خبر
به مناسبت سالروز میلاد هشتمین ستاره آسمان امامت - پرتوی از حیات رضوی
- خبر
- نمایش از دوشنبه, 25 شهریور 1392 15:29
- بازدید: 3100
برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره 25692، سهشنبه 26 شهریور 1392
دکتر سیدجعفر شهیدی
ابوالحسن على بن موسى(ع)ملقب به«رضا»، امام هشتم از ائمه اثنى عشر(ع)و دهمین معصوم از چهارده معصوم(ع)است. سال تولد آن حضرت را 148 و 153ق و ماه تولد ایشان را ذوالحجه و ذوالقعده و ربیعالاول گفتهاند و مشهور آن است که روز تولد آن حضرت یازدهم ذوالقعده بوده است.
کنیه آن حضرت ابو الحسن است و چون حضرت امیر(ع)نیز مکنى به ابوالحسن بودهاند، حضرت رضا(ع)را ابوالحسن ثانى گفتهاند. مشهورترین لقب ایشان «رضا»ست که بنا بر روایتى در عیون اخبارالرضا، علت ملقب بودن آن حضرت این بود که «رضی به المخالفون من أعدائه کما رضی به الموافقون من أولیائه و...»؛ یعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به (ولایت عهد او)رضایت دادند و چنین چیزى براى هیچ یک از پدران او دست نداده بود؛ از این رو در میان ایشان تنها او به رضا نامیده شد؛ اما به روایت طبرى(وقایع سال 201) مأمون آن حضرت را «الرضى من آل محمد» نامید و صدوق هم بنا بر روایتى دیگر در عیون اخبارالرضا چنین گفته است.
باید متذکر شد که داعیان و مبلغان بنىعباس در اواخر عهد بنىامیه مردم را دعوت مىکردند که با «رضا از آل محمد» بیعت کنند؛ یعنى بىآنکه از کسى نام ببرند، مىگفتند: چون خلافت بنىامیه درست نیست، باید به کسى از خاندان محمد(ص)که مورد رضایت همه باشد، بیعت کنند. بنىعباس با حکومت آل على مخالف بودند؛ ولى چون مأمون که خود از بنىعباس بود، حضرت رضا(ع)را به ولایتعهدى برگزید، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق «رضا من آل محمد» در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب مشهور شد.
مادر آن حضرت امولد بود؛ کنیزى که از مولاى خود فرزند آورده بود. درباره نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال آفریقا یا مغرب مراکش بود.
در کتب معتبر، از جمله در عیون اخبارالرضا، نصوص و دلایل امامت آن حضرت مذکور است و در همین کتاب، وصیتنامه مفصلى از حضرت امام موسى کاظم(ع)مندرج است.
ولایتعهدی
پس از آنکه محمد امین در بغداد کشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گردید، مأمون تصمیم گرفت تا خلافت را پس از خود به کسى که غیر از خاندان بنىعباس باشد، بسپارد و پس از تحقیق و بررسى در احوال علویان کسى را شایستهتر و برازندهتر از على بن موسى بن جعفر(ع)ندید و از این رو کس فرستاد و او را از مدینه به خراسان فرا خواند.
درباره علت این تصمیم مطالبى گفته شده است و از جمله بنا بر خبرى در عیون اخبارالرضا از قول مأمون نقل شده است که گویا هنگامى که امین خود را در بغداد خلیفه خواند و بسیارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر کرد که اگر بر مشکلات فائق آید، خلافت را در محلى قرار دهد که خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسید، کسى را سزاوارتر از على بن موسى(ع)ندید و او را از مدینه بخواست و ولایتعهدى خود را به او تفویض کرد.
این مطلب درست به نظر نمىرسد؛ زیرا مستلزم آن است که مأمون شیعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد، و گرنه «قرار دادن خلافت در محلى که خداوند قرار داده است»، معنى ندارد. اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امیر(ع)و بعضى از اهل بیت داشته است، دلیل تشیع او به معنى دقیق کلمه (امام واقعى دانستن حضرت رضا) نمىشود. علاوه بر این اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمىدانست، دلیلى نداشت که با امین بر سر خلافت بجنگد و خود را امیرالمؤمنین بخواند.
بعضى گفتهاند فضل بن سهل ذوالریاستین که در حکم وزیر مأمون بود، او را بر این کار واداشت؛ اما باید دید که چه علتى موجب گردید تا فضل بن سهل مأمون را بر این کار وابدارد؟
به احتمال قوى دلایل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا(ع)به ولایتعهدى سیاسى بوده است؛ زیرا پس از قتل امین، اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در میان بنىعباس فرد برجستهاى که مورد قبول و رضایت همگان باشد، وجود نداشت و مأمون با همه لیاقت و شخصیت سیاسى، در عراق ناشناخته بود. در یمن و کوفه و بصره و بغداد و ایران، عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را که از خلافت بنىعباس داشتند، برآورده ندیدند؛ زیرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعى بودند. از این رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان امام على(ع)بود و امیدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى این خاندان بسته بودند.
فضل و مأمون با شمّ سیاسى خود از مشاهده اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم (مانند قیام ابوالسرایا در کوفه و علوى دیگر در یمن) به این نکته پى برده بودند و مىخواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولایتعهدى، رضایت مردم را به خود جلب کنند و پایههاى خلافت مأمون را مستحکم سازند؛ به همین جهت مأمون در سال 200ق بنا به گفته طبرى، رجاء بن ابى الضحاک و فرناس خادم (در بعضى روایات شیعه: یاسر خادم)را به مدینه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر(ع)و محمد بن جعفر، عموی حضرت رضا(ع) را به خراسان ببرند.
رجاء بن ابى الضحاک، خویش نزدیک فضل بن سهل بود و همین امر شاید مؤید این مطلب باشد که فضل بن سهل در کار ولایتعهدى حضرت رضا(ع)دخالت داشته است.
در روایات شیعه آمده است که مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود، نه از راه کوفه و قم؛ و دلیل این امر را کثرت شیعیان در کوفه و قم ذکر کردهاند؛ زیرا مأمون مىترسید که شیعیان کوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند.
این مؤید آن است که عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان، عاملى سیاسى بود و مأمون مىترسید که کثرت شیعیان در کوفه یا قم سبب شود که آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته کار به کلى از دست مأمون خارج گردد.
ورود به نیشابور
مشهور است که به هنگام ورود حضرت رضا(ع)به نیشابور، طالبان علم و محدثان دور محفۀ آن حضرت که بر استرى نهاده شده بود، جمع شدند و از ایشان خواستند که حدیثى بر آنها املا فرماید. حضرت حدیثى به طور مسلسل از آبای طاهرین خود از رسول الله(ص)و جبرئیل از قول خداوند روایت کرد که: «کلمه لا اله الا الله حصنی و من دخل حصنی أمن من عذابی: کلمه توحید (لا اله الا الله) حصار و باروى مستحکم من است و هر که به درون حصار من رفت، از عذاب من در امان ماند.» این حدیث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار(ع)تا حضرت رسول(ص)به «سلسله الذهب » [= زنجیرۀ طلایی] معروف شده است.
درباره اینکه چرا آن حضرت این حدیث را املا فرمود، باید گفت که این نوعى دعوت به وحدت کلمه و اتفاق بوده است؛ زیرا اساس اسلام و مدخل آن این کلمه است که معتقدان به خود را از هر گونه تشویش و عذابى در امان مىدارد و مسلمانان باید با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف کلمه بپرهیزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزینند.
حضرت در نیشابور در محلهاى به نام «بلاشآباد» نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو که اقامتگاه مأمون بود، رفت. به روایت عیون اخبارالرضا، مأمون نخست به آن حضرت پیشنهاد کرد که خود خلافت را قبول کند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در این باب مخاطبات زیاد میان ایشان رد و بدل گردید، سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع، ناچار ولایتعهدى را پذیرفت به این شرط که از امر و نهى و حکم و قضا دور باشد و چیزى را تغییر ندهد.
علت مقاومت امام این بود که اوضاع را پیشبینى مىکرد و بر او مسلّم بود عشیرۀ عباسى و رجال دولت که عادت به لاابالىگرى و درازدستى عهد هارونالرشید کردهاند، زیر بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانین الهى نخواهد بود. مأمون پس از آنکه آن حضرت ولایتعهدى را پذیرفت، امر کرد تا لباس سیاه که شعار عباسیان بود، ترک شود و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و بنىهاشم همه لباس سبز که شعار علویان بود، بپوشند. خود نیز جامه سبز پوشید و نام امام را زینتبخش درهم و دینار نمود و مقرر داشت که در همه بلاد اسلام بر منابر، خطبه به نام امام خوانده شود و این به روایت طبرى روز سهشنبه دوم رمضان سال 201ق بود.
على بن عیسى اربلى ـ مؤلف کشفالغمه ـ عهدى را که مأمون ظاهراً درباره ولایتعهدى امام رضا(ع)نوشته بود و ملاحظاتى را که حضرت رضا(ع)در میان سطور آن عهدنامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند، در سال 670ق در دست یکى از«قوام» (خادمان مشهد و قبر آن حضرت) دیده و صورت آن را در همان کتاب کشفالغمه آورده است.
تحقیق درباره صحت و اصالت این عهد به صورتى که در کتاب مذکور آمده است، مجالى دیگر مىخواهد و در اینجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعه آن نتیجه مىشود که آنچه در بعضى کتب ادعا شده است که مأمون شیعى بوده است و در مطالب گذشته نیز به آن اشاره شد، صحت ندارد؛ زیرا مأمون در این عهدنامه از مقام خلافت به گونهاى تعبیر مىکند که با عقاید اهل سنت مطابق است.
مأمون در این عهد نامه به سخن عمر استناد مىجوید و همچنین خلافت خود را مستند به شرع و قانون مىداند. همچنین در این عهدنامه علت انتخاب آن حضرت را به ولایتعهدى، علم و فضل و ورع و تقواى او مىداند، نه آنچه شیعیان معتقدند که او خلیفه و امام بحق و برگزیده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خویش است. همچنین در این عهدنامه به صراحت آمده است که ملقب شدن آن حضرت به «رضا» از جانب خود مأمون بوده است.
حضرت رضا(ع)به موجب آنچه مؤلف کشفالغمه آورده است، در پشت این عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است؛ اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با تردید و شک تلقى کرده است. البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشنبینى خاصى که از اوضاع و احوال سیاسى زمان خود داشت، مىدانست که این کار به آخر نخواهد رسید و بنىعباس و مخالفان خاندان امام على(ع) به هر طریقى که باشد، با آن مخالفت خواهند کرد.
اما آنچه شخص را به تأمل وامىدارد، این است که در آنجا گویا حضرت رضا مرقوم فرموده بود: «الجامعه و الجفر یدلان على ضد ذلک و ما أدری ما یفعل بی و لا بکم»؛ یعنى: جامعه و جفر بر خلاف این دلالت دارند(یعنى دلالت دارند بر اینکه این امر خلافت به من نخواهد رسید)و من نمىدانم بر سر من و شما چه خواهد آمد یا با من و با شما چه خواهند کرد.
درباره جفر و جامعه و ماهیت آن نمىتوان سخنى گفت و شکى هم نیست که امام(ع)با ارشاد و هدایت الهى از غیب و آینده مىتواند آگاه باشد؛ اما اینکه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگوید، محل تردید است؛ زیرا مأمون و اطرافیان او به جفر و جامعهاى که مخصوص امامان شیعه باشد که به وسیله آن از سر غیب آگاه گردند، اعتقادى نداشتند و بعید است که حضرت رضا(ع)در پشت عهدنامه مأمون چنین چیزى مرقوم بفرمایند.
تاریخ عهدنامه مذکور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201ق است و چنان که گفتیم، طبرى روز انتخاب حضرت را به ولایت عهدى، سهشنبه 2 رمضان سال مذکور مىداند و اگر سهشنبه 2 رمضان باشد، روز هفتم ماه رمضان یکشنبه مىشود نه دوشنبه؛ اما اختلاف یک روز را مىتوان به اختلاف در رؤیت هلال منسوب داشت.
صدوق در عیون اخبارالرضا(154/2 به بعد)نسخه سند دیگرى از حضرت رضا(ع)به نام نسخه کتاب الحباء و الشرط که تاریخ آن نیز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201ق است، نقل کرده است و در آن تصریح شده است که این روز همان روزى است که مأمون آن حضرت را ولیعهد خود کرده و مردم را به پوشیدن لباس سبز واداشته است. صدوق خود این نسخه را که حضرت درباره فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و کارداران نوشته، دیده است و به قول خودش آن را از کسى «روایت» نکرده است.
این نامه مقدمهاى دارد که به قلم حضرت رضا(ع)است و پس از آن اصل نسخه حباء و الشرط مىآید که بنا به فرموده حضرت شامل سه باب است: باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است که چگونه مأمون را در وصول به خلافت یارى داد و ابوالسرایا و شورشیان دیگر را سرکوب کرد و طبرستان، دیلم، کامل، غرجستان، غور، کیاک، تغزغز، ارمنستان، حجاز، سریر، خزر و مغرب را رام ساخت. باب دوم درباره پاداشهایى است که مأمون در برابر این خدمات در حق او برقرار کرده است و باب سوم درباره چشم پوشى فضل از این پاداشهاست. مأمون این امر را پذیرفته و به فضل اختیار داده است که هر کارى را که نمىخواهد، نکند و به اصطلاح این نامه او را «مزاح العله» ساخته است.
صدوق در عیون اخبارالرضا از ابوعلى حسین بن احمد سلامى (مؤلف اخبار خراسان که فعلا در دست نیست) نقل مىکند که ولایت عهدى حضرت رضا به اشاره و توصیه فضل بن سهل بوده است و چون این خبر به بغداد رسید، خاندان بنىعباس را خوش نیامد و مأمون را خلع کردند و با ابراهیم بن المهدى که موسیقیدان و عودنواز بود، بیعت کردند و چون مأمون این خبر را شنید، دریافت که فضل بن سهل رأى ناصوابى در پیش او گذاشته است. پس، از مرو بیرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسید، فضل ناگهان در حمام کشته شد و قاتل او غالب ـ دایى مأمون ـ بود. بعد مأمون حضرت را در حال بیمارى که بر او عارض شده بود، مسموم ساخت و آن حضرت بر اثر آن سم وفات یافت و در سناباد توس در کنار قبر هارون مدفون گردید. این واقعه در صفر سال 203ق اتفاق افتاد. صدوق پس از نقل این خبر از کتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مىداند و مىگوید مأمون خود، آن حضرت را ولیعهد کرد...