شاهنامه
اخلاق اسلامی در شاهنامه فردوسی
- شاهنامه
- نمایش از یکشنبه, 26 آبان 1392 08:09
- بازدید: 10214
برگرفته از تارنمای تبیان
دکتر حمید فرزام
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
زنام و نشان و گمان برتر است
نگارنده برشده گوهر است
استاد حکیم ابوالقاسم فردوسی (329- 411 یا 416 هـ)، بزرگترین شاعر حماسه سرای ایران، بلکه جهان که در نظم داستانها و اساطیر باستانی و قصص و روایات قهرمانی و تاریخی ایران با نبوغ و استعداد خداداد سخن را به آسمان علیین برد و در عذوبت به ماه معین رسانید (چهار مقاله، ص 47)- در فن خویش بزرگ آیتی است که نام او همواره با احترام زینت بخش تاریخ ادب و فرهنگ کشور ایران خواهد بود. منظومه حماسی بینظیر او- که شامل داستانها و اساطیر ملی و وقایع تاریخی از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض سلسله ساسانی است (دکتر صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج 1، ص 489) – علاوه بر محسنات و فواید بیشمار ادبی و تاریخی و همچنین اهمیت فراوان، از لحاظ اشتمال بر بخش اعظم آداب و رسوم و سنن و عقاید دیرینه یعنی فرهنگ کهن و جاودان مردم این سامان در قرون و اعصار گذشته، متضمن بسیاری از مطالب آموزنده و عبرتآموز اخلاقی و اجتماعی و مذهبی و دیگر مباحث انسانی است که بر ارزش معنوی آن افزوده و آن را، بیش از حد معمول، مقبول طبع مردم صاحب نظر نموده، تا آنجا که میتوان قسمتهایی از آن را آیینهی عبرت و گنجینه پند و حکمت دانست و خواندن آن را برای تهذیب اخلاق و تشحیذ اذهان و تنبیه و بیداری همه طبقات مردم، خاصه جوانان که از گردش روزگار و انقلاب احوال بیخبرند، لازم شمرد. این مطالب اخلاقی بر دو گونه است:
یکی پندها و حکمتهای فراوانی که فردوسی به سائقه میل باطنی و ذوق فطری خویش، غالباً در آغاز و انجام حوادث و وقایع و بعد از پیروزی با شکستهای پادشاهان و پهلوانان و انقراض سلسلهها که دگرگونی و تبدل اوضاع و احوال را در پی داشته، از سر عبرت و نصیحت به مناسبت و جای جای آورده، و نوع دیگر اندرزها و وصایا و مواعظ و حکمی است که در نسخه شاهنامه منثور ابو منصوری و دیگر مآخذی که مورد استفاده وی قرار گرفته وجود داشته و از قول بعضی از پادشاهان و وزیران و موبدان و پهلوانان و دیگر بزرگان در تضاعیف بعضی از فصول و ابواب شاهنامه آمده است؛ مانند اندرزهای اردشیر به شاپور (ص 611 خلاصه شاهنامه، فروغی) و اندرزهای هرمز به فرزند خود بهرام (ص 615) و سخنان حکیمانه بوزرجمهر با انوشیروان و موبدان در هفت بزم (ص 698) و پندنامه بوزرجمهر (ص 714) و نظایر اینها که اگر چه از زبان دیگران است، لیکن گویی همه از دل فردوسی برآمده است.
به هر حال، او با آوردن و درج این هر دو گونه مطالب نغز و حکمتآمیز علاقه خود را به اصول و مبانی اخلاقی اثبات و اظهار نموده و این معنی یاد آور جمله معروف امانوئل کانت (وفات: 1804م)، فیلسوف بزرگ آلمانی، است که گفته: دو چیز روح را به اعجاب میآورد و هر چه اندیشه و تأمل بیش کنی اعجاب و احترام نسبت به آن دو چیز همواره تازه و افزون میشود، یکی آسمان پر ستاره که بالای سر ما جا دارد و دیگر قانون اخلاقی که در دل ما نهاده شده است. (سیر حکت در اروپا، ج 2، ص 212).
این قانون اخلاقی چنان در دل فردوسی جای گرفته و با جان و اندیشه او در آمیخته که در بسیاری از اشعار شاهنامه به مناسبت جلوهگر است و نگارنده، پیش از ذکر موارد مزبور، در بیان این معنی به سخنی که بعضی از صاحبنظران درباره تکالیف اخلاقی گفتهاند اشارت میکند:... هر شخص عاقل و خردمندی به حکم عقل و وجدان بر اساس یک نوع مسئولیت، خود را به انجام دادن تکالیف اخلاقی موظف و ملزم میبیند و این الزام به حدی است که فلاسفه قدیم، فضائل اخلاقی را لازمه عقل و دانش و معرفت، بلکه با آن یکی میدانستند و میگفتند شخص دانا خود به خود نیکوکار است و شرّ و بدی ناشی از جهل و نادانی است...(دکتر سیاسی، علم الاخلاق، ص69)
نکته جالب توجه این است که مواعظ و مطالب حکمتآمیزی که در ضمن بعضی از فصول شاهنامه آمده و، به قول ارباب بصیرت دلبستگی به آنها منبعث از عقل و دانش گوینده خردمند آن است، گاه به حدی موضوع اصلی را تحت الشعاع قرار میدهد که خواننده تردید پیدا میکند که آیا مراد گوینده بیان اصول اخلاقی است یا ذکر حوادث تاریخی و اساطیر باستانی؟ قدر مسلم این است که استشهاد مکرر فردوسی در اثنای سخن به ادنی مناسبتی بدین گونه مفاهیم عالی اخلاقی و انسانی در جهت گرامی داشتن فضایل و پست شمردن رذایل، به شاهنامه امتیاز خاصی بخشیده است که نظیر آن در کمتر منظومهای از این دست دیده میشود. به راستی این همان «... هنر جهان پسندی است که به قول تولستوی همواره ملاک ثابت و معتبری دارد و آن ملاک ثابت و معتبر معرفت دینی و روحانی است که پیوسته افکار و عقایدی را القا میکند که در همه اعصار میان تمام امم عالم مشترک است». (دکتر زرین کوب، نقد ادبی، ص 96).
آری، همین معرفت دینی و روحانی، در حقیقت، اساس و مبنای مکارم اخلاقی است و بهترین گواه آن را قرنها، قبل از کانت تولستوی و بعضی از دانشمندان مصلح و خیراندیش و علمای تعلیم و تربیت قرن اخیر و معاصر اروپا و آمریکا همچون دکتر کارل و آناتول فرانس و اشپنگلر و کیزرلینگ و جان دیویی (عباس اقبال، تاریخ تمدن جدید: 1320، ص 357 – 358) در سخنان و احادیث گهربار پیامبر بزرگ اسلام و آیات بینات قرآن مجید میتوان یافت. چنان که پیامبر در حدیث معروفی، که مالک آن را در الموطّا نقل کرده، فرموده است.
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. و در آیه هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة. (سوره جمعه، آیه 3) به الهام ربانی تزکیه نفوس را مقدم بر تعلیم شمره است. بیگمان سر بعثت انبیای عظام، خاصّه پیامبر اسلام، تکمیل و تتمیم مکارم اخلاقی و تهذیب نفوس انسانی بوده است و فردوسی که خود از بیروان راستین آن حضرت و از معتقدان حقیقی آیین مقدس اسلام بوده و چنان که از فحوای سخنش بر میآید با قرآن و حدیث نیز آشنایی داشته، اصول اخلاقی اسلامی، را که منشاء عقلانی دارد و از اعتقاد به مبدأ و معاد نشأت میگیرد، سرلوحه کار خویش میدانسته است، چنانکه شاهنامه را بدین ابیات، که دالّ بر خضوع در برابر آفریننده توانای جهان است، آغاز کرده است:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده بر شده گوهر است
سخن هرچه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست
(خلاصه شاهنامه فردوسی، ص 1)
و جای دیگر در اثبات توحید و یکتاپرستی، ضمن ردّ احتجاجات مادی گرایانه مدّعیان حکمت و فلسفه، با بیانی ساده و رسا و مردانه، که از ویژگیهای اوست چنین سروده است:
آیا فلسفه دان بسیارگوی
نپویم به راهی که گویی بپوی
سخن هیچ بهتر ز توحید نیست
به ناگفتن و گفتن ایزد یکیست
ترا هر چه بر چشم بربگذرد
بگنجد همی در دلت با خرد
چنان دان که یزدان نیکی دهش
جز آنست و زین بر مگردان منش
تو گر سختهای راه سنجیده پوی
نیاید به بُن هرگز این گفتگوی
(همان، ص 340. صفا، تاریخ ادبیات، ج 1، ص 488)
گویی در وصف این طایفه و مقتضای همین حال و مقام است که در قرآن آمده:
یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون. ( سوره روم، آیه 7)
فردوسی در اوایل شاهنامه، بعد از نعت خدا، به ستایش خرد پرداخته و گفته است:
خرد افسر شهریاران بود
خرد زیور نامداران بود
خرد زنده جاودانی شناس
خرد مایه زندگانی شناس
ازویی به هر دو سرا ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند...
همیشه خرد را تو دستور دار
بدو جانت از ناسزا دور دار
(همان، ص2)
ابیات زیر، که نظامی عروضی از هجونامه فردوسی درباره سلطان محمود آورده، مؤیّد همین مطلب است:
مرا غمز کردند کان پر سخن
به مهر نبی و علی شد کهن
اگر مهرشان من حکایت کنم
چو محمود را صد حمایت کنم
(صفا، تاریخ ادبیات، به نقل از چهار مقاله، ص 483)
فردوسی با عنایت خاص به مقام خلافت الهی و کرامت ذاتی انسان، که در آیه: و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة ... (سوره بقره، آیه 29) و آیه: و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البرّ والبحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلاً (سوره آسراء، آیه 73) بدان اشارت رفته و ظاهراً مطمح نظر فردوسی نیز بوده در دو بیت بسیار بلند و حکیمانه، که بر علوّ اندیشه و عظمت پایگاه معنوی گوینده آن دلالت دارد، خطاب به انسان گفته است:
ترا از دو گیتی برآوردهاند به چندین میانجی بپروردهاند
نخستین فطرت پسین شمار تویی خویشتن را به بازی مدار
و از همین دیدگاه است که برای پرورش استعدادهای شگرف نهانی آدمی، او را به آموختن علم و دانش ترغیب میکند و از دعوی کمال که مایه رکود و خسران است باز میدارد و میگوید:
میاسای از آموختن یک زمان
زدانش میفکن دل اندر گمان
چو گویی که وام خرد توختم
همه هر چه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
ندانی چو گویی که دانا شدم
به هر آرزو بر توانا شدم
چنان دان که نادانترین کس تویی
چو گفتار دانندگان نشنوی...
(خلاصه شاهنامه، ص 706 – 707)
در قرآن مجید و احادیث در تحریض بر دانشاندوزی شواهد فراوان یافت میشود، که برای رعایت جانب ایجاز تنها به قسمت اخیر آیه 13 از سوره 39 (زمر) و یک حدیث معروف از پیامبر (ص) بسنده میشود...
قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوالالباب. (سوره زمر، آیه 13).
اطلبو العلم و لو بالصین فان طلب فریضه علی کل مسلم ان الملائکة تضع اجنحتها لطالب العلم رضی بما یطلب. (نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاینده، ص 63 – 64)
و همین طالب علم با چنین مقام و منزلتی اگر در بند خودبینی و اعجاب گرفتار آید، چنانکه فردوسی هم اشاره کرده مشمول این سخن حضرت امیرالمومنین علی (ع) است که فرموده: اعجاب الرجل لنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله (کلمات قصار حضرت علی (ع)، چاپ وزارت فرهنگ سال 1324، ص 9)
به قول حافظ: خودپسندی جان من برهان نادانی بود. (حافظ قزوینی، ص 148)
چون فردوسی، از لحاظ جنبههای معنوی، انسان را مظهر کمال و جمال مطلق و جلوهگاه انوار الوهیت میداند، برای اینکه از نیل به سعادت ابدی بازنماند، علاوه بر تشویق به کسب علم و معرفت، همواره وی را از صفات ناشایسته مانند هوای و هوس و آز و دروغ و نفاق و کاملی و از همه بدتر ظلم و بیداد برحذر میدارد و با اشعاری نغز و حکیمانه به کم آزاری و ترس از کیفر الهی و نیکی و بردباری و میانه روی و همنشینی با دانایان و دوری از نادانان و پند و عبرت آموزی و بسیاری از مکارم صفات انسانی فرا میخواند. از این رو به مصداق :
و من کل شییء لبه و لطیفه مستودع فی هدة المجموعة
شاهنامه، علاوه بر اشعار رزمی و بزمی و اساطیری و تاریخی، چنان که ازین پیش نیز گفته آمد، گنجینهای نفیس از دُر و جواهر لطایف و ظرایف و پندها و حکمتهای منظوم اخلاقی است که هر بیتی از این است آویزه گوش هوش هر انسان خردمند ادب آموز دانش پژوهی تواند بود بدین قرار:
هوای
اگر چیره گردد هوا بر خرد خردمندت از مردمان نشمرد
(از اندرزهای اردشیر به شاپور، ص 612)
اگر بر خرد چیره گردد هوا نیابد ز چنگ هواکس رها
خردمند کارد هوا را به زیر بود داستانش چو شیر دلیر...
(بیژن نامه، ص 366)
به قول پیامبر (ص): اشجع الناس من غلب هواه. (نهج الفصاحه، ص 58)
حضرت امیر (ع) نیز فرموده: لا یجتمع العقل و لهوی. (کلمات قصار، ص 45).
و در قرآن آمده: و من اضل ممن اتبع هویه بغیر هدی من الله (سوره قصص، آیه 51).
و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیلالله (سوره 38، آیه 26). و اما من خاف مقام ربه و نهی المنفس عن الهوی. فان الجنة هی الماوی (سوره نازعات، آیه 41 و 42).
آز
پرستنده آز و جویای کین به گیتی زکس نشنود آفرین
چو دانی که بر تو نماند جهان چه رنجانی از آن جان و روان
بخور آن چه داری و بیشی مجوی که از آز کاهد همی آبروی
(گودرزنامه، ص 379)
حضرت علی (ع) فرموده: الحرص لایزید فی الرزق و لکن یذل القدر. (کلمات قصار، ص 3)
و از حضرت رسول (ص) روایت شده است: یهرم این آدم و یشب منه اثنتان، الحرص علی المال و الحرص علی العمر. (نهجالفصاحه، ص 648).
این حدیث به گونههای دیگر نیز آمده است: یشیب ابن آدم و یشب فیه خصلتان، الحرص و طول الامل، که عیناً در فرهنگ اخلاق اسلامی بدین عبارت ترجمه شده است: «چون آدمی پیر شود دو چیز در او جوان گردد و قوت بگیرد یکی حرص و دیگری طول امل»صائب تبریزی همین مضمون را اقتباس کرده و گفته است:
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
دروغ و نفاق
زبان چرب گویا و دل پردروغ بر مرد دانا نگیرد فروغ
کسی کو بتابد سراز راستی کژی گیردش کار و هم کاستی
(خلاصه شاهنامه، ص 428)
رخ مرد را تیره دارد دروغ بلندیش هرگز نگیرد فروغ
(فروزانفر، سخن و سخنوران، 1350، ص 78)
پیغمبر(ص) فرموده: اخوف ما اخاف علی امتی کل منافق علیم اللسان. (نهجالفصاحه، ص 20)
علی (ع) در همین باره گفته است: ایاک و النفاق فان ذاالوجهین لا یکون وجیها عندالله.(کلمات قصار، ص 31) و دروغ را نیز زشتترین خویها دانسته در آنجا که فرموده: اقبح الخلائق الکذب. (کلمات قصار، ص 32).
کاهلی
چو کاهل بود مرد بُرنا به کار ازو سیر گردد دل روزگار
(سخن و سخنوران، ص 89)
تن آسانی از کاهلی دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن
که اندر جهان سود بیرنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست
(خلاصه شاهنامه، ص 702)
به رنج اندراست ای خردمند گنج نیابد کسی گنج نابرده رنج
(سخن و سخنوران، ص 52)
به قول سعدی:
نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد...
در قرآن مجید، آیه 41 و 42 سوره مبارکه نجم نیز شاهد صادق همین معنی است:
لیس للانسان الا ما سعی، و ان سعیه سوف یری.
از پیغمبر (ص) هم درین باب چنین روایت شده: اللهم انی اعوذبک من العجز و الکسل ...(نهجالفصاحه، ص 100).
ظلم و بیداد
چنین گفت نوشیروان قباد که چون شاه را سربپیچد ز داد
کند چرخ منشور او را سیاه ستاره نخواند و را نیز شاه
ستم، نامه عزل شاهان بود چو دود دل بیگناهان بود
(پادشاهی اردشیر بابکان، ص 589)
نگر تا نیازی به بیداد دست نگردانی ایوان آباد پست
(مقدمه شاهنامه فروغی، ص 20)
در احادیث نبوی (ص) آمده است: الظلم ظلمات یوم القیمة (نهج الفصاحه، ص 407)
از امیرالمومنین علی (ع) روایت شده: لاتظلم کما لا تحب ان تظلم (کلمات قصار، ص 23)
در بسیاری از آیات قرآن به ظلم و ستم اشارت رفته مانند: ان الذین کفروا و ظلموالم یکن الله لیغفر لهم و لا لیهدیهم طریقا (167) الا طریق جهنم خالدین فیها ابداً و کان ذلک علی الله یسرا (168) (سورهنساء).
حضرت علی بن الحسین (ع) به فرزندش امام محمد باقر (ع) وصیت فرموده: ایاک و الظلم لمن لا ناصر له علیک الا الله.
بیآزاری
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل
(داستان ایرج و سلم و تور، ص 38)
به نزد کهان و نه نزد مهان به آزار موری نیرزد جهان
(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص 102)
به قول سعدی:
به جان زنده دلان سعدیا که ملک وجود نیرزد آن که دلی را زخود بیازارند
و حافظ نیز در همین باره گفته است:
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر ازین گناهی نیست
(حافظ قزوینی، ص 53)
در روزگار ما، که عصر اتم و تسخیر فضاست، ولی بر اثر از میان رفتن کمالات معنوی و مکارم صفات انسانی، جنگ و خونریزی و ظلم و مردم آزاری بلکه سبعیت و درنده خویی در جهان بیداد میکند، این گونه مضامین عالی اخلاقی و اسلامی، که در متون کهن ادب فارسی به یادگار مانده، برای مردم این سامان سند افتخاری به شمار میرود. به امید آن که عمل بدان هم حال و مال همگان را به صلاح آورد. چه به قول گوینده عارفی:
من خواجه گفتاری بسیار شنیدستم یک خواجه ندیستم گفتاری و کرداری
در قرآن مجید در باب ایذاء مومنان چنین آمده است: والذین یوذون المومنین و المومنات بغیر ما اکتسبوا فقد احتملو بهتاناً و اثماً مبینا (سوره احزاب، آیه 59)
پیغمبر (ص) نیز فرموده: المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده. (نهج الفصاحه، ص 625).
کیفر و بادافراه
تو زین کرده فرجام کیفربری زتخمی کجا کشتهای برخوری...
(داستان سیاوش، ص 236)
کنون روز بادافره ایزدیست مکافات بد را ز ایزد بدیست
(کشته شدن افراسیاب، ص 447)
مکن بد که بینی به فرجام بد ز بد گردد اندر جهان نام بد
(همان، ص 448)
هر آنکه که آمد به بد دسترس زیزدان بترس و مکن بد به کس
چو نیکی کنی نیکی آید برت بدی را بدی باشد اندر خورت
(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص 101- 102)
چو رفتی سر و کار با ایزدست اگر نیک با شدت کار ار بدست
نگر تا چه کاری همان بدروی سخن هر چه گویی هما بشنوی
(داستان سیاوش، ص 190)
در قرآن کریم درباره پاداش عمل امده است: یومئذ یصدرالناس اشتاتا لیروا اعمالهم (7) فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره (8) و من یعمل مثقال ذرة شراً یره(9) سوره زلزال).
عدل و داد
اگر داد ده باشی ای نامجوی
شوی بر همه آرزو کامجوی
ز خود داد دادن به هر نیک و بد
به از هر چه گویی به نزد خرد
(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص101)
در قرآن کریم در قسمت اخیر آیه 12سوره مبارکه مائده چنین آمده: و لا یجرمنکم شنآن قوم علی الاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی و اتقوالله انالله خبیر بما تعملون (سوره مائده، آیه 12).
حضرت علی (ع) نیز گفته است:انصف الناس من نفسک و اهلک و خاصتک و من لک فیه هوی و اعدل فی العدو و الصدیق. (کلمات قصار، ص 21).
نیکی و احسان
تو تا زندهای سوی نیکی گرای مگر کام یابی به دیگر سرای
(در انجام کار رستم، ص 555)
درازست دست فلک بر بدی همه نیکویی کن اگر بخردی
(در کشتن افراسیاب برادر خود را، ص 102)
که نیکیست اندر جهان یادگار نماند به کس جاودان روزگار
(کیخسرو نامه، ص 431)
در قرآن چند جا به نیکی و احسان اشارت رفته، از جمله در آیه 90 سوره نحل میفرماید: ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی. و در آیه 8 سوره مبارکه اسراء آمده است:ان احسنتم احسنتم لا نفسکم و ان اساتم فلها.
امیرالمومنین علی (ع) نیز فرموده:لا فضیلة اجل من الاحسان.( کلمات قصار، ص 46).
بردباری
سر مردمی بردباری بود سبک سر همیشه بخواری بود
(بدیعالزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، 1350، ص 82)
سر بردباران نیابد به خشم
زنابودیها بتابند چشم
و گر بردباری ز حد بگذرد
دلاور گمانی به سستی برد
(پادشاهی هرمز اول، ص 615)
چنانکه ملاحظه میشود، فردوسی از جنبه روانی، حلم و بردباری بیش از اندازه را، که گمان ضعف و سستی در آن برود، نمیپسندد. سعدی نیز به همین معنی توجه داشته در آنجا که گفته است:
درشتی و نرمی به هم در به است چو رگ زن که جراح و مرهم نه است
(بوستان سعدی به تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، تهران 1359، ص 16).
حدیث نبوی معروف: خیرالامور اوسطها. (نهجالفصاحه، ص 312) نیز که از لحاظ جامعیت به مصداق؛ اوتیت جوامع الکلم، (نهج الفصاحه، ص 195) سخنی اعجازآمیز است ناظر به اعتدال در همه صفات آدمی است.
حضرت رسول (ص) فرمود:اللهم اغننی بالعلم و زینی بالحلم (همان، ص 97) و نیز گفته است:الحلیم سید فی الدنیا و سید فی الاخرة (همان، ص 298).
علی (ع) هم فرموده: الحلم یطفی نار الغضب (کلمات قصار، ص 12).
اقتصاد و میانه روی
هزینه مکن سیمت از بهر لاف
به بیهوده مپراکن اندر گزاف
میانه گزینی بمانی به جای
خردمند خواند ترا پاک رای
(دستورهای اردشیر به بزرگان ایران، ص 610)
پیامبر بزرگ اسلام (ص) در این باره فرموده: الاقتصاد فی النفقة نصف المعیشة. (نهج الفصاحه، ص213).
آیه 22 سوره مبارکه اسراء نیز دستور جاودانی رعایت اقتصاد و میانه روی برای همه افراد آدمی در تمام قرون و اعصار است که میفرماید: و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسوراً.
دوری از نادانان و همنشینی با دانایان
ز نادان نیابی جز از بدتری نگر سوی بیدانشان ننگری
(از اندرزهای هرمز به فرزند خود بهرام، ص 615)
ز نادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد برکس شکوه
نداند از آغاز انجام را
نه از ننگ داند همی نام را
(صفا، تاریخ ادبیات، ص 52)
آری چون نادان از ننگ و نام غافل است و نسبت به فضایل جاهل، به قول حضرت علی (ع) گرفتار زشتترین رذایل است چنان که در این باره گفته است: الجهل بالفضائل من اقبح الرذائل. (کلمات قصار، ص 12)؛ و از مجالست با وی منع کرده و فرموده: احذر مجالسة الجاهل کما تأمن مصاحبة العاقل. (همان، ص 27)
فردوسی در تحریض به همنشینی با مردم خردمند چنین سروده است:
دگر با خردمند مرد نشین
که نادان نباشد بر آیین و دین
که دانا تو را دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود
(داستان دستان سام، ص 59)
پند و عبرت گرفتن
زمین گر گشاده کند راز خویش
نماید سرانجام و آغاز خویش
کنارش پر از تاجداران بود
برش پر زخون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از ماهرخ جیب پیراهنش
چه افسر نهی بر سرت بر چه ترک
برو بگذرد چنگ و دندان مرگ
(کنارهگیری کیخسرو از سلطنت، ص 458)
کجا آن سرو تاج شاهنشهان
کجا آن دلاور گرامی مهان
کجا آن حکیمان و دانندگان
همان رنج بردار خوانندگان
کجا آن که در کوه بودش کنام
بریده ز آرام و زنام و کام
کجا آن که سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هژبر
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت
زخاکیم باید شدن سوی خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک
جهان سر به سر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است
(داستان سیاوش، ص 322)
درباره پند وعبرت در قرآن آمده است: فاعتبروا یا اولی الابصار.(آخر آیه 3 سوره حشر، شماره 59)
و علی (ع) نیز در همین مورد سخنی نغز و موجز فرموده که به راستی عبرتانگیز است: ما اکثر العبر و اقل الاعتبار.
آیه: اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة... (آیه 81، سوره نساء) و قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل... (آیه 42، سوره روم) نیز مناسب این معنی است.
فردوسی در جای دیگر پس از تباهی روزگار جمشید، در مقام پند و عبرت بیتی بسیار بلند و استادانه سروده که دریغ است از ذکر آن خودداری شود:
چنینست کیهان ناپایدار تو در وی به جز تخم نیکی مکار
(داستان ضحاک، ص 15)
باری، سخن به درازا کشید. اگر تمام مواعظ و حکم و اشعار نغز الخلاقی و عبرتآمیز حکیم طوس، که بر صدها بیت بالغ است، به همین شیوه مورد بحث و استقصا قرار گیرد، مجموعهای به اندازه خود شاهنامه میشود. به قول مولانا:
گر بگویم شرح این بی حد شود مثنوی هفتاد من کاغذ شود
از این رو به مصداق: ما لا یدرک کله لا یترک کله در اینجا نمونه را به چند مورد اشارت رفت. طالبان و پژوهندگان این معانی باید خود بخشهایی از شاهنامه یا خلاصه آن را در مطالعه بگیرند که، به راستی تا کسی شاهنامه را نخواند به عظمت کار و بلندی پایگاه فردوسی در ادب فارسی، خاصه موضوع مورد بحث، واقف نگردد.
در جهان پرآشوب کنونی که، بر اثر غلبه تمدن مادی بر جنبههای معنوی، مدار و مبنای بیشتر امور جوامع انسانی بر خودپرستی و پیروی از امیال پست حیوانی و هوی و هوسهای نفسانی قرار گرفته است و ظلمت اهریمنی مکر و دروغ و ظلم و فساد و جنگ و خونریزی بر بسیاری از شئون حیات آدمی سایه گسترده و مکارم صفات را در محاق زوال افکنده است، برای تهذیب نفوس و ترویج فضایل اخلاقی اینگونه سخنان چراغ توفیق و هدایتی فرا راه آدمیان تواند بود، زیرا به قول جان دیویی ، دانشمند علوم تربیتی معاصر آمریکایی:
هر یک از افراد بشر واجد قوای خالقه و استعدادهای خاصی است که، هر گاه به طور صحیح پرورش یابد، وی را در این جهان آشفته و پرمشقت، کمک به سزایی میکند. بزرگترین وظیفه تعلیم و تربیت پژوهش این قوا و استعدادها و تربیت و تبدیل آنها به عادات اخلاقی پایدار است.
(مدرسه و شاگرد، ترجمه مشفق همدانی، ص 138)
در پایان، لازم است اشارت شود که فردوسی مردی به غایت میهن دوست و غیرتمند و، در نقل مطالب، بسیار امین بوده است. این خصوصیات فطری در بعضی ابیات شاهنامه نمودار است، چنان که در رزم هماوران و حمله افراسیاب، به مصداق حب الوطن من الایمان، گفته است:
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
(سخن و سخنوران، حاشیه ص 49)
و بیت معروف:
مرا مرگ بهتر ازین زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
(جنگ یازده رخ، ص 383)
که حاکی از عزت نفس و مردانگی اوست، یادآور برخی از سخنان حماسی و افتخارآمیز سالار شهیدان کربلاست. مانند:
انی لا اری الموت الا سعادة و الحیاة مع الظالمین الا برما.
و امانت داری او از این ابیات داستان کاموس، به خوبی آشکار است:
سرآوردم این رزم کاموس نیز
دراز است و نفتاد ازو یک پشیز
بگفتم بدان سان که دهقان بگفت
نماند از بد و نیک چیزی نهفت
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مرا جای ماتم بدی
(داستان کاموس، ص 340)
ناگفته نماند که نگارنده، در ضمن مطالعه قسمتهایی از شاهنامه، به دو سه نکته برخورد کرده است که ذکر آنها خالی از لطف نیست. یکی اینکه فردوسی هر جا از زنان یاد کرده، بر اثر تمایلات و علایق دینی و غیرت و مردانگی، با توجه به بعضی آیات قرآن کریم، از جمله آیه 54 از سوره احزاب: و اذا سالتموهن متاعا فسئلوهن من و راء حجاب؛ همه آنها، حتی دختر افراسیاب و دیگر دختران تورانی را، پوشیده روی خوانده است:
به پرده درون رفت پوشیده روی بجوشید مهرش بپوشید موی
(دیدن منیژه و بیژه، ص 369)
منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب
زند خیمه زانگه بدان مرغزار
ابا صد کنیزک همه چون نگار
همه دخت ترکان پوشیده روی
همه سر و قد و همه مشک موی
(داستان منیژه و بیژه، ص 353)
وزان پس بفرمود شاه جهان
که آرید پوشیدگان را نهان
همان دختر شاه پوشیده روی
کسی کو نیاید ز پرده به کوی
(رفتارکیخسرو با کسان افراسیاب، ص 431)
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم...
کسی از پرده بیرون ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا...
(داستان تهمینه دختر پادشاه سمنگان و رستم، ص 158)
نکته دیگر این است که به سائقه و انگیزه غرایز فطری الهی و بر اثر اعتدال مشرب دینی و توجه به آیات... کلوا من طیبات ما رزقناکم... (جزئی از آیه 55 سوره بقره) و: قل من حرم زینة اله التی اخهرج لعباده و الطیبات من الرزق (آیه 31، سوره اعراف)، و همچنین حدیث نبوی (ص):خیر کم من لم یترک آخرته لدنیاه و لا دنیاه لا خرته و لم یکن کلا علی الناس. (نهج الفصاحه، ص 319)؛
فردوسی طبعاً طالب و دوستدار زن و زندگی خوب و خوش بوده است، چنانکه گفته:
اگر شاه دیدم وگر زیردست
و گر پاک دل مرد یزدان پرست
چنان دان که چاره نباشد زجفت
زپوشیدن و خورد و جای نهفت...
بویژه که باشد به بالا بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند
خردمند و با دانش و رای و شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم...
(انوشیروان نامه، ص 693)
چون زن خوبرو باشد و پارسا
مر او را جهان کی شناسد بها؟
(داستان شیروی با شیرین، ص 819)
چه کهتر چه مهتر چو شد جفت جوی سوی دین و آیین نهاده است روی
(داستان زال و رودابه، ص 68)
در این بیت به حدیث نبوی (ص) نظر داشته که فرموده است: من تزوج فقد استکمل نصف الایمان فلیتق الایمان فلیتق الله فی النصف الباقی. (نهج الفصاحه، ص 600).
و در باره خوب زیستن و غم جهان را نخوردن، چنین سروده:
نبینی که گیتی پر از خواسته است
جهانی به خوبی بیاراسته است
کمی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور
(سخن و سخنوران، ص 64)
ازو تو به جز شادمانی مجوی
به باغ جهان برگ انده مبوی
بپوش و بپاش و بنوش و بخور
ترا بهره این است از این رهگذر
(داستان کیخسرو، ص 248 و 254)
خوری یا بپوشی و یا گستری
سزدگر به دیگر سخن ننگری
کزین سه گذشتن همه رنج و آز
چه در آز پیچی چه اندر نیاز
(گودرزنامه، ص 279)
دو بیت اخیر، این رباعی معروف منسوب به خیام را فرایاد میآورد:
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
معذوری اگر در طلبش میکوشی
باقی همه رایگان نیرزد هشدار
تا عمر گرانمایه بدان نفروشی
نکته سوم این است که فردوسی در عنفوان شباب «در دیه باژشوکتی تمام داشت... و از امثال خود بینیاز بود.» (صفا، تاریخ ادبیات، به نقل از چهار مقاله)، اما چون سی الی سی و پنج سال جوانی ومال و ثروت و ضیاع و عقار خود را بر سر کار شاهنامه گذاشت و در آخر نیز، بر اثر سعایت حسودان و بدخواهان، مورد بیمهری و تعصب سلطان محمود غزنوی قرار گرفت، در پایان عمر به ناامیدی و تهیدستی گرفتار آمد، چنانکه خود بارها در شاهنامه، به سنت پیشینیان، ضمن شکایت از گردش آسمان بدان اشارت کرده است. این گونه شکوهها، که در آثار دیگران شاعران نیز آمده، در تذکرهها و بعضی از منابع ادبی این گونهای نقل شده که برای مردی آهنین و مقاوم و سختکوش چون فردوسی، از لحاظ اخلاقی، نوعی کسرشان است که، با آن مایه خردمندی و صلابت، از دست روزگار و اختران آسمان و مظاهر عالم طبیعت گله و شکایت سر دهد! خوشبختانه، او خود در آغاز داستان اردشیر بابکان، ضمن اقتباس از مضمون آیه مبارکه انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون... (سوره یس، آیه 82)، صریحاً مقدرات انسان را منوط به اراده بالغه و مشیت کامله الهی دانسته است نه گردش آسمان و سعد و نحص اختران. چنان که، بعد از طرح شکایتی از همین دست، بلافاصله آن را به شایستگی جبران کرده است، بدین شرح:
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
چنین داد پاسخ سپهر بلند
کهای مرد گوینده بی گزند
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از داشت کی سزد
تو از من به هر بارهای برتری
روان را به دانش همی پروری...
از آن جوی راهت که راه آفرید
شب و روز و خورشید و ماه آفرید
چو گوید بباش آنچه گوید بدست
کسی کو جر این داند او بیهدست
به یزدان گرای و به یزدان پناه
براندازه زو هر چه خواهی بخواه
(خلاصه شاهنامه، ص 589)
آری، مرد خداشناس از قسمت الهی خشنود و بدان خرسند است و علی وار در دعا میگوید:اللهم الجعلنی بقسمک راضیا قانعا و فی جمیع الاحوال متواضعاً ...(دعای کمیل).
گفتار خود را بدین چند بیت پندآمیز از منظومه حماسی فردوسی که، به جهت اشتمال بر مطالب گوناگون و ارزشمند معنوی، همواره مایه مباهات ملت ایران و همه مردم فارسی زبان است پایان میدهم:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
همان گنج دینار و کاخ بلند
نخواهد بدن مرا ترا سودمند
(داستان فریدون، ص 26)
به نیکی گرای و میازار کس ره رستگاری همین است و بس
پایان