چهارشنبه, 05ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست نام‌آوران ایرانی بزرگان آشنایی با ایران شناسان - امیرمهدی بدیع

نام‌آوران ایرانی

آشنایی با ایران شناسان - امیرمهدی بدیع

برگرفته از روزنامه اطلاعات

امیر بدیع (۱۲۹۴ ـ ۱۳۷۳ش) تاریخ‌شناس، نویسنده و پژوهشگر معاصر، در همدان زاده شد. پس از درگذشت پدرش ـ دکتر مهدی‌خان بدیع‌الحکماـ نام «مهدی» را به یاد وی، بر نام خود افزود و به «امیر مهدی» شناخته شد. سال ۱۳۱۱رهسپار فرانسه شد و تا سال ۱۳۱۶تحصیلات متوسطه را در پاریس تکمیل کرد. سپس در دانشگاه لوزان سوئیس به تحصیل در رشته ریاضیات و فیزیک پرداخت. سالهای ۱۳۱۹ و ۱۳۲۰ را در مدرسه عالی رم(ایتالیا) سرگرم تحصیل زبان و ادبیات لاتین شد. از ۱۳۲۹به مدرسه عالی پلی‌تکنیک زوریخ(سوئیس) رفت و تا سال ۱۳۲۶دوره عالی ریاضیات و فلسفه علوم را با دریافت درجه دکتری در آن رشته گذراند. پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، در سوئیس اقامت گزید و در همان‌جا درگذشت.

بدیع با عشق به تاریخ و حکمت باستانی ایران، یکسره به پژوهش پرداخت و به نوشتن آثاری سترگ و ماندنی همت گماشت.

او دانشمند بزرگی بود که پس از تحصیل در رشته‌های ریاضی، فیزیک، ریاضیات عالی، مهندسی، فلسفه و ادبیات، با تألیف کتابهایی به زبان فرانسه مانند اندیشه روش در علوم در ۷ جلد و توهم گسترش‌پذیری بی‌پایان حقیقت و نیز هگل و مبادی اندیشه معاصر، پایه‌های پذیرش خود را به عنوان دانشمندی صاحب‌نظر در غرب استوار کرد و مورد ستایش قرار گرفت و سپس با تألیف کتابهای آیین و گفتار زرتشت و پنج جلد کتاب «یونانیان و بربرها» با چنان توطئه سکوتی روبرو شد که چه بسا علت اصلی خانه‌نشینی‌اش تا پایان عمر گردید.

بدیع با آشنایی و چیرگی به زبانهای یونانی، لاتینی، فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی، به گفته خود، دست کم ده بار «تاریخ هرودت» را کلمه به کلمه به زبان اصلی و ترجمه اروپایی خواند و مدت ۲۰ سال حتی یک روز را بدون اندیشه درباره آنچه هرودت در مورد ایرانیان نوشته، سپری نکرد و افزون بر هرودت، آثار تمام نویسندگان باستانی یونان و روم را که نوشته‌هایشان به نحوی با موضوع مورد نظر مربوط می‌شده(مانند توسیدید، پلوتارک، دیودورس سیسیلی، کتزیاس، گزنفون، آیسخولوس یا آشیل، افلاطون، پائوزانیاس، افوروس، استرابون، لوکیاس، لیکورگوس، ایسوکراتس، آریستوفان، کرنلیوس نپوس، تئوپومپوس، یوستینوس، نیوکولاس دمشقی، کرنلیوس تامسوس...)و آثار نویسندگان عصر جدید آلمان، فرانسه، انگلیس، ایتالیا و آمریکا (گاستون ماسپرو، بوسوئه، ولتر، پُل کلوشه و...)را به نقد جدی کشید.

آثار بدیع

1ـ اندیشه روش در علوم که گاستون باشلار آن را به عنوان مهمترین کتاب قرن بیستم معرفی کرد؛ 2ـ توهّم گسترش‌پذیری بی‌پایان حقیقت؛3ـ جهان و سخن زرتشت؛ 4ـ مقدمه بر دیوان امیر شاهی سبزواری؛5ـ یونانیان و بربرها که به گفته پی‌یر اوبه، ناشر فرانسوی این اثر: «ضمن درسی که از روش‌شناسی به ما می‌آموزد، به یاری تاریخ نگاران منحصرا یونانی، به نحوی موفقیت‌آمیز چیزی را استوار می‌کند که بسیاری احساس کرده‌اند و هرگز جرأت افشایش را نداشته‌اند.» ترجمه فارسی مجموعه ۱۵جلدی این کتاب با عنوان فرعی «روی دیگر تاریخ»، برگزیده بخش تاریخ جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۵ شد؛ 6ـ شوش بر ضد آتن؛ 7ـ سکوتهای علم؛ 8ـ هگل و مبادی اندیشه معاصر.

در باره یونانیان و بربرها

بدیع که برای بررسی خود طبعاً هیچ منبعی غیر از خود «تواریخ» هرودت در اختیار ندارد، از تناقض‌گویی‌ها و افسانه‌پردازی‌های او برای رد نوشته‌هایش بهره می‌گیرد. به راستی شش کتاب اول «تواریخ»، نمایشنامه‌ای از پیش پرداخته شده و مقدمه‌ای هستند برای سه کتاب آخر که به نبردهای پلاته، سالامیس و چند نبرد خیالی یا بی‌اهمیت اختصاص دارند که اوج صحنه‌سازی‌های اوست و آنگاه نمایشنامه با ماجرای دروغین عشقی خشایارشا به پایان می‌رسد که اهانت بزرگی است به ایرانیان و نشان می‌دهد که هرودت از رویدادها و گفتگوهای درون خوابگاه خشایارشا نیز خبر داشت، همان گونه که در جاهای دیگر از آنچه در ذهن کوروش، داریوش، کمبوجیه و خشایارشا می‌گذشت نیز آگاه بود!

از پژوهشهای بدیع درمی‌یابیم که گرچه تاریخ‌ هرودت افسانه‌ای دروغ و غرض‌ورزانه است که به منظور خدمت به تبلیغات آتن در عصر پریکلس برای خوشایند و روحیه‌بخشی به آتنی‌ها و کمک به ایشان در تسلط بر سایر دولت‌شهرهای یونانی نوشته شده، ولی به علت مقاصد گوناگون اروپاییان در هر دوره که با این هدف سازگار بوده (رومیان به علت رویارویی با سلسله‌های اشکانی و ساسانی، غرب مسیحی به علت رویارویی با اسلام و برای دامن زدن به جنگهای صلیبی، و سپس اروپاییان دو سده گذشته به علت مقاصد استعماری در شرق و به‌خصوص در خاورمیانه)، وقتی در سراسر قرن بیستم تمام کتابهای تاریخ غربیان ـ چه مدرسه‌ای و چه دانشگاهی ـ نه تنها خطاهای عجیب و آشکار هرودت را پذیرفته و مورد استناد قرار دادند، بلکه در بسیاری جاها از آن نیز فراتر رفته، با تفسیرهای دلخواهانه و ضد علمی بر آب و روغن آن افزوده و پیوسته ایرانیان را خوار کرده و گناهکار و واپس‌مانده وانموده‌اند و این در واقع اروپاییان بوده‌اند که برای واژه «بربر» که از نظر خود یونانیان معنایی جز «بیگانه و غیر یونانی» نداشته‌، بار معنایی «وحشی» را تراشیده‌اند!

از مستندات امیرمهدی بدیع می‌آموزیم که بزرگترین و بی‌غرض‌ترین تاریخ‌نویس عصر هرودت یعنی توسیدید اصلاً او را به عنوان مورخ قبول ندارد؛ ارسطو او را «افسانه‌پرداز» می‌نامد و پلوتارک کتابی به نام «درباره بدنهادی هرودت» می‌نویسد تا ثابت کند که او درباره تمام شهرهای دیگر یونانی که مخالف آتن بودند، آشکارا دروغ گفته‌ است.

می‌آموزیم که دموکراسی (مردم‌سالاری) ادعایی آتن چیزی جز «دمون‌کراسی» (دیوسالاری) نبوده؛ زیرا آتنیان مسلط بر ساکنان شهر، اصولاً بردگان را «مردم» نمی‌دانستند که برایشان آزادی قائل باشند (چنان که ارسطو نیز برده را «ابزار جاندار» می‌دانست) و از حدود ۴۵۰ هزار نفر جمعیت آتن در عصر طلایی پریکلس، فقط حدود پنج هزار تن، یعنی اشراف و برده‌داران و ثروتمندان، از حق رأی برخوردار بودند.

می‌آموزیم که آتن آن‌ روزگار چنان غرق در فساد و توطئه «آزادان» علیه یکدیگر بود که همواره همه دولت‌شهرهای دیگر خواهان صلح با ایران و حتی پیوستن به آن بودند و بزرگترین سرداران و فرمانروایان آتنی و اسپارتی (حتی همان کسانی که فرماندهی نبردهای سالامیس و پلاته را علیه ایران برعهده داشتند)، یا به دربار ایران پناه می‌آوردند (از جمله پیسیس‌تراتوس فرمانروای آتن و خاندانش، خاندان آلوئادهای هوادار ایران در ایالت تسالی، دماراتوس پادشاه اسپارت، تمیستوکلس فرمانروا و دریاسالار آتن در نبرد سالامیس)، یا به جرم ایران‌دوستی اعدام می‌شدند (پائوزانیاس فرماندة اسپارتی یونانیان در نبرد پلاته)؛ و فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ آن به جرم حقیقت‌گویی اعدام می‌شدند (سقراط)، یا در حسرت نظامهای ایران و اسپارت می‌سوختند تا از شرّ حکومت آتن رهایی یابند (گزنفون و افلاطون) و افلاطون چنان به ستوه می‌آید و از حکومت فریبکار آتنی بیزار می‌شود که رؤیای یک جامعه آرمانی را در سر می‌پروراند.

می‌آموزیم آن خشایارشایی که غربیان به او نسبت بی‌حالی و تن‌پروری می‌دهند، در همان سه سال نخست حکومتش و قبل از لشکرکشی به یونان، به آسانی شورشهای مصر و بابل را می‌خواباند (که هرودت فقط دو سطر به اولی اشاره می‌کند و به دومی اصلاً اشاره نمی‌کند)، آنگاه با سپاهی حداکثر ۳۰۰ هزار نفری (که هرودت یک بار تعداد آن را یک میلیون و 700هزار نفر، یک بار ۳ میلیون و بار دیگر همراه با خدمه و گماشتگان ۷ میلیون نفر ذکر می‌کند!) بدون هیچ‌گونه مقاومتی مسیر میان شوش تا ترموپیل (در نزدیکی آتن) را می‌پیماید که برای پرهیز از اجحاف به مردم محلی، از پیش در محل‌هایی معین برای سپاه، انبارهای آذوقه تدارک دیده شده، در مسیر او همه دولت‌شهرهای یونان داوطلبانه به سپاه او می‌پیوندند، بر هلسپونت داردانل پل می‌زند، از کوه آتوس کانال می‌زند، مقاومت فرماندهِ اسپارتی را در تنگه ترموپیل به آسانی درهم می‌شکند و ظرف سه ماه به آتن می‌رسد و شهری خالی را که ساکنانش گریخته بودند، تصرف می‌کند.

می‌آموزیم که در سراسر حدود ۲۳۰ سال فرمانروایی هخامنشیان حتی یک ایرانی به کشور خود خیانت نمی‌کند؛ ولی یونانیان نه تنها گروه‌گروه مزدور سپاه ایران می‌شوند، بلکه از شاه و سردار تا فرد عادی هر لحظه آماده خیانت به آرمان کشور خویش هستند.

می‌آموزیم که سپاه ایران طی سال ۴۷۹ و ۴۸۰ پ.م دو بار به آسانی آتن را تصرف می‌کند و پس از چهار نبرد عمده (دو نبرد زمینی و دو نبرد دریایی) در دو تا پیروز می‌شود (ترموپیل در خشکی و آرته‌میزیون در دریا) و در دو تا شکست می‌خورد (سالامیس در دریا و پلاته در خشکی)، ضمن اینکه در دریا دو طوفان بزرگ بخش عظیم نیروی دریایی ایران را از بین برده و تعداد رزمناوهای دو حریف را برابر کرده و حتی اندکی به یونانیان برتری بخشیده ‌است؛ اما در پایان، ایران هیچ یک از متصرفات سابق خود را از دست نمی‌دهد و هدف گوشمالی آتن به انتقام آتش زدن سارد را تحقق می‌بخشد، و در عوض آتن مدت حدود ۷۰ سال (از ۴۰۴ تا ۴۷۷) به بهانه «اتحادیه دلوس»، به زورگویی و باج‌خواهی از سایر دولت‌شهرهای یونانی خارج از تصرف ایران می‌پردازد، که البته نیمی از این مدت به جنگ خونین با اسپارت (جنگهای پلوپونز) می‌گذرد که در پایان به شکست و ویرانی آتن و فرسایش قوای همه یونانیان و آمادگی ایشان برای انقیاد به دست فیلیپ و اسکندر مقدونی می‌انجامد.

می‌آموزیم که حتی اگر هرودت افسانه‌پرداز، آیسخولوس (آشیل) نمایشنامه‌نویس و ایزوکراتس خطیب و پلوتارک و دیگران به هر دلیل تا حدی حق داشتند به علت یونانی بودن علیه ایران دروغ ببافند و تبلیغ کنند، اگر باز اروپاییان سده‌های ۱۷ و ۱۸ که یا برای دمکراسی مبارزه می‌کردند (ولتر)، یا «برای استفاده شخصی ولیعهد» تاریخ می‌نوشتند (بوسوئه)، تا حدی حق داشتند از حکومت آتن الگویی آرمانی برای مصرف داخلی خود بتراشند و مانند ولتر مدعی شوند: «اگر خشایارشا در سالامیس شکست نمی‌خورد، شاید اکنون همگی ما بربر بودیم»؛ اما مورخان سده‌های نوزدهم و بیستم میلادی حق ندارند غرض‌ورزانه همان خطا‌های هرودت و نمایشنامة حماسی آشیل را به عنوان علم و تاریخ واقعی به خورد خوانندگان خود بدهند.

بدیع در پایان جلد چهارم می‌نویسد: «اضطرابی که از ۲۵ قرن پیش آغاز شده بود، هنوز ادامه دارد. تا هنگامی که آتن و اسپارت بر سر رهبری یونان با هم کشمکش داشتند، آتنی‌ها به دستاوردهای ادعایی خود می‌بالیدند و از حماقت و بزدلی ادعایی که به دشمنان خویش، به ایرانیان و یونانیان، نسبت می‌دادند، استفاده می‌کردند تا مدعی شوند که چون آزادی را نجات داده‌اند، پس برتری حقشان است. و روزی هم که آتنی‌ها با تسلط بر دریا بر بخش اعظم یونان دست انداختند و چیره شدند، همان حقوق ادعایی همان دستاوردهای آزادی‌خواهانه پیشین را دستاویز قرار دادند تا شهرهای دیگر یونان را از هرگونه آزادی محروم کنند!

روزی که اسپارت امپراتوری آنان را تصرف کرد، باز آتنی‌ها به همان دستاوردهای پیشین خود درباره خدمت به آزادی هلن متوسل شدند تا در مورد بیدادی که گویا بر آنان رفته بود، زبان به شکوه بگشایند. روزی هم که اسکندر برای فتح بابل و اکباتان و شوش نیاز به تحریک یونانیان داشت تا لقب شاه‌بزرگ بر خود بگذارد و اسپارت و آتن و بقیه یونان را نیز به زیر یوغ خود کشد، باز همان بوق تبلیغاتی آتن علیه ایرانیان را بر دهان گذاشت تا آنان را به دنبال خود بکشاند و هنگامی هم که یونان یکی از ایالات امپراتوری روم شد و از یونان و سالامیس و از عظمت آتن جز خاطره‌ای باقی نماند، و رومیان پس از تاراج آتن و بقیه یونان و به غارت بردن همه ثروتهای آن، یونانیان را انگل می‌نامیدند، خود را وارث مشروع هلن‌ها اعلام کردند و بنابراین همچنان افسانه‌های تبلیغات کهنه آتنی جان گرفتند و گُل کردند و این جان گرفتن به این دلیل بود که فاتحان جدید به این افسانه‌ها به عنوان دستاویزی برای چپاول آسیا نیاز داشتند، و حتی مغلوبان نیز در این افسانه‌ها تسلایی برای بدبختی‌های خود می‌یافتند. از آن پس با آنکه بارها جای غالبان و مغلوبان عوض شده‌، اما همان بهانه قدیمی هنوز زنده‌ است و مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. راست آن است که این بهانه یک آرزوی آرمانی بود و بعضی آرزوها و آرمانها جان‌سخت هستند.»

برگرفته از دانشنامه ویکی‌پدیا

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید