نامآوران ایرانی
بزرگداشت ایران شناسی که نشناختیمش - دكتر منوچهر ستوده
- بزرگان
- نمایش از سه شنبه, 04 مرداد 1390 15:02
- بازدید: 6646
برگرفته از روزنامه فرهيختگان
بزرگداشت منوچهر ستوده در ۹۹ سالگی او در دانشگاه تهران برگزار شد. در ابتدای این مراسم که به همت مدیر مجله بخارا برگزار شده بود، علی دهباشی، مدیر مجله بخارا، ضمن دعوت از حضار برای قرائت فاتحه، یاد و خاطره ایرج افشار را گرامی داشت.
پیش از شروع مراسم و در هنگام ورود دکتر منوچهر ستوده، محمد رضا قنبری در حیاط دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران قطعاتی را با نی در همایون، درآمد و چکاوک نواخت . سپس دکتر فرج الله احمدی ، مدیر گروه تاریخ دانشکده ادبیات دسته گلی را از سوی این گروه به منوچهر ستوده تقدیم نمود.
تقدیم دسته گل توسط دکتر فرج الله احمدی، عکس از مجتبی سالک
سپس در ابتدای این مراسم علی دهباشی، مدیر مجله بخارا، ضمن دعوت از حضار برای قرائت فاتحه، یاد و خاطره ایرج افشار را گرامی داشت
و در ادامه چنین گفت :
« هشتاد و سومین از شب های بخارا را آغاز می کنیم.از طرف مجله بخارا و دانشجویان گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از استاد دکتر منوچهر ستوده و سخنرانان دانشمند آقایان دکتر عبدالرحمان عمادی و دکتر هوشنگ دولت آبادی و حضار محترم برای قبول دعوت و شرکت در این مجلس دانشجویی تشکر می کنم.
استاد ما دکتر منوچهر ستوده شناخته تر از آن هستند که نیاز به معرفی داشته باشند.اما از جهت یادآوری به فرازهایی از زندگی استاد ستوده می پردازم .
استاد ما منوچهر ستوده در بیست و هشتم تیر ماه ۱۲۹۲ در تهران متولد شدند.در دوران تحصیل در دبیرستان البرز کتابدار کتابخانه دبیرستان هم بودند .سال ۱۳۱۳ به دانشسرای عالی وارد شدند و استادانی همچون سید محمد مشکوة و علی اکبر شهابی داشتند.نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ درباره :( (مطالعات تاریخی و جغرافیایی-مسافرت به قلعه الموت )) نوشتند.
در سال ۱۳۱۷ درجه لیسانس در رشته ادبیات فارسی را دریافت کردند.در همین دوره در اداره فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس کردند.در سال ۱۳۲۴ با خانم فاطمه (شکوه اقدس) شمشیر گران ازدواج کردند.در سال ۱۳۲۹ از رساله دکتری خود زیر نظر استاد بدیع الزمان فروزانفربا عنوان :( (قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز )) دفاع کردند.در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن فولبرایت به آمریکا سفرمطالعاتی داشتند.در سال ۱۳۳۱ به عضویت The National Geographic Society درآمدند.
و در سال بعد به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پور داود در آمدند.و در سالهای بعد آموختن زبان پهلوی را در محضر دکتر ابراهامیان آغاز کردند.همچنین نخستین کتاب خود را با عنوان ((فرهنگ گیلکی)) در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسی در سال ۱۳۳۲ منتشر کردند . و در طی سالهای بعد چندین سفر مطالعاتی به خارج از کشور داشتند و ارتقاء به درجه استادیاری دانشگاه تهران و بعد دانشیاری و انتقال به دانشکده ادبیات تهران و عضویت در گروه تاریخ و سرانجام ارتقاء به درجه استادی در سال ۱۳۵۴ از جمله اتفاقات زندگی استاد در این سالها بوده است.
استاد ستوده در طی همین سالها تا سال ۱۳۸۱ در کنگره های مهم ایرانشناسی همچون (( کنگره بین المللی تاریخ و هنر و باستان شناسی ایران در دانشگاه آکسفورد)),((کنگره بین المللی ابوریحان در پاکستان)),شرکت و سخنرانی کردند.
دکتر منوچهر ستوده، عکس از مجتبی سالک
سفر به چین و آسیای میانه از دیگر فعالیت های سالهای اوایل دهه شصت استاد بود.
اما مروری تند و گذرا به برخی از کتاب های استاد ستوده:
۱-فرهنگ گیلکی با مقدمه استاد ابراهیم پور داود
۲-فرهنگ کرمانی
۳-فرهنگ بهدینان با مقدمه ابراهیم پور داود
۴-حدود العالم من المشرق الی المغرب
۵-مهمان نامه بخارا
۶- جغرافیای اصفهان
۷- فرهنگ سمنانی -سرخه ای-لاسگردی-سنگسری-شهمیرزادی
۸-عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات
۹- قلاع اسماعیلیه در رشته کوههای البرز
۱۰- تاریخ گیلان و دیلمستان
۱۱-از آستارا تا استارباد در ده جلد شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان که هر کدام قریب به هشتصد صفحه است
۱۲- فرهنگ نائینی
۱۳- تاریخ بدخشان
۱۴- تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس
۱۵- سفرنامه گیلان ناصرالدین شاه قاجار
۱۶- جغرافیای تاریخی شمیران
فهرست کتاب های دکتر ستوده ۵۲ جلد است که بنده به شانزده جلد آنها اشاره کردم.مقالات دکتر ستوده تا به امروزبه ۲۸۶ مقاله رسیده که عناوین آنها و جای چاپش ثبت شده که درویژه نامه بخارا در مورد استاد منتشر خواهد شد.کتاب ها و مقالات استاد ستوده نشانه دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینه فرهنگ ایرانی است.نزدیک به یک قرن زندگی که سراسر در عشق به زبان فارسی و تاریخ و جغرافیای سرزمین ما ایران گذشته است و چه دلپذیر و ماندگار است این زندگی.»
علی دهباشی، عکس از مجتبی سالک
عبدالرحمن عمادی سخنران بعدی بود به بیان شرحی کوتاه از نخستین آشنایی با منوچهر ستوده، خلق و خوی او و خاطراتی از وی پرداخته و گفت: «منوچهر ستوده آمده «از آستارا تا استارباد» یعنی در واقع تمام البرزکوه را انتخاب کرده است. چرا یک ایرانی به چنین کار بزرگی دست زد؟ پیش از او فرنگی میآمد و یک گوشه از البرز را تحقیق میکرد. یکی میآمد درباره جنگلش تحقیق میکرد. یکی درباره جغرافیایش تحقیق میکرد، یکی میآمد درباره زبانش تحقیق میکرد. کار غلطی هم نبود. برای اولینبار یک شخصی به نام «منوچهر ستوده» آمد و یک ایرانی، خودش را لایق این کار دید که درباره این زمینهها تحقیق کند. در حقیقت یک سوژه بزرگی را انتخاب کرد. یک سنگ برداشت. خواست بگوید یک ایرانی میتواند سنگ بزرگی مثل البرزکوه را انتخاب کند، ببیند، مطالعه کند، کتابهایی که دربارهاش نوشته شده، همه را بخواند، همه را گام به گام تحقیق کند، محل به محل ببیند، با مردم معمولیاش گفتوگو کند. تمام اینها را یادداشت کند. کتابی که امروز آقای دهباشی گفت، حاصل زحمت یک نفر آدم است. یک ایرانی، این همت را داشته، این عرضه را داشته، یک سنگ بزرگ را انتخاب کرده و این سنگ بزرگ، علامت زدن بوده و زده است. به این دلیل ستوده یک آدم استثنایی است. از سال ۱۳۲۰ شروع کرده و تا امروز که ۹۸ سال از سن شریفش میگذرد، آدمی است که از عهده کار بسیار بزرگی برآمده. البرزکوه، در تاریخ و اساطیر و ادبیات و جغرافیای ما یک گوشه استثنایی ایران است. در یشت نوزدهم آمده: اولین کوهی که از زمین رست، البرزکوه بود و هشتصد سال میرست. یعنی اولین و بزرگترین کوه ایران است. این شخص اولین و بزرگترین کوه را انتخاب کرده است. این انتخاب نشانه همت والای ستوده بوده است. یک معلم ایرانی بدون اینکه احتیاج داشته باشد برود و از آقای پروفسور فلان کمک بگیرد، خودش به تنهایی آمده و دست به چنین کاری زده است. ستوده با انتخاب «از آستارا تا استارباد» از آغاز لیاقت خودش را نشان داد. بنده که از ۴۷ و ۴۸ سال پیش با ایشان آشنا شدم و این دوستی ادامه داشته، به چشم خودم این موضوع را دیدم. ایشان در تمام زمینههای مردمشناسی، اقتصاد و... که انتخاب کرد و همچنین آثار تاریخی، تلاشهای زیادی کرد. از بناها، قلعهها، مساجد، قبور، پلها و تمام آنچه بهعنوان مدارک ملی ایران بوده، یادداشت برداشته و برای دیگران به یادگار گذاشته است. معمولا رسم است کسانی که برای تحقیق میدانی میروند، کتابهایی که در آن زمینه باشد، نمیخوانند اما ستوده با فهرستی که در اول کتابهایی که نوشته، نشان میدهد چقدر مدارک مربوط به این موضوع را جمع کرده است. علاوه بر آن، آمده و با اشخاص صحبت کرده. همه دهاتیهایی که دیده، با آنها صحبت کرده، آنهایی که موثر بودهاند، اسمهایشان را نوشته است. ستوده در سفرهای گروهی که با ایشان و ایرج افشار داشتیم، همان جایی میخوابید که دهاتیها میخوابیدند. زبانهای محلی ایران، گنجینه بزرگی برای فرهنگ و بقای فرهنگی مردم است. ایشان اولین نفر از میان ایرانیها بوده که روی فرهنگ گیلکی کار کرده. بعد از او دیگران آمدند و این راه را ادامه دادند. ستوده، زمانی این کار را کرد که خودش نمونه بود و از روی دست دیگران کار نکرده است.
یکی از کارهای مهمی که ستوده، انجام داده، کاری است که درباره قلاع تعلیمیه است که اسمشان را گذاشتهاند اسماعیلیه. این قلاع مال این مردمی است که اساس کار و زندگی و هدف و کوشششان، تعلیم بوده است. تعلیم به معنای آموزش. این «آموت» و آموزش، اساس مرام و رویه این مردم بوده است. این قلاع هم درحقیقت کتابخانه و مرکز تعلیم بوده است. ایشان اولین کسی بوده که به این مراکز اعتنا کرده. از وقتی که اینجاها را غارت کردند، کشتند و آثارشان را از بین بردند، کسی نبود که بیاید و بگوید چند تا قلعه بوده، کجا بوده، چطوری بوده و اولین کسی که این کار را کرد، این آقای منوچهر ستوده بود. اخیرا یکی از دانشمندان به نام عنایتالله مجیدی کتابی درباره «میمون دژ» نوشته و تحقیقاتی کرده. آقای ستوده، ۱۰ بار این کتاب را خوانده و دقت کرده و نشان میدهد هنوز به این موضوع علاقه دارد. آقای ستوده اولین کسی بوده که آمده و از هنرمندان یاد کرده است. از هر نجار، بنا، معمار و نقاشی که نشانه یا ازش بوده، یاد کرده است. هیچیک از مستشرقان چنین نکردهاند. آقای ستوده آمده و درختهای کهنسالی که مردم برایشان احترام قائلند، صورت اینها را نوشته. همین درختهایی که اشخاص نادان میآیند و آنها را میبرند و میگویند مبارزه با خرافات است؛ بدون اینکه بدانند موضوع چیست. چند سفر با دوستان ازجمله آقای ستوده به کوههایی رفتیم. همیشه ایشان را بهعنوان پیشروی خودمان قبول داشتیم و با ایشان شوخی میکردیم. مرحوم ایرج افشار این اسم را رویشان گذاشته بود و میگفت «ستوده ابررهبر است». کسی که در سفرها اصلا تند نمیرفت و همیشه با یک لنگر حسابشده متین و محکم راه میرفت، ستوده بود. چرا؟ چون کارش حساب داشت.
این رودخانهای که از فیروزکوه به جلگه ساری میرود که روخانه تجن هم به آن میگویند، این دره به دره تالار معروف است. کوههای وسط این رودخانه و رود هراز، تا خود فیروزکوه ادامه دارد. این قسمت به استناد کتاب «حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب» که اسم درستش «اندر صفت زمین» است و آقای ستوده آن را به چاپ رسانده تا به اشخاص نشان بدهد مدارکی درباره این منطقه در دسترس است، یک قسمت از کوههای شروین است. همین کوهها را به اسم سلسلهکوههای شهریارکوه هم میگویند. همین کوه را در قدیم کوههای «قارن» هم میگویند که در شعرهای ناصر خسرو هم هست. غار «سپهبد خورشید» هم در یک طرف آن است و در طرف دیگرش بایجان. یک بار من و آقای ستوده و آقای افشار به این مسیر رفتیم. یک بار دیگر هم آقای هوشنگ دولتآبادی تشریف داشتند. یک بار که ما خودمان سه نفری رفتیم، از دره تالار، از محل زیرآب شروع شد و چهار روز، سفرمان طول کشید تا رسیدیم به بایجان و از کوه دماوند درآمدیم. ما از پل سفید راه افتادیم؛ سال ۱۳۴۸ آمدیم رفتیم الاشت. شب رسیدیم آنجا. داستان دارد که چطور جا پیدا کردیم. روز بعد راه افتادیم و این ده و آن ده، روز دوم پس از ۴۰ کیلومتر راه رسیدیم، به جایی به نام شیخ موسی. روز بعدش راه افتادیم که برویم به جایی به اسم «نشل». به عادتی که هر سه ما داشتیم، گفتیم این مسیری را که قاطرها و چاروادارها میروند، این مسیر را نرویم و مسیر مشکل را برویم. راه افتادیم و رسیدیم به تنگهای. سرد هم بود. تنگهای که دو طرفش کوه سنگی آمده بود. شاید صدها متر همینطور، این صخره سنگی بریده بود. از چندطرفش آب میزد بیرون. چاروادار همراه میگفت اینجا اسمش «اولون» است. از این تنگه که خارج شدیم، رفتیم بالا سر تنگه. دیدیم یک دشت خیلی جالبی است که این محل مشرف است بر این تنگه. موقع ظهر بود. یک دفعه چشممان افتاد به سرای چوپانی که آنجا بود. دیدیم یک سنگی را دم در خانهاش گذاشته که این سنگ را رویش پا میزنند و میروند داخل. نگاه کردیم دیدیم این سنگ، سنگ معمولی نیست. سنگ مال یک ساختمان است. سنگ هم نوشته داشت و هم نقش. چیزی که از نظر ما خیلی مهم بود که تاکنون در البرزکوه، جایی که نوشته و نقش داشته باشد، ندیده بودیم. متاسفانه سنگ، بزرگ بود و نمیتوانستیم بگذاریمش توی کولهپشتی و با خودمان ببریم. به چوپان گفتیم این سنگ را از بین نبر. آقای ستوده و آقای مرحوم افشار از سنگ عکس گرفتند. بین خودمان قرار گذاشتیم که وقتی آمدیم، بدهند ببینیم این چیست. به نظر ما که کم و بیش با این خطوط آشنایی داشتیم، دیدیم که این خطوط اگرچه به خطوط اوایل «اشکانی» خیلی شبیه است اما معلوم نیست، مال چه دورهای است. بنابراین باید پیش یک متخصص خوانده شود. قرار شد آقای ستوده این را بفرستد خارج. آقای ستوده، داستان مربوط به این موضوع را در جلد چهارم «از آستارا تا استارباد» نوشته. همین عکس را گذاشته. در ایران الحمدلله کسی که کمک کند به این مسائل، نیست. چیزی به این مهمی که سند و نوشته است و نقش دارد، در هر جای دنیا باشد، سر و صدا میکند، جایزه میدهند، تحقیق میکنند. در ایران کسی که کمک نکرد هیچی، جواب درستی هم ندادند. چون پولی در میان نبود. این عکس مانده و از آقای دهباشی خواهش خواهم کرد این را چاپ کند که برای نسل بعدی به یادگار بماند. این نقش، سند همان «تیرماسینزه» است. کسی که معنای «طبره» را نداند، غیر از اسم «طبرستان» چه در نجوم قدیم، درک نمیکند. شما میدانید در آسیا، آن شیءای که شبیه پاپیون است و داخل سنگ میگذارند و سنگ را میگرداند، همه دهاتیها به آن میگویند «طبره». درحقیقت این چیزی است که افلاک را میگرداند. در حقیقت این همان خداوند تعلیم و تعلم و دبیری و تیر و عطارد است. این همان «هرمس» یونانیهاست. این همان خداوند حکمت است. همان تیر است و تیرماسینزه که اهالی دیلمستان و طبرستان، هر سال جشنش را میگیرند و حفظش میکنند. آن محلی که ما این سنگ را پیدا کردیم، اسمش «لی سر» است. «لی» در زبانهای محلی شمال ایران به معنای سوراخهایی است که انسانها از دوره غارنشینی، آنجا بودند. آنجا پر از شکستههای سفال و آثار قلعهخرابه بود. هرگز متاسفانه مراکز مربوط به آنجا نرفتند و کاوشی انجام ندادند. این هنر کار معلمی است که آمده و از روی اعتمادی که به خودش، به علمش و به کارش داشته، راه افتاده و موفق به چنین کشفی شده است.
در پایان هم این شعر را که برای منوچهر ستوده سرودهام، میخوانم:
«شدی نود با هشت ای ستوده
ستوده بوده کارت هرچه بوده
بیاموزند تا فرهنگ ایران
کتاب نام تو ماند گشوده»
و سپس هوشنگ دولتآبادی، دوست دیرین منوچهر ستوده چنین گفت: «آقای ستوده در جمع ما یک شیخوخیتی داشت بهخاطر نحوه رفتار و وقارش بهطوری که ایرج افشار همیشه بعد از اینکه ایشان را معرفی میکرد میگفت ایشان ستوده هستند و بقیه ناستوده که البته هیچ عیبی هم نداشت زیرا که اگر آن ستوده آقای ستوده بود ما به ناستودگی راضی بودیم با کمال میل. خلاصه ما به راه خود ادامه دادهایم البته این را هم بگویم که مردم بومی مازندران در فصل تابستان در کنار دریا و ساحل نمیمانند و به دامنه کوهها میروند به همین دلیل ما در هر منزل (حدودا هر دو فرسخ) یک دهی بود که از ما پذیرایی میکرد که استاد ستوده بیشتر آنها را میشناخت از آنجا رفتم به یوش، بنده این مطالب را برای آشنایی شما با روحیات استاد ستوده عرض میکنم شما همه قبول دارید که غربت چیز بسیار بدی است اما بدتر از آن این است که در آن غربت غریبگز نیز باشد و غریبگزهای آنجا ناقل بیماری تب راجعه باشد، یوش از این جاهاست و خود آقای ستوده در نزدیکی درهای که منتهی بود به شهر یوش به ما گفت مواظب باشید که اینجا غریبگز دارد، من بهعنوان یک طبیب خیلی احتیاط میکردم اما جناب ایشان میرفتند در قهوهخانه محقری که آنجا بود و روی فرش مندرسی که داشت مینشستند و دستور چایی میدادند. بعد صحبت از این شد که تب راجعه را چگونه میشود درمان کرد که ایشان فرمودند بنده زمانی در نزدیکی خلخال دچار این تب شدم که مرا تا سرحد مرگ پیش برده بود که یک آقایی با آمونیاک که قطرهقطره مقدارش را زیاد کرد من را نجات داد، علت این عرض بنده این بود که شما بدانید که بین من و جناب ستوده همیشه در مورد طب اختلاف هست چون ایشان به طب اعتقاد ندارند و من هم با وجود اینکه به طب اعتقاد ندارم به بیاعتقادی ایشان اعتقاد ندارم، من نمیتوانم تصور کنم که تب راجعه با آمونیاک خوب شود ولی اهالی بومی آنجا روشی داشتند که دانههای غریبگز را به مسافران میدهند برای خوردن تا به نوعی واکسینه شوند اما آقای ستوده قبول نمیکرد و چون من باید در امتحان ایشان قبول میشدم که آیا میتوانم به این سفرها بیایم یا نه زیاد اصرار نکردم. در هر حال در ادامه راه وقتی به دامنه شمالی البرز جنوبی نزدیک شدیم به یک دشت بسیار زیبا و یک جنگل رسیدیم و در آن جنگل تعداد زیادی گاو بود. در آن هنگام من فرصتی پیدا کردم که اطلاعات طبی خودم را به رخ ایشان بکشم، من سراغ گاودار رفتم و مقداری شیر که تازه دوشیده بود، گرفتم و شروع به نوشیدن آن کردم که جناب ستوده فریاد زد نخورنخور. مگر دیوانهای تب مالت میگیری اما من به نوشیدن ادامه دادم حتی به ایشان نیز تعارف کردم اما ایشان گفتند مگر دیوانهام که بخورم من گفتم شما تب مالت نمیگیرید اگر هم بگیرید من شما را دو هفتهای معالجه میکنم پس از حرف من ایشان مقداری نگران شد و به من گفت تو از کجا میدانی که تب مالت نمیگیری من گفتم وقتی من آمدم از گاودار پرسیدم که آیا در دو سه سال اخیر گاوهایش بچه سقط کردهاند یا نه چون محال است در گلهای تب مالت باشد و گاوهای آن گله چند بچه سقط نکنند که جواب سوال منفی بود بعد از ماجرای این سفر من عرض میکنم که آقای ستوده دراین سفرها شیخوخیت داشتند درست است که اختیار تام نداشتند چون ایرج افشار کسی نبود که به کسی اختیار تام بدهد اما چون احترام ایشان را نگه میداشت جناب ستوده در حقیقت یک رئیس مجلس سنا بود و من در این مورد سند بسیار معتبری دارم که یک شعری است در مورد سفری که بدون جناب ستوده انجام شد و نتیجه خوبی هم نداشت.
آقای جهانشیر خویی که یادشان گرامی باد از دوستان مرحوم ما بود که شکواییهای نوشتند خدمت جناب شیخوالشیوخ ستوده به لندن:
دکتر هوشنگ دولت آبادی، عکس از مجتبی سالک
ای کرده به شبهای سیه طی منازل ای مرد جهان گشته و ای رهبر عاقل
ای در همه جا پیشرو کوهنوردان وی یک تنه با لشگر انبوه مقابل
هر بار که در گردش سالانه جنگل سر بر خط فرمان تو بودیم ز منزل
هرگز نفگندی خطر اندر دل ما بیم چون داشت مهین رهبر ما بر سر ما ذل
از حول تو بودند پلنگان متواری وز بیم تو ببران به اطاعت متقبل
رفتی و نشستی به اقالیم اجانب گشتی ز رفیقان غوی فارق و غافل
کذاب جبالا خبرت هست که اینبار دور از نظرو همت آن مرشد کامل
شد قصه ناکامی ما نقل منابر شد خاری و رسوایی ما نقل محافل
کذاب جبالا خبرت هست که اینبار بر رذلت و بر خفت این امت بزدل
شد ملتی اندر تبرستان متالم شد جنگلی از خنده خرسان متزلزل
کوتاه کنم قصه از آن را براندیم بر شاهی و بابلسر و چالوس معجل
هر جا که رسیدیم همه یاد تو کردیم ای کرده به شب های سیه طی مراحل
البته دو توضیح در مورد این شعر لازم است عرض کنم؛ جناب ستوده که در محضرشان هستیم حافظهای دارند مانند بهترین صفحه عکاسی اما گاهی اوقات اتفاق میافتاد که اسم کوهها را اشتباه میگفتند و ایشان به شوخی میگفتند من شب از اینجا رد شدم و به همین دلیل است که جوان شیر میگوید «ای کرده به شبهای سیه طی منازل» و باز بهخاطر اینکه بعضی از اسمها را خلاف آنچه که بود میگفتند به ایشان لقب کذاب جبالا را داده بودند.
اما من به شخصه متعجب شدم از حافظه این جناب چون در سفرها همراه استاد افشار وقتی به تپهای میرسیدیم ایشان میگفتند پشت این تپه یک خانه چوبی یا یک درخت سنجد است و ما در کمال تعجب میدیدیم که استاد ستوده درست گفتند. در خاتمه چند کلمه در مورد آثار و کارهای ایشان عرض میکنم، اصولا ما ایرانیها به کار عمیق و دقیق عادت نداریم خیلی از فرنگیها سعی کردند به ما دقت در کار را بیاموزند اما نتیجه این شد که خودشان هم دقتشان را از دست دادند و در این مورد ما گرفتاریهای بسیاری داریم بهخصوص در مورد تاریخ و مخصوصا تاریخ زرتشتی اما ایشان در همین کتاب بین صفحه ۷۲ تا ۱۲۵ فرهنگ راههای مالرو را نوشتند از مبدا به مقصد به ترتیب حروف الفبا که مجموعا ۱۷۷ رشته راه است با نام و نشان. بعضی از این راهها خودشان ۱۱ رشته هستند همه با ذکر منازل و مشخصات کامل قید شدهاند، ما سالها کارمان این بود که از این راهها و آثار عکس میگرفتیم عکسها تبدیل میشد به مقاله و مقاله تبدیل میشد به کتاب و کتاب تبدیل میشد به حقالتدریس دانشکده ادبیات.
هوشنگ دولت آبادی و علی دهباشی، عکس از مجتبی سالک
دو سال پیش ایشان دوربینی خریده بودند و در ایوان خانهشان در کوشکک از ابرها عکس میگرفتند و مجموعه این عکسها یکی از دیدنیترین چیزهای این روزگار است. یکی دیگر از آثار اخیر استاد ستوده که هنوز بهطور کامل در دسترس نیست دیدنیهای ایران نام دارد که با وفور اطلاعات شاید تنها کتابی باشد که برای گردشگران ایران راهنمای واقعی و خوبی است.
شب منوچهر ستوده، عکس از مجتبی سالک
همچنین ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که ایشان هیچوقت ساعت نداشتند حتی آقای ایرج افشار هم که ساعت نداشتند گاهی ساعت را میپرسیدند ولی آقای ستوده اعتقاد به وقت نداشت. در همان سفر اول به ما یاد داد که هر وقت گرسنه شدیم یعنی ظهر است و هر وقت خوابمان آمد یعنی شب است. یکی دیگر از کارهای مهم ایشان فرهنگ سنگ سریست چون فرهنگ اهالی سمنان و بهخصوص سنگ سر براساس گوسفندداری است و به همین دلیل برای اهالی آنجا هر گوسفندی با یک کلمه خصوصیت خاص خود را دارد (مثلا اگر برهای باشد که کنار گوشش و روی زانویش خال داشته باشد فرق میکند با برهای که فقط روی زانویش خال دارد و هر کدام اسم خاص خودش را دارد) حالا اگر از من بپرسند که از این وجود ذیجود با این همه خوبی و با اینکه من سالها محو محبتهایش بودم چه چیزش را مهم میدانم عرض میکنم آنچه در ایشان مهم است مستحیل شدن ایشان در طبیعت است یعنی ایشان جزئی از طبیعت است و خودشان هم در کوچ سالیانه خود از چالوس به کوشکک هم تابع طبیعت هستم من یکبار از ایشان پرسیدم شما کی به کوشکک میروید؟ ایشان فرمودند هنوز آنجا بخاری دلچسب است و عامل برگشت ایشان از ییلاق به قشلاق یعنی از کوشکک به چالوس در آمدن و شکفتن گلیست به نام حسرت که گلی ظریف و زردرنگ است. من از صمیم قلب امیدوارم که این وجود عزیز همیشه پایدار بمانند برای اینکه شاید بتوان گفت که نهتنها در حال حاضر که در آینده هم هیچ جانشینی نخواهند داشت. سپس ستوده در جایگاه سخنرانان قرار گرفت، ضمن تشکر از دوستان و حاضران چند کلمهای از خود سخن گفت.
عکس ها از مجتبی سالک
در خاتمه، فیلم «خون است دلم برای ایران»، فیلمی مستند از زندگی منوچهر ستوده ساخته سیدجواد میرهاشمی به نمایش درآمد.
دکتر منوچهر ستوده و علی دهباشی، عکس از نگار مسعودی
عبدالرحمان عمادی و علی دهباشی، عکس از نگار مسعودی
دکتر منوچهر ستوده عکس از نگار مسعودی