تاریخ معاصر
نگاهی به خاطرات س. ضیاء مدرس - از مبارزات علیه تجزیهطلبیهای فرقه دموکرات - نهضت مقاومت محصلین آذربایجان و مبارزات آنها
- تاريخ معاصر
- نمایش از شنبه, 23 شهریور 1392 19:13
- بازدید: 6564
برگرفته از روزنامه بهار، شماره 210، پنجشنبه 7 شهریور 1392، رویه 8 (تاریخ)
کاوه بیات
هویت ایرانی همانند کل موجودیت سرزمینی ایران که زمینه بر آمدن چنان هویتی را شکل داده است یک رکن نیرومند آذربایجانی دارد. در تحول و تبدیل این هویت ایرانی به یک شکل و صورت جدید، یعنی برآمدن ناسیونالیسم ایرانی نیز این عنصر آذربایجانی نقش تعیینکنندهای برعهده داشته است؛ در حالی که در اشاره به نسل نخست این تلاش و تکاپو از چهرههایی چون سیدحسن تقیزاده، محمود غنیزاده سلماسی، کاظمزاده ایرانشهر و انبوهی از دیگر چهرههای مشابه میتوان یاد کرد، در ادامه و در اشاره به یک نسل بعدی میتوان از طیف دیگری از این چهرههای برجسته سخن به میان آوردکه زندهیاد دکتر ضیاء مدرس (1360-1305) نیز یکی از نمونههای شاخص آنهاست.
آنچه در پی این یادداشت کوتاه میآید بخشی از خاطرات وی است از دوران دانشآموزی و مبارزات دانشآموزان و دبیران وطنپرست دبیرستان فردوسی تبریز ضد گرایشهای تجزیهطلبان فرقه دموکرات. این گزارش نخست در قالب سلسله مقالات در مجله مصور (شمارههای ٢١٠ و ٢١٣، ٢٦ تیر و ٩ مرداد 1326) منتشر شد که اینک در مقام یک سند تاریخی، یعنی بدون کم و کاست، تقدیم یک نسل دیگر از ایراندوستان آذربایجانی میشود تا همانگونه که خود در توضیح علل ثبت و انتشار این خاطرات متذکر شده بود باشد «... این روش سرمشق مبارزه نسلهای آینده در راه آزادی و استقلال ایران شود».
***
دبیرستان فردوسی تبریز که در آغاز تاسیس ـ در سال 1335 هـ. ق – مدرسه محمدیه نام داشت و مقارن با برگزاری هزاره فردوسی در سال 1313 شمسی، فردوسی نام گرفت (1) از بدو تاسیس در عرصه تلاشهای فرهنگی و اجتماعی تبریز نقش شاخصی برعهده داشت (2) و دور از انتظار نبود که در ایام سیاه حکمروایی فرقه دموکرات بر تبریز نیز کماکان بر همان راه و روال پافشاری کند..
***
نوع نگاه بیان شده در این خاطرات شاید که در مواردی چند با نوع نگاه امروزی ما به این مقوله متفاوت باشد ولی در اصل و محتوا که پاسداری از ایران و ایرانیت است، تفاوتی از هم ندارند.
خاطرات ضیاء مدرس در تهران مصور
تهران مصور
در ماههای مهر و آبان1324
محیط پرجمعیت دبیرستان فردوسی تبریز، روزهای آرام ولی مرموز خود را میگذرانید و گاهگاهی در آن روزهای خطرناک روزنامههای مرکز یادی از آنجا میکردند و آمادگی محصلین آن را برای مبارزه با بیگانگان اعلام میداشتند.
اعلان خطر
بهراستی روزهایی بحرانی بود. محصلین دبیرستان فردوسی بالاتفاق فوقالعاده به هم نزدیک شده و منتظر پیشامدهای خطرناک آینده و مواجهه با آن بودند.
نگارنده و دوستانم خطر را از نزدیک احساس و برای ایجاد جبهه واحد مقاومتی فعالیت میکردیم.
اولین برخورد
تازه در آن روزها تبلیغات فرقه از دیوارهای آهنین مدرسه به داخل رسوخ کرده و حتی در محیط فرهنگی تبریز نیز آغاز شده بود. موزعزاده سخنگوی فرقه دموکرات در روزهای نخست از زیباییهای مسکو و لنینگراد برای ما تعریف کرد ولی بالاخره دامنه سخن را به تبلیغات مرام کمونیستی کشانید و بهقول خود، ما را از خطر ارتجاع! نجات میداد و بهطرف یک آزادی و دموکراسی حقیقی رهبری میکرد.
روزهای ترور و وحشت آغاز شده بود و هر روز در خیابانها چند نفری را بهضرب گلوله از پا درمیآوردند.
خوب بهخاطر دارم که روز تشکیل کنگره فرقه دموکرات بود که باز موزعزاده با آن سر طاس خود در میان کلاس آشکار شد و بهمحض ورود به کلاس شروع کرد... بهگفتن همان حرفهایی که هر روز میگفت. من احساس میکردم که اگر این روش ادامه یابد در جبهه ما شکاف ایجاد خواهد شد و وقت آن رسیده است که موقعیت باریک و خطرناک وطن را به دوستان مبارز خود گوشزد کنیم و آنها را به مبارزه دستهجمعی بطلبم. آرام بدون اینکه متانت خود را از دست بدهم از موزعزاده اجازه خواسته و بلند شدم و این عین جملاتی بود که ادا کردم. برادران من: این افکار مسموم ایشان را گوش ندهید من بدین وسیله به شما اعلام خطر میکنم که خود را برای مبارزه با افکار بیگانهپرستی آماده سازید و آقای دبیر: شما هم حق ندارید این حرفها را در کلاس بزنید بهتر است درس خودتان را بگویید و بروید. من با ادای این جملات با خون خود بازی کرده بودم. زیرا موقع ظهر که باز یکنفر در خیابان بهوسیله دموکراتها ترور شده بود موزعزاده به زبان ترکی مانند گرگی بهمن فریاد زد: برو بیرون ای جاسوسان ایران! شما خائن به آزادی آذربایجان هستید مرتجع! فاشیست! ما فورا او را از کلاس رانده و عصر اعلامیهای به این مضمون در محیط فرهنگی تبریز و شهر انتشار دادیم.
اعلام خطر
«بیدار باشید! دانشآموزان این روزها عدهای بیوطن و مجهولالهویه در محیط مقدس فرهنگی تبریز دست به یک رشته تبلیغاتی زدهاند که بوی بیگانهپرستی از آن میآید. موزعزاده معروف سردسته این عده است. ما رسما به این وسیله در محیط دبیرستان فردوسی اعلام خطر کرده و رفقای خود را به مبارزه مقدس دعوت میکنیم.
موزعزاده، خون ما رنگینتر از خون اجداد فداکار ما نیست ما نیز افتخار میکنیم که مردانگی علم کردهایم و میخواهیم در راه آزادی و استقلال ایران با خائنین و بیگانهپرستان مبارزه کنیم و برخلاف تصور خام شما میهن خود را ولو به قیمت جانمان هم باشد نخواهیم فروخت.
ای خائن
ما یوسف خود را نمیفروشیم
تو سیم سیاه خود نگهدار
دانشآموزان دبیرستان فردوسی تبریز
پس از انتشار اعلامیه فوق چند روزی ما را تروریستها تعقیب میکردند و ما مرتبا مخفیانه چند نفری اجتماع میکردیم و جلسات سری خود را تشکیل میدادیم تا در روز 17 آذر با حضور هفت نفر به قرآن کریم و شاهنشاه قسم یاد کرده و هسته مرکزی نهضت مقاومت را تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در راه استقلال ایران تا دم مرگ برویم و از کشتن و کشته شدن باک نداشته باشیم.
19 آذر
موقع ظهر در یکی از روزنامههای مرکز مقالهای به امضای (م. ع) درباره نهضت آذربایجان خواندم و رفقای خود را در حالی که در کریدور مدرسه به مبارزه با بیگانهپرستی و تجزیهطلبی دعوت میکردم آقای حسن فرزانه آرام بهگوشم گفت مدرس، میگویند امروز در عجبشیر انقلاب شده است و سیم تلگراف را نیز قطع کردهاند.
فورا برای ملاقات یکی از دوستان به تلگراف خانه شتافتیم هنوز در صد قدمی تلگرافخانه بودیم که اتومبیل رییس ستاد را مقابل در آنجا مشاهده و اطمینان حاصل کردیم که حوادثی در خارج رخ داده است. در تلگرافخانه موضوع را پرسیدیم و جواب شنیدیم:
«بله اخبار بدی از اطراف رسیده است، کبیری نامی در عجبشیر علیه استقلال تمامیت ارضی ایران قیام مسلحانه کرده» و چون فعالیت زائدالوصفی از دموکراتها در تبریز مشاهده میشد فورا به دبیرستان مراجعه و با اعضای نهضت مقاومت تماس حاصل کردم و موضوع را گفتم. موضوع در مدرسه منتشر شده بود حتی اهالی شهر نیز از قضایا مطلع شده بودند. جنب و جوش عظیمی در دبیرستان فردوسی برپا بود و دانشآموزان میگفتند که با اسلحه میخواهیم از میهن خود دفاع کنیم.
زنگها به خاطر که به صدا درآمدند
زنگ دبیرستان به صدا درآمد و دانشآموزان را به اجتماع دعوت کرد. زنگها به صدا درآمدند تا اعلام دارند امروز شومترین روز آذربایجان است. زنگها به صدا درآمدند تا با صدای خشک و لرزان خود را به مبارزه میهنی دعوت کنند. دوستان جمع شدند و پنج نفر از میان خودشان انتخاب کردند که هرچه زودتر پیش درخشانی رفته آمادگی خود را برای دفاع از وطن اعلام داریم. پنج نفری به پیش درخشانی شتافتیم از همراهان آقای بهادری و زرینه امینی بودند که در انجام ماموریتها فوقالعاده از خود بیباکی نشان میدادند و چه در داخل و چه در خارج آذربایجان تا روز نجات آذربایجان با ما همکاری صمیمانه کردند و لحظهای از پا ننشستند.
درخشانی تبسم پرمعنی بر لب داشت که معنی آن را چهار روز بعد فهمیدم
ما را به اتاق کار درخشانی هدایت کردند. او یکه و تنها در اتاق با قیافه گرفته قدم میزد. به محض ورود ما با تعجب گفت فرمایشی داشتید؟ فورا جواب گفتیم بله به وسیله مادر وطن احضار شدهایم.
ما آمدهایم تا دعوت مادر وطن را جواب گوییم و به این وسیله از طرف 600نفر دانشآموزان دبیرستان فردوسی اعلام میداریم که حاضریم اسلحه بر کف گرفته و دوش بهدوش سربازان از میهن خود دفاع کنیم. درخشانی در حالی که چشمان آبی خود را به سقف دوخته بود با خنده (پرمعنایی) آن فرمول کلی را ادا کرد: من احساسات پاک شما را تقدیس میکنم ولی ارتش
قوی است!
باز اگر احتیاج به شما باشد البته احضار خواهید شد. ما دوباره آمادگی خود را اظهار داشته و خداحافظی کردیم و برگشتیم بلی درست چهار روز بعد یعنی روز (٢١) آذر معنی تبسم پرمعنی با زهرخند درخشانی را دریافتم. او به ما خیانت کرده و آن روز به ریش بیپشم ما خندیده بود.
20 آذر
صبح با اضطرابی هرچه تمامتر در مدرسه اجتماع کردیم و به انتظار سرنوشت نشستیم و هر کس میآمد از بیرون خبری میآورد.
نیساری، آن دبیر با شهامت، مانند همیشه به ما درس وطنپرستی میداد و میگفت «فرزندان من! حالا موقع آن است که قرض خود را نسبت به مادر وطن ادا کنید. بدانید که شما برای چنین روزهایی تربیت شدهاید. ممکن است مرا از بین ببرند ولی من به شما وصیت میکنم که آلت دست بیگانه قرار نگیرید و بدانید که ابرهای تیره هرچه زودتر برطرف خواهد شد. ایران برای همیشه پاینده خواهد بود.» نزدیکیهای ظهر بود که صدای مسلسل از دور به گوش میرسید و ما خیال میکردیم که سربازان مشغول تمرین عملیات جنگی هستند. چند نفری از ما مسلح به اسلحه کمری گرم در انتظار سرنوشت نشسته بودیم ولی اتفاقا آن روزها هیچ پیشامدی نشد به ناچار درس را تعطیل کردیم و به منازل خود برگشتیم.
21 آذر و دبیرستان فردوسی
21 آذر، صبح زود در حالی که صدای تیر تفنگ و مسلسل با شدتی هرچه تمامتر به گوش میرسید برحسب وقتی که قبلا تعیین شده بود در دبیرستان حاضر شدیم. ما خیال میکردیم که درخشانی از شهر دفاع میکند. بنابراین در حالی که خون در بدنمان جوش آمده بود، تصمیم گرفتیم خود را هرچه زودتر به سربازخانه برسانیم و آماده حرکت بودیم. ناگاه درهای مدرسه تکان سختی خورد و به شدت باز شد و «صادق دادار»، که آنروزها یکنفر مهاجر لاتی پیش نبود و بعدها رییس اداره سیاسی فرقه شد، با عدهای اوباش مسلح به اسلحه خودکار (آفتامات)، به مدرسه و فورا دبیران ما را دستگیر و ما را با سرعت عجیبی متفرق و تهدید به مرگ کردند.
مرحوم ضیاء مدرس که در دبیرستان فردوسی تبریز به شدت با فرقه مبارزه می کرد
من سرباز راه حقیقت هستم
دبیران ما را با وضع افتضاحآوری کتکزنان به فرقه برده و در زیرزمین فرقه دموکرات (کوچه پستخانه) زندانی و بلافاصله بیریا و دیباییان (که هر دو بعدها به وزارت فرهنگ رسیدند) وارد دبیرستان شد و ما را به زور داخل سالن سخنرانی بردند.
دیباییان پشت میز سخنرانی قرار گرفت و با حالتی که نطقهای غرای موسولینی پیشوای فاشیست ایتالیا را به خاطر میآورد، شروع کرد. «من خوب میدانم در دبیرستان فردوسی دستهایی علیه فرقه ما فعالیت میکنند باید بیپرده بگوییم در حالی که درخشانی تسلیم شد، شما مور و ملخها در مقابل قدرت ما چه میتوانید بکنید. بروید کلاه خود را قاضی قرار داده و به کارهای بچگانه خودتان بخندید و اگر سماجت به خرج دهید مانند یکنفر جاسوس بیگانه محاکمه و اعدام خواهید شد.» سپس دیباییان نگارنده را مخاطب قرار داد و گفت: مدرس، من به تو علاقه دارم تو جوان خوبی هستی ولی اگر میخواهی به سرنوشت برادرت دچار شوی، ضد ما فعالیت کن (توضیح آنکه برادرم پس از انتشار نخستین شماره روزنامه کلید نجات در تبریز، به وسیله روسها زندانی و بلافاصله به تهران تبعید شد و اینکار بهانه دست عدهای مهاجر داد که به خانه ما ریخته و به نام جستوجوی اسناد و مدارک، کتابخانه شخصی و اثاثیه او را به یغما برده و برای اولینبار معنی دموکراتی و آزادی را به ما فهماندند). من در حالی که بغض گلویم را فشرده و دوستانم برای ممانعت از حرف زدنم بازویم را میکشیدند پا شده
جواب گفتم:
آقای دیباییان ما آلتدست بیگانه قرار نمیگیریم، من و دوستانم هر کجا باشیم سرباز راه حقیقت هستیم و از مرگ نیز باکی نداریم.
هیس هیس آرامتر میکشند تو جوانی.
- نه من از مرگ نمیهراسم. من آینده و سرنوشت شوم خودمان را جلوی چشمم میبینم ولی از مبارزه میهنی دست نخواهم کشید... .
ولی مثل اینکه به من الهام میشد که روزهای سختتری در پیش است. به این زودی خود را فدای احساسات مکن و آماده مبارزه عمیقتری با بیگانگان باش بنابراین اندکی از تظاهر کاسته و مرتبا بهطور مخفیانه شروع به تشکیل جلسات نهضت مقاومت کردیم.
اغلب در محلات دوردست تبریز از قبیل شتربان و ششگلان با دوستان دور هم جمع شده و نقشههای آینده را طرح میکردیم... سکوت کرده بودیم، ولی تمام ناظران میدانستند که این سکوت مخوف را انفجار عظیمی در هم خواهد شکست.
آذر و دی: آذر و دی 1324، ماههایی بودند که دموکراتها به هرکسی کوچکترین سوءظنی پیدا میکردند او را توقیف و بلافاصله اعدام میکردند. چهبسا از میهنپرستان حقیقی و مبارزین جسور که به استناد ادای کلمهای به بالای دار افتخار رفتند یا تیرباران شدند. همه میترسیدند، رعب و وحشت عجیبی سرتاسر تبریز را فراگرفته بود ولی دبیرستان فردوسی همچنان بر تبلیغات خود علیه بیگانهپرستان ادامه میداد و دامنه فعالیت را روز به روز وسیعتر میگردانید و نقشههای مخوفی طرح میکرد که شرح آنها در شمارههای آینده خواهد آمد. آنچه مسلم بود، پنجه مرگ همیشه ما را تعقیب میکرد، هیولای مرگ را نمیدیدیم ولی گاهگاهی در گوشه و کنار سایه آن را در اطراف خود مشاهده میکردیم. اخباری که از کانون دبیرستان ترشح میکرد با سرعت عجیبی در شهر منتشر شده و در امیدواری مردم به نجات و تزلزل روحیه دموکراتها تاثیر عمیق و عظیمی داشت.
کشمکش بر سر فارسی و ترکی
هنوز از اعلام تکلم به زبان ترکی چند روزی نگذشته بود که همه نسبت به آن ایراد داشتند.
روزی آقای نور قالیچی در حالی که درس میگفت ناگهان بغض گلویش را فشرد و شدیدا به گریه افتاد.
بله در قبرستان آزادی موقعی که انسان قادر به تکلم نیست اشک با زبان بیزبانی و هزاران سرّ درویی را آشکار میسازد ما زبان این اشکها را خوب میفهمیدیم. نقوشی را که این اشکها بر زمین ترسیم میکردند،میخواندیم.
اولین پیروزی
موضوع کشمکش بر سر زبان فارسی و ترکی دامنه پیدا کرده و نظر فرقه را به خود جلب کرده بود تا روزی وزیر خرچنگ یا به قولی وزیر بیفرهنگ! ! فرقه، سرزده وارد دبیرستان شد و ما را مخاطب قرار داد و گفت شما باید به زبان ترکی درس بخوانید. هنوز این جمله را درست ادا نکرده بود که دانشآموزان فریاد زدند ما ترکی نمیخواهیم ترکی قفقازی برای ما نامفهوم است. اگر زیاد اصرار شود میتوانیم عموما ترک تحصیل کنیم ولی حاضر به خواندن ترکی نشویم. بیریا که با مخالفت روبهرو شده بود ناچار گفت خب امسال به زبان فارسی درس بخوانید ولی باید سال آینده حتما ترکی بخوانید.
این اولین پیروزی نهضت مقاومت بود زیرا فرقه نتوانست زبان را که از آن طرف رود ارس به ارمغان آورده بود جبرا در گلوی ما فرو برد.
اعتصاب ـ بیریا وزیر والاتبار! ! از این پیروزی معکوس خودش سخت برآشفته شد و روزی معلمان را برای مشاوره در اینباره و یافتن راهحلی نسبت به موضوع ترکی و فارسی دعوت میکند.
در جلسهای که با حضور معلمان ما تشکیل میشود زبان فارسی را به باد ناسزا گرفته و از معلمان میخواهد به هر وسیله که ممکن است زبان ترکی را به ما تحمیل کنند. اینبار نیز نیساری، همان کسی که ماهها در تبریز گرسنگی خورد ولی حقوق خود را از فرهنگ فرقه نگرفت، جوابهای دندانشکنی به بیریا میدهد و میگوید زبان فارسی زبان مادری ماست. اگر زبان مادری شما نیست پس لابد اینجا وطن شما نیست! بیریا با شنیدن این سخن دستور بازداشت نیساری را صادر میکند.
درهای زندان روی اعضای مبارز نهضت باز شد
با اینکه در روز بیستویکم آذر عدهای از دبیران به وسیله فرقه ننگین و رنگین دستگیر و در زیرزمینهای مربوط زندانی شدند ولی با زندانی شدن نیساری درهای زندان روی فرهنگیان آذربایجان (اعم از محصل و دبیر) باز شد.
خوشبختانه هر قدر فشار خائنان نسبت به محصلان افزوده میشد مبارزه آنان شدیدتر و قوه مقاومت و استقامتشان در مقابل افکار بیگانهپرستی مضاعف میشد. نیساری را به زندان بردند ولی آیا میتوانستند افکار عمومی را زندانی کنند؟ در روزهایی که صدای پیشهوری در رادیو تبریز بلند بود و با نعره مستانه و جگرخراش خود مقدسات ملی ما را بهباد فحش و ناسزا میگرفت در قلب حکومت فرعونیاش صدای سرود ای ایران در محیط دبیرستانهای تبریز گوش فلک را کر میکرد.
افسوس حال، شما نمیتوانید حس کنید که سرود ای ایران آن روزها در دلهای ملتهب ما چه تاثیری داشت.
همین قدر بدانید که خواندن این سرودها به ما نیرویی میبخشید که مظالم و فشارهای ماجراجویان را به هیچ میگرفتیم و همه را در راه نجات وطن به جان میخریدیم و در راه مبارزه با دشمنان ایران به استقبال مرگ میشتافتیم.
س. ضیاء مدرس: عضو جبهه مقاومت آذربایجان
پینوشتها:
1-برای آگاهی بیشتر از پیشینه آن بنگرید به حمید صمدی (به کوشش)، سالنامه دبیرستان فردوسی تبریز، سال تحصیلی 53-1352، تبریز: چاپ خورشید [1352]، صص 4-1.
2- برای آگاهی بیشتر بنگرید به رحیم رییسنیا، «مدرسه محمدیه تبریز و تدریس مشروطه»، در فصلنامه فرهنگی و اجتماعی گفتوگو، ش ١٨، زمستان 1386، صص 7-23.