جهان ایرانی
موزۀ خجند
- جهان ايراني
- نمایش از دوشنبه, 02 خرداد 1390 20:16
- عبدالرحمن حسنی
- بازدید: 7093
عبدالرحمن حسنی
در بهار سال هزار و سیصد هشتاد و هفت ایرانی که با دوستم در شهر دوشنبه پایتخت کشور تاجیکستان بودیم از دوستان تاجیکی خود خواستیم که برنامه ای ترتیب دهند تا پس از بارها که به تاجیکستان آمده بودیم بتوانیم شهر خجند را که دومین شهر بزرگ تاجیکستان بعد از شهر دوشنبه است ببینیم و آنان نیز مهربانی کرده و جامۀ انجام به تن خواهش ما پوشاندند .
یک روز شنبه بامداد از میدان کنار شهر به سمت خجند راه افتادیم و مسیری حدود 300 کیلومتر را 11 ساعت طی کردیم . ساعت 6 بعد از ظهر بود که به خجند رسیدیم و من بسیار مشتاق بودم تا از این فرصت کوتاه که بیش از یک روز نبود حداکثر بهره را دریافت کنم .
اولین چیزی که در این شهر نظر انسان را جلب می کند میدان بزرگی است که یک سوی آن بازاری سرپوشیده و سوی دیگر آن دو مسجد یکی قدیمی و دیگر جدید قرار دارد . در کنار مهمانخانه ای که محل اقامت ما بود رود بزرگ سیر دریا می گذشت ، رودخانۀ بزرگی به عرض حدود 250 متر و عمق متوسط 5/2 متر و جریانی آرام (کم از یک متر بر ثانیه) و پل خودرو گذری که روی آن قرار داشت با یک شهرک دانشگاهی بزرگ آنسوی پل به نام خرمشهر. این نام مرا ناخود آگاه تکان داد که چرا خرمشهر، و کمی آن طرف تر، بوستان و میدان بزرگ تیمور ملک و مجسمه ای از وی در میان آن. می گویند تیمور ملک از حاکمان دوران مغول - تا زمانی که زنده بود - آن دیار را در برابر هجوم قوای چنگیز خان حفظ کرد. چند بنای بزرگ و زیبا نیز در کنار این بوستان قرار داشت که نام کمال خجندی را بر خود داشتند و در انتهای آن نیز یک ساختمان با ظاهری دژ مانند با دری بزرگ و کنده کاری شده قرار داشت که موزه خجند بود. با شنیدن نام موزه عطشی شدید بر تنم فتاد تا هر چه زودتر به درون آن رفته و جان و روح تاریخ این شهر باستانی را که بخشی از ایران تاریخی است ببینم و با این انگیزه با همراهان به درون آن رفتیم . درون موزه مانند دیگر موزه های جهان اشیا گوناگون تاریخی دیده می شد که هر یک از آن ها می توانست گویای حال و روز مردمان همان دوره باشد که شرح آن از توان این دستنویس بیرون است ، لیکن سه مورد در این موزه وجود داشت که نه تنها گویای بزرگی خجند نبود بلکه هر سه به معنای تحقیر ایران تاریخی که خجند نیز بخشی از آن است ، بود .
از درِ بزرگ موزه که داخل شدیم ما را به طبقۀ پایین هدایت کردند که تالاری بزرگ با دیوارهای نقاشی شده در پیرامون آن نظر را جلب می کرد . تابلو ها از جنس سنگ های مرمر رنگی بودند ، در واقع سنگ های رنگینی که تابلو از آن ها ساخته شده بود همه درون دیوار جای داشتند و هیچ برجستگی نسبت به دیوار ایجاد نمی کرد . به نظر حدود 12 تابلو هر یک به ابعاد 2 در 3 متر بود که همگی حکایت از فرهنگ و وقایع یونان باستان داشته و بزرگی یونانیان را به رخ می کشیدند و تا آنجا که حافظه یاری می کند تنها در دو تای آن ها تصاویری از ایرانیان وجود داشت ، آن هم در وضعی پایین نسبت به یونانیان . اگر همۀ جهان غرب بیایند و با جعل تاریخ، یونانیان را مظهر علم و دانش و وطن پرستی و تمدن بداند و شرق را با محور هخامنشی کانون بربرییَت و وحشیگری هیچ باک نیست، آنان با این نادرست گویی ها نان خورده اند، لیکن در موزۀ شهری چُن خجند چرا باید چنین هزینه ای بشود تا به آنان بگویند ، شما هیچ بوده اید . البته این ها در زمان اتحاد شوروی ساخته شده است ولی سخن بر سر آن است که چرا پس از فرو پاشی، اندیشمندان تاجیک به چنین نادرستیهایی پی نبردهاند.
مورد دوم نقشۀ بزرگ دیگری در تالار موزه بود که در آن حدود و مرزهای ایران تاریخی در دورۀ کوروش کبیر مشخص شده بود و از شرق تا هندوستان و از غرب تا مصر را در بر میگرفت ولی در شمال ایران به رود ارس منتهی میشد. یعنی شمال رود اَرَس از زمان کورش هخامنشی هیچگاه جزیی از خاک ایران نبوده و احتمالا در دوران پس از اسلام از طریق تجاوز از روسیه گرفته شده که در 150 سال پیش حق به حقدار رسیده است، لیکن چگونه است که این قطعۀ از باستان متعلق به روسیه، روسها نام آران را از آن برداشته و نام آذربایجان را که همنام آذربایجان ایران امروز است، بر آن گذاردهاند. و نیز چگونه است که تا چهارصد سال پیش همۀ آنان با یکی از لهجههای زبان فارسی سخن میگفتند. موضوع سوم در نقشۀ دیگری، مسیر جاده ابریشم نشان داده شده است که از چین سرچشمه میگرفته و پس از عبور از ترکمنستان امروزی و رسیدن به دریای مازندران با کشتی به باکو میرفته و از آنجا به اروپا میرسیده است و گویا خاک ایران ( امروز ) از بُن با مسیر جاده ابریشم بیگانه بوده است .
از سوی دیگر بازدیدی از بنای بزرگی به نام قصر ارباب داشتیم که بسیار خرسند کننده بود . این بنا که به لحاظ ساختاری بیشتر به کاخ فرمانداری و یا مقر ریاست جمهوری می مانست ، بر فراز تپه ای که در گذشته نام « قصر ارباب » بر خود داشته ، ساخته شده است . مدیر و برنامه ریز این کاخ در دوران شوروی رییس یکی از کالخوزهای منطقه بوده است . کالخوز ها ، تعاونی های کشاورزی بوده اند که از پیوستن چند و یا چندین روستا با هم به وجود آمده و به صورت دسته جمعی به کار کشاورزی می پرداختند . رییس این کالخوز مردی بزرگ به نام «سعید حاجی اوران حاجی اُف» بوده است که به لحاظ عظمت کارهایی که انجام داده بارها به عنوان قهرمان کار اتحاد شوروی برگزیده شده بود و به گفتۀ راهنمای ما در تعدادی از گردهمایی های بزرگ حزبی در مسکو نیز شرکت می کرد . ساختمان مذکور دارای یک تالار مردم خانه بزرگ و یک تالار جلسه کوچکتر بوده و اتاق کارهای متعدد داشت. در دو طرف بالای تالار اجتماعات راهرو بزرگی بود که احتمالا در مواقع شلوغ بخشی از مردم که در پایین جایی برای نشستن نمییافتند آنجا ایستاده و به سخنان سخنران گوش میدادهاند. سقف این بخش توسط چوبهای نقاشی شده مزین شده بود که نمونۀ آن را تنها در باغ نارنجستان شیراز دیده بودم که حکایت از پیوند ریشۀ این هنر در شیراز و خجند دارد. در قسمت دیگر این ساختمان یک موزه از کلیه اسباب و ابزارهای مورد استفاده در کالخوز ایجاد کرده بودند که هر یک به نوبه خود دیدنی و قابل تامل هستند، لیکن آنچه بیش از همه نظر را جلب میکرد یکی کتیبههایی بود که زیر همۀ پنجرههای طبقۀ اول ساخته شده و روی همۀ آن ها یک شعر فارسی ، یک در میان با خط فارسی و سریلیک نوشته شده بود که اکثرا از سعدی و دیگر شاعران بزرگ ایران تاریخی بودند . برای مثال روی یکی از آن ها - که عکسی نیز از آن گرفتم – به خط فارسی نوشته شده بود
گر راست سخن گویی و در بند بمانی به زانکه دروغت دهد از بند رهایی
و در کتیبه ای دیگر به خط سریلیک نوشته شده بود
علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی
که هر دو از سعدی است، و مهمتر از اینها آنکه در ضلع شرقی این بنای بزرگ محوطهای به وسعت تقریبی 500 متر مربع سنگ فرش ایجاد شده که خاکجای این مرد بزرگ یعنی سعید حاجی اوران حاجی اُف است. در ضلع شرقی این محوطه پیکر نیم تنۀ وی از سنگ مرمر سیاه ساخته شده و در ضلع شمالی آن گورِ وی جای داشت که به شکل نیم استوانه با محوری همکف زمین از مرمر سیاه ساخته شده است و روی آن تنها یک شعر آن هم با خط نیاکان (فارسی امروز) از سعدی نوشته شده است.
یاد داری کـه وقـت زادن تو همـه خندان بُدند و تو گریان
آنچنان زی که بعد مُردن تو همه گریان شوند و تو خندان
انسان با دیدن زحمات این مرد اهل فرهنگ و کار به یاد مرد بزرگ تاریخ معاصر ایران ستارخان میافتد. اینان همانگونه که زنده یاد احمد کسروی گفته است نه روشنفکر که روشن بین بودهاند. دولتمردان شوروی تاریخ ملتها را نادُرستانه میان می آوردند لیکن روشن بینانِ برخاسته از میان مردم ناخود آگاهانه سر بکار خود داشته و فرهنگ ریشه دار خویش را، با همان کار می سرشتند و می رفتند .
در گفتگویی که با یکی از روشنفکران تاجیک داشتم وی اشاره داشت ، این « حاجی اوران » دو دوره قهرمان کار اتحاد شوروی شده و در مجلس عالی اتحاد شوروی که در آنجا تصمیمات بزرگ گرفته میشود - عضویت داشت. به وی گفتم از اینکه این مرد قهرمان کار شده بود با این شناختی که من از وی یافته ام شگفت نیست، ولی آنچه طی سالیان دراز در ایران و از قول رادیو مسکو و برخی افراد حزب توده شنیده ام بخش بزرگی از اعضای مجلس عالی اتحاد شوروی را کارگران و دهقانان تشکیل میدادند، پرسش من این است که چگونه یک کارگر و یا دهقان مانند «حاجی اوران اف» می توانستند مسایل جهان و تضادهای جنگ سرد و وضعیت جهان را چنان درک کنند که بتوانند در آن مجالس بزرگ تصمیم گیری کرده و رای خویش را نافذ کنند. لازمه کسب چنین جایگاه هایی آن است که کسان آنجا نه کارگر باشند، نه دهقان و نه دارای پیشه ای دیگر. چنان کسان باید مدت های دراز وقت خویش را صرف مطالعه اوضاع و احوال جهان کنند و تحلیلگر توانایی باشند که حتی کار روشنفکران عادی نیز نیست چه رسد به آنکه طرف کارگر یا دهقان و یا حتی مهندس یا پزشک باشد. آن دوست در پاسخم گفت درست دقت کرده ای. در واقع مجلس عالی اتحاد شوروی را بیش از چند روشنفکر که تعداد آن از ده درصد کل اعضا تجاوز نمیکرد می گرداندند، لیکن آنان پیش از هر رای گیری به دلیل تسلطی که برسخن و اندیشه و تحلیلگری داشتند، با سخنرانی های خویش و اطلاعات دلخواه چنان اندیشۀ کارگران و دهقانان را تحت تاثیر قرار می دادند که از آنان رایی جز آن که می خواستند نمی گرفتند. مجلس عالی اتحاد شوروی مجلسی بود که جسم آن کارگران و دهقانان بودند لیکن اندیشۀ آنان را سردمداران حزب کمونیست ساخته و می پرداختند.
5/1387
عبدالرحمان حسنی