سفرنامه گرجستان (1) - بهار تفلیس
- جهان ايراني
- زیر مجموعه: ایران پژوهی
- جمعه, 17 دی 1389 02:22
- آخرین به روز رسانی در سه شنبه, 16 مهر 1392 18:59
- نمایش از جمعه, 17 دی 1389 02:22
- بازدید: 24609
علی علی بابایی درمنی*
روز ششم فروردین 1389، به قصد گذراندن یک فرصت مطالعاتی در شهر تفلیس، از راه زمین، وطن را به مقصد ایروان ترک کردم تا از راه ارمنستان به گرجستان بروم.
ساعت دو بعد از ظهر روز شنبه هفتم فروردین، پس از گذرکردن از مرز « نوردوز» و جاده های رعب آور ارمنستان به ایروان رسیدیم. شهر ایروان بسیار فقیر به نظر می رسید . آثار 20 سال محاصره ارمنستان توسط ترکیه و جمهوری آذربایجان، بر تارک آن کشور و به ویژه شهر ایروان نمایان است. به علت برگزاری کنسرت های نوروزی در این شهر، قیمت هتل بسیار گران بود و ما ترجیح دادیم تا از همانجا به مقصد تفلیس حرکت کنیم. بهای کرایه ماشین سواری از ایروان به تفلیس نسبتا گران بود، بنابراین تصمیم گرفتیم با مینی بوس که هزینه آن به مراتب کمتر بود، به تفلیس سفر کنیم.
در مرز میان ارمنستان و ترکیه در کمال تعجب دیدیم که مرزبانان گرجستانی که در پست مرزبانی و پاسداری از تمامیت ارضی گرجستان انجام وظیفه می کردند، به صدای یک شبکه موزیک ایرانی به نام " pmc" ، گوش سپرده بودند، گویا با این کار به ما خوشامد می گفتند.
ساعت 12 نیمه شبِ روز هفتم فروردین وارد تفلیس شدیم. چیزی که در آغاز جلب توجه می کرد، رونق تفلیس در برابر غربت ایروان بود. در سطح شهر هیچ تابلویی به خط روسی وجود نداشت: روسی زدایی به سبکِ ساکاشویلی در جریان بود.
به بخش های مرکزی شهر نزدیک شدیم. رود کورش بزرگ(کورا) نمایان شد. در آن وقت شب، کورا از شکوه خاصی برخوردار بود و مانند نگینی در قلب تفلیس می درخشید.
آمیانوس مارسلینوس، مورخ رومی سده چهارم پیش از میلاد مسیح، در شرح اردوکشی کورش بزرگ به قفقاز به منظور سرکوبی بیابانگردان ماورای قفقاز می گوید: هنگامیکه کورش بزرگ به رودی رسید که بعدها به نام او نام گذاری شد، رسید، جریان تند آن رود را با پیشرفت های سریع خود مقایسه کرد و آن رود را به نام خود نامگذاری کرد.
اردوکشی کورش بزرگ به قفقاز با ساخته شدن دربندهای قفقاز همزمان دانسته می شود. نشانه های بسیاری ،از جمله ایمن ماندن ایران هخامنشی از هجوم اقوام بیابانگرد ماورای قفقاز حاکی از ساخته شدن دربندهای قفقاز در ابتدای دوره هخامنشی و به دست کورش بزرگ است.
شواهد دیگری که موید این امر است، وجود سه کاخ بزرگ هخامنشی در کرانه های رودخانه کورا است که امروزه به سه جایگاه عمده باستان شناسی در قفقاز جنوبی تبدیل شده است. این کاخ ها نفوذ هخامنشیان را در این منطقه ثابت می کند، نفوذی که به احتمال قوی با اردوکشی بنیانگذار این سلسله به قفقاز و نامگذاری رود کورا به نام او آغاز می شود.
حدود نیم ساعت در سرمای بهاری تفلیس، در ایستگاه واکسال منتظر شدیم تا سلطان، دوست افغانی مان که هنوز در یکی از خوابگاه های دانشجویی برجای مانده از دوران شوراها زندگی می کرد، به دنبال ما بیاید، تا ما را به طور موقت در یکی از اتاق های آن خوابگاه اسکان دهد.
سلطان یک افغانی و اهل ولایت پروان بود، که از دوران شوراها در تفلیس ساکن شده بود. دو پسر به نام های شعیب و شکیب داشت که هر دو در تفلیس به دنیا آمده بودند ولی به فارسی بسیار نیک سخن می گفتند. برخورد سلطان و خانواده اش با ما بسیار صمیمی بود و از ما با غذاهای ایرانی پذیرایی کردند.
روز بعد، به همراه سلطان برای آشنایی با شهر گشتی در شهر زدیم و به ویژه بازار بزرگ تفلیس یعنی بازار «دینامو» زدیم. از آنجا سیم کارت گرجی از شرکت «لای لای» به قیمت 1200 تومان به پول خودمان خریدیم، اما در اثر بی تجربگی از سیم کارت همراه اول برای تماس با ایران استفاده کردیم که بعدا فهمیدیم که بسیار گران تمام میشود. در کل ارزانترین راه برای تماس با ایران، تماس با خط ثابتی در گرجستان با خط ثابتی در ایران بود.
دوشنبه، نهم فروردین. امروز، روز نخست کاری در گرجستان بود، به همراه دوستم راهی دانشگاه شدیم تا ورود خود را به اطلاع مسئول دانشجویان خارجی برسانیم. پس از آشنایی های مقدماتی، سراغ آقای دکتر سانیکیدزه را گرفتیم که به دعوت ایشان به گرجستان آمده بودیم. پس از اندکی سرگردانی در خیابان چاوچاوادزه تفلیس، با آقای دکتر سانیکیدزه در مركز شرق شناسی تفلیس ملاقات کردیم. دکتر سانیکیدزه پس از خوشامدگویی، از اوضاع زندگی ما در تفلیس سوال کرد.او در پاسخ ما در باره چگونگی یافتن یک آپارتمان در تفلیس ،ما را ناامید و به سفارت ایران حواله داد، جایی که به ما گفتند از کسی کمک بگیرید که شما را دعوت کرده است. با این حال ، دکتر سانیکیدزه قول داد تا تمهیدات لازم، جهت معرفی ما به برخی از مراکز علمی را در تفلیس فراهم کند و برای شروع کار ما را به خانم «مایا»، معاون بخش دانشجویان خارجیِ «ایوان جاواخشویلی» معرفی کرد.
سه شنبه، رهسپار ساختمان شماره 2 دانشگاه «ایوان جاواخشویلی» تفلیس شدیم. در آنجا خانم «مایا»، با گشاده رویی از ما استقبال کرد. در مورد شرکت در کلاس های روسی و گرجی دانشگاه، ایشان با استادان مربوطه هماهنگ و ما را به استاد روسی معرفی کردند. متاسفانه بخشی از کلاس روسی گذشته بود.
شب پیش سلطان برگشتیم و ناامیدی خود را از همکاری دانشگاه و سفارت ایران برای یافتن آپارتمان با او در میان گذاشتیم. سلطان پیدا کردن آپارتمان را در تفلیس بسیار ساده دانست و سلسله گپ های کلانی را در این ارتباط آغاز کرد.
آن شب، افضل دوست پاکستانی سلطان مهمان ما و سلطان بود. مکالمه میان ما چهار نفر بسیار جالب بود. افضل با سلطان اردو صحبت می کرد و با ما انگلیسی،و ما با سلطان فارسی گپ می زدیم- که البته این تکثر زبانی خاصیت های زیستن در قفقاز یعنی «جبله السنه» است.
روز یازدهم فروردین، به همراه سلطان برای یافتن آپارتمان، راهی منطقه سوخوی مستِ( پل خشک) تفلیس شدیم. در آنجا به همراه یک دلال دوره گرد، آپارتمانی را دیدیم که نامناسب بود. پس از خداحافظی از آن دلال، پیش افضل، دوست پاکستانی سلطان رفتیم که آپارتمان مناسبی را برای ما در خیابان واژاپشاوِلا پیدا کرده بود. صاحب خانه در روسیه بود و یک پیر زن گرجی آپارتمان را برای او اجاره می داد. پس از موافقت اولیه، پیر زن بدون رد و بدل شدن هیچ پول و سندی، کلید خانه را به ما داد که برای ما خیلی عجیب بود.
پس از این قرارداد لفظی، برای شرکت در اولین جلسه کلاس روسی، به سرعت راهی دانشگاه جاواخشویلی شدیم. در این جلسه، معلم یکی از مباحث دشوار زبان روسی، یعنی، صرف صفت در زبان روسی، در حالت مفعولی را تدریس می کرد که مبحثی دشوار بود.
کلیسایی از سده ششم میلادی در کرانه های رود کورا ( رودخانه کوروش بزرگ)
پس از این کلاس برای آخرین شب، پیش سلطان رفتیم و فردای آن روز از سلطان خداحافظی کردیم و به خانه جدید نقل مکان کردیم. پس از جایگیرشدن در خانه تصمیم گرفتیم تا از آنجا پیاده راهی دانشگاه شویم تا بهتر با شهر و موقیت خانۀ جدیدمان آشنا شویم. در پایان این پیاده روی که دو ساعت طول کشید، موفق شدیم که به دانشگاه برسیم.
پس از بازگشت به خانه، با افضل مواجه شدیم که رابط بین ما و نماینده صاحب خانه بود و انتظار ما را می کشید تا اجاره ماه اول و فتوکپی گذرنامه ما را دریافت کند. در مقابل پرداخت پول هیچ رسیدی از افضل نگرفتیم و هیچ سندی میان ما امضا نشد .ما احساس کردیم، همانطور که بدون قرارداد، کلید خانه را دریافت کرده بودیم، باید اعتماد می کردیم و بدون قرارداد، اجاره را می پرداختیم. اینجا مانند ایران ،می شد نمونه هایی از اعتماد تاب را دید و در برابر این حسن ظن ما هم باید به آنها اعتماد میکردیم.
یکشنبه، 15 فروردین، برای خرید راهی بازار واکسال، بازار بزرگ تفلیس، شدیم. در دستان یک رهگذر نانی شبیه نان بربری دیدیم و کمی ذوق زده شدیم. از او پرسیدیم از کجا می توان این نان را تهیه کرد که او متوجه نشد، اما یک پیر زن که متوجه شد ما خارجی هستیم، نقش دیلماج را بر عهده گرفت. وقتی فهمید که ما ایرانی هستیم، به قدری خوشحال شد که انگار با دو قدیس مواجه شده است و ما را تا دم در نانوایی مشایعت کرد. نانوایی نانی که به آن «لواشی» می گفتند، می پخت که شبیه نان بربری بود، و بی نهایت شور بود.
چشم اندازی دیگر از کلیسای سده ششم میلادی و رود کورا
روز 17 فروردین، اولین روز کلاس گرجی بود. معلم گرجی خود صاحب تالیف بود، و برای شرکت در کلاس او باید کتاب های او را می خریدیم. مشکل بچه های کلاس که از کشورهای کره جنوبی، برزیل، لیتوانی و استونی بودند، عدم توانایی شان در ادای حروف گرجی از مخرج صحیحشان بود.
19 فروردین به دیدار رایزن فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی در گرجستان رفتم. آقای خزایی با گشاده رویی مرا پذیرفت و اطلاعات سودمندی در ارتباط با زندگی در گرجستان در اختیارم گذاشت. ایشان از من خواست تا در همایش«ایران و قفقار، مناسبات فرهنگی و تاریخی» که در خردادماه سال جدید در تفلیس برگزار می شود، با آنها همکاری کنم.
پس از خداحافظی با آقای خزایی، به کتابخانه ملی گرجستان رفتم، که مرشدلو دوستم در آنجا منتظر من بود. یک پیر مرد گرجی که فهمید من ایرانی هستم، مرا تا دم در کتابخانه ملی گرجستان همراهی کرد و در طول راه تا می توانست از ایران و ایرانیان تعریف و تمجید کرد. مراحل ثبت نام من در کتابخانه ملی گرجستان به سرعت طی شد و پس از 15 دقیقه من به عضویت کتابخامه درآمدم.
روز جمعه 20 فروردین، به همراه آقای دکتر آلکساندر چولوخادزه که دکتری زبان شناسی خود را از دانشگاه تهران گرفته است، راهی گشت و گذار در شهر تفلیس شدیم . در آغاز به دیدن «نارین قلعه» در «تفلیس کهن» رفتیم. در این منطقه چشمه های آب گرم تفلیس قرار دارد. در منابع گرجی آمده که به علت وجود همین چشمه های آب گرم بود که واختانگ گرگسار در سده ششم میلادی، تفلیس را تاسیس کرد و پایتخت آن روز گرجستان را از مسختا واقع در 6 کیلومتری شمال تفلیس را به تفلیس امروزی انتقال داد. نام تفلیس هم از نام همان چشمه های آب گرم گرفته شده و به معنی «چشمه آب گرم» است، البته ریشه شناسی دیگری هم برای نام تفلیس وجود دارد؛ به طور مثال این نام را همریشه با نام قوم «توبال» از اقوام قدیمی منطقه قفقاز می دانند که نامش در تورات آمده است.
در طول بازدید از بناهای تاریخی تفلیس، گفتگویی با دکتر چولوخادزه در ارتباط با حضور ایرانیان در قفقاز داشتیم؛ با اینکه ایشان به طور کلی نظر مثبتی در مورد حضور و تبادلات فرهنگی ایران در قفقاز و به ویژه گرجستان داشت، حضور سیاسی ایران را در قفقاز مسبب بروز برخی فجایع ناگوار در تاریخ سرزمینش می دانست. ما با نظر او موافق نبودیم و بر این باور بودیم که از صفر تاریخ حضور سیاسی ایران در قفقاز متضمن امنیت ملی ایران بوده و به طور مثال هجوم های فراوان اقوام بیابانگرد از طریق قفقاز به ایران حضور سیاسی ایران را در قفقاز، برای پاسداری از مرزهای شمال غربی ایران، اجتناب ناپذیر کرده بود، با این حال اعمال جنون آمیز برخی از به اصطلاح ایرانیان غیر قابل دفاع است، از آن جمله است، جلال الدین خوارزمشاه که ، تمثال مقدس حضرت مریم( س) را در کرانه رود کورش بزرگ قرار داد و تمامی اهالی تفلیس جمع کرده و آنها را وادار کرد تا آب دهان بر روی آن بیاندازند و هر گرجی را که از این کار سرباز می زد، گردن می زد. به گفته منابع گرجی، رنگ رود کورش بزرگ در آن روز، از خون مردان و زنان گرجی سرخ گون شد. شوربختانه، برخی از تاریخ پژوهان ما کشتارهایی چنین بی شرمانه را که اساس آن بر تبعیض دینی استوار است، امری در جهت دفاع از تمامیت ارضی ایران جلوه می دهند، و مشخص نمی کنند که چرا در حالی که مردم خراسان به دست مغولان «نسل کشی» می شده اند، این قهرمان ملی، فرسنگ ها دورتر و در گرجستان به قتل عام گرجی ها دست زده است. از سوی دیگر، دامن زدن به اختلافات دینی، همیشه موجب ضعف و انحطاط در ایران بوده، در عوض در دوران شکوه و عظمت ایران، پیروان دین های گوناگون به راحتی در ایران در کنار هم زندگی می کردند. با تمامی این اوصاف ،ایرانی ازدولتی سر نیاکان فرهنگ ساز خود، هنوز نه تنها در گرجستان بلکه در سراسر گیتی، سربلند است. پس چه بهتر که چهره قهرمانان ملی خود را از بزرگ مردان فرهنگ ساز و نه مجانین برگزینیم.
روز 22 فروردین به دنبال سرگرمی دیرین خودم، که پرسه زدن در میان بساط عتیقه فروش های دوره گرد بود، به «شیطان بازار» تفلیس رفتم که روزهای یکشنبه در پل خشک ( سوخوی مست به روسی و مشخاریس خیدی به گرجی) تفلیس برگزار می شد. از سی دی های هرزه نگاری(pornography )تا کارت گرافیکی کامپیوتر و انواع و اقسام عتیقه، همه چیز آنجا در آنجا یافت می شد سهم من هم تعدادی سکه برای کلکسیون سکه هایم بود.
روز 23فروردین، روز اول هفته در گرجستان بود، خانم دولیدزه، رئیس بخش زبان های خارجی دانشگاه جاواخشویلی به ما زنگ زد و خبر از آغاز یک کلاس روسی جدید را در سطح مبتدی در روز 24 فروردین، داد. بعد از دریافت این خبر همراه دکتر چولوخادزه، به دیدار پروفوسور «یولن گاگوشیدزه» رفتیم که به نظر من بزرگترین باستان شناس قفقاز در روزگار ماست.
پیوندگاه دو رودخانه کورا و آراگوی در متس ختا (پایتخت باستانی گرجستان)
استاد را در موزه ملی گرجستان ملاقات کردیم و ایشان به گرمی ما را پذیرفتند. در ابتدا استاد به علت قطع برق نتوانست تصاویری را که از آخرین کاوش های خود در جایگاه باستانی «قراجمیرلی» در رایانه اش داشت ،به ما نشان دهد. ایشان از موضوع تحقیق ما در گرجستان پرسش کرد در پاسخ گفتم که در ارتباط با تاثیرات فرهنگی و سیاسی شاهنشاهی های اشکانی و ساسانی بر ساختار سیاسی و فرهنگی حکومت های محلی قفقاز تحقیق می کنم. استاد کتابی در مورد آخرین کاوش های خود در جایگاه باستانی « ددپلیس میدری» به ما نشان داد.ایشان با استناد به این کتاب برای ما روشن کرد، چگونه تغییر جهت گیری حکومت محلی قفقاز از جانب ایرانی ها به طرف رومی ها، در سده های نخست میلادی، با چرخش فرهنگی به جانب رومی ها در این کشور همزمان بوده است، چرخشی که برای مثال در معماری رومی برخی از قسمت های کاخ های ددپلیس میدری، نگاره ها و کتیبه های رومی این محوطه باستانی خود را نمایان می سازد. در حقیقت، تغییرات همزمان فرهنگی و سیاسی در ساختار سیاسی حکومت های محلی گرجستان در سده های نخستین میلادی نتیجه حضور یک ابرقدرت جدید، یعنی امپراتوری روم، در عرصه رقابت های سیاسی و فرهنگی در قفقاز آن روزگار بوده است.
پرفسور گاگوشیدزه، در ارتباط با حکومت های محلی قفقاز، با توجه به منابع گرجی چون «کارتلیس خوربا» بر این باور بود که موسسان این حکومت، ایرانی بوده اند، ولی به علت سکونت جانشینان آنها در گرجستان و خوگرفتن آنها با فرهنگ گرجی، دیگر نمی توانیم آن سلسله ها را سلسله های ایرانی بدانیم؛ در حقیقت، به نظر پرفسور گاگوشیدزه، موسسان سلسله های باستانی گرجستان ایرانی، ولی خود سلسله ها گرجی بوده اند.
در ارتباط با ارمنستان ایشان بر این باور بودند که ارمنی ها در دوره باستان دارای سلسله های محلی مستقل از حکومت ایران نبوده اند، زیرا که برادر یا برادرزاده شاه ایران به حکومت ارمنستان می رسید. البته نظر من در این ارتباط با نظر استاد تفاوت داشت، زیرا که بنا بر اسناد تاریخی، در ابتدای تشکیل سلسله اشکانیان ارمنستان، در سده اول میلادی، تیرداد برادر بلاش اشکانی به حکومت ارمنستان رسید، ولی پس از او فرزندش و فرزندان آنها سلسله مستقلی از اشکانیان ایران را در ارمنستان، تشکیل دادند.
در مورد بنیانگذاران سلسله های محلی گرجستان در دوره باستان، استاد به دو سلسله معروف گرجستان در آن دوران، یعنی سلسله فرنابازیان و میرامیان یا مهرانیان اشاره کرد. در مهمترین منبع تاریخی گرجستان، یعنی کتاب زندگی گرجستان( کارتلیس خوربا) آمده است که مادر فرناباز از خاندان شاهی ایرانی آلبانیای قفقاز بوده است، و مهران موسس سلسله مهرانیان ایبری(گرجستان شرقی) نیز که پس از فرنابازیان در ایبری به قدرت رسیدند، از خاندان شاهی ساسانی تبار داشتهاند.
از استاد در ارتباط با نفوذ دین های ایرانی در قفقاز پرسش کردم. استاد با اشاره به برخی از گردنبندهایی که از برخی از کاخ ها در گرجستان به دست آمده و نشان «فروهر» دارد و نام پایتخت کهن گرجستان که «آرمازی سیخه»- به معنی" دژ اهورامزدا"- نام داشته، و همچنین رواج نوعی خط در گرجستان، در دوره باستان، به نام خط «آرمازی» که شبیه خط پهلوی بود، نتیجه گرفت که نوعی نگرش دینی در گرجستان آن روزگار وجود داشته است که همه امور مرتبط به ایران را به نوعی، به اهورامزدا نسبت می داده است. از سویی، این نشانه ها همگی نشان دهنده باورمندی طبقه حاکم گرجستان به نوعی «مزدیسنا»است.
نکته بسیار جالبی که استاد گاگوشیدزه در خلال این گفتگو به آن اشاره کرد، این بود که پایداری هایی که در سده سوم میلادی در برابر مزدیسنای ساسانی در گرجستان به وقوع پیوسته، برای دفاع از گونه ای دیگر از آیین مزدیسنا، یعنی مزدیسنای به جامانده از دوران هخامنشیان، روی داده است.
از استاد در تار چند و چون نظام فئودالی گرجستان در دوره باستان پرسیدم. استاد این ساختار این نظام را بیشتر شبیه جایگاه اشراف دوره ساسانی و اشکانی در ساختار قدرت در آن روزگار دانست و شباهت آن را به فئودالیسم اروپایی در سده های میانه رد کرد.
سپس استاد در باره آخرین کاوش های باستان شناسی در دژهای هخامنشی قفقاز سخن گفت؛ آخرین کاوش هایی که توسط شخص پروفسور گاگشیدزه، الیاس بابایف ار جمهوری آذربایجان و فلورین کنوس از آلمان در جایگاه باستانی قره جمیرلی در جمهوری آذربایجان و در کرانه های رود کورش بزرگ و نزدیکی مرز آن کشور با گرجستان انجام می شود. استاد احتمال داد که در این منطقه یکی از مرکزهای اداری هخامنشیان قرار داشته است.
علت عمدهای که باستان شناسان این کاخ ها را از آثار دوره هخامنشی می دانند، وجود سر ستونهایی شبیه پایه ستونهای تخت جمشید در این کاخ ها است که به پایه ستون های ناقوس شکل معروف هستند. این نوع پایه ستون ها گاهی به صورت سرستون در کاخهای قفقاز مورد استفاده قرار گرفتهاند.
از استاد در مورد عکسی پرسش کردم که قبلا دیده بودم. آن عکس، یک پیرمرد را در جمهوری آذربایجان نشان می دهد که بر روی ته ستون تخت جمشیدی که در مقابل خانه اش قرار داده است، نشسته است. استاد خندید و گفت: آن عکس را خود من گرفته ام و اصلا ناراحت نباش، زیرا که تعداد بسیار زیادی از این نوع پایه ستون های ناقوس شکل به طور کامل از جایگاه باستانی قره جمیر لی به دست آمده است.
نکته بسیار جالب توجه در باره کاخ هایی که ستون تخت جمشیدی دارند ،این است که به طور کلی در سراسر ایران فرهنگی 12 عدد از این کاخ ها موجود است که چهار تای آن در قفقاز و از این تعداد سه کاخ در حوزه رود کورا ساخته شده اند که شامل کاخ های گومباتی و ساری تپه و قراجمیرلی هستند.
پس از این گفتگو، و دیدن آخرین تصویرهای جایگاه باستانی قره جمیر لی و اشیای یافت شده از جایگاه های باستانی دیگر قفقاز مانند گومباتی، صمدلو،...، استاد ما را به دیدن اشیای موزه ملی گرجستان برد، که به علت تعمیر ساختمان اصلی موزه، در چند اتاق و در شرایط نامطلوب نگهداری می شدند. پس از مشاهده اشیای موزه با استاد خداحافظی کردیم. در هنگام خداحافظی استاد به ما گفت دوستان، ما با هم یکی بودیم . افسوس که سیاست ما را از هم جدا کرد.
و اما در جمع بندی کلی در باره کاخ های هخامنشی در قفقاز می توانم بگویم، وجود سه کاخ هخامنشی در حوزه رود کورش بزرگ، حاکی از حضور پیوسته و پردامنه ایرانیان در دوره باستان در این منطقه است ، امری که به رواج فرهنگ هخامنشیان در حوزه رود کورا انجامیده و احتمالا رواج فرهنگ ایرانی در این منطقه، به نام گرفتن این رود از بنیانگذار سلسله هخامنشیان، کورش بزرگ، منجر شده است.
بعد از خداحافظی، از نزد استاد به ساختمان پنجم دانشگاه جاواخشویلی رفتم، جایی که خانم دولیدزه، مسئول بخش زبان های خارجی این دانشگاه، یک استاد روسی به من معرفی کرد تا زبان روسی را از پایه بیاموزم.
به غیر از من یک دانشجوی دیگر به نام دنیز از کشور ترکیه هم در کلاس بود. دنیز بچه بسیار خونگرمی بود و از نظر اصل و نسب هم منحصر به فرد بود. خودش در شهر ازمیر ترکیه به دنیا آمده بود، پدرش از اعراب ترکیه، و اصلیتش از شهر حلب سوریه بود و مادرش هم از گرجی های باتومی بود و به خاطر همین با فرهنگ گرجستان آشنا بود و در دانشگاه جاواخشویلی زبان گرجی می خواند. دنیز مرتبا به من تاکید می کرد که ما با یکدیگر دوست و برادر هستیم و از یافتن یک مسلمان در میان آن همه مسیحی بسیار ذوق زده بود.
یکشنبه 29 خرداد 1389، در این روز لخ کاچنسکی، رئیس جمهور لهستان که یک هفته پیش در سانحه هوایی در روسیه درگذشته بود در شهر کراکوف لهستان به خاک سپرده شد. مردم گرجستان از مرگ او متاثر هستند ،زیرا که در جریان جنگ اگوست 2008 میان روسیه و گرجستان، لخ کاچنسکی به همراه روسای جمهور لتونی، لیتوانی و اوکراین به تفلیس آمد و توجه جهانیان و رسانه های جمعی را به آن شهر جلب کرد و از این طریق مانع از تصرف تفلیس به دست قوای روسیه شد. در این روز من برای دومین بار به سری به شیطان بازار زدم. یکی از کلکسیونرهای آنجا به نام ایگور که متوجه شده بود من ایرانی هستم تعدادی سکه ساسانی به من نشان داد که برای من بسیار جالب توجه بود.
سه شنبه اول اردیبهشت ماه جلالی، ساعت دو بعد از ظهر کلاس زبان گرجی داشتم. در بدو ورود به دانشگاه جاواخشویلی متوجه جو ناآرام دانشگاه شدم. تعداد بسیار زیادی در آنجا جمع شده بودند و برخی از آنها گریه می کردند. با پرس و جو متوجه شدم که چهار ساعت پیش ار آن، یکی از پسرهای شاعرپیشه و عاشق پیشه دانشگاه، در اثر ناکامی در عشقی نافرجام، خود از پشت بام دانشگاه خود را به حیاط دانشگاه پرتاب کرده و در دم کشته شده است. در حقیقت، در آن لحظه، برای اولین بار با منظره ای روبرو شدم که با فضای آرام شهر نفلیس در تضاد بود، شهری که در آن کبوتران چاهی بدون هیچ بیم و هراسی از رهگذران، برای خودشان در پیاده روها قدم می زنند ،که شاید اگر همینطور پیش برود، پس از چند نسل دیگر به جای پرنده به چرنده تبدیل بشوند.
شهر تفلیس، شهری آرام با هوایی دلپذیر است. با اینکه با نزدیک شدن به نیمه اردیبهشت درختان کم کم جوانه می زدند ، هوا در حدود 10 درجه از تهران خنک تر بود و خبری از بهار واقعی نبود. هنوز هم مجبور بودیم- در شهری که قیمت انرژی بالا است -در خانه بخاری روشن کنیم . از نظر شرایط زندگی در این شهر به جز انرژی که بسیار گران است، سایر هزینه های زندگی یا مانند تهران و یا از آن ارزان تر است، که مهمترین آنها هزینه مسکن و حمل ونقل است که از تهران خیلی ارزانتر است. اما قیمت مواد خوراکی به غیر از گوشت قرمز که قیمت آن تقریبا یک سوم قیمت تهران است، تفاوت چندانی با تهران ندارد. این در حالی است که حقوق دریافتی کارمندان دولتی و برخی از مشاغل آزاد، در مقایسه با نمونه های مشابه آن در تهران، بسیار کمتر است. برای نمونه ،حقوق دریافتی استادان دانشگاه در مقایسه با ایران بسیار کم است، همینطور راننده های تاکسی که مسیرهای شهری را به طور دربست با دریافت مبلغ 3000 یا 2400 تومان طی می کنند، که با توجه به قیمت گران بنزین ،ارزان به نظر می رسد.
در رفتاره و برخوردهای اجتماعی ،رفتار گرجی ها آمیخته ای از سنت گرایی به سبک شرقی و رفتارهای مدرن اروپایی است. این آمیختگی تا به آنجاست که خود آنها را نیز سردرگم کرده است که شرقی هستند یا غربی؟ ولی من هم به مانند دوستم ،دکتر چولوخادزه فکر می کنم که آنها نه شرقی و نه غربی، بلکه قفقازی اند. در این جا مانند شمال ایران، فعالیت اقتصادی زن ها بیشتر از مردها است، اما در مورد اینکه در خانواده های گرجی، مانند سایر خانواده های قفقازی، مردسالاری رواج دارد یا نه، نمی توانم به طور قطعی اظهارنظر کنم و باید بیشتر در اینجا زندگی کنم.
رفتار گرجیهایِ سالمند با ایرانی ها بسیار دوستانه است و احترام زیادی برای آنها قائل هستند ،اما برای جوانتر ها ،ایرانی ها با پاکستانی ها، یا بنگلادشی ها و هندی ها فرق چندانی ندارند. فکر می کنم دلیل این امر، ذستگاه آموزشی منظمِ شورایی بوده است که در آن دانش آموزان مجبور بوده اند تا تاریخ را به خوبی بخوانند و از این طریق با تاریخ و فرهنگ ایران و مفاخر تاریخی آن آشنا می شده اند. تاثیر فرهنگی ایران بر گرجستان از واژههای فراوانی که از زبان فارسی به زبان گرجی راه یافته است، مانند، کوچه، بچه، میدان، اتاق، بازار، قلم، پنجره، پول خرد (خوردا پولی)، پاسخ، ساعت، برنج، کره و بادمجان و ... آشکار است. این آشنایی و شناختِ اشتراکات فرهنگی میان ایران و گرجستان به احساس همبستگی و دوستی آنها و ایرانیان انجامیده است، در صورت یکه اکنون دیسیپلین و نظم چندانی در محیط های آموزشی گرجستان، مشاهده نمی شود و دانشجویان گرجی نه تنها با تاریخ ایران و اشتراکات فرهنگی شان با ایران، بلکه با تاریخ خودشان هم آشنایی چندانی ندارند.
سه شنبه 7 اردیبهشت، همراه دوستم دنیز راهی محلهای شدیم که برخی ساکنان آن ترک بودند، در این محله یعنی خیابان مرجانیشویلی به نزد استاد سلمانی رفتیم. نام استاد سلمانی «بِربِری مورات» بود. به دنیز گفتم که به مورات بگوید تا موهای سر مرا زیاد کوتاه کند تا در این مملکت غربت، گذرم کمتر به سلمانی ناشناس بیافتد. اما نمی دانستم که در زبان سلمانی های ترک، زیاد یعنی تقریبا" کچل"!!!! بعدا فهمیدم که باید به سلمانی های ترک مدام بگی « آز وور» تا سرت را هم نزنند، در هر صورت عدم استعداد در فراگیری زبان ترکی در دل غربت به از دست دادن موهای نازنینم انجامید.
چهارشنبه 8 اردیبهشت، با دنیز و خانم معلم روسی، 10 دقیقه به دنبال کلاس خالی می گشتیم و جدا فکر می کردم که باز هم نظم و ترتیب دانشگاه تهران! در نهایت دنیز لطف کرد و در دپارتمان مطالعات ترکیه جایی برای ما دست و پا کرد. در طول دو روز این دومین باری بود که سر و کارم با ترک ها افتاده بود. خدا سومی اش را به خیر کند!!!!
جمعه 10 اردیبهشت در دانشکده ادبیات دانشگاه سری به اتاق ایران زدم .استاد مربوطه کلاس درس زبان فارسی با حضور من برگزار کرد و از من خواست تا با دانشجویان ترم هفتم زبان فارسی، فارسی صحبت کنم. متاسفانه مقداری کمی از حرف های مرا متوجه می شدند. استاد آنها دلیل این امر را نبود انگیزه لازم به خاطر ابهام در آینده شغلی این دانشجویان می دانست و از وضعیت تحصیلی آنها اصلا راضی نبود. استاد زبان فارسی دانشگاه جاواخشویلی، تعجب خود را از حذف نام پادشاهان ایرانی از کتاب های درسی تاریخ در ایران ابراز کرد، که توجه او به این مسئله داخلی ایران برای من بسیار جالب بود و فکر کردم گاهی اوقات برخی از مسئولان فرهنگی در ایران با انجام یک عمل اشتباه، موجب به وجود آمدن یک بازتاب منفی در خارج از ایران شده و به هیچ وجه متوجه لطمه ای که کار آنها به وجه فرهنگی ایران وارد می سازد، نیستند.
تقریبا در تمامی مراکز علمی گرجستان بخشی در ارتباط با ایران وجود دارد؛ در کتابخانه ملی، موزه ملی و دانشکده ادبیات، اما به علت عدم توجه دولت غرب گرای ساکاشویلی به این مراکز و عدم تخصیص بودجه لازم برای آنها، تمامی این مراکز، و به طور کلی مراکز شرق شناسی در گرجستان در حالت رکود به سر می برند.
12 اردیبهشت برای مرتبه سوم راهی شیطان بازار تفلیس شدم. دیگر در این مکان سرشناس شده بودم و کلکسیونرهای سکه گرجستان با من آشنا شده بودند و مجموعه های سکه ایرانی خودشان را در معرض نگاه من قرار میدادند. نکته جالب توجه در این بازار این بود که تقریبا تمامی مجموعههای سکههای قدیمی در گرجستان، از سکه های ایرانیِ ضرب شده در گرجستان تشکیل شده بود، که این امر خود نشان از حضور فرهنگی- سیاسی ایران در آن منطقه از دوران باستان تا سدهٔ 19 میلادی دارد، زیرا به جز سکه های ایرانی در میان مجموعه سکه های قدیمی،سکه دیگری را نمی توان یافت که بیانگر تسلط کشوری دیگری بر گرجستان باشد و یا از وجود یک حکومت مستقل در گرجستان از دوران باستان تا سدهٔ 18 میلادی حکایت کند. از اهمیت سکه و سکه شناسی در تاریخ نگاری، همان بس که بخش مهمی از تاریخ سلسله اشکانیان از بررسی سکه های آن دوران برای ما آشکار شده است. به طور کلی در بیشتر موارد، تعیین تسلط یک حکومت بر یک منطقه، با یافتن سکه های ضرب آن حکومت در آن منطقه میسر است.
به هر شکل در میان گرجی ها ایستاده بودم که صحبت به سکه های قدیمی ایران و نقش شیر و خورشید بر آنها و نماد های فرهنگی و نمادهای حکومتی در ایران و گرجستان کشید که در این میان، یک مرد گرجی عنان سخن را به دست گرفت و توضیحات مبسوطی از نفوذ فرهنگی ایران و وام گیری فرهنگ گرجستان از فرهنگ ایرانی داد و افزود که این واقعیت در نمادهای فرهنگی گرجستان نمایان است. پس از آن، از چند تن از هموطنانش که در کنار ما ایستاده بودند، پرسید که نام رودی که در کنارش ایستاده ایم(رود کورش بزرگ) چیست؟ آنها گفتند رود متکواری، که در زبان گرجی به معنی گوارا است و گویا همین کلمه هم از زبان فارسی به زبان گرجی راه پیدا کرده است. آن مرد- که بعدا فهمیدم نامش داویت است -گفت نه، نام این رود، رودِ کورا است. وسعت معلومات او، مرا شگفت زده کرد، و با او بیشتر سخن گفتم. صحبت ما گل انداخت و به او گفتم که دانشجوی رشته تاریخم. گفت چند لحظه صبر کن تا برگردم فکر کردم که می رود تا تعداد دیگری سکه برای فروش به من بیاورد، ولی با تعدادی کتاب برگشت. با تعجب فهمیدم که نویسنده آن کتاب ها که همگی در مورد تاریخ گرجستان نوشته شده بودند، خود داویت است. داویت نام مرا پرسید و نام مرا بر روی یکی از کتاب هایش نوشت و آن را به من هدیه داد. در این میان با یک کلکسیونر دیگر هم دوست شدم که نامش لوان بود و سکه های سده 19 میلادی را جمع آوری می کرد. نکته جالب آن بود که با اینکه مادر لوان استاد تاریخ بود، لوان تفاوت تاریخ هجری قمری و هجری شمسی را نمی دانست و فکر می کرد که سکه عثمانیِ ضرب شده به سال 1277ه.ق متعلق به سده 20 میلادی است. از لوان و داویت کلدیاشویلی برای یافتن کتاب «کارتلیس خوربا» به زبان روسی کمک خواستم، که هر دوی آنها شماره موبایل و ایمیل مرا گرفتند و قول دادند که در صورت یافتن کتاب به من خبر دهند. در این میان، لوان در مورد سفر به ایران و خرید سکه های قدیمی سوال کرد که خیالش را راحت کردم و به او گفتم این کار غیرقانونی است و در مرز ایران با مشکل روبرو خواهد شد. به هر شکل احساس کردم که دو دوست خوب پیدا کرده ام که در گرجستان می شد روی دوستی آنها حساب کرد.
سه شنبه 14 اردیبهشت، در دانشگاه الیا چاوچاوادزه که در همسایگی دانشگاه ما قرار دارد، میان دانشجویان طرفدار و مخالف ساکاشویلی زد و خوردی رخ داد، که در این میان پلیس هم ایستاده بود و دخالت چندانی نمی کرد.
پنج شنبه 16 اردیبهشت، به کتابخانه ملی گرجستان و به بخش کتاب های فارسی رفتم. مسئول این بخش که از گرجی های فریدون شهر بود، جای خالی کتاب های ایرانی را به من نشان داد و گفت هیچیک از مراکز ایرانی برای اهدای کتاب به این کتابخانه همکاری نمی کنند، و اگر این روند ادامه پیدا کند، مجبورم که جای خالی کتاب های ایرانی را با کتاب های ترکیه پر کنم. تصمیم گرفتم که با با برخی مراکز در تهران، در این ارتباط مکاتبه کنم و این مشکل را با رایزن فرهنگی ایران در تفلیس در میان بگذارم.
یکشنبه 19 اردیبهشت، پس از ایمیل داویت و پیامک لوان که خبر از یافتن یک کتاب تاریخی برای من می دادند، برای مرتبه چهارم راهی شیطان بازار شدم، با اینکه آن کتاب به کار من نیامد و قیمتش هم مناسب نبود، ولی مدت زیادی با داویت در مورد منابع تاریخی گرجستان صحبت کردیم و متوجه شدم که داویت به طور کلی از چاپ روسی کتاب «کارتلیس خوربا» بی اطلاع است، ولی به من قول داد که همچنان به جستجو خود برای یافتن کتاب های مناسب تاریخی برای من ادامه دهد.
پس از خداحافظی از داویت و لوان در کنار رود کورش بزرگ یک مجموعه سکه دیدم. فروشنده با رسیدن به یکی از سکههای ازبکی که چهره جلال الدین خوارزمشاه بر روی آن نقش بسته بود، با تمسخر گفت که نگاه کن که افتخار ملی ازبک ها چه کسی است!!!! که اشاره به قتل عام شدن گرجی ها به دست او در کنار رود کورش بزرگ داشت. با خودم فکر کردم که هنوز برای اثبات ایرانی بودن جلال الدین با ازبک ها به ستیز برنخواسته ایم.
همه ما آدمیزاده ایم .از انسان نه ثروت و نه فرزند، بلکه نام نیک باقی می ماند. با خود اندیشیدم که چگونه دوست و دشمن از برخی انسان ها مانند کورش بزرگ پس از گذشت هزاره ها، با شکوه و افتخار و از برخی دیگر مانند جلال الدین با نفرت و انزجار یاد میکند.
باشد که ایرانی باشیم و ایران بزرگ را مانند کورش بزرگ پاس بداریم.
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1389
تفلیس - کرانه رود کورش بزرگ
دانشجوی دكتری تاریخ ایران باستان، دانشگاه تهران
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا