پنج شنبه, 30ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست اتحادیه نوروز نوروز سالي كه رفت سالي كه آمد

نوروز

سالي كه رفت سالي كه آمد

برگرفته از روزنامه اطلاعات

نوشته: دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن




بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم؟

حافظ

ایران بنا به خاصیت اقلیمی خود این موهبت را یافته است که سال نو خود را با بهار آغاز کند و ایرانی در هر موقعیتی، چه در غم و چه در شادی، از برگزاری آیین نوروز باز نمانده، همراه با این امید که سالی بهتر از سال پیش در برابر داشته باشد.

بهار، فصل زایش و رویش و سرسبزی است. به نظر می‌رسد که در کمتر زبانی به اندازه زبان فارسی ستایش بهار بر زبان آمده باشد. دیوان حافظ را می‌توان یک «بهارنامه» خواند، با این نمونه‌ها:

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی... یا: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید... یا: مژده‌ای دل که دگر باد صبا باز آمد... و نظائر آنها.

و سعدی نام کتاب خود را گلستان و بوستان گذارده و از دوست خود دعوت می‌کند که:

بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم

به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را

و فردوسی کشور ایران را به بهار تشبیه می‌کند:

که ایران چو باغی است خرم بهار

همیـــشه شکـــفته گل کامگار

آنها به جای خود،‌ولی ما دوران خود را چگونه می‌بینیم؟ ما در یک دوران بی‌قرار زندگی می‌کنیم. میان مای امروز با مردم زمان سعدی و حافظ یک تفاوت عمده است. مردم آن زمان تنها از محله خود و شهر خود خبر داشتند، ‌ولی هر لحظه خبرها از سراسر جهان به سوی ما سرازیر می‌گردند، بدانگونه که هر یک از ما را یک «جهانی اندیش» کرده‌اند. در درون هر یک از ما یک ولوله خاموش است. در همین یک سالی که گذشت نگاهی بیفکنیم بر شمال آفریقا،‌از تونس تا مصر و لیبی. آنگاه بیاییم به سوریه و یمن و از سوی دیگر، از نیویورک تا لندن. می‌بینیم که یا آشوب است یا آتش زیر خاکستر. گویا جهان امروز قالب او بر او تنگی می‌کند، و در اندیشه ترکیب دیگری است. همه حرف‌ها در چند کلمه خلاصه می‌شود: آنچه هست نباید باشد.

سرزمین‌هایی که «دنیای سومی» یا «عقب‌مانده» یا مودبانه‌تر «در حال توسعه» خوانده شده‌اند، یک حرف بیشتر ندارند. آنها می‌گویند: «ما به تنگ آمده‌ایم از اینکه بدانیم که حقی داریم و به آن دسترسی نیابیم». حرف بر سر سه کلمه هست: «حق داشتن، دانستن و نیافتن» و این ناروایی را از چشم حکومت‌های خود می‌بینند،‌که چه بسا خود آنان، آنها را بر سر کار آورده‌اند. اکنون این فرمانروایان، صبر آنها را لبریز کرده‌اند. ای کاش تنها سوء اداره بود: همراه با آن فساد مالی است، خروج هنگفت ارز، داد و ستدهای مشکوک، نه تنها خود آنها، بلکه خویشان، نزدیکان، سرسپرده‌ها...

کسانی هنوز به یاد دارند که مردم ساده‌دل لیبی با چه شوق و ذوقی کودتای قذّافی را پذیرا گشتند. گمان کردند که از یک حکومت کهنة ارتجاعی نجات یافته‌اند و درها به رویشان باز شده، رهبری دارند که اعتبار به کشورشان بخشیده، وجهة بین‌المللی دارد و حتی بعضی دولت‌ها از او حساب می‌برند...

کم و بیش همین احساس و امید در تونس با آمدن بن‌علی برانگیخته شد. و باز کم و بیش همینگونه در مورد مصر، که به آمدن حسنی مبارک منجر گردید؛ یک خلبان جوان که از هر جهت نویدبخش می‌نمود.

مردم وقتی تشنة امیدوار بودن باشند، به هر پیش‌آمدی امید می‌بندند. ولی طعن روزگار این بود که چهل سال و سی سال و بیست سال بگذرد تا مردم این کشورها همان کسانی را که بر سر دست بلند کرده بودند، به زیر پای بیفکنند. اکنون جواب این سؤال بزرگ را که می‌دهد که: تکلیف این عمرهای تلف شده چیست؟ عمر یک ملّت: پیر و جوان، زن و مرد و کودک؟ جواب اینهمه ویرانی و دربدری که می‌دهد؟ جواب زنانی را که بچه به بغل، کوله‌بار بر پشت (که همین هم همة زندگی آنها بود) با پای پیاده، روانة دیار بیگانه‌ای می‌شوند تا بلکه جان خود را نجات دهند؟ چه کسی پاسخگوی کشتارهای بیهوده خواهد بود، نقص عضوها تا آخر عمر، علیل‌ها؟ آیا دنیا احساس شرمندگی ندارد؟

از سوی دیگر، کشورهای معروف به «پیشرفته» را ببینیم: اروپا، آمریکا و دیگران... آنها داستان دیگری دارند. اختلاف طبقاتی موحش، تراکم ثروت در دست عده‌ای اندک، تجمل و عیش و نوش، اما در مقابل، یک درآمد بخور و نمیر، برای کارگری که در قعر معدن یا کارخانه یا سیاهچال، عمر خود را به آخر می‌رساند. این همان است که در آمریکا به «یک‌صدم» معروف شده است، یعنی از دو انسان مشابه، یکی صد برابر دیگری از زندگی بهره می‌گیرد. بی‌جهت نیست که خیابان‌های لندن و نیویورک پر از فریاد خشم بیدارشدگان است.

یونان را ببینیم، سرچشمه تمدن اروپا که دنیای غرب او را پدرخوانده خود می‌داند و به او می‌نازد. چنین کشوری اکنون در کار خود درمانده، بیش از یک سال است کــه دستخوش اعتراض‌هـــای فرو ننشستنی است، با سرانجامی نامعلوم.

ممکن است گفته شود اینها درست، ولی بشر چاره‌جو بر این مشکلات فائق خواهد آمد. هستند کسانی که بپندارند غرب اشتباه نکردنی است. حتی تا آن حد دور بروند که بگویند هرچه می‌گذرد به موجب نقشه‌کشی خود اوست، ولو به ظاهر به زیان خود او تمام شود. ولی این را از یاد می‌برند که زور زمانه از زور سیاستمداران بیشتر است: نه چشم زمانه به خواب اندر است!

اگر فقط به همین چهل ساله اخیر نگاه کنیم، رویدادهای نامنتظره، حکم محکومیت گردش کارها را در دست دارند. چه خوشبینی‌ها که تبدیل به ناکامی شد، چه انتظارها، چه امیدها که فرو فسرد.

مردم بر ضدّ کسانی قیام کردند که چه بسا به آنها رأی داده بودند، ولی موضوع فراتر از این حرفهاست، در برابر مسائل بنیادی، رأی می‌تواند معنی خود را از دست بدهد.

در تمام این مدت دنیای متمدن و سازمان ملل نشستند و تماشا کردند. اگر قرار باشد که تنها چشمداشت نفع، سیاست جهان را به راه ببرد، نتیجه‌اش تراکم حوادثی خواهد بود که منجر به تروریسم و ناایمنی گردد. همه اینها یک مثل ساده فارسی را به یاد می‌آورد: «بار کژ به منزل نمی‌رسد». دنیا محتاج توازنی معقول است.



اکنون با شادباش سال نو، این چند خط را با فالی از حافظ به پایان بریم:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشتة خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو

گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک

از چراغ تو به خورشید رسد صد پرتو

تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیّار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

گو شوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو

چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن

بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

خرمن مه به جوی، خوشه پروین به دو جو

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه و پشمینه بینداز و برو

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه