ادبیات
جنگل در فرهنگ و ادب فارسی
- ادبيات
- نمایش از جمعه, 16 دی 1390 18:37
- بازدید: 9710
برگرفته از روزنامه اطلاعات
مهندس نادر رضایی ـ کارشناس جنگل
جنگل این نعمت الهی که مجموعهای از درختان از انواع گونهها را شامل میشود و امروزه به عنوان بستر حیات انسانی و پشتوانۀ کشاورزی و محور توسعۀ اقتصاد ملی شناخته میشود؛ دارای فواید عدیدهای است که یکی از صدها فوایدآن تأثیری است که بر روی هنر و فرهنگ و اعتقادات ما انسانها دارد. این موهبت الهی همواره انسان را وادار به درونگرایی و احساس به وجود خداوند لایزال نموده و پیوسته الهام بخش شاعران، نویسندگان و هنرمندان در ابعاد و زمینههای مختلف شعر، موسیقی، نقاشی و زیباشناسی به حساب میآید. به طوری که در بسیاری از کشورهای جهان منبع الهام و خلق آثار بدیع و جاودانهای شده است که از ارزش هنری بسیار بالایی برخوردار بوده و جزو شاهکارهای هنری جهان محسوب میگردند.
علاوه بر اینها، چون جنگل منشأ بسیار دیرینه در پندار انسانها از هر رنگ و نژادی دارد، از اینرو در بین تمامی اقوام و ملل جهان سبب به وجود آمدن افسانههای زیادی شده است که تماماً سرشار از اساطیر گیاهی است. در این میان، کشور عزیز ما ایران نیز نه تنها از این قاعده کلی مستثنی نیست بلکه به علت داشتن سوابق تاریخی درخشان و برخورداری از زبان و فرهنگ بسیار غنی در بین تمامی کشورهای جهان از جایگاهی خاص و اعتباری ویژه برخوردار است. تا بدانجا که کمتر شاعر و نویسندهای را میتوان یافت که در وصف طبیعت و بیان اهمیت و پی بردن به عظمت خداوندی از طریق زیباییها و فواید آن، داد سخن نداده باشد.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
«ناصر خسرو»
سعدی، شاعر نامدار و نویسندۀ توانای ایران زمین، دردیباچه گلستان و در راستای حمد و سپاس ذات خداوندی آورده است:
«فراش بادصبا را گفته تا فرش زمردی بگسترد و دایه ابر بهاری را فرمود تا بنات بنات را در مهد زمین بپرورد و درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در برگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سرنهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته است.»
وی در کمال فصاحت کلام، بلاغت بیان و شیوایی سخن، در جایی انبوهی درختان را به عقد ثریا که به صورت مجموعهای از ستارگان منوری است که همانند گردنبندی مرصع در آسمان پدیدار میگردند، تشبیه کرده و در ادامه چنین آورده است:
«شبی را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد، موضعی خوش و خرم و درختان دره، گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش آویخته...».
حافظ این افتخار فرهنگ و ادب فارسی نیز میفرماید:
بلبل به شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکتــــه توحید بشنـــوی
جنگل، منادی آمدن بهار و مظهر زیباییهاست:
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
«سعدی»
***
صــبا به تهنیــت پیـر میفـروش آمد
که موســم طــــرب وعیش وناز ونــوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبـز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برافروخت باد بـهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
حافظ
***
آن زمانی که امرود وحشی سایه افکنده آرام به سنگ
کاکلیها درآن جنگل دورمیسرایند باهم هماهنگ
کهچگونه زمستان سرآمد، جنگلوکوه در رستخیزاست
نیما
درختان سمبل وحدت، دوستی، ایثار و فداکاریاند:
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایهاش را بفروشد به زمین
رایگان میبخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست
شور من میشکفد
سهراب سپهری
درخت مظهر شوق و سرمستی انسانهاست:
درختــان بسیـــــار و آب روان
همی شد دل سالخــــورده جوان
بیاراست شهــــری بسان بهشت
بههامون گل و سنبل و لاله کشت
«فردوسی»
درخت تبینکنندۀ حالات روحی عرفا و زینتبخش مجالس عقلاست:
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجلۀ حسن بیارای که دامـاد آمد
دلفریبان نباتی همه زیــــــور بستند
دلبـر ماست که با حسن خداداد آمد
زیربارند درختان که تعلّــــق دارند
ای خوشا سرو که از بارغم آزاد آمد
«حافظ»
درخت، مظهر دلخوشی و امیدواری به آیندهای روشن است. همچنین درخت انسان را به درنگ در آنچه بودیم، هستیم و خواهیم بود؛ وا میدارد.
با خود گویم زعمر بر توچه رسید
پیمانه چگــونه پرشد از بیم و امید
پاســـخ شنوم سرو نلرزد چون بید
این است قرار امید و این است امید
بگذشت بهار و مِهرگان گشت پدید
دیگر باید زمِهـــر بگسست امیــــد
اکنون که درخت عمر لرزید چون بید
باری بشنو نصیحت از موی سپیـــد
«دکتر اسلامی ندوشن»
و در آئین کشورداری نیز از زبان خسرو انوشیروان به پسرش میشنویم:
بـــرو پاس درویـــش محتاج دار
که شاه از رعیـــت بود تاجـــــدار
رعیت چو بیخند وسلطان درخت
درخت ای پسر باشد از بیخ سخت
سعدی
در بیان غم و اندوه و مسائل عاطفی حکیم توس در عین حزن و اندوه چه زیبا میسراید:
چو از سرو بن دور گشت آفتاب
سر شهـریار اندر آمد به خـواب
یکـــی طشـــت بنهاد زرّین برش
جدا کرد از او سـرو سیمین سرش
چو از شاه شد گاه و میدان تهی
مه خورشیـد با دا مه سرو سهـی
همه بندگان مـوی کردند باز
فرنگیـس مشکین کمند دراز
برید و میان را به گیــسو ببست
به فندق گل و ارغـــوان را به خست
نخواهم زبیـــــخ سیاوش درخت
نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت
درخــت تو آنگـــــه که بار آورد
یکـی نامــور شهریار آورد
«در بیان زیبایی و رعنا قامتی دلدادگان و آنجایی که در شاهکار حکیم توس در ارتباط با داستان رستم و سهراب میخوانیم که پس از اسیر شدن هجیر، گردآفرید به غیرت آمده و به میدان میآید و با سهراب درمیآویزد؛ در این گیرودار، جوان به او نزدیک میشود و کلاهخود از سرش بر میدارد که ناگهان زلفش نمایان میشود و سهراب پی میبرد که دختر است و هم شگفت زده میشود، هم پر از تحسین از دلاوری او از آن بیشتر زیبایی او.» (دکتر اسلامی ندوشن)
یکی بوستان بد در اندر بهشــــت
به بالای او ســــرو، دهقان نکشت
دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان
تو گفتی همی بشکفـــــد هر زمان
و اما در این میان، نکتۀ بسیار مهم و قابل توجه این که اگر امروزه محققان در کشورهای پیشرفتۀ جهان پس از سالها تحقیق، پی به نقش جنگل در توسعۀ منابع آبی، رونق کشاورزی و تأمین سلامت روح و روان انسانها بردهاند و اگر سازمانهای جهانی امروز شعار «نگذارید بمیرد جنگل که جهان خواهد مرد» را سر میدهند و اگر گفته میشود که حیات دشتها و موجودیت شهرها در گرو سرسبزی، توسعه و تعالی جنگلها قرار دارد، برای یکایک فرزندان این آب و خاک مایۀ مباهات و سربلندی است که بدانند قرنها پیش، بسیاری از شعرا و نویسندگان کشورمان در کمال فصاحت کلام و شیوایی بیان در این ارتباط داد سخن سر داده و به خوبی ادای مطلب نمودهاند. از جملۀ این ادیبان و شاعران بلندپایه، مولوی این شاعر شهیر و نامآور کشورمان است که قرنها پیش این چنین فرمود:
گفــت با ســرگشتهای در کوه و دشــت
تک درختی خستــــــــه از اندوه دشت
ای نشستــــه در پنــاه سایــــــــهام
خستــــــهای دشــــــت را من دایهام
در پناه من تو را آرامـــــــــــش است
و زغـــــــم طوفان تو را آسایش است
گر بمیــرم من جهانــی مـــرده است
گرچــه گویی بیزبانی مـــــرده است
آب را من در زمین جــوشان کنـم
خـاک را مـن بر زمیـن پر جـان کنـم
گفت با او تک درخت سبز و پاک
برگ سبزی هست مرگ آب و خـاک
هر که کشت اندر بیابان یک نهـال
بــاد او را شــــادی دل بیزوال
این درختانند همچـــون خاکیــــان
دستها برکــردهاند از خاکــدان
با زبان سبـــــز و با دست دراز
از ضمیـــر خاک میگوینــد راز
سوی خلقان صد اشارت میکنند
آن که گوش هستش عبـادت میکـنند
تیـــزگوشان راز ایشان بشنـونـــد
غافـــــلان آواز ایشــان نشنونـد
از ازل خالــــق چو این بنیاد کرد
از درختــــان ملک جــان آباد کـرد
از درختان چشمه میجوشد ز خاک
از درختـــان لاله گردد سینـه چاک
ای که میبینی جهــــان را برمدار
شد جهان از سبـزه زاران برقـرار
امید آن که نسل کنونی جامعه مان با پی بردن هرچه بیشتر به اهمیت جنگل و منابع طبیعی و ضرورت حفظ، نگهداری و توسعۀ آن، بتواند حرمت و افتخار پیشینیان و نیاکان ما را که به آداب و سنن باارزشی چون «جشن درختکاری» اعتقاد داشته و پایبندی خود به شعارهای ارزشمندی چون «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم تا دیگران بخورند» را عملاً به اثبات رساندهاند؛ به خوبی حفظ کنند تا بدین طریق نسلهای آینده به نیکی و بزرگی از آنها یاد نمایند و در این راه، آنان مطمئن باشند که از این آزمون همانند بسیاری دیگر از آزمونها رو سفید بدر میآیند. چه، قرنها پیش حکیــم توس، فردوسی شیرین زبان از درگاه ایزدمنان برای یکایک ایرانیان آرزوی سرافرازی و زنده نگهداشتن نام نیاکان و سربلندی ایران را نمود. آنجایی که فرمود:
تو ای دادگستر جهان آفرین
برازنـــده آسمـــــــان و زمین
برانگیز مـــــردان ایران نژاد
توانا و برنـــــــا دل و پاک زاد
که با نیروی داد و مردانگی
به هوش و فرهنگ و فرزانگی
کنند زنـــده نام نیـاکان ما
چو مینو کنند خاک ایـران ما