها باید با آگاهی و شناخت کافی، تغییرات خلقی اطرافیان خود را مورد شناسایی قرار دهند تا به موقع و پیش از آن که دیر شود و تنها افسوس باقی بماند، آنان را نزد روانپزشک یا روانکاو ببرند.
خانوادهها یکبار و برای همیشه باید بگومگو و کشمکش را کنار بگذارند و حتی شده با طلاق عاطفی، ولی برای مصلحت فرزندان، جدا نشوند و زیر یک سقف و کنار هم زندگی بدون تنش را ادامه دهند تا آنان در جوانی و میانسالی، دچار دلآزردگی نباشند.
خانواده باید سیگنالها را بشناسد و بدانند که فرد افسرده روحیه خوبی ندارد، از زندگی لذت نمیبرد، گوشهگزین است، خطر اخراج از کار تهدیدش میکند، یا احساس بیارزشی میکند و میل به غذا ندارد، خواب شباش دچار آشفتگی است و چهبسا نیمهشب به سراغ گنجه دارو برود و تعدادی از آنها را به یکباره مصرف کند.
چهرهنگار میافزاید: بسیاری از عوامل افسردگی، بیرون از اراده انسان است و تنها راه حل دارویی دارد، مانند بدکاری تیروئید که بیشتر مبتلابه زنان است و سبب آشفتگی هورمونی در بدن آنان میشود، همچنین تغییرات املاح معدنی که مدام نرمال فیزیولوژیک را به هم میریزد. البته فشارهای اجتماعی و نداری را نباید از نظر دورداشت.
اصولا زنان برای پایینبودن آستانه تحملشان در برابر فشارهای روحی، بیش از مردان دچار آشفتگی روحی میشوند و گرچه کمتر از مردان، تودار هستند و میکوشند تخلیه روانی داشته باشند، که این در زندگی، برگ برندهای در دست آنان است و گاهی زندگیشان را نجات میدهد.
این استاد دانشگاه، یادآور میشود که نباید از افسردگیهای بیاهمیت، بیاعتنا گذشت و برعکس هنگامی که افسردگی کوچکی به افراد رو کرد، بکوشند آن را ریشهکن کنند و نگذارند گسترش یابد و یک مشکل، به صد مشکل بیراهحل تبدیل شود.
ع. درویشی