نامآوران ایرانی
جلوههای مدارا در آثار سعدی - بخش دوم
- بزرگان
- نمایش از دوشنبه, 06 آذر 1391 16:59
- بازدید: 6571
برگرفته از روزنامه اطلاعات
دکتر احمد کتابی
استاد پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
اشاره
در این مقاله، کوشش شده است تجلی اندیشۀ مدارا و تساهل در آثار منثور و منظومِ یکی از برجستهترین متفکران و سخن سرایان پارسی ـ شیخ مشرف الدین مصلح بن عبدالله سعدی شیرازی ـ ردیابی و تحلیل شود.
***
سعدی، اینصحنۀ مجادلۀ متعصبان خشک مغز و فاقد انصاف و مدارا را به نیکوترین وجه توصیف کردهاست:
فقیهان طریقِ جدل ساختند
لـم و لا اسـلّم26 در انـداختند
گشادند بـر هم در فتنه باز
به لا و نعم27 کرده گردن دراز
با مشاهدۀ این احوال، فقیه تنگدست به شدت برآشفته میشود و از پایینترین مکان مجلس، غرّشکنان مجادله کنندگان را مورد عتاب قرار میدهد:
بگفتای صنادید28 شرعِ رسول
به ابـلاغِ تـنزیل و فـقه و اصول
دلایل قـوی بـایـد و معنـوی
نه رگهای گردن به حجت قوی
و چون از او میخواهند که اگر نظر بهتری سراغ دارد اظهار کند، لب به سخن میگشاید و با کلامی آکنده از فصاحت، بر تمام دعاوی آنان خط بطلان میکشد؛ تا آنجا که همگی حضار مقهور و مبهوتِ خردمندی و دانش او میشوند:
به کلکِ فصاحت بیانی که داشت
به دلها چو نقش نگین برنگاشت
در این میان، قاضی با درماندگی، از این که قدر و منزلت فقیه را نشناخته است، ابراز شرمساری میکند:
که هیهات قدر تو نشناختیم
به شُکرِ قدومت نپرداختیم
در این اثنا، معرف از باب دلجویی به او نزدیک میشود و درصدد برمیآید که دستار قاضی را بر سر او نهد؛اما فقیه خردمند به این کار تن در نمیدهد، زیرا بیم آن دارد که بدین طریق به ورطۀ غرور و غفلت کشانده شود:
به دست و زبان منع کردش که دور
مـنـه بر سـرم پـای بـنـد غـرور
که فـردا شود بـر کـهـن مِیـزران29
به دستار پَنجَه گَزَم30 سـرگران31
چو مـولام خوانند و صدرِ کـبـیر
نـمایـند مـردم به چـشمم حقیر
در اینجا سعدی متذکر نکتهای بس ظریف و مهم شده است که مصداقهای بارز آن را در عالَم سیاست بارها و بارها دیده و شنیدهایم: تعریف و تمجیدِ بیمورد از ارباب قدرت، متضمن این خطر عظیم است که رفته رفته امر بر خودِ آنها هم مشتبه شود، تا آنجا که خود را عقل کل و خطاناپذیر تلقی کنند و به نصایح مصلحت خواهانۀ خیرخواهان به دیدۀ بیاعتنایی و حتی دشمنی بنگرند. از این رو، شگفت نیست که سعدی در دیباچۀ بوستان چنین بگوید:
چه حاجت که نُه کرسی آسمان
نِهی زیر پای قزل ارسلان؟32
1ـ 2. فروتنی و خاکساری
ز خاک آفریدت خداوند پاک
پسای بنده افتادگی کن چو خاک33
بیگمان، لازمه و شرط اولیۀ هر گونه مدارا و تساهل برخورداری از روحیۀ تواضع و عاری بودن از تکبر است. مادام که آدمی نتواند از حصار تنگ خودپسندی و خودمحوری خارج شود و خویشتن را از دام عُجب و کبر برهاند، بالطبع، تحمل اندیشه و رفتار دیگران برای وی میسر نخواهد بود.
در این زمینه نیز شیخ اجل سعدی، در گلستان و بوستان و هم چنین در سایر بخشهای کلیات، سخنانی بس دلپذیر و درعین حال عبرتانگیز دارد که نقل نمونههایی از آنها بیمورد نیست. سعدی، در یکی از حکایات باب دوم گلستان، ضمن شرح ماجرای مناظرۀ پرده با رایت (پرچم)، از زبان پرده، غرور حریف را آماج تیر ملامت میسازد و رازِ عزت خود را در افتادگی خویش میداند:
گفت: من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
هر که بیـهوده گـردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد34
در بوستان هم اشارههای مکرری دربارۀ فضیلت تواضع و مذمت تکبر مشاهده میشود و حتی یکی از ابواب دهگانۀ آن (باب چهارم) منحصراً به «تواضع» اختصاص یافته است.
در یکی از حکایتهای این باب، از مواجهۀ جنید، عارف مشهور، با سگی شکاری یاد میشود که روزگاری عزیز و قوی پنجه بود، ولی اکنون از فرط پیری و ناتوانی به خاک ذلت افتاده و لگد خور گوسفندان شده است. جنید با مشاهدۀ احوالِ زارِ سگ، نیمی از غذای خود را به او میدهد:
چو مسکین و بیطاقـتـش دید و ریـش
بـدو داد یـک نـیـمـه از زاد خویـش
شنیدم که میگفت و خوش میگریست
که داند که بهتر ز ما هر دو کیست؟35
در پایان حکایت، سعدی به این نتیجه میرسد که مردان راه از آن جهت بر ملایک برتری یافتند که دچار عجب و تکبر نگشتند و برای خود منزلتی بالاتر از سگ قائل نشدند.
ره این است سعدی که مردان راه
به عـزت نـکردند در خود نـگاه
از آن بر مـلایک شـرف داشـتند
که خود را به از سگ نپنداشتند36
1ـ3. اجتناب از کمالطلبی و مطلقگرایی
آدمی آمیزهای از نیکیها و بدیهاست
وجود تو شهریست پر نیک و بد
تو سلطان و دستور دانا خرد37
سعدی صاحب نظری است واقعگرا و به دور از گرایشهای کمال جویی38 (نزهت طلبی) و مطلقگرایی.39 از دیدگاه او، انسانها نه یکسره نورند و نه یک باره ظلمت؛ نه سر تا پا فرشتهاند و نه یک پارچه دیو؛ بلکه با نسبتهایی متفاوت از این دو ترکیب یافتهاند. ناگفته پیداست که این طرز تفکر میتواند زمینۀ بسیار مساعدی برای مدارا و تساهل فراهم آورد.
پس از این توضیح مقدماتی، اینک به نقل شواهد مربوط میپردازیم و این بار بررسی را از بوستان آغاز میکنیم:
در آخرین حکایت باب هفتم بوستان40 سعدی از جوانی هنرمند و فرزانه سخن میگوید که واجد بسیاری از محاسن و فضایل، از جمله خوبرویی، نیکنامی، حقجویی و سخنوری است، ولی در مقابل، دچار عیبی کوچک ـ لکنت زبان ـ است که بر اثر آن نمیتواند حروف ابجد را به طرز صحیح تلفظ کند:
قوی در بلاغات و در نحو چُست
ولی حرف ابجد نگفتی درست
روزی سعدی، هنگام گفتوگو با مردی صاحبدل، اظهار میدارد که این جوان فاقد دندان پیشین است. صاحبدل فرزانه از شنیدن این سخن به شدت خشمگین میشود و گوینده را مورد عتاب قرار میدهد که چرا آن همه هنرها و فضیلتهای جوان را نادیده گرفته و فقط نظر به عیب او کرده است:
بـرآمـد ز سـودای مـن سـرخ روی41
کز این جنس بیهوده دیگر مگوی42
تودر وی همان عیب دیدی که هست
ز چندان هنر چشم عقلت ببست
در دنبالۀ داستان، سعدی از زبان این صاحبدل نیک نفس، پیام خود را چنین بیان میدارد:
یکی را که عقل است و فرهنگ و رای
گرش پای عصمت بخیزد43 ز جای
به یـک خرده مـپسـنـد بـر وی جـفـا
بزرگان چه گفتند؟ خُذ ما صـفـا44
سرانجام، در اواخر حکایت، توصیه میکند که به ازای هر هنر یا فضیلتی که در کسی بینند، ده عیب یا نقص او را نادیده گیرند:
نـکـوکاری از مــردم نـیـکـرای
یکی را به ده مینویسد خدای
تو نیزای عَجَب هرکه را یک هنر
ببینی ز ده عـیبـش انـدر گـذر45
1ـ 4. نوع دوستی
دانی چه بود کمال انسان
با دشمن و دوست لطف و احسان46
روحیۀ مدارا و تساهل سعدی تا حد زیادی از نوع دوستی کم نظیر و شگفتانگیز او که از هر گونه وابستگی قومی، ملی، مذهبی، نژادی و... فارغ است، نشأت گرفته و متقابلاً در آن جلوهگر شده است.
سعدی به تمام انسانها، صرف نظر از متعلقات آنها، صادقانه عشق میورزد و همۀ آنها را به منزلۀ اجزای یک مجموعه یا اعضای یک پیکر ـ خانوادۀ بشری ـ تلقی میکند. به این ابیات جاودانه و بسیار معروف او، که به راستی فاخرترین و غرورانگیزترین جلوۀ فرهنگ و ادب سرفراز ایران زمین است، توجه کنید:
بنی آدم اعـضـای یـکدیـگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عـضـوها را نـماند قرار
تو کز محنـت دیگران بیغـمی
نشـاید که نامت نهنـد آدمـی
که این بیت معروف ناصرخسرو را به یاد میآورد:
خلق جهان یکسره نهال خدایند
هیچ نه بر کن تو زین نهال و نه بشکن
با این تفاوت که سعدی عدم تجاوز به حریم جان و مال و حیثیت دیگران را کافی نمیداند، بلکه «غیر دوستی» و «غمخواری» برای همنوع را نیز شرط لازم برای استحقاق استفاده از عنوان «آدمیت» میشمارد.
کوته نظران را نبود جز غم خویش
صاحب نظران را غم بیگانه و خویش47
1ـ 4ـ 1. تبعیض نگذاشتن بین خود و دیگران
سعدی، ضمن آثار خود به کرات بر دو اصل مسلم علم اخلاق که شالودۀ تمام قوانین و ارزشهای اخلاقی است، تأکید ورزیده است:
اصل اول: با دیگران آن گونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار کنند.
در تأیید این دستور اخلاقی، شواهد فراوانی در کلیات سعدی وجود دارد؛ از آن جمله:
راسـتی کـردنـد و فرمـودنـد مـردان خـدای
ای فقیه اول نصیحتگوی نفس خویش را
آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا
گرنخواهی همچنان بیگانه را و خویش را48
اصل دوم: آنچه را نمیخواهی بر تو روا دارند، بر دیگران روا مدار. به دیگر سخن، آنچه به خود نمیپسندی، به دیگران هم مپسند.49
هر بد که به خود نمیپسندی
با کس مکنای برادر من گر مادر خویش دوست داری
دشنام مـده به مـادر من50
1ـ 4ـ 2. خدمت به خلق
کسی زین میان گوی دولت ربود
که در بند آسایش خلق بود51
از دیدگاه سعدی، ارزش و فضیلت انسان، با معیار خدمت او به دیگران و فایدهای که از قِبَلِ او برای دیگران حاصل میشود، سنجیدنی است. بنابر این، کسی که در اندیشۀ رفع نیازها و آسایش دیگران نیست، کمترین ارزشی ندارد:
اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین جوهر و سنگ خارا یکی است
غلط گفتمای یار شایسته خوی
که نفع است در آهن و سنگ و روی
چنین آدمی مـرده به ننـگ را52
که بـر وی فضیـلت بود سـنـگ را53
در جایی دیگر، سعدی قبولی طاعات و مأجور بودن آنها نزد خداوند را موکول و مشروط به بدرفتاری نکردن با بندگان خدا میداند:
نخورد از عبادت بر آن بیخرد
که با حق نکو بود و با خلق بد54
انسان دوستی و نیک خواهی شایان تحسین سعدی به درجهای است که در یکی از مثنویات خود، نه تنها دوستان که دشمنان را نیز مستحق لطف و احسان و شایستۀ مدارا میبیند:
دانی چه بـود کمـال انسان
بادشمن ودوست لطف و احسان
غمخواری دوستان خدا را
دلـداری دشـمـنـان مــدارا55
و در یکی دو مورد، حتی مقصران و مجرمان را نیز از شمول شفقت و عنایت خود محروم نمیدارد. 56
1ـ 4 ـ3. تجلی انسان دوستی سعدی در بوستان
چهرۀ انسانی سعدی، بیش از هرجا، در حکایتهای اخلاقی و عبرتانگیز بوستان جلوه یافته است. در اینجا نقل نمونههایی از این داستانها بیمناسبت به نظر نمیرسد:
نخستین حکایت، مربوط به قحط سالی دمشق است57. سعدی با یکی از دوستان دیرین دمشقی خود مواجه میشود و از این که او را با همۀ مکنت و عزت، به شدت لاغر و زردچهره مییابد، شگفتزده میشود و علت را جویا میشود:
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی
ولی این پرسش، حیرت و خشم مخاطب را برمیانگیزد:
بغرید بر من که عقلت کجاست؟ چو دانی و پرسی سؤالت خطاست نبینی که سخـتی به غایت رسید؟ مشـقـت به حـد نهایـت رسـیـد؟ سعدی که گویی منظور مخاطب را در نیافته است، به پیگیری موضوع میپردازد:
بدو گفتم آخر تو را باک نیست کُشَد زهر جایی که تریـاک نیـست گر از نیستی دیگری شد هلاک تو را هست بط راز طوفان چه باک؟ دوستِ فقیه سعدی، درحالی که از این غفلت و عدم احساس مسئولیت او به غایت متحیر و متأسف شده است، با نگاهی شماتتآمیز چنین پاسخ میدهد:
نـگـه کـرد رنـجـیـده در مـن فـقیـه نـگه کـردن عالم انـدر سفیـه که مرد ارچه بر ساحل استای رفیق نیـاسایـد و دوسـتانش غـریق دومین حکایت، در شرح ماجرای حریق بغداد58 و وصف حال خودپسندان و عافیت جویانی است که فقط در اندیشۀ کار خود و رفع خطر از منافع و مصالحِ خویشاند:
شبی در بغداد، آتشسوزی هولناکی روی میدهد که به لهیب آن نیمی از شهر نابود میشود. در آن لحظات وانفسا، دکان داری را مییابند که به شکرانۀ آن که به دکان او گزندی نرسیده است، خداوند راسپاس میگوید. جهان دیدهای، از این خودخواهی و عافیت طلبیِ آشکار برآشفته میشود و از سَرِ درد بر او نهیب میزند که: «تو را خود غم خویشتن بود و بس؟»
پسندی که شهری بسوزد به نار وگرچه59 سرایت بود برکنار سومین داستان، راجع است به عمربن عبدالعزیز از خلفای نیکنام اموی60. وی که از شنیدن خبر مصائب مردم بر اثر خشکسالی به شدت مـتألم و متأثر شده است، دستور میدهد نگین انگشتری وی را که بسیار کمیاب و پرقیمت است، بفروشند و بهای آن را در اختیار نیازمندان و درماندگان قرار دهند:
چو در مردم آرام و قوت ندید خود آسوده بودن مروت ندید
این تصمیم خلیفه، بعضی از درباریان و اطرافیان او را خوش نمیآید، و ظاهراً از باب خیرخواهی، وی را سرزنش میکنند که دیگر هیچگاه چنین نگینی نصیب او نخواهد شد. اما وی مسئولانه چنین پاسخ میدهد:
مرا شاید انگشتری بینگین نشاید دل خلقی اندوهگین
چهارمین حکایت، شرح ماجرای جوانمردی است که به انگیزۀ نوع دوستی و همدردی، درصدد تضمین مردی برمیآید که بر اثر ناتوانیِ در ادای دین، به بند گرفتار آمده است61. به واسطۀ ضمانت و کفالت وی، بدهکار از زندان رها میشود و سپس بنا به توصیۀ شخص کفیل، فرار اختیار میکند. با فرار مدیون، کفیل، ناگزیر به جای بدهکار راهی زندان میشود.
چندی میگذرد. روزی پارسایی اتفاقاً گذارش به زندان میافتد و چون در وَجَنات جوانمردِ محبوس آثار حیلهگری و کلاهبرداری نمیبیند، با شگفتی از علت گرفتاری اش جویا میشود و کفیل فداکار وی را چنین پاسخ میدهد:
یکی ناتوان دیدم از بند ریش62 خلاصش ندیدم به جز بندِ خویش ندیـدم به نزدیک رأیـم پسنـد مـن آسـوده و دیـگـری پـایبنـد
1ـ 4ـ 4. مهرورزی نسبت به حیوانات
شفقت و عطوفت سعدی از محدودۀ جهان انسانی فراتر میرود و جانوران را نیز دربر میگیرد. در این زمینه نیز در آثار وی، به ویژه در بوستان، به داستانهایی شگفتانگیز و عبرتآموز برمیخوریم:
در حکایتی رهگذری را مییابیم که در بیابان به سگی عَطشان میرسد. از کلاه خود دلو و از دستار خویش طناب میسازد و با مرارتِ بسیار، آبی تدارک میبیند و سگ تشنه را سیراب میسازد و در نتیجه، به پاداش این عمل، گناهش بخشوده میشود63.
در داستانی دیگر، شبلی، صوفی و عارف نامدار را مییابیم که دغدغۀ رعایت حال و آسایش خاطر موری که در کیسۀ گندم سرگردان است، خواب از چشمانش ربوده و وی را وادار کرده تا انبان گندمی را که خریداری کرده است، به دکان گندم فروش بازگرداند؛ باشد که مور با بازگشت به مأوای مألوف، آرامش خود را بازیابد.
مروت نباشد که این مورِ ریش پراکنده گردانم از جای خویش64
2. مظاهر و نتایج مدارا
2ـ1. بخشش و خطاپوشی
حدیث درست آخر از مصطفاست که بخشایش و خیر دفع بلاست65 گرایش بهمدارا و تساهل، بهگونهای آشکار، درتوصیههای مؤکد سعدی بهگذشت و بخشایش انعکاس یافته است. اینتوصیهها که دربخشهای مختلف کلیات بهتواتر ذکرشده، حاوی چندین پیام و نکتۀ اساسی است:
2ـ 1ـ1. بخشاینده بودن خداوند
خدای معبود سعدی، خدایی است غفور (بخشنده) که از قصور و تقصیر خلایق آسان در میگذرد. خدایی که به «گناه فاحش» نیز «پردۀ ناموس» بندگان نمیدَرَد و به خطای منکر، روزی آنان را نمیبُرد66. خدایی که چون بنده بر پوزش خواهی از گناهان اصرار ورزد، به جای او شرم میکند67. در بوستان هم بارها به ابیاتی حاکی از رحمت و غفران الهی بر میخوریم؛ از آن جمله در دیباچۀ آن:
خـداونـد بـخـشـنـدۀ دسـتگـیـر کریم خطابـخش پوزشپـذیـر دو کونش یکی قطره در بحر علم گنه بیند و پرده پوشد به حلم68
خطا بخشی و پوزشپذیری خداوند، با صراحتی بیشتر، ضمن یکی از حکایات باب سوم بوستان متجلی شده است:69
در آغاز این حکایت، سعدی به توصیف دلاوری میپردازد که بر اثر ابتلای به انواع مفاسد و رذایل و افراط در ارتکاب معاصی، شهرۀ خاص و عام شده است:
دلیری سیه نامهای سخت دل ز ناپاکی ابلیس در وی خجل
از قضای روزگار، روزی حضرت عیسی (ع) گذارش به مقصورۀ70 عابدی خلوتنشین میافتد که در حوالی اقامتگاه این «دلیرِ سیه نامه» جای دارد. عابد با مشاهدۀ حضرت عیسی از غرفه71 پایین میآید، زمین ادب میبوسد و خود را به پاهای حضرت میافکند.
دلاور مزبور که از دور با شگفتی ناظر این صحنه است، گویی که در معرض تحولی روحی قرار گرفته باشد، یکباره از گذشتۀ آکنده از گناه و آلودگی خود احساس ندامت میکند و درحالی که سیل اشک از دیدگانش جاری است، شرمگینانه در مقام توبه برمیآید:
خجل زیر لب عذرخواهان به سوز ز شبـهـایِ در غــفـلت آورده روز سرشکِ غم از دیده باران چو میغ که عمرم به غفلت گذشتای دریغ! از آن سو، عابد خلوت نشین که به اتکای عزلت جویی و زهدورزیهایش دچار گونهای عجب و غرور شده است، بر گناهکار پشیمان ابرو در هم میکشد:
که این مدبر اندر پیِ ما چراست؟ نگون بختِ جاهل چه در خوردِ ماست؟
در این اثنا، وحی الهی که حاوی عتابی سخت خطاب به زاهد خویشتنِ بین است، بر حضرت عیسی (ع) نازل میشود:
به بیـچارگی هر که آمـد بَـرَم نـیـنـدازمـش ز آســتـانِ کَـرَم و به زاهد هشدار میدهد تا از احتمال محشور شدن با مرد گناهکار و مصاحبت او در بهشت نگران نباشد، زیرا گناهکار واقعاً نادم را به فردوس میبرند و عابد متکی و مغرورِ به طاعت را به جهنم.
بگو ننگ از او در قیامت مدار که آن را به جنت برند این به نار72 در بابهای دیگر بوستان، هم سعدی به کرات، بر غَفّار بودن خداوند تأکید کرده است. 73
2ـ 1ـ2. فضیلت عیبپوشی
از نظر سعدی، چشمپوشی از قصور و تقصیر دیگران، از جمله فضایل ارزندۀ انسانی و از زمرۀ خصایل کریمان و جوانمردان است. در تأیید این مدعا، نقل مفاد حکایتی از گلستان74 بیمورد نیست:
روزی عابدی در مسیرخود با مستی اختیار از کف داده مواجه میشود و با مشاهدۀ وضع نابهنجار وی، از سر تحقیر و تخفیف، نگاهی شماتتآمیز بر او میافکند. مست، به فراست، نکته را در مییابد و خطاب به عابد این آیۀ کریمه را متذکر میشود که: «إذا مرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّواْ کِراماً» 75 و سپس از این شعر عربی یاد میکند:
اِذا رایتَ اَثیماً کُن ساتِرا و حَلیما یا مَن تقبح امری لِم لا تَمُرّ کریما76
و در پایان، سعدی چنین اندرز میدهد:
متابای پـارسا روی از گنهکار به بخشـایـنـدگی در وی نظـر کن اگر من ناجوانـمـردم بـه کـردار تو بر من چون جوانمردان گذر کن77 در بوستان نیز سعدی بارها بر فضیلت خطا پوشی تأکید ورزیده است؛ از جمله در حکایتی از باب هشتم بر ضرورتِ مصون داشتن چشم و گوش از «بدبینی» و «بدشنوی» پافشاری میکند:
گذرگـاه قـرآن و پنـد است گـوش به بهتان و باطل شنودن مکوش دو چشم از پی صُنعِ باری نکوست ز عیب برادر فروگیر و دوست
2ـ1ـ3. ترجیح عفو بر انتقام
سعدی، علیالاصول، نسبت به تنبیه و مجازات نظر چندان مساعدی ندارد و در بیشتر موارد بخشش را بر آن مقدم و مرجح میشمارد78. در تأیید این معنی، نقل مفاد حکایتی از باب اول گلستان بیمناسبت نیست:
روزی یکی از پسرانهارونالرشید، دلآزرده و خشمناک، به شکایت نزد پدر میآید که فلان سرهنگ79 زاده مرا دشنام مادر داد.هارون با بزرگان دربار دربارۀ نحوه و میزان مجازات دشنام دهنده به مشورت مینشیند و آنان کیفرهای گوناگونی را ـ از کشتن، زبان بریدن، مصادرۀ اموال و تبعید ـ دربارۀ وی توصیه میکنند، ولیهارون به هیچ یک از این پیشنهادها وقعی نمینهد و خطاب به فرزند خود چنین میگوید:
«...ای پسر! کَرَم آن است که عفو کنی و اگر به ضرورت انتقام خواهی تو نیز دشنام [مادر] ده نه چندان که [انتقام] ازحد بگذرد که آنگه ظلم از طَرَفِ تو باشد [و دعوی از قِبَلِ خصم].»
2ـ 1ـ 4. رحمت آوردن بر خطاکاران
سعدی، مجرمان و گناهکاران را نه موجوداتی بالفطره شرور که بالطبع مستحق تنبیه و مجازاتاند، بلکه افرادی تلقی میکند که بر اثر شرایط و عوامل خاص، به ویژه نادانی و کم خردی، به ورطۀ جرم و معصیت کشانیده شدهاند؛ چنان که در جایی میگوید:
این دو چیزم بر گناه انگیختند بختِ نافرجام و عقلِ ناتـمام گر گرفتـارم کنی مستـوجـبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام80
و باز در غزلی: دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان به دست خوی بد خویشتن گرفتارند81
به طوری که ملاحظه میشود، تلقی سعدی از جرم و گناه کاملاً انسانی و مترقیانه است و کم و بیش با یافتههای دانشِ نوینِ جرم شناسی که مجرم را گونهای بیمار به شمار میآورد، مطابقت دارد. از این گذشته، مگر نه این است که خلایق، همگی، مصنوع خداوند و به اقتضای حکمت او دارای صورتها و سیرتهایی نیکو یا زشتاند؟
از خدا دان خلافِ دشمن و دوست که دل هر دو در تصرف اوست82
2ـ 1ـ5. نیکی ورزیدن در حق بدان
از دیدگاه سعدی، بَدان و خطاکاران، حتی بیش از خوبان و نیکوکاران، مستحقمهر و نیازمند عطوفت و شفقتاند؛ چون نیکان بهدلیل آرامش وجدان و نیز بهسبب آثارِ وضعی اعمالشان، قهراً به اندازۀ کافی از محبت و عنایت مردم برخوردارمیشوند. دراین زمینه، سعدی انصافاً بهیکجا، دادِ انسان دوستی و سخنوری دادهاست:
«درویشی به مناجات در میگفت: یا رب! بر بدان رحمت کن که بر نیکان خود رحمت کردهای که مر ایشان را نیک آفرید [های].»83
2ـ 2. احترام به آراء و معتقدات دیگران
بارزترین مظهر و نشانۀ برخورداری از روحیۀ مدارا و تساهل، محترم شمردن اندیشهها و باورهای دیگران، به ویژه در زمینۀ مذهب است. خوشبختانه در این باب نیز سعدی در مجموع، کارنامهای مثبت84 و روشن دارد. در تأیید این معنی، نخست به نقل داستان معروف مواجهۀ حضرت ابراهیم (ع) با پیرمرد آتش پرست ـ که در باب دوم بوستان85 آمده است ـ میپردازیم:
حضرت ابراهیم ـ خلیل الله ـ برای پذیرایی از ابنالسبیل86 مهمان سرایی دایر کرده بود. روزی پیرمردی لرزان و سپید موی بدانجا نزدیک میشود. حضرت ابراهیم مشتاقانه به استقبال او میشتابد و با احترام تمام او را به درون خانه دعوت میکند. نگهبانان و خدمتگزاران مهمانسرا نیز جملگی شرط ادب و خدمت به جای میآورند. چندی نمیگذردکه سفرۀ طعام میگسترند و همگان بر سر آن مینشینند. پیش از صرف غذا، همۀ حاضران، به رسم معمول، «بسمالله» بر زبان میآورند، ولی مرد سالخورده، بر خلاف انتظار، خاموش میماند: حضرت ابراهیم (ع) که از مشاهدۀ این امر به شدت یکه خورده است، معترضانه مرد کهن سال را طرف خطاب و عتاب قرار میدهد که:
نه شرط است وقتی که روزی خوری که نـام خـداونـدِ روزی بـری؟ و مرد پیر، با صداقت و صراحت، چنین پاسخ میدهد که من از انجام دادن کاری که پیرِ آتش پرست (موبد زردشتیان) مقرر نداشته باشد، معذورم. با شنیدن این سخن، حضرت ابراهیم (ع) گبر سالخورده را با خواری از مهمانسرا بیرون میراند.
بخواری براندش چو بیگانه دید که منِکر بود پیش پـاکـان پـلیـد در همین احوال، جبرئیل نازل میشود و پیام خداوند را، که در آن با عتاب از رفتار حضرت ابراهیم نکوهش شده است، ابلاغ میکند:
سـروش آمـد از کـردگـار جلـیـل به هیبت ملامت کنان کای خلیل منش داده صـد سال روزی و جـان تو را نفرت آمد از او یک زمان87
2ـ 3. اذعان به خطا و اشتباه
یکی از برکات و ثمراتِ نیکوی مدارا و تساهل، افزایش آمادگی و توانایی آدمی برای پذیرش تقصیرها و اذعان به اشتباهات خویش است. سعدی در بوستان، نمونۀ بارزی از این روحیۀ حقپذیری و انصافگرایی را در قالب حکایتی عبرت انگیز آورده است88.
فردی، مشکلی را پیش شاه مردان، حضرت علی علیهالسلام میبرد و راه حل آن را میجوید. امام جوابی را که صحیح میداند، بیان میکند. یکی از حاضران، پاسخ آن حضرت را نادرست میانگارد: شنـیـدم که شخصی در آن انجمـن بگفـتا چـنـین نیسـت یا بالـحسن
حضرت علی (ع)، بیآن که برنجد، بزرگوارانه از او میخواهد اگر جواب بهتری دارد، اظهار کند:
نـرنـجـیـد از او حیـدر نامـجـوی بگفت ار89 تو دانی از اینِ به بگوی
و آن شخص پاسخی را که درست میداند، بیان مینماید. حضرت علی (ع)،با نهایت انصاف و جوانمردی بر خطا و اشتباه خود اذعان میکند90 و دانش او را والاترین دانش میشمارد:
پـسـنـدیـد از او شـاه مـردان جـواب که من بر خطا بودم او بر صواب به از من سخن گفت و دانا یکی است که بالاتر از علم او علم نیست91
2ـ 4. اکتفای به ظاهر و احتراز از تجسس
هـرکـه اخـلاق ظـاهرش بـا خـلـق نیــکبـینـی گمـان بـد مبرش
یکی از مظاهر و نشانههای بارز خوشبینی این است که به مصداق «الظاهر عنوان الباطن»، صلاحیت ظاهری افراد ـ مادام که خلاف آن ثابت نشده است ـ معتبر شناخته شود و «اصل صحت» و «اصل برائت» بر آنان و اعمالشان مجری گردد و در ضمن از تجسس در احوال و خفایای زندگی کسان اجتناب شود. اکنون با نقل شواهدی چند به بررسی دیدگاه سعدی در این باب پرداخته میشود:
در نخستین حکایت از باب دوم گلستان آمده است:
«یکی از بزرگان گفت پارسایی را: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق او به طعنه سخنها گفتهاند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.»
هر که را جامـه پارسـا بیـنـی پـارسـا دان و نیـکمـرد اِنـگـار ورندانی که در نهانش چیست محتسب را درون خانه چه کار؟ پیام سعدی در حکایت مذکور این است که اگر در ظاهرِ رفتار و کردارِ اشخاص عیب و خطایی نمیبینیم، شایسته است که همین داوری را به باطن آنها نیز تعمیم دهیم92.
سعدی در داستانهای بوستان هم در چندین جا مردم را از تجسس در احوال یکدیگر منع و آنان را تشویق میکند که پیوسته ظواهر اعمال سایرین را حمل بر صحت نمایند؛ زیرا اولاً خداوند بر اسرار و خفایای اعمال بندگان از همه آگاهتر است و ثانیاً مسئولیت اعمال نیک یا بد اشخاص بر عهدۀ خود آنان است:
چـو ظاهـر به عـفت بیـاراسـتـم تصرف مکن در کـژ و راستم اگر سیرتم خوب وگر منکر است خدایم بسر از تو داناترست93
2ـ5. عیبپوشی و پرهیز از غیبت
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای و لیک مینتوان از زبان مردم رست94 عیبجویی از دیگران و بازگویی نقاط ضعف واقعی یا خیالی آنان، از مظاهر آشکار بدخواهی و بدبینی و از نشانههای بارز عدم مداراست. در واقع، کسی که از روحیۀ خوش بینی و سعۀ صدر برخوردار باشد، در گفتار و رفتار دیگران بیشتر هنر، نیکی و درستی میبیند و اگر احیاناً نقص یا عیبی مشاهده کرد، حتیالمقدور آن را توجیه و حمل بر صحت میکند یا نادیده میگیرد.
از دیدگاه سعدی، عیبجویی و به رخ کشیدن نقایص و نقاط ضعف کسان، به ویژه در غیاب آنان، از جملۀ رذایلِ مسلمِ اخلاقی محسوب میشود، تا آنجا که در یکی از اشعار خود به صورت نقل قول، این عمل را حتی از دزدی هم ناپسندتر میشمارد:
کسی گفت و پنداشتم طیبت95 است که دزدی بسامانتر96 از غیبت است97 از نظر سعدی، یکی از امتیازهای آدمی بر حیوانات قدرتِ سخنگویی اوست؛ ولی اگر قرار باشد که از آن برای بدگویی از دیگران استفاده شود، همانا بهتر است که آدمی زبان بسته بماند: بـهـایـم خـموشـند و گویا بـشر زبان بـسته بـهتر که گویـا بِه شر98
قَباحت و شَناعت غیبت از دیدگاه سعدی به حدی است که وی، به تبعیتِ از قرآن کریم99، این عمل را به منزلۀ «خوردن گوشت آدم مرده» تلقی میکند:
نه مسواک در روزه گفتی خطاست؟ بنی آدم مرده خوردن رواست؟100
باری! به اعتقاد سعدی، ناپسندی غیبت از نفسِ عمل ناشی میشود و به صحت و سقم گفته و نیز به صلاح یا فساد آماج غیبت بستگی ندارد: بد انـدر حـق مردم نیـک و بد مگویای جوانـمردِ صاحب خـرد به بد گفتن خلق چون دم زدی اگر راست گویی سخن هم بدی101
پینوشتها:
26. لِمَ و لا اُسلم: تعبیرهایی است که در مقام انکار به کار میرود. منظور این است که یکی میگفت: چرا چنین میگویی؟ و دیگری اظهار میداشت: سخن تو را مسلم نمیشمارم و قبول ندارم (گلستان، ص 327).
27. آری یا نه.
28. بزرگان، ارکان.
29. کهنه پوشان، به اصطلاح یک لاقباها،فقرا (میزر = پارچهای که بر کمر بندند).
30. عمامهای که با پنجاه گز (= ذرع،) پارچه درست شده باشد، عمامۀ بزرگ و حجیم
31. مغرور، متفرعن
32. بوستان، بیت 195؛ در باب مضرات تملق و ثمرات انتقاد منصفانه همچنین رجوع کنید به ابیات 903، 925 ـ 920، 2365 ـ 2360، 2695 و صفحۀ 873 کلیات.
33. بوستان، بیت 1980.
34. برای ملاحظۀ شواهد بیشتر در این خصوص رجوع کنید به صفحات 89، 106، 173، و 178 گلستان.
35. بوستان، ابیات 2416 و 2417.
36. ابیات 2423 ـ 2422؛ در زمینۀ تواضع همچنین نگاه کنید به ابیات 2063 ـ 2062 بوستان و صفحات 517، 626، 947، 993 و 994 کلیات.
37. بوستان، باب هفتم، بیت 2878.
38. perfectionism.
39. absolutism
40. بوستان، ابیات 3281 تا 3310.
41. برافروخته از خشم
42. این گونه سخنان بی معنی را بر زبان نیاور.
43. بلغزد
44. بخشی است ازحدیثی نبوی؛ یعنی آنچه را خوب است، بگیر (بوستان، ص 390)
45. برای ملاحظۀ شواهد بیشتر به صفحات 983 و 995 کلیات رجوع کنید.
46. مثنویات، ص 984 کلیات.
47. همان، ص 994 کلیات.
48. غزلیات، ص 458 کلیات
49. درمورد سایر شواهد مربوط به دو اصل مذکور رجوع کنید به صفحات 829 و 849 کلیات.
50. همان، ص 846.
51. بوستان، باب اول، بیت 794؛ برای ملاحظۀ شواهد بیشتر رجوع کنید به ابیات 1274 و 1251 بوستان و نیز به صفحات 74 و 849 کلیات.
52. مردن چنین آدمی که مایۀ ننگ است اولی است.
53. بوستان، باب اول، ابیات 715 تا 718.
54. بوستان، باب چهارم، بیت 2068
55. ص 984. کلیات.
56. در این زمینه نگاه کنید به حکایت چهارم از باب دوم گلستان (ص 78). و نیز حکایت مندرج در باب چهارم بوستان، ابیات 2389 ـ 2364.
57. بوستان، ابیات 629 ـ 608.
58. همان، ابیات 640 ـ 630.
59. به شرط آنکه، در صورتی که
60. بوستان، ابیات 525 ـ 512.
61. همان، 1278 ـ 1255.
62. پریشان روزگار، آشفته حال
63. بوستان، ابیات 1287 ـ 1279
64. همان، ابیات 1335 ـ 1324.
65. همان، باب دوم، بیت 1571.
66. دیباچۀ گلستان، ص 49.
67. همانجا.
68. بوستان، ابیات 2 و 7؛ نیز رجوع کنید به ابیات 13، 14، 24 و 26.
69. همان، ابیات 2070، 2021.
70. مقصوره: خانۀ محقر، عبادتگاه کوچک
71. بالاخانه.
72. آتش، کنایه از جهنم
73. برای ملاحظۀ شواهد دیگر رجوع کنیدبه ابیات 388 ـ 385، 3911، 3985، 3989، 3887، 3997 و 4006 ـ 4003 بوستان.
74. گلستان، ص 104.
75. قرآن کریم، سورۀ فرقان، آیه 72: «چون بر ناپسند گذرکنند، کریمانه برگذرند.»
76. چون گناهکاری بینی خطا پوش و بردبار باش.ای که عمل مرا زشت میشماری، چرا کریمانه نمیگذری؟
77. برای آگاهی از شواهد بیشتر رجوع کنید به دیباچۀ گلستان، ص 56 و نیز ص 188 و همچنین ابیات 3374 ـ 3373 و 2956 ـ 2955 بوستان.
78. ناگفته نگذاریم که از نظر سعدی، در عفو و مسالمت نیز، پیوسته باید جانب اعتدال و احتیاط را نگه داشت. در این خصوص، شواهد متعددی در آثار سعدی وجود دارد، از آن جمله: در گلستان (صفحات 170، 171، 173)، بوستان (ابیات 1016 ـ 1015، 2929، 2920، 1597 ـ 1596، 1603) و صفحات 822، 844، 914 کلیات.
79. صاحب منصبِ نظامیِ دستگاه حکومت (گلستان، ص 298)
80. بوستان، باب اول، بیت 304.
81. ص 537 کلیات.
82. گلستان، باب اول، ص 77؛ نیز، نگاه کنید به بوستان، بیت 3309 و ص 821 کلیات.
83. برای ملاحظۀ شواهد بیشتر رجوع کنید به گلستان، ص 189 و بوستان، بیت 1486.
84. ناگفته نماند که در آثار سعدی مواردی از عدم تساهل نسبت به پیروان سایر ادیانـ به ویژه یهودیان ـ مشاهده میشود. این نکته را نیز اضافه کنیم که سعدی، حداقل در دو جا، بر جایز نبودنِ معاشرت با خویشاوندانی که فاقدِ دیانت و تقوی باشند و همچنین بر منعِ اِعطای وام به آنها تأکید کرده است. (گلستان، باب دوم، ص 6).
85. بوستان، ابیات1178 ـ 1161.
86. اصطلاحاً بر کسانی اطلاق میشود که در غربت، بی چیز مانده و مستحق کمک شده باشند.
87. در زمینۀ ضرورت حفظ حرمت پیروان ادیان مختلف رجوع کنید به ص 781 کلیات و ابیات 2018، 2020 بوستان.
88. بوستان، ابیات 2465 ـ 2449.
89. مخفف اگر
90. باید توجه داشت که سعدی از اهل سنت است و به خلاف شیعیان، به امام معصوم اعتقاد ندارد.
91. در همین خصوص، داستان مواجهۀ عمر با گدای نابردبار نیز شایان توجه است (بوستان، ابیات2474 ـ 2466)
92. این توصیه در چندین جای دیگر گلستان، از جمله در حکایت یازدهم از باب پنجم (ص 139) و نیز در باب هشتم (صفحات 177 و 188) هم آمده است.
93. بوستان، ابیات 3300 ـ 3299
94. گلستان، باب دوم، ص 96.
95. شوخی، مزاح
96. بهتر
97. بوستان، باب هفتم، بیت 3016.
98. همان، بیت 2935.
99. قرآن کریم، سورۀ حجرات، آیۀ 12.
100. همان، بیت 3049.
101. همان، ابیات 3008 و 3011؛ از دیدگاه سعدی، غیبت، حتی در موردجباران و ستمگران نیز نارواست در این خصوص نگاه کنید به ابیات 3031 ـ 3026 بوستان و دربارۀ ناپسندی غیبت به طور کلی رجوع کنید به ابیات 3033 ـ3032، 3025 ـ 3024، 3015ـ 3013، 3068 ـ3067، 3064 ـ 3063.