یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها نگاه روز پزشکی و استعمار - نمونه‎ای از الجزایر

نگاه روز

پزشکی و استعمار - نمونه‎ای از الجزایر

نوشتۀ: فرانتس فاتون
ترجمه: دکتر محمدرضا توکلی صابری

علوم پزشکی غرب که همزمان با نژادپرستی و تحقیر وارد الجزایر شد به عنوان بخشی از دستگاه اختناق همواره در شخص بومی یک حالت دوگانگی ایجاد کرده است. در حقیقت این دوگانگی را می‎توان در ارتباط با تمام جنبه‎های حضور اشغالگران مشاهده کرد. در پزشکی ما به یکی از غم‎انگیزترین چهره‎های وضعیت استعماری برخورد می‎کنیم.

به لحاظ تمام موارد عینی و انسانی، این که کشوری با تکنولوژی پیشرفته از دانش و اکتشافات دانشمندان سود می‎برد، امر مطلوبی است. هنگامی که سیستم مورد نظر به سلامتی انسان مربوط می‎شود و اصل و اساس آن تسکین دردهاست روشن است که هیچگونه واکنش منفی نمی‎توان نشان داد. اما وضعیت استعماری به گونه‎ای است که در نتیجه آن استعمارزده تمام کمکهای استعمارگران را به طریقی توهین‎آمیز و یک‎جانبه ارزیابی می‎کند. استعمارزده دکتر، مهندس، معلم، پلیس و ژاندارم را از ورای پرده‎ای از سردرگمی و ابهام ارگانیک می‎بیند. بازدید اجباری پزشک از قصبه با جمع‎آوری مردم توسط پلیس پیش از ورود او به قصبه همراه است. پزشکی که به این محیط پر از فشار وارد می‎شود هرگز یک پزشک بومی نیست بلکه همواره پزشکی است که به یک جامعه مسلط و غالباً به ارتش تعلق دارد.

شخص بومی، آمار و پیشرفتهای بهداشتی را به طور کلی به عنوان پیشرفت در مبارزه علیه بیماریها تعبیر نمی‎کند بلکه عموماً چون دلیل تازه‎ای برای بسط سلطه اشغالگر در کشورش تلقی می‎کند. هنگامی که مقامات فرانسوی در الجزایر آسایشگاه «تیزی اوزو» (Tiziouzou) یا بخشهای جراحی بیمارستان «مصطفی» را به بازدیدکنندگان نشان می‎دهند، این نمایش برای بومی فقط یک معنا دارد: «این کارهایی است که ما برای مردم این کشور کرده‎ایم، این کشور همه چیزش را به ما مدیون است، اگر ما نبودیم شاید این کشور هم وجود نمی‎داشت.»

در شخص بومی یک حالت کتمان روانی وجود دارد، برای او دشوار است که واقعگرا باشد و گندم را از پوسته‎اش جدا کند. البته موارد استثنایی هم وجود دارد. فرد استعمارزده در مواقع آرامش و در پاره‎ای از برخوردهای آزاد، آنچه را که در اعمال استعمارگر مثبت می‎بیند صادقانه تأیید می‎کند. ولی استعمارگر بی‎درنگ از این حسن نیت بهره‎برداری کرده و آن را توجیهی برای اشغال می‎سازد. هنگامی که یک فرد بومی پس از کوششهای فراوان برای دستیابی به حقیقت، چون دفاعش درهم شکسته شده است، می‎گوید:«کار خوبی است، چون این طور فکر می‎کنم به تو هم همین را می‎گویم.» استعمارگر معنای آن را واژگونه فهمیده و آن را چنین ترجمه می‎کند: «از این جا نروید ما بدون شما چه می‎توانیم بکنیم؟»

به همین جهت معمولاً در کل سطح جامعه استعمارزده همواره این اکراه در نشان دادن موافقت با استعمارگر را می‎بینیم. هرگونه توافقی با اشغالگر همچون اقرار به ضعف مادرزادی و به عنوان دعوتی از او برای تداوم ظلم و ستم تلقی می‎شود. به طور کلی ملت استعمارزده هنگامی که با حوادث معینی مواجه می‎شود در مقابل گروه استعمارگر به شیوه‎ای خشن، نامتمایز و صریح واکنش نشان می‎دهد. شنیدن اظهارنظرهایی چنین افراطی غیرطبیعی نیست: «کسی که از شما چیزی نخواسته بود، چه کسی شما را به آمدن دعوت کرد؟ بیمارستانها و تسهیلات بندری‎تان را بردارید و به وطنتان برگردید.»

واقعیت این است که استعمار بر اساس پیروزی نظامی و یک سیستم پلیسی بنا نهاده شده است و به دنبال توجیهی برای حضور خود و کسب مشروعیت برای ادامه کارهایش است.هنگامی که فرد استعمارزده به مرحله‎ای می‎رسد که به نام حقیقت و فرد به بعضی ابداعات اشغالگر آری بگوید، درمی‎یابد که زندانی محض این نظام است به طوری که حتی خدمات پزشکی فرانسه در الجزایر را نمی‎توان از استعمار آن جدا کرد. پس چون نمی‎تواند خود را از مردم کشورش که خواستار حاکمیت ملی بر خاک خود هستند مجزا کند، پزشکان، مهندسان و چتربازان فرانسوی را با یک چوب می‎راند.

در جامعه‎ای غیراستعماری رفتار بیمار در حضور پزشک حاکی از اطمینان است. بیمار به پزشک اطمینان دارد و خود را به دست وی می‎سپارد. وی بدن خود را در اختیار پزشک می‎گذارد. بیمار این حقیقت را قبول دارد که ممکن است پزشک باعث درد و حتی تشدید آن شود زیرا او درک می‎کند که تشدید درد در طی معاینه راه بهبودی وی را هموار می‎کند.

در جامعه غیراستعماری هیچگاه نمی‎شود که بیمار به پزشک اعتماد نداشته باشد. واضح است که در سطح تکنیکی و علمی ممکن است که به ذهن بیمار شک و تردیدی خطور کند اما ممکن است که این ناشی از دودلی پزشک باشد که اعتماد اولیه بیمار را کاهش می‎دهد. این جریان در هر جایی می‎تواند رخ دهد. اما روشن است که در وضعیت‎های معینی این رابطه بین پزشک و بیمار می‎تواند به طور محسوسی تغییر یابد. زندانیان آلمانی که قرار بود توسط جراحان فرانسوی عمل جراحی شوند، غالباً پیش از آنکه بیهوششان کنند از دکتر عاجزانه تمنا می‎کردند که آنها را به قتل نرسانند. در چنین شرایطی ممکن بود که جراح به خاطر زندانیان دیگر بیش از اوقات معمولی نگران انجام موفقیت آمیز عمل باشد زیرا تفسیری را که ممکن بود از مردن بیمار بر تخت عمل بشود، مجسم می‎کرد.

زندانیان فرانسوی در اردوگاه‎های آلمانی نیز نگرانی مشابهی را نشان می‎دادند به ویژه هنگامی که از پزشک بهداری اردوگاه میخواستند که دستیار جراحان آلمانی باشند. ادبیات و فیلم‎های سینمایی نیز به خلق چنین وضعیت‎هایی دست زده‎اند و پس از هر جنگ از مسایلی که در آن پیش آمده است بهره‎برداری تجاری کرده‎اند.

در مناطق استعماری چنین وضعیت‎هایی به تعداد بیشتری دیده می‎شود. مرگ ناگهانی الجزایریان در بیمارستانها و یا در هر مؤسسه‎ای که از بیماران و زخمی‎ها مراقبت می‎کنند پیشامدی عادی است ولی این مرگها نتایج تصمیمات عمدی و جنایتکارانه ای تعبیر می‎شد که ثمره اعمال تبهکارانه پزشکان اروپایی است. امتناع الجزایریان از بستری شدن در بیمارستان همیشه کم و بیش با شک و تردید مداوم آنها در مورد اساس انسانیت پزشک استعماری در ارتباط است. لازم است گفته شود که در بعضی سرویسهای بیمارستانی آزمایش بر روی بیماران زنده تا بدانجا دنبال می‎شود که نمی‎توان از آن چشم پوشید، گواین که یک قاعده عمومی نیست.

الجزایریان برخلاف توصیه پزشکان سالیان دراز بستری شدن امتناع می‎ورزیدند. اگرچه ممکن بود متخصص اصرار ورزد که هرگونه تردید و این دست و آن دست کردن زندگی بیمار را به طور جدی به خطر می‎اندازد، بیمار نسبت به رفتن به بیمارستان بی‎میلی نشان می‎داد. معمولاً در آخرین لحظات، هنگامی که به سختی امیدی باقی مانده بود، رضایت داده می‎شد. حتی در آن موقع هم کسی که این تصمیم را می‎گرفت در مخالفت با جمع این کار را می‎کرد و اگر وضعیت بیمار بسیار وخیم بود، از آنجا که تصمیم گیری بسیار به تأخیر افتاده بود، بیمار می‎مرد. چنین تجاربی یک جامعه را در اعتقاد اولیه خود در مورد شخصیت ذاتاً شریر اشغالگر راسخ‎تر می‎کند. هرچند که وی یک پزشک باشد. آن الجزایری که پس از تلاش قابل ملاحظه‎ای موفق شده است که بر پیشداوریهای سنتی خود فائق آید و تصمیم به بستری کردن بیمار خود را در بیمارستان می‎گیرد، ناگهان خود را به شدت گناهکار احساس می‎کند و ممکن است که در باطن با خود عهد کند که دیگر مرتکب چنین اشتباهی نشود. ارزشهای جمعی که به طور موقتی فراموش شده، دوباره خود را شدیدتر و انحصاری‎تر به اثبات می‎رسانند.

اگر چنین رفتاری را با آنچه قبلاً به عنوان خصوصیات روستاییان فقیر کشورهای اروپایی توصیف شد مقایسه کنیم، مشکلی جدی خواهد بود و به هر صورت چنین دیدگاهی را غیرقابل درک می‎سازد. استعمارزده علت ترس از شهرها، ترس از بعد مسافت، نداشتن حمایت خانواده، ترس از اینکه مردم بگویند او را به شهر فرستاده‎اند تا بمیرد یا اینکه خانواده‎اش خود را از شر او خلاص کرده، در مقابل بستری شده در بیمارستان مقاومت می‎کنند. استعمارزده نه تنها از فرستادن بیمار به بیمارستان امتناع می‎ورزد، بلکه از فرستادن بیمار به بیمارستان سفیدپوستان، بیگانگان و فاتحان نیز خودداری می‎کند.

لازم است که هر یک از واکنشهای استعمارزده را صبورانه و هوشیارانه تحلیل کنیم و هرگاه که نفهمیدیم، باید به خودمان بگوییم که ما در بطن جریان نیستیم و درک زمینه مشترک تمام وضعیت‎های استعماری ناممکن است. تا مدتها عقیده بر آن بود که بی‎میل فرد بومی برای رفتن پیش پزشک اروپایی به دلیل وابستگی وی به طب سنتی و یا وابستگی به ساحران و شفادهندگان جامعه خویش است. البته چنین واکنشهای روانی مسلماً وجود دارند و سالیانی نه چندان دور نه تنها در بین مردم کشورهای اصولاً پیشرفته بلکه در بین خود پزشکان نیز دیده می‎شد. لریش (Leriche)مواردی از تردید و امتناع بعضی پزشکان را در پذیرش دماسنج پزشکی گزارش کرده است. زیرا آنها عادت داشتند که تب را از روی نبض بیمار تعیین کنند. مثالهایی اینچنین بسیار زیاد است. از این رو برای افرادی که جهت معالجه بیماری معینی عادت به انجام برخی رسوم داشته‎اند و به هنگام مواجهه با اختلالات ناشی از بیماریها شیوه‎های معینی را به کار می‎گیرند، بسیار غیرعادی است که از ترک این رسوم و تشریفات امتناع ورزند زیرا این روش جدید به آنها تحمیل شده است. به عبارت دیگر تکنیک جدید کاملاً فراگیر است و حضور هیچگونه سنتی را تحمل نمی‎کند.

در اینجا باز همان امتناع را می‎بینیم: «اگر من کاری را که بنا بر عادت به هنگام سرفه کردن همسرم انجام می‎دهم ترک گویم و به دکتر اروپایی اجازه دهم به او آمپول بزند و اگر به من توهین کرد و گفت که یک آدم وحشی هستی (که اتفاق هم می‎افتد) چون روی پیشانی پسرت که سه روز از درد می‎نالید خراشهایی ایجاد کرده‎ای و اگر من به این شخص که به من توهین می‎کند بگویم که تو درست می‎گویی و بپذیرم که اشتباه کرده‎ام که این خرشهایی را که سنت به من آموخته است ایجاد کرده‎ام، از دیدگاه خردگرایانه به طرز مثبتی عمل کرده‎ام. زیرا در حقیقت پسر من مننژیت دارد و باید همانطور درمان شود که مننژیت درمان می‎شود. اما نقشه استعمار طوری  است که آنچه باید اصرار برادرانه و محبت آمیز کسی باشد که می‎خواهد به من کمک کند همچون نمایش تکبر فاتحانی تفسیر می‎شود که قصد تحقیر مرا دارند.»

برای جامعه استعمارزده و جامعه استعمارگر ممکن نیست که در یک زمان و مکان واحد در مورد احترام به ارزشهای واحد توافق وجود داشته باشند. اگر به رغم تمام احتمالات جامعه استعمارزده در یک نکته موافقت خود را با جامعه استعمارگر نشان دهد ناگهان سخن از وحدتی موفق آغاز می‎شود. اکنون لازم است که به دهلیز تراژیک واکنش عمومی جامعه الجزایر در ارتباط با مسئله جنگ علیه بیماریها وارد شویم که همچون جنبه‎ای از حضور فرانسه پنداشته می‎شود. آنگاه در مسیر نبرد برای آزادی، تبلور طرز برخورد جدیدی را خواهیم دید که ملت الجزایر در برابر روشهای پزشکی در پیش گرفته بود.

 

ملاقات با پزشک

شخص استعمارزده‎ای که به ملاقات پزشک می‎رود همواره مردد است. پاسخ‎های او تک هجایی است و توضیح زیادی نمی‎دهد و به زودی بی‎صبری پزشک را برمی‎انگیزد. این وضعیت روانی را نباید با نوع ترس بازدارنده‎ای که معمولاً بیماران در حضور پزشک حس می‎کنند، به اشتباه گرفت. اغلب می‎شنویم که گفته می‎شود فلان دکتر شیوه درمان خوبی دارد و بیمارش را راحت می‎گذارد. اما در وضعیت استعماری غالباً چنین است که دیدگاه شخصی، توانایی خویشتن بودن و برقرار کردن و ادامه دادن یک «ارتباط» قابل مشاهده نیست. وضعیت استعمار روابط را استاندارد می‎کند زیرا جامعه مستعمراتی را به شیوه مشخصی به دو بخش تقسیم می‎کند.

پزشک به سرعت امید کسب اطلاع از مریض استعمارزده را از دست می‎دهد و به معاینه بالینی برمی‎گردد با این امید که جسم بیمار گویاتر باشد. اما به زودی معلوم می‎شود که بدن وی به همان اندازه خشک است. عضلات منقبض‎اند و حالت آرامش وجود ندارد. این کل همان مریض است، همان استعمارزده‎ای که با یک پزشک استعمارگر روبروست. البته به مشاهدات پزشکان اروپایی هم که بیماران را معاینه کرده‎اند باید گوش فرا داد. باید حرف خود بیماران را نیز به هنگام ترک بیمارستان شنید. در حالی که پزشکان می‎گویند: «درد آنها نامعلوم و به سختی قابل تشخیص است، مانند حیوانات منتشر است، این بیشتر یک کسالت عمومی است تا درد موضعی.» بیماران می‎گویند: «آنها از من پرسیدند که ناراحتیت چیست، انگار که من دکترم، آنها فکر می‎کنند که باهوشند در حالی که قادر نیستند بگویند کجای من درد می‎کند، و همان دقیقه‎ای که وارد می‎شوند می‎پرسند که ناراحتی‎ات چیست... »

پزشکان می‎گویند: «این مردم تندخو و بی‎ادب هستند.» بیماران می‎گویند: نمی‎توانیم به آنها اعتماد کنیم.» در حالی که پزشکان مدعی هستند که بیمار استعمارزده نمی‎داند چه می‎خواهد یعنی می‎خواهد مریض باقی بماند یا بهبود حاصل کند. فرد بومی پیوسته می‎گوید: «من می‎دانم چگونه به بیمارستانهایشان بروم اما نمی‎دانم چگونه خارج خواهم شد. تازه اگر خارج شوم.» پزشک و حتی پرستار به زودی قاعده‎ای برای عمل پیدا می‎کند: برای این مردم نمی‎توانی طبابت کنی، باید دامپزشک باشی.

اما سرانجام پزشک با پافشاری زیاد بالاخره تصوری در مورد نوع بیماری به دست می‎آورد و درمانی را تجویز می‎کند که در پاره‎ای موارد به آن عمل نمی‎شود. در نتیجه جامعه‎شناسان در توضیح آن به گمان متوسل شده و تمام این اعمال را تحت عنوان تقدیرگرایی طبقه‎بندی می‎کنند.

تجزیه و تحلیل این الگوی رفتاری در چهارچوب استعماری ما را قادر می‎سازد که به نتایج دیگری برسیم.هنگامی که استعمارزده از پزشک می‎گریزد و سلامتی‎اش حفظ شده است وی به مقدار زیادی خود را برنده می‎داند. برای فرد بومی ملاقات با پزشک همواره یک آزمایش است. وقتی که مزیتی که استعمارگر می‎پندارد محدود به قرصها و شربتهایی است که بلعیده می‎شود، استعمارزده احساس پیروز شدن بر دشمن را پیدا می‎کند. پایان ملاقات با پزشک خاتمه این رویارویی است. اما داروها و مشاوره با پزشک دنباله این آزمایشها هستند. اما تقدیرگرایی، مثلاً امتناع آشکار یک پدر از قبول این که زندگی فرزندش به عمل جراحی استعمارگر مدیون است، باید از دو جنبه مطالعه شود. بیش از هر چیز این یک واقعیت است که فرد استعمارزده که از این لحاظ شبیه مردم کشورهای عقب مانده یا مردم محروم نقاط دیگر جهان است زندگی را مانند شکوفایی یا پیشرفت یک باروری درونی نمی‎بیند، بلکه آن را چونان یک نبرد همیشگی برضد مرگ حاضر در همه جا می‎بیند. این مرگ همیشه تهدیدگر به شکل قحطی‎های منطقه‎ای، بیکاری، میزان بالای مرگ و میر، عقده حقارت و عدم هرگونه امید برای آینده لمس می‎شود.

همه این فرسودگیها در وجود فرد استعمارزده زندگی را به چیزی شبیه مرگ ناقص تبدیل می‎سازد. عمل امتناع و رد درمان طبی طرد زندگی نیست، بلکه انفعال بزرگتری در قبال این مرگ نزدیک و مسری است. از زاویه‎ای دیگر، این فقدان رفتار هوشیارانه، عدم اعتماد فرد استعمارزده بومی را نسبت به پزشک استعماری آشکار می‎سازد. کلمات پزشک همواره به شیوه تحقیرآمیزی درک می‎شود، واقعیتی که به طور عینی بیان شده است پیوسته با دروغ وضعیت استعماری، پوچ درمی‎آید.

 

نظارت طبی، درمان و نیروی دوگانه

یک فرد تهیدست، یعنی یک الجزایری استعمارزده در مطب پزشک هم به همین ترتیب یک بیمار ناخوشایند است. پزشک استعمارگر درمی‎یابد که بیمارش داروهایش را به طور مرتب مصرف نمی‎کند. او در مقدار مصرف اشتباه می‎کند. اهمیت مراجعه منظم به پزشک را نمی‎فهمد و دیدگاهی متناقض و بی‎معنی نسبت به رژیم درمانی در پیش می‎گیرد. اینها برجسته‎ترین و عادی‎ترین خصوصیاتی است که پزشک ملاحظه می‎کند. بدینسان این احساس کلی حاصل می‎شود که بیمار با پزشک خویش قایم باشک‎بازی می‎کند. پزشک هیچ نفوذی بر بیمار ندارد. وی می‎بیند که علیرغم وعده و وعیدها یک گرایش به گریز و رهایی وجود دارد. تمام کوششهای پزشک و پرستاران برای تغییر این وضعیت با مخالفت سیستماتیک بیمار مواجه نمی‎شود بلکه با «ناپدید شدن» وی همراه است.

اولین چیزی که رخ می‎دهد این است که بیمار باز نمی‎گردد، علیرغم این که به وضوح برایش توضیح داده شده است که برای این که بیماریش درمان شود نیاز دارد که در فواصل معین چندین بار معاینه شود. این موضوع به روشنی در نسخه او نوشته شده بارها و بارها برایش شرح داده شده است و در یک روز معین و در ساعت مشخصی به او وقت ملاقات داده شده است اما پزشک بیهوده به انتظار او می‎ماند. بیمار نمی‎آید وقتی هم که پس از مدتی باز می‎گردد به طور حیرت انگیزی معلوم می‎شود که بیماریش بدتر شده است. گاهی بیمار پنج یا شش یا حتی یک سال بعد برمی‎گردد. بدتر از همه این که او داروهایی را که برایش تجویز شده بود اصلاً مصرف نکرده است. گفتگو با بیمار روشن می‎سازد که داروها فقط یک بار مصرف شده است، غالباً داروهایی که برای یک ماه تجویز شده است در یک وعده مصرف شده است. ارزش این را دارد که بر روی این مورد کمی درنگ کنیم زیرا توضیحاتی که درباره آن داده شده است به نظر ما کاملاً رضایتبخش نمی‎رسد.

نظریه جامعه شناختی این است که فرد «بومی» این امید قطعی را دارد که یکباره و برای همیشه خوب شود در واقع فرد بومی بیماری را به این ترتیب که کم‎کم پیشرفت می‎کند نمی‎بیند، بلکه به این شکل می‎بیند که یک دفعه به شخص حمله می‎کند به طوری که اثربخشی درمان آنقدرها با پیوستگی و توالی و تکمیل و تکرار مداوم آن بستگی ندارد، بلکه به اثر کلی آن و تأثیر آنی آن وابسته است. به همین دلیل است که بومی استفاده از آمپول را ترجیح می‎دهد. برطبق این نظریه، پزشک باید در یک جلسه بیمار را شفا دهد. زیارت مکانهای مقدس و دعا و طلسم‎هایی که بر روی کاغذ نوشت می‎شود همگی درمانهایی هستند که با حداکثر اثربخشی بی‎درنگ به کار بسته می‎شوند. همانطور که غفلت از یک آیین عبادی یا تخطی از یک تابوی معین سبب شیوع بیماری می‎شود، به همین ترتیب انجام برخی اعمال یا تبعیت از توصیه‎های حکیم یا جادوگر قادر است که بیماری را دور سازد و تعادل را از بین نیروهای مختلفی که بر زندگی حاکمیت دارند برقرار سازد. این توضیح مطمئناً باری از حقیقت را در بردارد. اما به نظر ما تفسیر یک پدیده ناشی از یک وضعیت استعماری برحسب الگوهای رفتاری که پیش از غلبه خارجیان هم وجود داشته است (حتی اگر این پدیده شبیه بعضی از الگوهای سنتی هم باشد) باز از بعضی جهات نادرست است. همانطور که دیده‎ایم استیلای استعمار منجر به پیدایش و ادامه یک سلسله رفتار نفرت‎آمیز و امتناع از سوی استعمارزده می‎شود. استعمارزده کوشش فراوانی می‎کند تا از دنیای استعمار کناره بگیرد و خود را در معرض هیچ یک از اعمال سلطه‎گر قرار ندهد با این وجود استعمارگر و استعمارزده در زندگی روزانه پیوسته پیوندهای اقتصادی، فنی و اداری با همدیگر پیدا می‎کند. مسلماً استعمار تمام عناصر جامعه بومی را دچار آشفتگی می‎سازد. گروه استبدادگر با ارزشهای خود فرا می‎رسد و آنها را با چنان خشونتی تحمیل می‎کند که زندگی استعمارزده فقط می‎تواند با حالت تدافعی کم و بیش به شیوه پنهانی خود را بروز دهد.

در چنین شرایطی سلطه استعمار همان روابطی را هم که استعمارزده با فرهنگ خویش دارد تحریف می‎کند. در موارد بیشماری عمل به سنت یک عمل سردرگم است. استعمارزده قادر نیست تا اکتشافات جدید وزاردخانه سلاح‎های ضدبیماریهایی را که در اختیار بیمارستانها، آمبولانسها و پرستاران است، کاملاً رد کند. اما استعمارزده‎ای که دخالت تکنولوژی پزشکی را می‎پذیرد اگر به بیمارستان برود در معرض فشار قابل ملاحظه‎ای از سوی جامعه خود خواهد بود.

استعمارزده علاوه بر تکنیک‎های جدید پزشکی از روشهای سنتی درمان هم استفاده می‎کند. (دو روش درمان بهتر از یکی است). باید به خاطر داشت که استعمارزده‎ای که پنی‎سیلین یا دیژیتالین را می‎پذیرد در همان حال هم به اجرای درمانهای توصیه شده توسط حکیم دهکده یا منطقه‎اش اصرار می‎‎ورزد.
استعمارزده به طور مبهمی تشخیص می‎دهد که پنی‎سیلین مؤثرتر است. اما به دلایل سیاسی، روانی و اجتماعی باید در همان حال به طب سنتی ارزش شایسته‎ای بدهد (حکیم نیز کاری انجام می‎دهد و بنابراین باید که زندگی‎اش بگذرد). از نظر روانی استعمارزده، حتی در این حالت هم با وجود بیماری در رد عادات قومی و واکنشهای فرهنگی خویش با مشکل روبرو است. پذیرش این نوع پزشکی حتی برای یکبار هم شده تا حدود کمی شاید به طور مبهم پذیرفتن اعتبار تکنیکی غرب و نمایشگر اطمینان شخص به علوم پزشکی خارجیان است. بلعیدن تمام دارو در یک جرعه تظاهر این پذیرش است.

پیدایش تدریجی یک احترام تقریباً وسوسه‎انگیز برای نسخه‎های استعمارگر غالباً مشکل است. در واقع نیروی دیگری دخالت کرده و حلقه یک دست طب غربی را پاره می‎کند. هر قرصی که خورده می‎شود یا هر آمپولی که تزریق می‎شود استفاده از یک معجون و یا زیارت یک مکان مقدس را به دنبال دارد. گاهی بیمار نشانه‎های این ترس را که میدان نبرد دو نیروی متفاوت و مخالف شده است، نشان می‎دهد. این ترس به فشارهای روحی مهمی منجر می‎شود و بدین ترتیب تصویر کلی بیماری تغییر می‎یابد. یک بار دیگر دنیای استعمار نشان می‎دهد که ساختمانی پیچیده و بی‎نهایت متنوعی دارد. همیشه ضدیت دنیاهای انحصاری در میان است، یک تداخل متضاد تکنیک‎های متفاوت، یک مقابله شدید ارزش‎ها.


استعمارزده و پزشک محلی

وضعیت استعماری فقط رابطه بین پزشک و بیمار را خراب نمی‎کند نشان دادیم که پزشک همیشه به شکل یک رابط در شبکه استعمارگران و یک سخنگوی اشغالگران جلوه می‎کند. خواهیم دید که این دوگانگی بیمار در برابر تکنیک‎های پزشکی حتی هنگامی که پزشک به مردم تحت سلطه تعلق دارد دیده می‎شود. این دوگانگی مردم استعمارزده در برابر هرکسی هم که تکنیک یا رفتار اشغالگران را دارد، تظاهر می‎کند. در واقع برای این مردم تکنسین بومی دلیل زنده‎ای است بر این که هر یک از افراد این مردم استعداد آن را دارد که مهندس، وکیل یا پزشک شود. اما همزمان با آن در عمق صحنه، این آگاهی از تباین تند بین گروه متنجانسی که درون خود محصور است و این تکنسین بومی که از مرزهای معین عاطفی و روانی مردم گذر کرده است وجود دارد. پزشک بومی اروپایی شده است او یک پزشک غرب‎گراست و از بعضی جهات او دیگر بخشی از جامعه تحت سلطه نیست. او به طور غیرمستقیم در اردوی تجاوزگران یعنی در ارودوی مخالف افکنده شده است. تصادفی نیست که در برخی مستعمرات به بومی تحصیلکرده می‎گویند کسی که «رفتار یک ارباب را کسب کرده است».

از دیدگاه بسیاری از استعمارزدگان پزشک بومی با پلیس بومی با قائد و یا با اعیان مقایسه می‎شود. استعمارزده از موفقیت هم‎نژاد خود سرافراز است و همزمان با آن به این تکنسین خودی با نارضایتی نگاه می‎کند. رفتار پزشک بومی نسبت به طب سنتی کشورش مدتهای زیادی با تهاجم قابل ملاحظه‎ای مشخص می‎شده است. پزشک بومی احساس می‎کند که از نظر روانی ناگزیر است که عضویت تازه خود را در این جهان عقلانی اعلام دارد. به همین دلیل است که وی اعمال سحر و جادوی مردمش را به تندی رد می‎کند. با در نظر گرفتن این دوگانگی استعمارزده در مواجهه با پزشک محلی و دوگانگی پزشک در برابر برخی از جنبه‎های فرهنگ خویش، برخورد پزشک و بیمار بناچار مشکل می‎شود. بیمار استعمار شده اولین کسی است که ماجرا را آغاز می‎کند. به محض این که برتری تکنیک غربی بر روشهای سنتی درمان مشخص شد تصور می‎شود که بهتر است به استعمارگرانی که اصولاً «دارندگان واقعی این تکنیک هستند» روی آوریم تا آنجایی که به طبابت مربوط می شود دیدن این که پزشکان اروپایی هم بیماران اروپایی و هم بیماران الجزایری را می‎بینند امری عادی است. در حالی که پزشکان الجزایری معمولاً فقط الجزایری‎ها را می بینند. البته استثناهایی هم وجود دارد اما به طور کلی این موضوع در مورد الجزایر صادق است. پزشک بومی به علت قوانین روانی پیچیده‎ای که بر جامعه استعماری حاکم است غالباً خود را در موقعیت مشکلی می‎یابد. در اینجا ما با داستان روشنفکران استعمارزده در پیش از جنگ آزادیبخش سروکار داریم، به زودی خواهیم دید که چه تغییرات مهمی در اثر جنگ آزادیبخش ملی در الجزایر ایجاد شد.


پزشک اروپایی به هنگام جنگ آزادیبخش

به طور کلی پزشک استعمارگر نسبت به مبارزه مردم الجزایر دیدگاه خود را دارد. در پس چهره «پزشکی که جراحات انسانها را شفا می‎بخشد» مردی وجود دارد که عضوی از یک جامعه سلطه‎گر است و در الجزایر از مزایایی برخوردار است که به طور غیرقابل مقایسه‎ای بالاتر از سطح زندگی همکارانش در کشور خودش است. علاوه بر آن در مرکز استعماری پزشک تقریباً یک زمیندار هم هست. بسیار استثنایی است که در الجزایر مستعمره‎ای که مهاجرین را جلب می‎کند پزشکی را ببیند که به کشاورزی نپردازد و به زمین وابستگی پیدا نکند. چه این که زمین از خانواده‎اش به او رسیده باشد و یا خودش آن را خریده باشد. پزشک نیز یک مهاجر است. مهاجران اروپایی در الجزایر هنوز بخشهای مختلف زندگی اقتصادی را در بین خود کاملاً مشخص ساخته‎اند. جامعه استعماری یک جامعه متحرک با ساختاری ضعیف است و یک اروپایی حتی هنگامی که یک تکنسین است همیشه تا حدودی دارای چند جنبه است. در قلب هر اروپایی ساکن مستعمرات خون یک مرد پرانرژی، یک پیشاهنگ، یک ماجراجو موج می‎زند حتی کارمندی که به مدت دو سال به مستعمرات انتقال یافته است احساس می‎کند که از نظر روانی از برخی جهات تغییر یافته است.

یک اروپایی در الجزایر جایگاه خود را در یک جامعه سازمان یافته و نسبتاً پایدار نمی‎یابد. جامعه استعماری در تحرک دائمی است. هر مهاجر جامعه جدیدی را می‎آفریند و ساختار جدیدی را طراحی کرده یا برپا می کند. تفاوت بین صنعتگر، کارمند دولت، کارگر و افراد حرفه‎ای بسیار نامشخص است. هر پزشک تاکستان خودش را دارد و هر حقوقدان با شوق و شعفی همانند مهاجران دیگر سرگرم برنجزار خودش است. پزشک به خاطر اشتغال به حرفه طبابت از نظر اجتماعی از دیگران متمایز نمی‎شود. او صاحب کارخانه، انبار شراب یا باغهای پرتقال هم هست و با شرمرویی از حرفه پزشکی‎اش چون یک منبع درآمد تکمیلی صحبت می‎کند. پزشکی که منحصراً به طبابت متکی نیست گاهی درآمد عظیمی از سرمایه‎اش به دست می‎آورد و از اخلاق حرفه‎ای و طبابت ادراک معینی دارد.

تکبر استعماری، تحقیر مراجعین و بیرحمی نفرت‎آور نسبت به تهیدستان کم و بیش در این جمله نهفته است «مجبور نیستم که بنشینم و منتظر مراجعین باشم تا زندگی‎ام را بگذرانم.» پزشکی که در بزانسون، لیژ یا بازال فرانسه کار می‎کند، زمین را رها کرده و جایگاه خود را در بخش اقتصادی اجتماع که از روی حرفه‎اش مشخص شده است به دست آورده است. این پزشک که به طور مداوم با انسانیت دردمند، دنیای بیماران و معلولین در تماس است. دارای یک سلسله ارزشهایی است. معمولاً او به یکی از احزاب دموکرات تعلق دارد و عقایدش احتمالاً ضداستعماری است. اما در مستعمرات پزشک جزء لوازم استعمار، سلطه و استثمار است. در الجزایر از این که می‎بینیم که پزشکان و استادان دانشکده پزشکی از رهبران جنبش‎های استعماری هستند نباید تعجب کنیم.

پزشک الجزایری از نظر اقتصادی به ادامه استیلای استعمار علاقه‎مند است. در اینجا مسئله ارزشها یا اصول در میان نیست بلکه به خاطر سطح زندگی بسیار بالا و غیرقابل مقایسه‎ای است که وضعیت استعماری برایش فراهم آورده است. به همین دلیل است که وی غالباً نقش رهبر شبه نظامیان یا سازمان دهنده حملات «تروریستی» را به عهده می‎گیرد.

 

تکنیک‎های پزشکی و جنگ آزادی‎بخش

اکنون فرصت آن است تا به ظهور یک نوع رفتار کاملاً جدید در جنبه‎های مختلف زندگی خصوصی و اجتماعی الجزایری‎ها اشاره کنم. ضربه‎ای که زنجیر استعمار را گسست گرایشهای انحصاری را معتدل، موضوعهای افراطی را کم و برخی از دیدگاه‎های مطلق گرایانه را متروک ساخته است. علوم پزشکی و مراقبت از سلامتی فرد همیشه توسط نیروهای اشغالگر ارائه و یا به وی تحمیل شده است. با وجود این، در وضعیت استعماری ایجاد شرایط مادی و روانی برای آموزش بهداشت یا درک مفاهیم مربوط به بیماریهای همه‎گیر ناممکن است. در وضعیت استعماری رفتن برای دیدن پزشک، رئیس پلیس یا شهردار اقدام مشابهی است. احساس بیگانگی و جامعه استعماری و بی‎اعتمادی نسبت به نمایندگان مقامات آنها همیشه تقریباً با یک احساس جدایی مکانیکی و بی‎اعتمادی حتی نسبت به چیزهایی که برای مردم بسیار مثبت و مفید است، همراه است.

در همان اولین ماه‎های مبارزه، مقامات فرانسوی تصمیم گرفتند تا فروش آنتی‎بیوتیک‎ها، اتر، الکل و واکسن ضدکزاز را ممنوع کنند. الجزایریهایی که می‎خواستند هر یک از داروهای فوق را به دست آورند می‎بایست در مورد هویت خود و بیمار اطلاعات مفصلی به داروساز بدهند. درست به هنگامی که مردم الجزایر تصمیم گرفتند که دیگر منتظر دیگران نشوند تا آنها را درمان کنند، استعمار، فروش دارو و وسایل جراحی را ممنوع ساخت. درست در هنگامی که الجزایریها دست به کار زندگی و مراقبت از خویش شدند، نیروی اشغالگر آنها را به عذابی وحشتبار محکوم کرد. خانواده‎های بیشماری مجبور شدند که ناتوان در کناری بایستند و با قلبهایی پر از بغض، مرگ بیرحمانه مجاهدین زخمی پناهنده به خانه‎شان را در اثر کزاز ببینند. از همان اولین ماه‎های انقلاب، رهنمودهای جبهه بسیار روشن بود: هر مجروح هرچقدر که زخمش سطحی باشد، به طور خودکار به تزریق واکسن ضد کزاز نیاز دارد. این را  دیگر مردم می‎دانستند. هنگامی که یک زخم، که حتی نمیشد به آن نگاه کرد از گرد و خاک و کثافات که در طی عقب نشینی به آن آلوده شده بود پاک می‎شد، همزمان ناگهان دچار ترس از ابتلاء وی به کزاز می‎شدند. اما داروسازان سختگیر بودند: فروش واکسن ضدکزاز ممنوع شده بود. ده‎ها و صدها الجزایری اکنون می‎توانستند مرگ تدریجی و دهشتناک یک فرد زخمی را توصیف کنند که در اثر توکسین کزاز به تدریج فلج می‎شد، سپس پیچ و تاب می‎خورد و دوبار مفلوج می‎شد. آنها در خاتمه می‎گفتند سرانجام هیچ کس در اتاق نمی‎ماند.

با این حال هنگامی که بعضی اوقات یک الجزایری از یک اروپایی می خواست که برایش دارو بخرد، می‎دید که او با داروهایی که بدون هیچ مشکلی خریده است بازمی‎گردد. همان الجزایری قبلاً از تمام داروخانه‎های اطراف خواهش کرده بود و سرانجام هم پس از این که نگاه‎های سخت و بازجویانه آخرین داروساز را حس کرده بود منصرف شده بود. در حالی که همان اروپایی به آرامی و معصومانه با دستهایی پر از دارو بازمی‎گشت. چنین تجربیاتی کار یک قضاوت درست را نسبت به اقلیتهای اروپایی برای الجزایری‎ها سخت می‎کرد. علمِخارج از سیاست، علمِ در خدمت انسان غالباً در مستعمرات وجود خارجی ندارد. برای یک الجزایری که ساعتها بدون موفقیت برای صد گرم پنبه استریل التماس کرده است دنیای استعمارگران یک صخره سنگی یکپارچه است. زخمها را می‎باید با آب ولرم شست و به علت نبودن اِتِر قطع اندامها را بدون بیهوشی انجام می‎داد.

حال تمام چیزهایی را که نمی‎توان پیدا کرد و توسط دشمن ضبط شده و از بازار خارج شده است، ارزش جدیدی می‎یابد. داروها که پیش از جنگ آزادیبخش کالاهای عادی بودند، اکنون به اسلحه تبدیل شده بودند و واحدهای انقلابیون شهری مسئول تدارک داروها به اندازه واحدهای مسئول به دست آوردن اطلاعات از نقشه‎ها و حرکات دشمن اهمیت داشتند. همان‎طوری که فروشندگان و تاجران الجزایری راه‎های تهیه رادیو را برای مردم کشف کرده بودند، همان‎طور هم داروساز، پرستار و پزشک الجزایری کوششهای خود را چند برابر کرده بودند تا در تمام مواقع بتوانند آنتی‎بیوتیک‎ها و پانسمانهای لازم را برای زخمی‎ها فراهم سازند. سرانجام در طی ماه‎های سرنوشت‎ساز 1956 و 1957 تجهیزات پزشکی که تعداد بیشماری از زندگی انسانها را نجات داد، از تونس و مراکش به طور مداوم به سوی الجزایر جریان یافت.

گسترش جنگ در الجزایر و ایجاد واحدهای ارتش آزادیبخش ملی در سراسر منطقه مشکلات بهداشتی مهمی را پیش آورد. افزایش شماره نواحی درگیر جنگ که تهدیدی برای دشمن بود، سبب شد که دشمن فعالیتهای روزمره، مانند بازدید پزشک از قصبه‎ها را، مختل کند. از یک روز تا روز بعد مردم می باید از خود دفاع کنند و جبهه آزادیبخش ملی مجبور بود که اقدامات مؤثری را در پیش گیرد. جبهه آزادیبخش خود را با ضرورت برقراری یک سیستم بهداشتی که بتواند جانشین بازدیدهای متفاوت پزشک استعماری گردد مواجه یافت، به همین دلیل بود که هر عضو واحد محلی مسئول بهداشت، عضو مهمی از دستگاه انقلابی گردید. این مسئله بپش از پیش پیچیده‎تر می‎گردید.

بمبارانها و حملات به غیرنظامیان اکنون به بلایای طبیعی افزود شده بود. این یک واقعیت شناخته شده بود که برای کشتن هر سرباز الجزایری، ده غیرنظامی زخمی یا کشته می‎شدند. این را سربازان فرانسوی به هیچ وجه کتمان نمی‎کنند. در چنین شرایطی پزشکیارها و تجهیزات پزشکی ضرورت پیدا کردند. در این دوران بود که به دانشجویان پزشکی، پرستاران و پزشکان دستور داده شد که به مبارزین بپیوندند. جلساتی بین رهبران سیاسی و پزشکان برگزار شد. پس از مدت کوتاهی نمایندگان مردم که برای حل مشکلات بهداشتی تعیین شده بودند به هر واحد پیوستند. به تمام مشکلات با یک توجیه عالی ناشی از همبستگی انقلابی برخورد می‎شد.

هیچگونه پدرسالاری یا کمرویی وجود نداشت. برعکس، برای رسیدن به برنامه‎های بهداشتی طرح ریزی شده یک کوشش هماهنگ انجام می‎شد. کارشناس بهداشتی درگیر یک برنامه روانی به منظور جلب مردم عقب افتاده نبود. مسئله این بود که تحت رهبری مقامات ملی بر بهداشت مردم، حفاظت از زندگی زنان، کودکان و همرزمان نظارت کند.

ما باید بر این واقعیت تازه تأکید کنیم که ظهور یک نیروی ملی در الجزایر از سال 1954 شروع شده بود و مردم هم آن حالت انفعالی خود را ترک کرده بودند. مردمی که در این جنگ بر علیه مرگ درگیر بودند آگاهی و علاقه‎ای استثنایی به رعایت از این رهنمودها نشان می‎دادند. پزشک الجزایری، یعنی پزشک محلی، که در پیش از مبارزه ملی سفیر اشغالگر محسوب می‎شد دوباره با مردم یکی شد. پزشکان الجزایری در حالی که با مردان و زنان روستایی روی زمین می‎خوابیدند و مانند مردم زندگی می‎کردند، بخشی از جامعه الجزایر شدند. دیگر آن خاموشی دوران ستم بلامنازع وجود نداشت. دیگر از «آن» پزشک صحبتی نبود بلکه صحبت از پزشک «ما» و پزشکیار «ما» بود.

از این پس مردم تکنیکی را می‎خواستند و به کار می‎بردند که عاری از خصوصیات خارجی‎اش بود. جنگ آزادیبخش تکنیک برای پزشکی و پزشکیار محلی را وارد مناطق مختلف الجزایر کرد. مردمی که به بازدید ماهانه یا دوساله پزشک اروپایی عادت کرده بودند، اکنون پزشکان الجزایری را می‎دیدند که به طور دائم در دهکده‎هایشان مستقر شده‎اند، انقلاب و پزشکی به طور توأم خود را اعلام می‎کردند.

قابل فهم است که چنین حقایقی باید مبنای یک پویایی غیرقابل قیاس و نقطه آغازی برای گرایشهای جدید باشد. به مسائل بهداشتی و پیشگیری از بیماریها در یک جو کاملاً خلاق نگریسته می‎شد. آبریزگاههایی که توسط مقامات استعماری توصیه شده بود و در روستاها پذیرفته نشده بود اکنون به تعداد زیاد نصب می شد. نظرات مربوط به انتقال انگلهای گوارشی بیدرنگ توسط مردم درک می‎شد. از بین بردن برکه‎های راکد شروع شد و مبارزه علیه عفونتهای چشمی نوزادان با نتایج چشمگیری همراه بود. مسئله دیگر این نبود که مادران از نوازادانشان غفلت می‎کنند، بلکه مسئله این بود که گاه و بیگاه اورئومیسین در دسترس نبود. مردم می خواستند که بهبودی یابند، می‎خواستند از خود مراقبت کنند و مشتاق فهمیدن توصیه‎های پزشکان و پرستاران هموطن خود بودند. مدارس پرستاری گشایش یافت و بیسوادان نشان دادندکه پس از چند روز آموزش توانایی تزریق داخل وریدی را دارند.

همین طور خرافات قدیمی شروع به فروپاشی کرد. عقیده به سحر و جادو و حکیم‎باشی، جن و همه چیزهایی که به نظر می‎رسد بخشی از وجود الجزایری است با کار و عمل انقلاب از میان رفت. حتی رهنمودهایی که پذیرفتنش برای جوامع صنعتی بسیار مشکل بود توسط الجزایریان درک می‎شد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید