یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست اتحادیه نوروز نوروز رمز جاودانگي نوروز

نوروز

رمز جاودانگي نوروز

بر گرفته از اطلاعات:

گفت‌وگو با دکتر محمد بقایی ماکان


اشاره: هزاران سال است که نوروز در آغاز هر بهار نور امید و شادی را در قلب مردم این دیار می‌افروزد. نام چنین آئینی یادآور تاریخ دیرپا و پرفراز و نشیب ملّتی است که از ارکان فرهنگ و تمدن بشری محسوب می‌شود. نوروز هویت ماست. هزاران سال است که در این سرزمین اهورائی چهره‌ می‌نمایاند، گاه باشکوه و جلال، و گاه غریب و دلگداز. اکنون بار دیگر رخساره برافروخته تا به ملتی کهنسال و فرهنگ‌ساز ندا در دهد که «با من تا نهایت تاریخ جاودان زی!» برای پی‌بردن به رمز و راز این جاودانگی گفتگویی داشته‌ایم با دکتر محمّد بقائی ماکان محقق جامع‌الاطرافی که ایران پژوهی نیز بخشی از تحقیقات متعدد او را شامل می‌شود، از جمله کتاب در دست انتشار «شناختنامه ایرانی» که مباحثی از آن به اندیشه‌های مکتوم در نوروز مربوط می‌شود.

***

* وقتی نوروز از راه می‌رسد، نخستین پرسشی که در ذهن هر ایرانی جان می‌گیرد این است که رمز جاودانگی این آئین‌دیرپا در چیست؟ شما به عنوان محقق و نویسنده‌ئی وابسته به حوزه‌ی اندیشه که در عین حال ایرانشناسی هم بخشی از فعالیتهای فکری‌تان را شکل می‌دهد چه تصویری از این ماندگاری دارید؟

نوروز نامی جادویی است، با مفاهیم بی‌شمار. می‌توان گفت یکی از مفاهیم آن جاودانگی است. حتی می‌شود از «نوروزی‌بودن» مفهوم «جاودان‌بودن» را استنباط کرد. نوروز مرادف جاودانگی شده، شما در درازنای تاریخ که تأمل و غور می‌کنید می‌بینید که خاطره‌ها، یادها و روزهای تاریخی و حتی ایام مقدسی وجود داشته‌اند که چونان سنگ ریزه‌ئی در برکه‌ی زمان فروافتادند و ناپیدا شدند، یعنی چند صباحی موجی داشته‌اند و صدائی و جنبشی و دیگر هیچ. بسیاری از آئینها و آدابها و ایام برجسته در دل تاریخ و در زیر غبار زمان مدفون شدند و هر چه تاریخ بر آنها گذشته هیچ‌تر و هیچ‌تر شدند. تعدادی از آنها هم که ماندند نیم رمقی به تن دارند و آن جوشش و تب و تاب اولیه در آنان نیست. ولی هر چه بر عمر نوروز می‌گذرد جوانتر و شادابتر و باشکوه‌تر می‌شود. این است که گفتم نوروز نامی جادوئی است، جادوی قرنها و هزاره‌هاست. نوروز حتی در بدترین و وحشتناکترین ایامی که بر این ملت گذشت، آن زمان که مغولان آمدند و کشتند و بردند، در آن هنگام که تیغ یأس و مصیبت را با گلوی این قوم آشنا ساختند، باز هم نوروز مردم این سرزمین را به حال خود رها نکرد و نور امید به قلبهایشان تابانید و به آنان صلازند که: «سرت سبز باد، به صفا و صلح بزی، پیشت هنری و دانا گرامی، درم خوار، سرایت آباد و زندگانیت بسیار»1، معنای دیگر نوروز، امید است؛ عنصری که با نوع بشر پدید آمده و فقط با او از میان خواهد رفت.

* آیا دلیل جاودانگی این آئین دلپذیر کهنسال می‌تواند در این باشد که ما را با جهان خارج مرتبط می‌سازد و عین و ذهن را به هم پیوند می‌زند؟

گمان نکنم علت اصلی ماندگاری نوروز در این باشد، درست است که نوروز دنیای بیرون را به ذهن ما، و ما را به نظام طبیعت نزدیک می‌گرداند، حتی بیشتر از این لاهوت را با ناسوت پیوند می‌زند و آئینها و آدابش با درایت ناشی از عقل و سرمستی حاصل از عشق درآمیخته‌اند ولی این عناصر در بسیاری از اعیاد دیگر از جمله اعیاد دینی نیز هست، در فصول سال، در برخی ساعتها و لحظه‌ها نیز هست، با اینهمه ضامن جاودانگی آنها نیست. رمز جاودانگی نوروز را باید در ذات و در منطق پیام آن جستجو کرد. هیچیک از آئینهائی که می‌شناسیم پیام نوروز را در خود ندارند. نوروز با ظهور خود تحول و دگرگونی را صلا می‌زند؛ زندگی را فریاد می‌کند؛ دوستی‌ها را تجدید می‌کند؛ افسردگیها را می‌زداید؛ شادی می‌پراکند؛ گرمی و حرارت را جایگزین سرما و برودت می‌کند، شکوفه به ارمغان می‌آورد، از ظلمت شب می‌کاهد و بر روشنائی روز می‌افزاید؛ نور امید به دلها می‌تاباند، شهد به کام آدمیان می‌ریزد، زندگی را شیرین می‌سازد، قصّه عاشقی می‌خواند، پنجره‌ها را می‌گشاید تا نسیم زندگی در زوایای روحمان جای بگیرد، خاک به یمن قدومش جان می‌یابد؛ جان مصفا می‌شود، نشاط در دلها و خنده بر لبها می‌نشاند، تحرک و بویائی را تعلیم می‌دهد، طبیعت را چنان می‌آراید که دل می‌برد و جان می‌بخشد، زنگها را از روح عالم و آدم می‌زداید، به دیدگان برق مهر و یکرنگی می‌دهد، به دیدارها لذت می‌بخشد، میثاقها را مستحکم می‌کند، فرصتها را مغتنم می‌سازد، بوستان را طراوت و کشت را برکت می‌دهد، ذره را تا ثریا شوق پرواز می‌دهد، شاخه‌های خزان‌زده‌ی درخت زندگی را حیاتی تازه می‌بخشد، احترام به بزرگترها را تعلیم می‌دهد، فرد را به خانواده و خانواده را به جامعه پیوند می‌زند یعنی جزء را به کل ربط می‌دهد، تولدی دیگر را نوید می‌دهد، خانه‌تکانی را به مفهوم عام تعلیم می‌دهد. اینها یعنی خود زندگی، یعنی حیات واقعی. بنابراین نوروز، خود زندگی است و این یکی دیگر از معانی نوروز است. پس تا زمانی که زندگی هست نوروز نیز خواهد بود. هفت‌سین عصاره زندگی است.

* اشاره‌ای داشتید به نوروز و دیگر اعیاد. در اینجا این سؤال پیش می‌آید که چرا نوروز چهره‌ئی مشخص‌تر و برجسته‌تر از دیگر اعیاد دارد؟

اجازه دهید پیش از پاسخ به این سئوال معنای دیگری از نوروز را بیان دارم. یکی دیگر از معانی نوروز، یعنی تمامیت ارضی ایران. اگر نوروز نباشد یعنی سرزمینی هم به نام ایران وجود ندارد. نوروز آئین و سنتی است که در انسجام مردم کشور و حفظ تمامیت این سرزمین مؤثر است. زیرا ایرانیان مراسم نوروزی را دقیقاً همانند، با دیگر ایرانیان انجام می‌دهند. سنت و آئین‌های ملی در هر کشوری عامل اصلی وحدت مردم آن کشور و ضامن تمامیت ارضی است. آئینهای ملی، چنانکه از نامش پیداست، متعلق به یک ملت است و کسی در آن چون و چرا ندارد. اکنون بپردازیم به این سوأل شما که چرا نوروز نسبت به دیگر آئین‌ها و اعیاد چهره‌ئی ممتاز و مشخص‌تر دارد، دلیلش این است که نوروز خود ایران است، جلوه‌گاه فرهنگ ایرانی است. هویت ایرانی را می‌توان در جام‌جم نوروز نظاره کرد.

روح فرهنگ ایرانی با جسم خود که می‌توان آن را جامعه ایرانی دانست در نوروز بیش از هر زمان دیگری با هم می‌آمیزند. از این آمیختن بوده است که سرزمینی به نام ایران در طول هزاره‌ها بر جای ماند، یعنی می‌توان نتیجه گرفت که اگر نوروز، این گل‌واژه فرهنگ ایرانی، نمی‌بود، آن جسم نیز از دست می‌رفت، یعنی دیگر یادگار جام باقی نمی‌ماند تا عرصه‌ی تجلی فرهنگهای تازه‌ای شود که از بطنش چهره‌هایی بی‌مانند در تمامی عرصه‌های علمی و دینی و هنری از این خاک سربر‌آورند و هر یک از تابناک‌ترین اختران آسمان فرهنگ جهان شوند، به طوری که اکنون در هر قدمی از خاک ایران نشانی از آنها دیده می‌شود. از این رو سرزمینی به نام ایران به لطف سنتهای ملی که نوروز گل سرسبد آنهاست، نه تنها از پس هزاره‌ها پایدار ماند، بلکه مأمنی شد برای قوام و دوام دیدگاههای متأخر. براین اساس می‌توان نتیجه گرفت که اگر بر فرض مثال ایران به مدد فرهنگ و سنتهای دیرپای خود نمی‌بود یا خدای ناخواسته نباشد... تن من مباد ...

اینکه به جای خود، ولی می‌خواستم بگویم که اگر ایران نباشد بسیاری از اعیاد دینی ما و بسیاری از روزهای مقدس و گرامی هم از پهنه‌ گیتی حذف خواهند شد. بنابراین وجود آن روزها بستگی به وجود نوروز دارد، آن‌ها وابسته به نوروز هستند، آن‌ها هستند چون نوروز هست، چون ایران هست. اگر نوروز نباشد آن‌ها هم نیستند. این نکته‌ئی است که اکنون بعد از سی و سه سال که از انقلاب می‌گذرد ـ با توجه به مسائلی که بر این خاک رفته ـ قابل فهم‌تر می‌شود. مثال ملموسش فراخوانی مردم برای راهپیمایی‌های مختلف به مناسبت‌های گوناگون از سوی مدیران طراز اول کشور است و تغییر لحن و سرودهای رسانه ملی بر بنیاد علائق ملی و با تحریض و ترغیب «ملت ایران» برای مقابله با تهدیدات خارجی است تا «تمامیت اراضی ایران عزیز» و «کشور عزیز» خدشه‌دار نشود. نوروز نماد اصلی هویت ملی ماست. «کشور عزیز» مرادف «نوروز عزیز» است. در کلمه نوروز رمز و راز و کیفیتی نهفته است که با روح ملت ما عجین شده؛ سعی در زدودن یا کم‌رنگ کردن آن ناشی از ناآگاهی تاریخی و اجتماعی و کاری بس خطرناک است. از همین روست که دشمنان ملت‌ ما در طول تاریخ، هرگاه که فرصتی به دستشان افتاده سعی کرده‌اند از شکوه و جلال آن بکاهند. برخی اذهان واپس‌گرا و معاند که به ظرایف یاده شده توجه نداشته‌اند گمان می‌کردند که آیین‌های نوروزی هم چیزی است در حد مراسم سیاسی که می‌شود به آسانی آن را از میان برداشت، ولی به تجربه دریافتند که از بین بردن یا زدودن آن یعنی از میان برداشتن یک ملت، که عقلاً امری غیرممکن است، بنابراین از راه دیگری درآمدند و گفتند که در برخی از آیین‌های نوروزی خرافه‌هایی راه یافته که باید آن‌ها را زدود. ولی اهل نظر از جمله جامعه‌شناسان، مردم‌شناسان و کارشناسان فرهنگ عامه که سخن آنان در این خصوص معتبر است، چیزی از این بابت در آیین‌های نوروزی نمی‌بینند.

* یعنی آیینی که هزاران سال از عمرش می‌گذرد، بدون پیرایه مانده و با گذشت این زمان دراز تغییری نیافته و دیدگاه‌هایی احتمالاً خرافی به آن راه نیافته؟

نمی‌توان گفت تغییری نیافته، بدیهی است که مراسم نوروزی در ایران باستان بر اساس اسنادی که در دست است با آنچه پس از ورود اسلام بوده تفاوت‌هایی صوری یافته است، ولی هسته اصلی آن تغییری نکرده، اما این را می‌توان گفت که در آیین‌هایش ـ اعم از پیشینی و پسینی ـ چیزی به نام خرافه وجود ندارد، اگر دارد مثالی بیاورید.

* برای مثال می‌گویند گفتن جمله معروف «زردی من از تو، سرخی تو از من» خطاب به شعله‌های آتش، دیدگاهی خرافه‌آمیز است.

اگر کسی چنین نظری را بپذیرد، مبین آن است که از یک اصل اساسی روانشناختی هیچ اطلاعی ندارد. آدمی از دورترین زمان پیوسته سعی کرده است برای فهم مفاهیم مجرد یا به اصطلاح معقولات آن‌ها را با ماده بیامیزد. از این روست که مسجد و کنشت و کلیسا و آتشکده ساخته، و نمادهای دیگری مثل چلیپا و مُهر و تسبیح و مصحف پدید آورده تا به این ترتیب بتواند عاملی ملموس برای تقدیس مفاهیم مجرد علوی در اختیار داشته باشد. بارزترین شواهد را در این خصوص می‌توان در مناسک حج از جمله در طواف کعبه و پرتاب سنگ‌ریزه به سوی شیطان شاهد بود. همین تمثیل را که حرکتی از معنا به صورت یا از ذهن به عین است در استوره پدید آمدن آتش با پرتاب سنگ‌ریزه از سوی هوشنگ پیشدادی به سوی مار سیاهی که نماد شیطان است می‌بینیم. در هر دو مورد سنگی که پرتاب می‌شود «کوچک» یا سنگ‌ریزه است که در لسان عرب می‌شود «جمره» که در مجموع به «رمی جمره» معروف شده و یادآور بخشی از مناسک حج است. ولی جالب این که کلمه «جمره» در عربی اصلاً به معنای اخگر و تکه‌ای آتش است که از اصابت سنگی به سنگ دیگر پدید آید. مقصودم از این قیاس آن است که بسیاری از استوره‌ها در هم تنیده‌اند و برخی هم اساس استوره‌های دیگر هستند که اگر پایه یکی از آن‌ها سست شود، دیگری هم فرو می‌ریزد.

استوره‌هایی که با مضمون آتش وجود دارند، چنین‌اند. می‌دانید که آتش تجسم نور است و خداوند در همه ادیان الهی به نور تشبیه شده، زیرا نور لطیف‌ترین، زیباترین و دلپذیرترین عنصری است که بشر به چشم می‌بیند و می‌تواند آن مفهوم مجرد که از خداوند در ذهن دارد بدان تشبیه کند. بنابراین وقتی شما کنار آتش که تجسم نور است می‌ایستید و آرزو می‌کنید که ویژگی‌های آن مثل سرخی، پاکی و جریان استعلایی بی‌وقفه در شما نیز پدید آید، مثل آن است که کسی در باغ گل سرخ قمصر در دلش که زندگی و وجودش مثل آن گل‌ها شود.

اینها نیک‌اندیشی است، نه خرافه. خرافه آن است که کسی امیدهای نیکو و آرزوهای پسندیده انسانی را خرافه بداند. بنابراین نفی این نقش‌های عجب که در جام‌جم نوروز مکتوم است به این آسانی‌ها نیست. در آیین‌های خردمندانه باید به آیین خرد نگریست.

در ثانی اگر خرافه این است که موجب همبستگی اقوام ایرانی می‌شود، حافظ تمامیت اراضی است، موجب نشاط جامعه می‌شود، ذهن را به عالم علوی معطوف می‌دارد و موجب ماندگاری سرزمینی به نام ایران شده، باید در خور تقدیر باشد. وجود چنین تفکراتی از آن روست که نمی‌خواهیم چشمهایمان را بشوییم و جهان را طور دیگر هم ببینم و بیندیشم که در آن برای خردورزان آیاتی هست؛ نشانه‌هایی که باید در آن‌ها به دیده لطف نگریست. زیبایی سبزه را که از همبستگی دانه‌های گندم پدید می‌آید نفی نکرد و آن‌ها در زمره خرافه‌ جای ندارد.

* چرا برخی سعی در کمرنگ نمودن نوروز داشته‌اند یا احتمالاً دارند. خاطرم هست که در یکی از کتابهایتان خواندم که تغییر نام‌های ملی هیچ تفاوتی با تحریف نام خلیج‌فارس ندارد. آیا تغییر این نام‌ها به واقع کارشناسانه است؟

کاش کارشناسانه می‌بود، در این صورت جای چون و چرا نداشت. علت این تغییرات را هم به سبب جلوگیری از ترویج خرافات دانسته‌اند! حال آن که در اصطلاح «سیزده به در» به دلایل مختلف هیچ خرافه‌ای وجود ندارد. نخست این که «سیزده به در» به معنای در کردن با بیرون کردن سیزده نیست، بلکه به معنای رفتن به در و دشت است، زیرا ایرانیان به خلاف اعراب و اروپاییان سیزده را نحس نمی‌دانستند، بلکه مانند عدد هفت خوش یمن می‌شمردند، دیگر این که سیزدهم هر ماه به تیر روز معروف است و تیرگان از جشن‌های خجسته ایرانیان بوده، و باز این که در این روز آرش تیری از بلندای دماوند پرتاب نمود که محدوده ایران و توران مشخص شد که ایرانیان از اندوه رهایی یافتند. سیزده نوروز روزی است که انسان ایرانی با حضور در طبیعت نورسته و با گره زدن سبزه که یادآور تولد انسان ایرانی است، روح خود را با عالم بالا مأنوس‌تر می‌سازد. این ارزش‌های والا که شرحشان در این فرصت کوتاه میسر نیست، نه تنها خرافه نیستند بلکه با آن‌ها در تضاد می‌باشند؛ آنچه ذهن و قلب انسان را به سوی پاکی، طراوت و صفا سوق می‌دهد خرافه نیست.

پی‌نویس: 1ـ نوروزنامه، خیام

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه