خبر
در سوگِ استاد دکتر محمدحسن گنجی - یک قرن عشق به ایران
- خبر
- نمایش از یکشنبه, 01 مرداد 1391 07:34
- بازدید: 3801
برگرفته از روزنامه اطلاعات
کریم فیضی
اینکه صاحب این قلم و بسیاری دیگر «فقدان ایرج افشار» را دردناکترین فقدان فرهنگی ایران در دهههای اخیر دانستهاند، در جای خود درست و منطقی است و قابل دفاع، اما وقتی ساحتهای وجودی استاد دکتر محمدحسن گنجی را در نظر بگیریم و در کنار جنبههای علمی و آموزشی و پژوهشی، جنبههای عملی و زیست و زندگی این استاد فقید را هم مورد تأمل قرار بدهیم، خواهیم دید که به یک اعتبار فقدان دکتر محمدحسن گنجی، غمبارتر و دردناکتر است. چه، خدمتی که دکتر گنجی در حوزهٔ تخصصی خویش ـ که جغرافیا بود ـ به این آب و خاک کرده، چنان است که نام او را بر یکی از بلندترین طاقها و استوارترین قلههای تاریخ و فرهنگ ایران جاودانه خواهد کرد. در روزگاری که به دست آوردن کوچکترین لقب و عنوان بیدشواریهایی بزرگ نیست، او به حق واجد صفت «پدر جغرافیای ایران» بود و این، صرفاً از روی تحصیلات جغرافیایی یا رسیدن به استادی و تدریس و تحقیق در رشتهٔ جغرافیا نبود، چرا که پیش از دکتر گنجی و همزمان با او و لابد پس از او نیز کسانی بودند و هستند و خواهند بود که در رشته جغرافیا صاحب رتبه و جایگاه و مرتبههای تخصصی باشند. ویژگی و به عبارت دقیقتر برجستگی دکتر گنجی در این بود که در کنار تحصیل و تدریس و تحقیق در رشته تخصصی خویش، خدماتی بزرگ و ماندگار را به انجام رساند که یکی از آنها پایهگذاری سازمان هواشناسی ایران و چندین دهه مدیریت بر آن بود. او در زمانی به این مهم توفیق یافته بود که جز ممالک پیشرفته غربی ـ از نوع اروپا و آمریکا ـ در آسیا و خارومیانه هیچ کشوری چنین نهادی نداشت و عجیب اینکه پیشگامی او در پایهگذاری و تأسیس هواشناسی، با مشکلاتی روبرو بود که یکی از آنها به باورناپذیری امکان پیشبینی آب و هوا برای ملّتی برمیگشت که هر بار رادیو میگفت هوا ابری خواهد بود، به چیزی کمتر از آن رضایت نمیدادند و هر نوع تغییر جوی را به حساب دروغگویی رئیس هواشناسی میگذاشتند که کسی جز دکتر محمدحسن گنجی نبود و چنین بود که او سالیان سال، سوژهٔ مزاح و شوخی و متلک و در مواردی هم استهزاء نشریات کوچه بازاری دهههای قبل از انقلاب بود، با این حال، دکتر گنجی با پذیرش همهٔ آنچه پشت سر و حتی به رویش میگفتند، اصرار داشت که نهال نهادی علمی را با دست خویش بارور کند و چنین هم کرد و در آخرین سالهای عمر خویش، پایهگذاری هواشناسی و به جان خریدن مصائب و مسائل آن برای رساندنش به نصابی معتبر و آبرومند را اصلیترین و مهمترین کار خویش میدانست و تعبیرش این بود که: این کار زحمت زیاد داشت و حرفهای زیادی از بابت این کار شنیدم ولی نتیجه قابل قبول است و اکنون نهادی در این کشور پا گرفته و سامان پذیرفته است که توفیق و توانایی آن قابل افتخار است. از همین جا و همین دریچه میتوان دانست که دکتر گنجی هم جزو معدود استادان و برجستگان و دانشورانی بود که دل در گرو ایران داشت و به کشور و وطن و میهن خویش، اگر نگوییم بیش از جان و زندگی وجود خویش دلبستگی داشت، به یقین دلبستگیاش کمتر از این حدود و چهارچوبها نبود. یکی از روشنترین و زیباترین دلایل این امر را میتوان در یکی از ویژهترین سوانح زندگی او در جریان پاکسازی محترمانه از دانشگاه مشاهده کرد که دارای زوایای بس و بسیار و آموزنده است. آری، دکتر محمد حسن گنجی در ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب به جهت برخی از مناصب و مقامات خویش و بهخصوص به دلیل پیوند ناخواستهای که عمدتاً از روی همشهری و همولایتی بودن با خاندان عَلَم و برخی از چهرههای این تبار داشت، مشمول حکم اخراج شد و بدین ترتیب، مردی که تا چند ماه قبل، استاد صاحب کرسی و مدیر گروه و رئیس دانشکده و مشاور رئیس دانشگاه و عناوینی از این دست بود، صفرالکف شد، تا به آن حد که در معاش و اداره معیشت خانواده خویش نیز دچار مشکل شد، با این حال، او با بزرگواری و بلندنظری، نه تنها به حکم انقلاب وجوانان عدالت خواه آن اعتراض نکرد و زبان به گلایه و بدگویی نگشود، بلکه در شرایطی که میتوانست با پذیرش یکی از دهها دعوتی که از دانشگاههای مهم و مختلف و عمدتاً معتبر دنیا، جایگاهی والاتر و دستکم جدید و بیمشکل پیدا کند، معالوصف در کشور و زادگاه و موطن خویش ماند و حاضر نشد دانش و تجربه و تخصص خویش را در جایی غیر از ایران به کار بگیرد. در حقیقت، دکتر گنجی مردی نبود که برای رسیدن به آرامش شخصی و دست یافتن به آنچه برای خود و خانوادهاش مطلوب بود، کشور و ملت خویش را پشت سر بگذارد و چنین بود که سالیانی را با دشواری و سختی و مرارت و تنگدستی گذراند ولی اجازه نداد در کارنامهاش چیزی غیر از بلندنظری وعشق به حق و حقیقت و میهن دوستی ثبت شود. آری، با لحن و لهجه ویژه خویش از روزگار مترجمی در فلان مرکز آموزشی دسته چندم سخن میگفت و بی آنکه گرهی بر چهره و جبین بیفکند، از رو سفیدی خویش شادمان بود و پیش از هرچیز از این خوشحال بود که پیرانه سر توانسته بود، بخش مهمی از تجربیات و آگاهیها و داناییها و داشتههای علمی و عملی خویش را در اختیار نسل جوان قرار بدهد. یکی از شورانگیزترین بخشهای زندگی دکتر گنجی را میتوان در بازگشت مجدد او به دانشگاه در سالهای بعد از انقلاب سراغ کرد. در عبارتی قریب به این مضمون میگفت: در سالهای جنگ ایران و عراق، میدانستم که کار جنگ بدون جغرافیا به توفیق ختم نمیشود. از این رو، بسیار مشتاق بودم که آنچه را که میدانم در اختیار رزمندگان و جوانان حاضر در صحنه جنگ قرار بدهم ولی چگونه؟ راهی برای رساندن آنچه میدانستم، نداشتم تا اینکه در سالهای پایانی جنگ که فشار عراق زیادشده بود، برخی از جوانان سپاهی پی بردند که برای زمینگیر کردن دشمن باید قواعد جغرافیایی را به کار بگیریم. اولین مراجعه کافی بود تا تمام آنچه را که میدانستم، در اختیار مسئولین جنگ بگذارم... وچندی بعد، همان جوانهابرای حقگذاری از خدمت مردی که عاشق این آب وخاک بود، او را به دانشگاه برگرداندند تا شاه ماهی دور افتاده از محیط علم وتدریس وتحقیق دیگر بار در دریایی که متعلق به آن بود، شناگری کند و به آموزش بپردازد که تقریباً تا پایان حیات آن استاد فقید ادامه داشت و پیرمرد چه شادمان بود از این که میدید نسل سوم و چهارم شاگردان او، یعنی شاگردانِ شاگردان شاگردان او درخششهای جهانی و ملی یافتهاند.
در ملاقاتهای متعددی که در معیت اصحاب فضل و دانش با آن استاد بزرگ داشتم و آخرین آنها در مراسم رونمایی از کتاب ارجمند پروفسور فضلالله رضا بود، دکتر گنجی را مردی عالم یافتم که البته در علم خویش خلاصه نمیشد. آری، او جغرافیدان بود و بسیار هم در فن خویش برجسته و شاخص بود. اما چه جای انکار که دروجود او شاخهها و شعبههایی از مردانگی و انسانیت و اخلاق هم جریان داشت که از اعماق وجود او سرچشمه میگرفت و به اقیانوس پاکیها میریخت. سلامت نفس دکتر گنجی نمیتوانست از نظر کسانی که او را میدیدندو میشنیدند، پنهان بماند. رضایت واقعی و غیرتصنعی او از زندگی و سیر و سرگذشتش را میتوان به ثروتهای معنوی و روحانی او برگرداند که عمری را با آنها به سر برده بود و با همین ثروت و میراث توانسته بود مشکلات زندگی را پشت سر بگذارد و به مقام «آرامش» برسد. مردی که در آستانه صدسالگی، تقریبا همه دعوتهای فرهنگی و علمی را اجابت میکرد و تا آخرین روزهای زندگیاش با دوربین شخصیاش عکس میگرفت وبه فکر آرشیوش بود، و در برابر نگاههای حیرتزده از سن و سالش و مهمتر از همه سلامت جسمانیاش، بسیار عادی عمل میکرد و در شرایط مقتضی شوخی، هم مورد شوخی قرار میگرفت و گاه خودش هم شوخی میکرد. اکنون دار فانی را وداع گفته است تا در لایههای زیرین ماتم و اندوهی که از فقدانش داریم، بیندیشیم که:آیا دیگر بار مردی در تراز علم و عمل و اخلاق و وارستگی محمد حسن گنجی در آسمان فرهنگی ایران زمین خواهد درخشید؟ چنین باد!