سه شنبه, 29ام اسفند

شما اینجا هستید: رویه نخست یادگارهای فرهنگی و طبیعی زیست بوم پرنده در فریدونکنار می‌میرد

زیست بوم

پرنده در فریدونکنار می‌میرد

کشتار پرندگان مهاجر در فریدونکنار و سرخرود همچنان ادامه دارد. شکارچیان، مسئولان یا مردم؛ کدام یک در بدتر شدن این وضعیت مقصرند؟

به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «هر وقت جلوی این بازار را گرفتند، ما هم دیگر پرنده نمی‌خریم!» مرد میانسالی که با نایلون پر، از بازارچه فروش پرنده‌های فریدونکنار بیرون می‌آید، این جمله را می‌گوید؛ ساده و سرراست. او خوب می‌داند که هرسال چه کشتار بزرگی در فریدونکنار اتفاق می‌افتد اما مثل اکثر مشتری‌های این بازار اهمیتی به این آمار و ارقام نمی‌دهد و طوری برخورد می‌کند که انگار هرچه درباره حجم کشتارها می‌گویند دروغی بیش نیست. خورشت آلو و اناردون با غاز شکم‌پر چیزی نیست که بتوان از آن به راحتی گذشت.

هرسال بحث و اظهار نظر برای جلوگیری و ممنوعیت کشتار پرندگان مهاجر در فریدونکنار و «سرخرود» داغ می‌شود و اداره کل محیط زیست استان مازندران سعی می‌کند با چند عملیات گسترده و بسیج همه نیروها از تمام استان دست به تخریب دام‌گاه‌ها بزند اما چند روز بعد از عملیات، دوباره تالاب‌ها و آبگیرها پر از تیرک دام‌های هوایی می‌شوند و بازار پرندگان هم پرتر از همیشه. آن‌طور که محمدعلی یکتانیک فعال زیست محیطی می‌گوید: «قبل از این عملیات‌ها بیشتر شکارچیان از حضور مأموران مطلع می‌شوند و دام‌ها را جمع می‌کنند. اگر هم جمع نکنند دوباره با قیمتی کم می‌توانند همان تورها را بخرند و روز از نو روزی از نو. در واقع با فروش یک غاز وحشی پول توری که پاره شده درمی‌آید. تا روزی که عزمی جدی و یکپارچه در همه نهادها و افراد دخیل در این زمینه برای جلوگیری از این اتفاق نباشد عملیات‌ها بیشتر جنبه نمایشی خواهند داشت. تا روزی که متخلفان به دستگاه قضا تحویل داده نشوند و حکم نگیرند در بر همین پاشنه می‌چرخد. تا روزی که نمایندگان مجلس و ادارات شهر چشم‌شان را ببندند اوضاع همین است.»

حال که نه شکارچیان دست از شکار برمی‌دارند و نه مسئولان روشی یکپارچه و هماهنگ برای برخورد با این اتفاق دارند ما سراغ ضلع سوم این مسأله می‌رویم. مردمی که با تقاضای خود در بازارها و رستوران‌ها به رگ‌های این رسوایی خون تازه می‌ریزند. به بازار پرنده‌ها در فریدونکنار می‌روم تا از آنها بپرسیم چرا به خرید گوشت پرندگان علاقه‌مندند و آیا می‌دانند بیش از ۱۰ سال است که روش قدیمی «دوماچال» که تنها یک گونه اردک سرسبز را شکار می‌کرد گذشته؟ آیا می‌دانند طبق آمارهای غیررسمی هر سال ۹۰ درصد پرنده‌های مهاجر یا به گفته بعضی کارشناسان سالانه یک میلیون پرنده در فریدونکنار نسل‌کشی می‌شوند؟ آیا می‌دانند روش‌های شکاری مانند «گذر» یا همان تور هوایی که پرندگان دسته جمعی در لحظه عبور روی آنها می‌افتند یا «کرس» قفسی که روزانه تا ۵۰ پرنده صید می‌کند و یا دام‌های هوایی مانند تور والیبال ۱۰ سالی هست که در همه جای مازندران گسترده شده و دیگر محدود به فریدونکنار و سرخرود و آبگیرهای اطراف آمل نیست؟ آیا می‌دانند بازار فریدونکنار دیگر بازاری محلی نیست و از استان‌های مجاور هم پرنده‌های در خطر انقراض را خریداری می‌کنند تا به دست مشتری برسانند؟

در نم‌نم باران روزی تعطیل از کمربندی فریدونکنار به سمت بازار پرنده‌های وحشی می‌روم؛ کمربندی که چند سالی است در تالاب‌های مصنوعی‌اش نمایشگاهی از انواع و اقسام دام برپاست. با گذشتن از کمربندی و دیدن دام‌ها به بازار می‌رسم. دکه کوچک کنار خیابان حالا تبدیل به بازار روباز و ترو تمیزی شده و به عکس سال‌های قبل که هیچ شناسنامه و تابلو و پارچه‌نوشتی اطرافش نبود، بنر بزرگی دارد با این عنوان «بازار پرنده‌های هوایی وحشی، مرغابی، غاز، چهارتایی، چنگر و…» با فلشی که مسافران و همشهریان را دعوت به خرید انواع و اقسام پرنده‌های وحشی می‌کند. پرندگانی که می‌بایست میهمان تالاب‌های فریدونکنار و سرخرود باشند و حالا دراز به دراز روی ۴۰ صفحه چوبی فروشگاه افتاده‌اند. برای حرف زدن با مردم باید بیرون محوطه بازار منتظر ایستاد مبادا فروشنده‌هایی که خودشان هم شکارچی هستند، مانع کار شوند.

زن و شوهری میانسال به همراه دختر جوان و دامادشان با کیسه‌ای از بازار بیرون می‌آیند. کمی به حرف‌هایشان گوش می‌دهم. داماد خانواده که نگران کم آمدن غذاست از همسرش می‌پرسد: «به نظرت نفری یکی سیرمان می‌کند؟ شنیده‌ام اینها خیلی چرب هستند و گوشت‌شان کم است!» پدر خانواده که نایلونی پر از ماهی در دست دارد، می‌گوید: «نه کافی است با برنج بخوریم سیر می‌شویم.» صندوق ماشین را که بالا می‌زنند سلام و علیکی می‌کنم. اهل تهران هستند و آن طور که می‌گویند، اولین بار است که به این بازار آمده‌اند چون تعریفش را از خیلی از دوستان شمالی شنیده‌اند. از آنها می‌پرسم آیا می‌دانید چه اتفاقی در فریدونکنار برای پرندگان می‌افتد؟ کمی به هم نگاه می‌کنند و طوری برخورد می‌کنند که انگار مزاحم شده‌ام. پدر خانواده صورتش قرمز می‌شود و سریع پشت فرمان می‌نشیند. داماد که سعی می‌کند خونسردتر باشد، می‌گوید: «اگر راست می‌گوئید چرا این بازار را وسط شهر زده‌اند؟ بالاخره اگر آمار و ارقام صحیح باشد آنقدر هم همه چیز بی‌حساب و کتاب نیست که…» درهای ماشین یکی یکی بسته می‌شود.

مردی تقریباً ۴۰ ساله قد بلند با ته ریشی سفید و خوش خنده از بازارچه بیرون می‌آید. اتومبیلش آن سمت خیابان پارک است. به سمتش می‌روم تا چند کلمه‌ای حرف بزنیم. سؤالم را که می‌پرسم، به وضوح می‌بینم که خوشش نیامده است. با لهجه مازندرانی جواب می‌دهد: «برو یقه کسی را بگیر که شکار می‌کند، چکار به من داری؟ هرشب گوش همه را صدای تیر شکارچیان بابلسر و فریدونکنار کر می‌کند آن‌وقت به من می‌گوئید چرا خرید می‌کنم؟ شما خودت تا حالا گوشت پرنده نخورده‌ای؟» سعی می‌کنم از جواب دادن طفره بروم. آمارها را برایش می‌گویم و درباره وسعت کشتارها حرف می‌زنم. همین‌طور که می‌شنود پشت هم می‌گوید «می‌دانم، می‌دانم… می‌دانم می‌دانم.» نزدیک اتومبیل گرانقیمتش که می‌رسد، سریع می‌رود پشت فرمان و طوری برخورد می‌کند که انگار هیچ وقت من را ندیده است: «شما روزنامه‌نگارها فقط دنبال سیاه‌نمایی هستید و بلدید یقه مردم را بگیرید! چرا نمی‌روی از مسئولان بپرسی که به قول خودشان برای قشر ضعیف اشتغالزایی کرده‌اند؟ آقا این بازار باشد ما می‌خریم نباشد هم نمی‌خریم.» این را مرد تقریباً ۵۰ ساله‌ای می‌گوید که با نایلونی پر از پرنده‌هایی با چشمان بی‌جان به آسمان خیره شده‌اند. مثل همه خریدارانی که با آنها حرف می‌زنم مقصر را مسئولان می‌داند و شکارچیان.

برای حرف زدن با آدم‌ها باید کمی محتاط‌تر عمل کنم چون بسیاری از مردم حتی یک لحظه هم نمی‌ایستند و بعضی با عصبانیت رد می‌شوند. اینجا کسی دوست ندارد هم پول زیادی برای خرید شکار خرج کند و هم مورد پرسش قرار بگیرد. زن جوانی از اتومبیل پیاده می‌شود و یکراست می‌رود داخل بازار. چرخی می‌زند و چند مرغابی می‌خرد و سریع می‌رود آن طرف خیابان منتظر ماشینی می‌ماند که از آن پیاده شده بود. خودم را معرفی می‌کنم و سؤالم را می‌پرسم. با لبخند نگاهم می‌کند و می‌گوید: «چه کار می‌توانم برای شما بکنم؟ من در جریان این مسائل نیستم و خیلی هم علاقه ندارم. حالا بروم جنس خریده را پس بدهم؟» کاش می‌توانستم بگویم بله همین کار را بکنید، بروید و پس بدهید تا شاید این چرخه کشتار بی‌رحمانه متوقف شود. با خنده ادامه می‌دهد: «والا ما که شمالی نیستیم و سالی یکبار می‌آییم اینجا. شما برو از خود شمالی‌ها بپرس چرا اینقدر غذاهای خوشمزه‌ای با این پرنده‌ها درست می‌کنند؟»

در راه برگشت از خودم می‌پرسم چرا هیچ کجای شهر فریدونکنار بنری برای آگاه‌سازی مردم در این زمینه زده نشده؟ چرا با صدای بلند به آنها گفته نمی‌شود که این نسل‌کشی نام فریدونکنار و مازندران و ایران را در فهرست بدنام‌ترین مکان‌های دنیا برای پرندگان مهاجر تبدیل کرده؟ جز چند بنر در مسیر تالاب «ازباران» که چند سالی است سایت پرنده‌نگری پررونقی شده در سطح شهر هیچ خبری نیست. یاد دو رکابزنی می‌افتم که سال پیش از دریاچه زریوار مریوان تا فریدونکنار رکاب زدند تا پیام «نه به کشتار پرندگان مهاجر» را به گوش مردم برسانند. اما انگار این پیام به گوش کسی نرسیده؟ کشتار همچنان برقرار است.»

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید