نوروز
نوروزنامه - حکیم عمر خیام
- نوروز
- نمایش از یکشنبه, 28 اسفند 1390 06:45
- بازدید: 9322
برگرفته از تارنمای آریابوم
در کشف حقیقت نوروز
سپاس و ستایش مر خدای را جل جلاله، که آفریدگار جهان است، و دارنده ی زمین و زمان است، و روزی دهِ جانوران است، و داننده ی آشکارا و نهان است، خداوند بی همتا و بی انباز، و بی دستور و بی نیاز، یکی نه از حد قیاس و عدد، قادر و مستغنی از ظهیر و مدد، و درود بر پیغمبران او از آدم صفی تا پیغمبر عربی محمد مصطفی صلی الله علیهم اجمعین، و بر عترت و اصحاب و برگزیدگان او.
چنین گوید خواجه حکیم فیلسوف الوقت سید المحققین ملک الحکماء، عمربن ابراهیم الخیام رحمه الله علیه که چون نظر افتاد از آن جا که کمال عقل است هیچ چیز نیافتم شریف تر از سخن و رفیع تر از کلام، چه اگر بزرگوارتر از کلام چیزی بودی حق تعالی با رسول صلی الله علیه خطاب فرمودی، و گفته اند به تازی و خیر جلیس فی الزمان کتاب، دوستی که بر من حق صحبت داشت و در نیک عهدی یگانه بود از من التماس کرد که سبب نهادن نوروز چه بوده است و کدام پادشاه نهاده است، التماس او را مبذول داشتم و این مختصر جمع کرده آمد به توفیق جل جلاله.
در این کتاب که بیان کرده آمد در کشف حقیقت نوروز که به نزدیک ملوک عجم کدام روز بوده است و کدام پادشاه نهاده است و چرا بزرگ داشته اند آن را و دیگر آیین پادشاهان و سیرت ایشان در هر کاری مختصر کرده آید انشاءالله تعالی.
اما سبب نهادن نوروز آن بوده است که چون بدانستند که آفتاب را دو دور بود یکی آن که هر سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبان روز به اول دقیقه ی حمل باز آید به همان وقت و روز که رفته بود بدین دقیقه نتواند آمدن چه هر سال از مدت همی کم شود، و چون جمشید آن روز را دریافت نوروز نام نهاد و جشن و آیین آورد و پس از آن پادشاهان و دیگر مردمان بدو اقتدا کردند و قصه ی آن چنان است که چون کیومرث اول از ملوک عجم به پادشاهی بنشست خواست که ایام سال و ماه را نام نهد و تاریخ سازد تا مردمان آن را بدانند. بنگریست که آن روز بامداد آفتاب به اول دقیقه ی حمل آمده مؤبدان عجم را گرد کرد و بفرمود که تاریخ از این جا آغاز کنند. مؤبدان جمع آمدند و تاریخ نهادند و چنین گفتند مؤبدان عجم که دانا آن روزگار بوده اند که ایزد تبارک و تعالی دوازده فرشته آفریده است. از آن چهار فرشته بر آسمان ها گماشته است تا آسمان را به هرچه اندروست از اهرمنان نگاه دارد و چهار فرشته را بر چهار گوشه ی جهان گماشته است تا اهرمنان را گذر ندهد که از کوه قاف برگذرند و چنین که چهار فرشته در آسمان ها و زمین ها می گردند و اهرمنان را دور می دارند از خلایق. و چنین می گویند که این جهان اندر میان چون خانه ای ست نو اندر سرای کهن برآورده و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمان ها و زمین ها را بدو پرورش داد و جهانیان چشم بر وی دارند که نوری ست از نورهای ایزد تعالی و اندر وی با جلال و تعظیم نگرند که آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است.
و گویند مثال این چنان است که ملکی بزرگ اشارت کند. به خلیفتی از خلفای خویش که او را بزرگ دارند و حق هنر وی بدانند که هر که وی را بزرگ داشته است ملک را بزرگ داشته باشد و گویند چون ایزد تبارک و تعالی بدان هنگام که فرمان فرستاد که ثبات برگیرد تا تابش و منفعت او به همه چیزها برسد آفتاب از سر حمل برفت و آسمان او را بگردانید و تاریکی از روشنایی جدا گشت و شب و روز پدیدار شد و آن آغازی شد مر تاریخ این جهان را و پس از آن به هزار و چهارصد و شصت و یک سال به همان دقیقه و همان روز باز رسید، و آن مدت هفتاد (و سه بار قران) کیوان و اورمزد باشد که آن را قران اصغر خوانند و این قران هر بیست سال باشد و هرگاه که آفتاب دور خویشتن سپری کند و بدین جای برسد و زحل و مشتری را به همین برج که هبوط زحل اندروست قران بود با مقابله ی این برج که زحل اندورست یک دور این جا و یک دور آن جا بر این ترتیب یاد کرده آمد، و جای گاه کواکب نموده شد، چنانک آفتاب از سر حمل روان شد، و زحل و مشتری با دیگر کواکب آن جا بودند به فرمان ایزد تعالی حال های عالم دیگرگون گشت، چیزها نو پدید آمد، مانند آنک در خورد عالم گردش بود، چون آن وقت را دریافتند ملکان عجم، از بهر بزرگ داشت آفتاب را و از بهر آن که هر کس این روز را در نتوانستندی یافت نشان کردند و این روز را جشن ساختند و عالمیان را خبر دادند تا هم گنان آن را بدانند و آن تاریخ را نگاه دارند.
و چنین گویند که کیومرث این روز را آغاز تاریخ کرد و هر سال آفتاب را (و چون یک دور آفتاب بگشت در مدت سیصد و شصت و پنج روز) به دوانزده قسمت کرد هر بخشی سی روز، و هر یکی را از آن نامی نهاد و به فریشته ای باز بست از آن دوانزده فرشته که ایزد تبارک و تعالی ایشان را بر عالم گماشته است، پس آن گاه دور بزرگ را که سیصد و شصت و پنج روز و ربعی از شبان روزی است سال بزرگ نام کرد و به چهار قسم کرد، چون چهار قسم از این سال بگذرد نوروز بزرگ و نو گشتن احوال عالم باشد. و بر پادشاهان واجب ست آیین و رسم ملوک به جای آوردن از بهر مبارکی و از بهر تاریخ را و خرمی کردن به اول سال. هر که روز نوروز جشن کند و به خرمی پیوندد تا نوروز دیگر عمر در شادی و خرمی گذارد و این تجربت حکما از برای پادشاهان کرده اند.
فروردین به زبان پهلوی است، معنی اش چنان باشد که این آن ماه است که آغاز رستن نبات در وی باشد، و این ماه مر برج حمل راست که سرتاسر وی آفتاب اندر این برج باشد.
اردی بهشت ماه، این ماه را از بهشت نام کرده اند یعنی این ماه آن ماه ست که جهان اندر وی به بهشت ماند از خرمی، و اَرد به زبان پهلوی مانند بود و آفتاب اندر این ماه بر دور است و برج ثور باشد و میانه ی بهار بود.
خرداد ماه، یعنی آن ماه است که خورش دهد مردمان را از گندم و جو میوه و آفتاب در این ماه در برج جوزا باشد.
تیر ماه، این ماه را بدان تیرماه خوانند که اندرو جو و گندم و دیگر چیزها را قسمت کنند و تیر آفتاب از غایت بلندی آفتاب فرود آمدن گیرد، و اندر این ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود.
مرداد ماه، یعنی خاک داد خویش بداد از بر ها و میوه های پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار خاک باشد و این ماه میانه ی تابستان بود و قسمت او از آفتاب مر برج اسد باشد.
شهریور ماه، این ماه از بهر آن شهریور خوانند که ریو ِدخل بود یعنی دخل پادشاهان در این ماه باشد و در این ماه برزگران را دادن خراج آسان تر باشد و آفتاب در این ماه در سنبله باشد و آخر تابستان بود.
مهر ماه، این ماه را از آن مهر گویند که مهربانی بود مردمان را بر یک دیگر از هر چه باشد از غله و میوه نصیب باشد بدهند و بخورند به هم، و آفتاب در این ماه در میزان باشد و آغاز خریف بود.
آبان ماه، یعنی آب ها در این ماه زیادت گردد از باران ها که آغاز کند و مردمان آب گیرند و از بهر کشت و آفتاب در آن ماه در برج عقرب باشد.
آذر ماه، به زبان پهلوی آذر آتش بود و هوا در این ماه سرد گشته باشد و به آتش حاجت بود، یعنی ماه آتش، و نوبت آفتاب در این ماه مر برج قوس را باشد.
دی ماه، به زبان پهلوی دیو باشد به دان سبب این ماه را دی خوانند که درشت بود و زمین از خرمی ها دور مانده بود، و آفتاب در جدی بود و او اول زمستان باشد.
بهمن ماه، یعنی این ماه به همان ماند و مانند بود به ماه دی به سردی و به خشکی و به کنج اندر مانده و تیر آفتاب اندرین ماه به خانه ی آفتاب زحل باشد [ که ] با جدی پیوند دارد.
اسفندارمذ ماه، این ماه را بدان اسفندارمذ خوانند که اسفند به زبان پهلوی میوه بود یعنی اندر این ماه میوه ها و گیاه ها دمیدن گیرد، و نوبت آفتاب به آخر برج ها رسد به برج حوت.
پس کیومرث این مدت را بدین گونه به دوانزده بخش کرد و ابتدا تاریخ پدید کرد و پس از آن چهل سال بزیست. چون از دنیا برفت هوشنگ به جای او نشست و نهصد و هفتاد سال پادشاهی راند و [ سپس ] دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد و انگبین از زنبور و ابریشم از پیله بیرون آورد و جهان به خرمی بگذاشت و به نام نیک از جهان بیرون شد.
و از پس او طهمورث بنشست و سی سال پادشاهی کرد و دیوان را در اطاعت آورد و بازارها و کوچه ها بنهاد و ابریشم و پشم ببافت و رهبان بزسپ در ایام او بیرون آمد و دین صابیان [ صائب ] آورد و او این دین بپذیرفت و زنار بربست و آفتاب را پرستید، و مردمان را دبیری آموخت و او را طهمورث دیوبند خواندندی.
و از پس او پادشاهی به برادرش جمشید رسید و از این تاریخ هزار و چهل سال گذشته بود و آفتاب اول روز به فروردین تحویل کرد و به برج نهم آمد چون از ملک جمشید چهارصد و بیست و یک سال بگذشت این دور تمام شده بود و آفتاب به فروردین خویش به اول حمل باز آمد و جهان بر وی راست گشت. دیوان را مطیع خویش گردانید و بفرمود تا گرمابه ساختند و دیبا ببافتند و دیبا را پیش از ما دیوبافت خواندندی اما آدمیان به عقل و تجربه و روزگار بدین جا رسانیده اند که می بینی و دیگر خر را بر اسب فکند تا استر پدید آمد و جواهر از معادن بیرون آورد و سلاح ها و پیرایه ها همه او ساخت از زر و نقره و مس و ارزیر [ قلع ] و سرب از کان ها بیرون آورد و تخت و تاج و یاره [ دست بند ] و طوق و انگشتری او کرد و مشک و عنبر و کافور و زعفران و عود و دیگر طیب ها او به دست آورد. پس در این روزی که یاد کردیم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد و مردمان را فرمود که هر سال چون فروردین نو شود آن روز جشن کنند و آن روز نو دانند تا آن گاه که دور بزرگ باشد، که نوروز حقیقت بود.
و جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بوده و جهانیان او را دوست دار بودند و بدو خرم و ایزد تعالی او را فری و عقلی داده بود که چندین چیزها بنهاد و جهانیان را به زر و گوهر و دیبا و عطرها و چهارپایان بیاراست. چون از ملک او چهارصد و اند سال بگذشت دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید و دنیا در دل کسی شیرین مباد. منی در خویشتن آورد، بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد و از خواسته ی مردمان گنج نهادن گرفت، جهانیان ازو به رنج افتادند و شب و روز از ایزد تعالی زوال ملک او را می خواستند. آن فر ایزدی از او برفت، تدبیرهاش همه خطا آمد. بیوراسپ که او را ضحاک خوانند از گوشه ای درآمد و او را بتاخت و مردمان او را یاری ندادند از آنک از او رنجیده بودند، [ پس ] به زمین هندوستان گریخت.
بیوراسپ به پادشاهی بنشست و عاقبت او را به دست آورد و پاره به دو نیم کرد و بیوراسپ هزار سال پادشاهی کرد. به اول دادگر بود و به آخر بی داد گشت و هم به گفتار و به کردار. دیو از راه بیفتاد و مردمان را در رنج می نمود تا آفریدون از هندوستان بیامد و او را بکشت و به پادشاهی بنشست و آفریدون از تخم جمشید بود و پانصد سال پادشاهی کرد.
چون صد و شصت و چهار سال از ملک آفریدون بگذشت، دور دوم از تاریخ کیومرث تمام شد. و او دین ابراهیم علیه السلام پذیرفته بود و پیل و شیر و یوز را مطیع گردانید و خیمه و ایوان او ساخت و تخم درختان میوه دار و نهال و آب های روان در عمارات و باغ ها او آورد. چون ترنج و نارنج و بادرنگ و لیمو و گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد و همان روز که ضحاک بگرفته و ملک بر وی راست گشت، جشن سده بنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک برسته بودند پسندیدند و از جهت فال نیک آن روز را جشن کردندی و هر سال تا امروز آیین آن پادشاهان نیک عهد در ایران و توران به جای می آرند. چون به فروردین خویش رسید آن روز آفریدون به نو جشن کرد و از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه بنشت و گماشتگان را داد و فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. ترکستان از آب جیحون تا چین و ماچین، تور را داد و زمین روم مر سلم را و زمین ایران و تخت خویش را به ایرج داد و ملکان ترک روم و عجم همه از یک گوهرند و خویشان یک دیگرند و همه فرزندان آفریدون اند و جهانیان را واجب ست آیین پادشاهان به جای آورند از بهر آنک از تخم وی اند. و چون روزگار او بگذشت و آن دیگر پادشاهان که بعد از او بودند تا به روزگار گشتاسب.
چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت، زردشت بیرون آمد و دین گبری آورد و گشتاسب دین او بپذیرفت و بر آن می[رفت ] و از گاه جشن آفریدون تا این وقت نهصد و چهل سال گذشته بود و آفتاب نوبت خویش به عقرب آورد. گشتاسب بفرمود تا کبیسه کردند و فروردین آن روز به اول سرطان گرفت و جشن کرد و گفت این روز را نگاه دارید و نوروز کنید که سرطان طالع عمل است و مر دهقانان را و کشاورزان را بدین وقت حق بیت المال دادن آسان بود. و بفرمود که هر صد و بیست سال کبیسه کنند تا سال ها بر جای خویش بماند و مردمان اوقات خویش را به سرما و گرما بدانند.
پس آن آیین تا به روزگار اسکندر رومی که او را ذوالقرنین خوانند بماند و تا آن مدت کبیسه نکرده بودند. و مردمان هم بر آن می رفتند تا به روزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز [ را نوروز ] بخواند و هم بر آن آیین می رفتند تا به روزگار نوشین روان عادل. چون ایوان مدائن تمام گشت نوروز کرد و رسم به جا آورد چنانک آیین ایشان بود اما کبیسه نکرد و گفت این آیین به جا مانند تا به سر دور که آفتاب به اول سرطان آید تا آن اشارت [ که ] کیومرث و جمشید کردند از میان برخیزد. این بگفت و دیگر کبیسه نکرد تا به روزگار مأمون خلیفه. او بفرمود تا رصد بکردند و هر سالی که آفتاب به حمل آمد نوروز فرمود کردن و زیج [ کتابچه ی نجومی ] مأمونی برخاست و هنوز از آن زیج تقویم می کنند تا به روزگار المتوکل علی الله.
المتوکل وزیری داشت نام او محمد بن عبدالملک، او را گفت افتتاح خراج در وقتی می باشد که مال در آن وقت از غله دور باشد و مردمان را رنج می رسد و آیین ملوک عجم چنان بوده است که کبیسه کردند تا سال به جای خویش باز آید و مردمان را به مال گزاردن رنج کم تر رسد، چون دست شان به ارتفاع رسد. متوکل اجابت کرد و کبیسه فرمود و آفتاب را از سرطان به فروردین بازآوردند و مردمان در راحت افتادند و آن آیین بماند و پس از آن خلف بن احمد امیر سیستان کبیسه ی دیگر بکرد که اکنون شانزده روز تفاوت از آن جا کرده است. و سلطان سعید معین الدین ملکشاه را انارالله برهانه از این حال معلوم کردند و بفرمود تا کبیسه کنند و سال را به جای گاه خویش باز آرند و حکمای عصر خراسان بیاوردند و هر آلتی که رصد را به کار آید ساختند از دیوار و ذات الحق و مانند این و نوروز را به فروردین بردند ولیکن پادشاه را زمانه زمان نداد و کبیسه ناکرده بماند.
این است حقیقت نوروز و آنچ از کتاب های متقدمان یافتیم و از گفتار دانایان شنیده ایم. اکنون بعضی از آیین ملوک عجم یاد کنیم بر سبیل اختصار و با به تفصیل نوروز بازگردیم بعون الله و حسن توفیقه.
حکیم ابوالفتح غیاث الدین عمربن ابراهیم خیام (زادروز : ۴۴۰ قمری، (۱۸ مه ۱۰۴۸ میلادی)؛ مرگ : ۵۳۶ قمری، (۱۱۳۱ میلادی)) به خیامی و خیام نیشابوری و خیامی النیسابوری هم نامیده شده است. او از ریاضی دانان، اخترشناسان و شاعران بنام ایران در دوره ی سلجوقی است. گرچه پایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست ولی آوازه ی وی بیشتر به واسطه ی نگارش رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد. افزون بر آن که رباعیات خیام را به اغلب زبان های زنده ترجمه نموده اند. «فیتز جرالد» رباعیات او را به زبان انگلیسی ترجمه کرده که بیشتر مایه ی شهرت وی در مغرب زمین گردیده است.
نوروزنامه نمونه ی کاملی از سبک نثر در قرن پنجم است و کلیه ی مختصات نثر قرن پنجم در آن دیده می شود. روش نگارش این کتاب بسیار ساده و شیوا و خالی از تکلف است. عبارات آن کوتاه و مفردات تازی آن کم است و بعضی لغات و عبارات پهلوی در آن دیده می شود.
نوروزنامه منسوب به شاعر گران مایه و عالی قدر ایران خیام است. حکیم ابوالفتح عیاث الدین عمربن ابراهیم خیام در ریاضیات و نجوم و فلسفه استاد و سرآمد فضلای مبرز و حکمای مسلم عصر بوده است و در شمار بزرگ ترین شعرا و نویسندگان ایران قرار دارد. وی به قرائن، در حدود 407 به دنیا آمده و در سال 517 در نیشابور درگذشته است. خیام در سال 467 به اصلاح و تعدیل تقویم فارسی مبادرت ورزیده و درست ترین روش گاه شماری را بنیاد نهاده است.
نوروزنامه در بیان اسباب پیدایش جشن نوروز و کشف حقیقت آن و این که کدام یک از شاهان واضع جشن نوروز بوده و آیین آن و آداب پادشاهان ساسانی در این باب و مطالب گوناگون دیگری آمده است.