جمعه, 23ام آذر

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر شعر دربارۀ ایران زمین 24 - عشق ایران زمین - رهی معیری

شعر

شعر دربارۀ ایران زمین 24 - عشق ایران زمین - رهی معیری

پی دانش و علم کوشش کنیم

جهان روشن از نور دانش کنیم

نکو سیرت و مهربانیم ما

هواخواه درماندگانیم ما

به بیچاره ‌مردم، نکویی کنیم

ستمدیده را چاره‌جویی کنیم

به پاکی ز گلها رباییم گوی

که پاکیزه‌روییم و پاکیزه‌خوی

به آموزگاران خود بنده‌ایم

که آموزگاران آینده‌ایم

ز دانش چراغی است ما را به دست

فضیلت‌شناسیم و دانش‌پرست

به نیکی که پیرانةگنج ماست

غم و رنج مردم، غم و رنج ماست

چو خورشید و مه تابناکیم ما

که فرزند این آب و خاکیم ما

الا ای فروزنده خورشید من

بهار من و صبح امید من

دلم روشن از آتش چهر توست

مرا گرمی از آتش مهر توست

شب از روی، تابنده‌روز منی

که خورشید گیتی‌فروز منی

مرا پیش از این، جان و دل سرد بود

ز بی دردی‌ام، سینه پر درد بود

گلستان طبع من افسرده بود

که دل در برم طایری مرده بود

به چشمم جهان رنگ و آبی نداشت

شب عمر من آفتابی نداشت

تو افروختی شمع جان مرا

چو گل تازه کردی خزان مرا

بهار مرا کاروان گل است

چمن در چمن لاله و سنبل است

نسیمی که آید از این بوستان

بوَد چون هوای دل دوستان

دوای دل بی‌قرار آورد

که بوی دلاویز یار آورد

بهشتم تویی، نوبهارم تویی

خوشا نوبهارم ،که یارم تویی

کم از آفتاب و ثریا نه‌ای

نه شمع سرایی، که پیدا نه‌ای

وگر درد افسرده‌جانی تو راست

خموشی ز بی همزبانی تو راست،

من آن بلبل نغمه‌خوان توام

که با صد زبان، همزبان توام

برآر از دل خسته، آهنگ خویش

که من در نوا آورم چنگ خویش

به چنگ سخن، دست‌یازی کنم

به هر نغمه‌ات، نغمه‌سازی کنم

در این پرده جز بانگ امّید نیست

در این حلقه جز عشق جاوید نیست

وطن‌خواه و ایران پرستنده‌ایم

که با عشق ایران‌زمین زنده‌ایم

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه