پنج شنبه, 30ام فروردين

شما اینجا هستید: رویه نخست تازه‌ها نگاه روز زهر تحریم در ناصرخسرو، انگبین می‌شود!

نگاه روز

زهر تحریم در ناصرخسرو، انگبین می‌شود!

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 78، آبان و آذر 1392، صفحه 18


قاسم پورکاشانی

 

دل من هسـت از این بازار بیزار
قسم خواهی، به دادار و به دیدار
نظامی گنجوی

از علم اقتصاد زیاد گفته و شنیده شده، این دانش بر پهنه جهان بر سرنوشت برنامهریزیهای اجتماعی تاثیر کلی داشته، چون تصمیم‌گیری‌های اقتصادی علمی است آثار آن به سود جامعه است. اما اقتصاد خودساخته چیز دیگریست. این نوع اقتصاد به دست عدهای خودبین و خودپسند شکل می‌گیرد. و انجام و سرانجام آن پایمال شدن گروه بزرگی از کم‌توانان جامعه است.

در اقتصادِ سالم سرمایه در اختیار سیستم تولید یا بازرگانی است. اما در اقتصاد خود درآوردی سرمایه وجود ندارد. بلکه ثروت است که در هر مسیر که سود بیشتری بدست آید به جریان می‌افتد.

اگر خدای ناخواسته سروکار کسی برای تهیه داروهای کمیاب و نایاب به ناصرخسرو بیفتد، در این آشفته بازار ظلم و جوری که زاییده و پرورده این اقتصاد است را درک می‌کند. در دل شهر تهران جایی وجود دارد که انسانیت از آن دور و نامردمی به آن سخت نزدیک است. در آن جا یک طرف نیازمندان به زنده ماندن هستند، از سوی دیگر آزمندان سیری‌ناپذیر. کسانی که زنده بودن خود یا عزیزانشان به خطر افتاده  و کسانی که از هلاکت دیگران لحظه‌ای مشوش نمی‌شوند.

یکی از همین سوداگران می‌گفت قیمت دارو را بیمار یا صاحب مریض تعیین می‌کند. بدین معنی که شدت بدحالی و نزدیکی به مرگ بیمار را از تشویش و اضطراب کسی که سراغ دارو آمده را می‌آزمایند، آنگاه بهای دارو را معین می‌کنند.

تردید نیست که کشور، آسیب دیدۀ تحریمهاست ولی تحریم هیچگاه به ناصرخسرو راه نیافته. دولتهای بزرگ کشور ما را بیرحمانه تحریم نموده‌اند. عده‌ای بدسگال و سنگین دل مکمل این تحریم‌ها هستند.

شیر خشک اصلیترین غذای کودک است. به عبارت دیگر شیره حیات طفل است. دولت در فراهم آوردن آن کوشا بوده، اما همین غذای نوباوگان دردست سوداگران است. تعدادی از آنها تاریخ گذشته و یا با تاریخ تولید فاصلۀ زیادی دارند. جنسِ کمیاب چرا تاریخِ مصرفش می‌گذرد؟. دورانِ مصرف شیر خشک در انبارهای احتکار ، به سر می‌آید.

در سالهای دور نزدیک پیچ شمیران جایگاهی بود برای نگهداری بچه‌های بی‌سرپرست که بیشتر آنها بچه‌های سرراهی بودند. در این محل که عنوانش شیرخوارگاه بود، خانمی کار می‌کرد بنام احترام مرندی. او دوست و هم‌روضه‌ای مادر من بود. او به طرزی باور نکردنی پیر و فرسوده می‌شد. روزی مادر من از او پرسید احترام چرا آنقدر زود شکسته شدی او گفت (تو خودت سه تا بچه داری میدانی، من چهل و دو بچه دارم). آن زن شریف بچه‌های شیرخوارگاه را فرزندان خودش می‌دانست. اما برای این مردهای ستبرسینه هست و نیست بچه‌های مردم یکسان است.

ما منفک از جامعه‌ایم. دچار تجریدیم. تفکر ما تفکر جمعی نیست. همه گونه آدمی در آن یافت می‌شود. ما میلیونها آدمیم با میلیونها رفتار. این کار سابقۀ تاریخی هم دارد.

در زمان حکومت ملی دکتر مصدق، دولت بیشتر از هر زمان تحت فشار بود. نفت را نمی‌خریدند. چیزی هم به ما نمی‌فروختند. اقتصاد ذلیل بود. مخالفین با پشتوانه دولتهای خارجی توان دولت را فرسوده بود. در این اوان که ملی کردن صنعت نفت، خود دشمن آفرین بوده، یک مرتبه سکه (پول خرد) نایاب شده. مسکوکات آن زمان از نقرۀ خالص ضرب شده بود. قیمت نقره بیشتر از وزنِ این سکه‌ها بود. بدین معنی که اگر سکۀ ده ریالی را ذوب می‌کردند چهارده ریال نقره بدست میآمد. عدهای سودجو، سکه‌ها را از دسترس مردم بیرون آوردند. آنها را ذوب می‌کردند با 30 درصد سود، نقره خالص آن را می‌فروختند. وضع طوری شد تا سکه دو ریالی را نشان نمی‌دادند شاگرد راننده آنها را سوار نمیکرد. در دکان نانوایی باید اول پول خرد را نشان میدادند بعد سفارش نان.

در جنگ دوم جهانی متفقین که میخواستند کامیونهای خودشان میدان‌دار جاده‌های ایران باشد. جلوی ورود لاستیک به ایران را گرفته بودند. لاستیک کمیاب شد. دولت مقدار کمی لاستیک که در اختیار داشت در اختیار عاملین فروش لاستیک میگذاشت اما یک حلقه به دست وسایل نقلیه‌دار به قیمت دولتی نمی‌رسید. قیمت یک جفت لاستیک معادل شده بود با بهای یک خانه. لاستیک فروشها به ثروت افسانه‌ای رسیدند.

گفتن این که ایران در جنگ دوم بی‌طرف ماند اشتباه  فاحشی است. کدام کشور بی‌طرف اشغال میشود. محصولات کشاورزی کدامین کشور بیطرف در اختیار بیگانه قرار می‌گیرد. ما اشغال شده بودیم. کشاورزی و انبارهای ما غارت شد. آرد نان مردم به وسیله عوامل داخلی تحویل دشمن می‌شد. ما آذوقه دشمن را فراهم می‌کردیم که با آلمان بجنگند. در حالی که خود گرسنگی میکشیدیم. زندگی و کشاورزی داشتیم ولی قحطی زده بودیم.

در همان اوان بزرگترین جور وسیله عاملین قند و شکر به مردم می‌شد. عاملین قند و شکر دولتی را یا به بیگانگان یا به قنادها می‌فروختند. قنادها از شکر آب نبات (شوکولات امروزی) میساختند. و ده برابر به مردم میفروختند. قهوه‌خانه‌ها تعطیل شدند. شاید بعضی فکر کنند این مهم نیست ولی تعطیل شدن قهوه‌خانه‌های آن روز به مثابه تعطیل شدن فست فود امروزیست. سماورِ جوشان تنها دلخوشی خانواده‌ها بود. که سرد و بی‌مصرف شده بود.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید