شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی شعر سه شعر ملی از گلرخسار صفی اِوا، شاعر نامی تاجیک

شعر

سه شعر ملی از گلرخسار صفی اِوا، شاعر نامی تاجیک

گلرخسار صفی اِوا ، زادة 1947م. در روستای یخچ تاجیکستان، از شاعران پارسی‌گوی تاجیکستان است كه به وی لقب مادر مردم تاجیک داده‌اند. او نخستین شعر خود را در دوازده‌سالگی سرود و در پانزده‌سالگی آن را منتشر کرد. پس از آن چندین مجموعه شعر از او منتشر شده‌است.
از آثار اوست: بنفشه (1970م)، خانه پدر (1973)، بنیاد دل (1977)، گهواره سبز (1980)، آتش سغد (1981)، روح عریان یا هفت سروده و كتاب جدیدش «تنها تر از تنها» كه انتشارات بین المللی الهدی به چاپ رساند ه است.

گلرخسار می‌گوید: وظیفه ما حفظ میراث بزرگی است که بزرگانمان باقی گذارده‌اند. متأسفانه در طول دو صد سال اخیر، ما از همدیگر جدا بوده‌ایم. می‌خواهم تأکید کنم که ما ملتی آریایی هستیم که اگرچه به جبر از نظر فیزیکی دور از همیم، اما تفکر و زبان ما، ما را به هم متصل می‌کند.

پیوند

عطر «جوی مولیان» و نکهتش

ما ز شعر رودکی بوئیده‌ایم

ما همه از آب رودک خورده‌ایم

ما ز درد رودکی روئیده‌ایم!

 

 

ایران

ای میهن سبز مهر

ای شه‌رگ نبض شعر

ای دور به جان نزدیک

ای نور دل و دیده

در هر ورق سنگت

شعری است اهورایی.

از هر وجب خاکت،

یک نابغه روییده،

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

کارون تو انشا کرد،

قانون سعادت را.

جمشید تو بینا کرد،

کاخ فر ملت را.

منصور تو بالا کرد،

قدر سر بی‌ مرگی.

خیام تو افشا کرد،

اسرار محبت را.

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

تیر نظر آرش،

در سینه نهان دارم.

«شهنامه»‌ی عالم‌ساز،

از فضل کیان دارم.

برقصد کمان‌بازان،

بر رغم کمان‌سازان،

چون ماه نو تهران،

ابروی کمان دارم.

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

با عشق خدادادت،

پیمان وفا باقی است.

از دخت «صفی» بهرت،

پیکی ز صفا باقی است.

از میر بخارایی،1

ناداریِ دارایی.

از پیر سمرقندی،2

پیغام سخا باقی است.

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

ما را به دل تنگت،

ای یار به هم آور.

صد بار تو را میرم،

یک بار به هم آور.

بر گلشن گلخندت،

بر فرق دماوندت،

گلخار نمی‌زیبد،

گلنار به هم‌آور،

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

پیوند نیاکانی،

پیوند دل و جانی،

پروردة شیرِ شعر،

پرودة عرفانی،

ای عشق فلک پیچم،

بهر تو اگر هیچم،

بهر من ناقابل،

جایزة یزدانم

ایران عزیز من،

ای جان عزیز من!

 

 

شاهنامه

شاهنامه سخن است،

سخن بی‌مرگی.

شاهنامه روح است،

به تن بی‌مرگی.

شاهنامه وطن است،

وطن بی‌مرگی.

آری، آری، شاهنامه وطن است!

وطنی کز من و تو،

نتوانند به شمشیر و به تزویر،

ربودن.

شاهنامه خرد است،

خردی که به جهان آموزد،

هنر از اجل جهل

نمردن.

شاهنامه ادب است،

ادبی کز ثمر سبز درختش،

جاودان بهره بگیریم.

شاهنامه نفس است، نفسی کز من و تو گر بربایند،

بمیریم!

بمیریم!

بمیریم!

 

 

پی نوشت:

1. امیر سامانی

2. استاد رودکی

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه