دوشنبه, 10ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی تیره‌های ایرانی برگزیده‌ها دربارۀ آذربایجان

تیره‌های ایرانی

برگزیده‌ها دربارۀ آذربایجان

برگرفته از مجله ایران شناسی، سال دهم،  بهار 1377 - شماره 1، ص 141 تا 172

اخـتلاف‌ لهجه، ملّیت نزاید بهر کس‌
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
شهریار

به دعوت هیأت‌ مدیرۀ «کنگرۀ‌ جـهانی‌ آذربـایجانیها»1 در روزهـای 30 و 31 مه 1998،   کنگره‌ای ظاهرا به مناسبت «هشتادمین سالگرد استقلال کشور آذربایجان»،  و باطنا به‌ منظور طرح موضوع تجزیۀ آذربـایجان و چند استان دیگر از ایران،   و الحاق آن‌ به اران‌ قفقاز (جمهوری آذربایجان) در شهر‌ واشنگتن‌ تشکیل گـردید. این جلسه با پیام حـیدر علی اف رئیـس جمهوری آن کشور افتتاح شد. برگزارکنندگان کنگره، آشکارا نقشه‌های‌ «آذربایجان مستقل» و «آذربایجان متحد» (مرکب از آذربایجان ایران و اران قفقاز) را نیز در اختیار شرکت‌کنندگان قرار دادند و...

به مناسبت این‌ اقدام گستاخانه که علیه تمامیت ارضی ایران انجام پذیرفته است، اقدامی که در تاریخ سیاسی ایـران به یقین نظیر و مانندی ندارد، برگزیده‌های این شمارۀ ایران‌شناسی را به «آذربایجان» اختصاص داده‌ایم، تا خوانندگان گرامی به برخی از کوششهای‌ محققان‌ و نویسندگان و شاعران ایرانی، اعم‌از آذربایجانی و غیرآذربایجانی، در دفاع از آذربایجان و زبان فارسی، و نیز برخورد با پان‌تورکیست‌ها و کمونیست‌ها در قرن بیستم‌ میلادی آگـاه گردند.

از حـوادثی که از جنگ اول جهانی‌ به‌ بعد بر آذربایجان گذشته است و از نقشه‌ها و تبلیغات پان‌تورکیستها و کمونیستها علیه ایران به منظور تجزیۀ آذربایجان کم‌وبیش‌ آگاهیم که نیازی به تکرار آن در این‌جا نیست.

ولی ذکر این‌ موضوع‌ را‌ در این‌جا، ولو به اختصار، لازم می‌دانیم‌ که‌ تـا‌ پیـش از تشکیل‌ حزب توده، و روی کارآمدن پیشه‌وری و حکومت خودمختار آذربایجان در سال 1324، درس‌ خواندگان و روشنفکران آذربایجان و از جمله نویسندگان‌ و شاعران‌ آذربایجانی، با آن‌که‌ همه به ترکی سخن می‌گفتند، خود را مطلقا «ترک» (تورک) نمی‌دانستند. آنان‌ تنها ساکنان‌ عثمانی (ترکیه) و قفقاز را ترک می‌خواندند و در یک کلمه «ترک بـودن» را دونـ‌ شأن و حـیثیت خود می‌دانستند. نکتۀ قابل‌توجه دیگر آن اسـت‌ کـه‌ آثـار‌ هیچ‌یک از هموطنان آذربایجانی ما مانند سید حسن تقی‌زاده، سید احمد کسروی، رضازادۀ‌ شفق، پروین اعتصامی، رعدی آدرخشی، عباس زریاب خوئی، محمد امین ریاحی، تقی ارانی،  محمد امین ادیب طـوسی، عبد العـلی کـارنگ، محمد رضا شعار، منوچهر مرتضوی، ناطق‌ ناصح، جواد شیخ الاسلامی، محمد‌ نخجوانی، غلامحسین‌ ساعدی‌ و...بـه زبـان ترکی نیست.

شهریار شاعر نامدار آذربایجان، اشعار معدودی به زبان ترکی‌ دارد‌ و بقیۀ اشعارش‌ به زبان فارسی‌ست. در مطالبی که در برگزیده‌های همین شماره از نظرتان مـی‌گذرد ملاحظه مـی‌فرمایید کـه‌ این‌ افراد‌ وطن‌دوست شریف، وقتی متوجه شدند که پان‌ تورکیستها و سپس کـمونیستها در دورۀ استالین‌ برای‌ تجزیۀ‌ آذربایجان، به ترکی‌زبان بودن‌ آذربایجانیان انگشت می‌نهند و آنان را«ترک» می‌خوانند و به دشمنی با «فارسها» تحریک می‌کنند، گفتند راه‌ مقابلۀ‌ بـا‌ دشـمن ایـن است که دولت مرکزی ایران باید در سراسر آذربایجان تدریس زبان فارسی را‌ رواج‌ دهـد تا دشمن از این جهت خلع سلاح‌ گردد. زیرا آنان به درستی زبان فارسی‌ را‌ عامل‌ اصلی وحدت ملی ایـران مـی‌دانستند.

از شهریور 1320 بـا اشـغال ایـران از سوی قوای‌ شوروی‌ و انگلیس، و تأسیس حزب‌ تودۀ ایران، و بعد حزب دموکرات آذربایجان با ادعای خـودمختاری‌ بـرای‌ آذربایجان‌ با تکیۀ بر زبان ترکی به‌عنوان«زبان ملی»ساکنان آذربایجان و تبلیغات شدید روسها دربارۀ تجزیۀ آذربـایجان، برخی از ایـرانیان‌ در‌ دام کمونیستها افتادند و به تکرار سخنان بی‌پایۀ آنان مانند«ترک»بودن آذربایجانیان، ستم فارسها بر ترکها‌ و مطالب واهی دیـگری از ایـن‌ گونه پرداختند.بدین ترتیب پنجاه سال است که تربیت‌شدگان مکتب کمونیستها و پان‌تورکیستها تنها‌ با تکیه بـر زبـان تـرکی، برای تجزیۀ آذربایجان گریبان چاک می‌کنند.

ما در مقالۀ «آذربایجان‌ کجاست؟» (ایران‌شناسی، سال‌ اول، شمارۀ 3، پائیز 1368، ص 443 تا 462) یکی از این افراد‌ را‌ در‌ امریکا معرفی کردیم. وی عـباسعلی جـوادی‌ست که‌ در سال‌ 1367‌ کتابی به نام آذربایجان و زبان آن، اوضاع و مشکلات ترکی آذری در ایران‌ به‌ تـوسط‌ انـتشارات کـتاب جهان در امریکا‌ چاپ‌ کرد.

او در‌ کتاب‌ خود‌ به مانند کمونیستها و پان‌تورکیستها عنوان‌ کرده‌ است که قرارداد گلستان در سـال 1813 آذربـایجان را کـه در اصل سرزمینی‌ واحد‌ بود دو تکه کرد که این‌ وضعیت‌ هنوز هم ادامه دارد(کـه‌ دروغـ‌ محض است).او به پیروی علمای‌ قفقازی‌ و روسی‌ دوران استالین به دو آذربایجان شمالی و جنوبی معتقد است و نیز‌ بـه‌ سـتمی که بر زبان‌ مادری آذربایجانیان‌ وارد‌ می‌شود. او حتی‌ اقدام رضا‌ شاه‌ را در‌ برچیدن«سیستم‌ خانخانی»به‌طور‌ غیرمستقیم مورد نکوهش قرار‌ داده‌ است. وی به جای زبـان تـرکی از زبان آذری نام می‌برد، برای نگارش زبـان تـرکی الفبای‌ سیریلیک را‌ بـر‌ الفـبای فـارسی-عربی که تا پیش از‌ دوران‌ استالین‌ رواج‌ داشـته‌ است‌ ترجیح می‌دهد. خلاصه آن‌که‌ وی‌ عاشق سینه‌چاک«شمالی»ها و کارهای«شمالی»ها و سیاست استالین در قفقاز است.

به هنگام نـگارش آن مـقاله می‌پنداشتم نویسندۀ کتاب‌ قفقازی‌ست‌ و به قـول خودشان‌ «شمالی»، نه«ایرانی»، زیرا چارچوب کتاب بـر تـکرار‌ طوطی‌وار‌ مطالبی‌ قرار‌ دارد‌ که‌ روسها‌ و قـفقازیها و سـران فرقه حزب دموکرات آذربایجان بارها گفته‌اند و نوشته‌اند. ولی‌ دکتر جواد هیئت که از پان‌تورکیستهای سرشناس اسـت و وظـیفۀ دفاع از هم‌مسلکان را نیز برعهده دارد، در‌ نامۀ مـفصل مـورخ 27/6/1369 خـود به این بـنده، نه‌تنها بـه دفاع از آراء مؤلف کتاب پرداخـت، بلکه تـصریح کرد که او ایرانی‌ست و آذربایجانی (ایران‌شناسی،  سال 2، شمارۀ 3، پائیز 1369، ص 473-483). ولی به نظر بنده در چنین‌ مواردی، تنها تولد‌ در ایران و داشتن شـناسنامۀ ایـرانی برای «ایرانی بودن» شخص کفایت نمی‌کند، زیرا سید جـعفر پیـشه‌وری معروف و ایـرانیان مـعدودی هـم که در«دومین کنگرۀ جـهانی‌ آذربایجانیها» (به‌عنوان استقلال‌چی) در شهر واشنگتن شرکت کردند و آشکارا‌ در‌ یک‌ نقشه، «آذربایجان مستقل»، و در نقشۀ دیگر نقشۀ«آذربایجان متحد»را عرضه نمودند، ظاهرا هـمه در ایـران متولد شده‌اند و دارای شناسنامۀ ایرانی هستند، ولی وقـتی بـه‌عنوان عامل بیگانه بـرای‌ تـجزیۀ‌ آذربـایجان از ایران و پیوستن‌ آن‌ بـه«جمهوری آذربایجان» می‌کوشند، با قفقازیهایی مانند حیدر علی اف، هدایت اروج اف، علی حسن اف، حافظ جلال اوغلی‌ پاشایف، علی کریم اف، فرامرز مقصود اف، فخر الدیـن قـربان اف کـه طرح تجزیۀ آذربایجان را‌ به‌ دست هیأت مدیرۀ «کنگرۀ جـهانی‌ آذربـایجانیها»داده‌اند‌ چـه تفاوتی‌ دارند!

اینک می‌پردازیم بـه بـرگزیده‌های این شماره دربارۀ آذربایجان:

 

رضازاده شفق و عارف قزوینی

رضازاده شفق تبریزی زمانی که در برلن به سرمی‌برد، و در ضمن داوطلبانه سرگرم‌ چاپ دیوان عارف بود، متوجه نیرنگ ترکان‌ عثمانی‌ برای جدا ساختن آذربایجان گردید کـه‌ چگونه تنها به علت ترک‌زبان بودن آذربایجانیان، آنان را«تورک»می‌خوانند و در صدد تجزیۀ آذربایجان‌اند. پس در برلین به مقاله با ترکان عثمانی پرداخت و از جمله در مقدمه‌ای که‌ بر‌ قصیدۀ «سلیمان نظیف» و «تصنیف‌ شهناز» عارف قزوینی نوشت، آراء یک آذربایجانی را دربارۀ ادعاهای بـی‌پایۀ تـرکان عثمانی به قلم آورد:

«سلیمان نظیف از ادبا و نثرنویسان معروف ترک است و از رجال حکومت عثمانی‌ بود... در سال 1336‌ هجری ‌[1296‌ خورشیدی‌] سلیمان‌ نظیف در اسلامبول روزنامۀ حادثات‌ می‌نوشت. در این موقع نمایندگان ایران در پاریس تصحیح حدود می‌خواستند(!) سلیمان‌ نظیف از این خـبر ‌‌عـصبانی‌ شده و در چندین نمرۀ حادثات بر هر آنچه ایران و ایرانی‌ بود سخت‌ تاخت‌ آورد‌ و معنویات ملت ایران را معروض یغمای قلم ترکانۀ خود ساخت! در این موقع عارف در اسـتانبول‌ بـود و این قصیده را در جواب نیشهای قـلمی نـویسندۀ ترک‌ ساخت. اگر کسی عبارات‌ زشت و هجومهای یغمایی‌ نظیف‌ را که در مقابل خیال ایران‌ هرگز حفظ نظافت ننموده است بخوانَد، خواهد فهمید که جوابش همین است که عارف‌ داده. سلیمان نـظیف، با ایـن همه، از جمله ادبای مـعدود عـثمانی‌ست که با زبان و ادبیات ما نیک‌آشنایی‌ دارد. بنابراین طبعا مزاجش با رقّت و تمدن شرق الفتی دارد.امروز در دیار عثمانی«توران‌پرست»هایی هستند که از آدم و حوا گرفته تمام ملل عالم را ترکی‌نژاد می‌کنند! اگر این عتیقه‌شناسان و تارخ‌سازان «تورک» همتی نمایند در آینده‌ بشر‌ جـهانی‌ دیگر خـواهد داشت و مردم خواهند فهمید که تمدن آن نیست که مصریها اهرام از سنگ‌ تراشیدند و یونانیها مجسمه از مرمر، بلکه آن است که چنگیز مناره از کلّۀ انسان ساخت!

اکنون نیز‌ چند نفر مشغول ساختن تاریخ و عید و عادات و سن و سـال برای «آذربایجانِ» نوزاد خـودرو، یعنی باکو و حـوالی آن هستند! ترکی‌زبان بودن آذربایجان‌ِ حقیقی هم روغنی به چراغ این ترکبازان تازه‌ می‌افزاید. اشارۀ‌ عارف بر این خیال در تصنیف شـهناز خودش نیز از همین راه است...«ش.» [رضا زاده‌شفق‌].

(دیوان میرزا ابو القاسم عارف قزوینی، چاپ اول، برلین، 1303 خـورشیدی، ص 250-251)

سلیمان نـظیف (استانبول 1336)

ز مـن بگو به سلیمان نظیف‌ تیره ضمیر               که‌ ای‌ برون تو چون شیر و اندرون‌ چون‌ قیر...
فغانت از سردرد است چون‌که مـی‌دانم‌                فغان ‌ ‌کـند به ته دیگ چون رسد کفگیر
اگر به مجلس صلح جهان به ترکان راه               نداده‌اند، ز ایـرانیان‌ بـود‌ تقصیر؟...
تو‌ را که کودک دیروزی‌ست دولتتان‌                 کجا رواست که شوخی‌ کند‌ به دولت پیر
عشیرتی که ندارد درفش و عـار و تبار              رسیده است ز دزدی به کاخ و تاج و سریر
به‌ دولتی‌ که‌ ز چندین هزار سال بدید                حوادثات و در ارکـان او نشد‌ تغییر...
خیال آذر آبادگانت انـدر سـر                         فتاده بود تو زین پس بدین خیال بمیر...
تو گفتی: «ایرانی بگرفته راه ترکستان‌               نمی‌رسد به سوی‌ کعبه‌ ز آن‌که نیست بصیر»
بدان که کعبۀ ایران دو تا، یکی بلخ است             ‌ یکی همان‌ که‌ برون شد ز شست‌تان چون تیر...
چنان به دست شـما گشت مفتضح اسلام               ‌ روا بود که یهودی کند‌ ورا‌ تکفیر
نکرده‌اید‌ خرابش چنان‌که گر روزی‌                محمد آید بتواندش کند تعمیر
مسیح بس که شکایات زنان‌ به‌ ختم‌ رُسل               ‌ نمود، حضرت از حجب سرفکند به زیر
پس از تفکر بسیار داد پاسخ و گـفت‌                «که نـیستند‌ مرا‌ امت‌ این گروه شریر
بدان که رهبر این قوم هیز چنگیز است               ‌ بخواه او را در هر‌ جهنمی‌ست‌ اسیر...»
تو را به نادر گیتی‌ستان چه کار، ای دون‌                برو به کار خود ای کردپا‌ به‌ سر‌ تزویر
دهانِ پاک برد نـام شـاه اسمعیل‌                که نیست طعمۀ هر مرغ لاشخوار انجیر...
ادیب باید طرز‌ ادب‌ نگهدارد                نه هرچه لایق ریشش بود کند تحریر
تو را جسارت توهین به دولت ایران              نبود‌ این‌ همه، بیعرضه‌ گر نبود سفیر

(دیوان عارف، ص 246-250)

*

«تصنیف «جان برخی آذربایجان» را عـارف بـعد از سفر استانبول و دریافتن خطری‌ که‌ از‌ حدود غربی به سوی ما متوجه است، سرودۀ آذربایجان را با این‌که زبانش ترکی‌ست، احساسات، تاریخ، ادبیات، دین‌ و عاداتش‌ ایرانی‌ست. و غلبۀ زبان ترکی به موجب‌ مهاجرت ترکان (ایرانی شده) و همجواری با ایالاتی کـه نـیز مـعروض هجوم‌ و مهاجرت ترکها بوده‌اند می‌باشد. ایران مجبور اسـت آذربـایجان را مـانند دل و یا دیده‌ای که‌ در‌ خطر تیر دشمن است محافظه نماید. طریقۀ حراست آذربایجان باید هم جسمانی باشد و هم‌ روحانی یعنی به همان‌ درجه‌ که لازم اسـت تـوپهای کـروپ و سرداران دشمن‌کوب در حدود آذربایجان صف کشیده‌ منتظر‌ فرمان بـاشند، به اضـعاف آن نیز باید معارف‌ فکر‌ و روح و زبان ایرانی را در تمام زوایای‌ این‌ خاک زنده نماید، و به واسطۀ مدارس تازه و کافی جوانان‌ این قـطعه را بـدون‌ اتـلاف‌ وقت حاضر کند و حتی‌ در‌ مدارس ابتدایی‌ اناث‌ و ذکور معلمات و مـعلمین قابل از ایالات‌ فارسی‌ زبان ایرانی به کار وادارد...

عارف «دیپلومات» و یا مورخ نیست ولی هوش طبیعی بسیار‌ تیز‌ او خطر بزرگ‌ آذربایجان را خوب درکـ‌ کـرده اسـت.تصنیف «شهناز» نیز در همین‌ اوان‌ گفته شده...

اکنون که این سطور‌ را‌ در برلن می‌نگارم عارف در تبریز اسـت و یـقین دارم آذربایجان‌ این فرزند وفادار‌ ایران‌ را در مهمانی بسی گرامی‌ و بسیار‌ ارجمند می‌دارد (رجب 1343- ش.) [رضا‌ زاده‌شفق‌] (دیوان‌ عارف، بخش تصنیفها، ص 39-40).

تصنیف شانزدهم‌ شور

«در اواخـر1336 [ق‌] در اسـتامبول در نـتیجۀ معلوم شدن خیالات ترکها نسبت‌ به آذربایجان ساخته شده».

1-

چه شورها‌ که‌ من بـه پا ز شـاهناز مـی‌کنم‌
درِ‌ شکایت‌ از جهان‌ به‌ شاه‌ باز می‌کنم
جهان پر از‌ غم دل از (جهان پر از غم دل از)
زبان ساز می‌کنم (می‌کنم)
ز من مـپرس چـونی‌  دلی چـو کاسۀ‌ خونی
ز‌ اشک پرس که افشا نمود راز‌ درونی
(نمود‌ راز‌ درونی     ‌ نمود‌ راز‌ درونی‌     نمود راز درونی‌ )
اگر‌ چه‌ جان‌     از این سـفر بـدون دردسر
اگر به در برم من        به شه خبر برم من
چه پرده‌های نیرنگ ز شان‌ به‌ بـارگاه شـه درم مـن‌ (ز شان به بارگاه‌ شه‌ درم‌ من)

2-

حکومت‌ موقتی‌ چه کرد        به که نشنوی...

3-

کجاست کیقباد و جم، خجسته اردشـیر کـو
شهان تاج بخش و خسروان باجگیر کو
کجاست گیو پهلوان  (کجاست گیو پهلوان)
و رستم دلیر کو (رستم دلیـر کـو)
ز تـرک2 این عجب‌ نیست‌      چه که اهل نام و نسب نیست‌
قدم به خانۀ کیخسرو       این ز شرط ادب نیست
(این ز شرط ادب نیست)       (این ز شـرط ادب نـیست)
ز آه و تف    ‌ اگر چه کف    ‌ زنی چو دف‌
بزن به‌ سر‌ که این چه بازی اسـت       ‌ که دور تـرک‌بازی اسـت
برای ترک‌سازی عجب زمینه‌سازی است
(عجب زمینه‌سازی است)

4-

زبان ترک از برای از قفا کشیدن است‌
صلاح، پای این زبان ز مملکت بـریدن اسـت
دو اسـبه‌ با‌ زبان فارس    (دو اسبه با زبان فارس)
از ارس پریدن است    (خدا جهیدن است)
نسیم صـبحدم خـیز      بگو به مردم تبریز
که نیست خلوت زردشت‌
(جای صحبت چنگیز)    (جای صحبت چنگیز)
ز‌ نانتان‌ شد از میان    ‌ به گوشه‌ای نهان
سیاه‌پوش‌ و خـاموش  ‌ ز مـاتم سیاووش
گر از نژاد اویید       نکرد باید این دو را فراموش‌
(نکرد باید این دو را فراموش)                (دیوان عارف، تصنیف‌ها، ص 34-35)

 

تقی ارانی

وی دربارۀ زبان فـارسی و آذربـایجان‌ دو‌ مقاله نوشته است. مقالۀ اول‌ با‌ عنوان «دربارۀ زبان فارسی و آذربایجان، 1- زبان فارسی» در مجلۀ ایرانشهر، چاپ برلین، 1303 خورشیدی، شماره 5/6، ص 355-365؛ مقالۀ‌ دوم‌ بـا عـنوان «2- آذربایجان یا یک مسألۀ حیاتی و مماتی ایـران» در مـجلۀ فرنگستان، چاپ بـرلین، 1303 خـورشیدی، شمارۀ 5، ص‌ 247 و 254. وی در پایان دومین مقاله نظر خود را دربـارۀ اجـباری کردن آموزش زبان فارسی‌ در آذربایجان بدین‌ شرح‌ اعلام کرده‌ است:

«...همچنین در انقلاب مشروطیت ایـران فـداکاری آذربایجانیها بر همه کس واضح و آشـکار است. پس در این مسأله بـاید‌ افـراد خیراندیش فداکاری نموده برای از بـین بـردن‌ زبان ترکی و رایج‌ کردن‌ زبان‌ فارسی در آذربایجان بکوشند. مخصوصا وزارت معارف باید عدۀ زیادی معلم فارسی‌زبان بـدان نـواحی فرستاده، کتب و رساله‌ها و روزنامجات ‌‌مجانی‌ و ارزان در آنـ‌جا انـتشار دهـد و خود جوانان آذربـایجانی بـاید جانفشانی کرده متعهد‌ شـوند‌ تـا می‌توانند‌ زبان ترکی تکلم نکرده، به وسیلۀ تبلیغات عاقبت وخیم آن را در مغز هر ایرانی‌ جایگیر کنند.

به عقیدۀ من اگـر اجـباری کردن تحصیلات در سایر نقاط ایران بـرای وزارت مـعارف‌ ممکن‌ نباشد، در آذربـایجان بـه هـر‌ وسیله‌ای‌ که باشد بـاید اجرا شود، زیرا این امر نه فقط برای توسعۀ معارف ایران بلکه از نقطه‌نظر سیاسی هم یکی از واجـب‌ترین اقـدامات است» (به نقل از زبان فارسی در آذربایجان از نـوشته‌های دانـشمندان‌ و زبـان‌شناسان، به کـوشش ایـرج افشار، تهران، 1368 در دو جلد، ص 1/  117-133).

 

احمد کسروی

سید احـمد کـسروی تبریزی، نخستین کسی در جهان بود که در سال 1304 خورشیدی از زبان باستان مردم آذربایجان، یعنی آذری، پرده برداشت و به صورت عـلمی‌ بـه‌ پان‌ تورکیست‌ها که در عثمانی و قفقاز غوغا برپا کرده بـودند و مـی‌نوشتند مـردم آذربـایجان از قـدیم‌ترین زمـانها به زبان ترکی سخن می‌گفته‌اند و در نتیجه مانند ما «ترک»اند پاسخ‌ داد. او بود که راه‌ مطالعه‌ دربارۀ زبان آذری را گشود و پس از او دهها مقاله و کتاب دربارۀ این زبان قدیمی ایرانی به زبانهای مختلف نـوشته شده است. در این‌جا دیباچۀ کتاب آذری‌ یا زبان باستان‌ آذربایگان‌ را نقل می‌کنیم:

«بیست و اند سال پیش یک رشته گفتارها در روزنامه‌های تهران و قفقاز و استانبول در خود همدست گردانند و یک تودۀ ترک بسیار بزرگی پدید آورند و در‌ قـفقاز‌ نـیز پیروی از اندیشۀ ایشان می‌نمودند. چون‌ آذربایجان‌ در‌ جنبش مشروطه‌خواهی شایستگی بسیار از خود نموده و در همه‌جا به نام شده بود، نویسندگان قفقاز و استانبول آن را از دیده دور نداشته، و‌ از‌ این‌ زبان ترکی در آن‌جا روان است دستاویز یافته، گفتارهای‌ پیاپی‌ دربـارۀ آذربایجان و خـواست خود می‌نوشتند.

این گفتارها در آذربایجان کارگر نمی‌افتاد، زیرا آذربایجانیان خواست نویسندگان‌ آنها را نیک می‌دانستند و با جانفشانیهایی‌ که‌ آذربایجان‌ در راه پیشرفت مشروطه از خود نموده و جایگاهی که برای‌ خود میان تـودۀ ایـران باز کرده بود هیچ نـشایستی کـه پیروی از اندیشۀ دیگران نماید.این است که مردم در‌ آن‌جا‌ کمتر‌ ارجی به آن نگارشها می‌نهادند.

لیکن در تهران روزنامه‌ها به جوش آمده‌ به‌ پاسخ می‌کوشیدند و چیزهایی می‌نوشتند که اگر نـنوشتندی بـهتر بودی. زیرا اینان نه از خـواست نـویسندگان ترکی آگاه‌ می‌بودند‌ که‌ از‌ راهش به جلوگیری از آن کوشند نه چگونگی داستان مردم و زبان‌ آذربایجان‌ را‌ از روی‌ دانش و تاریخ می‌دانستند که پاسخهای درستی به ایشان دهند. اگر آنان سخنان بی‌پا می‌نوشتند‌ اینان‌ با‌ سخنهای بـی‌پای دیـگران پاسخ می‌دادند، و این پیکار و کشاکش هر چند سال یک بار تازه‌ می‌گردید‌ و هیاهو از سرگرفته می‌شد.

آذربایجان همیشه بخشی از ایران می‌بوده و کمتر زمانی‌ از‌ آن‌ جدا گردیده. با این‌ همه زبانش ترکی می‌باشد، و این خود چیستانی شـده و بـه دست روزنـامه‌نویسان‌ عثمانی‌ و ایران افتاده بود.این شگفت که چیزی را که می‌بایست به جستجو از راه‌ تاریخ‌ به‌ دست‌ آورند هر کـسی با گمان و پندار سخن دیگری بیرون می‌داد. چنان که یکی از روزنامه‌های‌ تهران‌ مـی‌نوشت: «مغولان‌ چـون بـه ایران آمدند با زور و فشار ترکی را در آذربایجان‌ رواج‌ دادند».این‌ است‌ نمونه‌ای از پاسخهایی که به نویسندگان ترک داده می‌شد و شما چـون‌ بسنجید ‌ ‌چـندین نادرستی در‌ آن‌ پدیدار‌ است.زیرا چنین چیزی در هیچ تاریخی نوشته نشده‌ و مغولان با صـد خـونخواری‌ و بـیدادگری از این بیداد به دور بوده‌اند که زبان مردم را دیگر سازند.

آن‌گاه زبان مغولان ترکی نبوده‌ تا‌ آن را با زور روان گردانند. زبان مـغولی جز از ترکی‌ست و دوری در‌ میانه‌ بسیار است. گذشته از اینها مغولان که به‌ همۀ‌ ایران‌ چیره‌ بودند، پس چـه شد که ترکی را تـنها‌ در‌ آذربـایجان رواج دادند؟!... پس از همۀ اینها ما خواهیم دید که در زمان مغولان هنوز‌ در‌ بیشتری از شهرهای آذربایجان به‌ ویژه‌ در تبریز‌ زبان‌ دیرین‌ آن‌جا‌ سخن گفته می‌شده و این پس‌ از‌ زمان ایشان است که ترکی در آن‌جا رواج گرفته بود.

در هجده سال پیـش‌ که‌ من به تهران آمدم این گفتگوها‌ بازار گرمی می‌داشت و چون‌ سخن‌ از آذربایجان و مردم آن‌جا‌ می‌رفت‌ و من برخاسته از آذربایجانم بر آن شدم‌ چگونگی را از راهش جستجو کنم‌ و به نتیجۀ روشنی رساندم. ولی در‌ آن‌ زمان‌ دسترس‌ به کـتابهایی نـداشتم‌ و سپس نیز تا چند‌ سال‌ در مازندران و زنجان و خوزستان می‌گردیم تا در سال 1304 به تهران بازگشتم و چون‌ فرصت و کتاب هر دو را‌ داشتم‌ به جستجو‌ پرداختم‌ و خرسندم‌ که به آسانی توانستم‌ آذری یا زبان دیـرین آذربـایجان را پیدا کنم و نمونه‌هایی از آن به دست آورم، و نیز‌ چگونگی‌ رواج ترکی را در آن سرزمین‌ از‌ راه‌ تاریخ‌ بشناسم. این‌ است‌ دفتری به نام‌ آذری‌ یا زبان باستان آذربایگان پدید آوردم که در همان زمان به چاپ‌ رسانیدم و پراکنده گـردانیدم کـه‌ اگرچه‌ نادانانی‌ درازیها برخاسته‌اند، لیکن‌ دانشمندان از ارجشناسی بازنایستادند.

نخست دوست دانشمند‌ ما‌ آقای‌ محمد‌ احمد‌ گفتاری‌ به انگلیسی در پیرامون آن در روزنامۀ The Times of Mesopotamia نوشتند و سپس همو دفتر را به انجمن آسیایی لندن‌ ( The Royal Asiatic Society ) که خود از‌ اندامهای آن بودند پیـشنهاد کـردند و انـجمن ارجشناسی نموده و شرق‌شناس دانشمند بـه نـام سـردنیس راس آن را با اندک کوتاهی‌ به انگلیسی ترجمه و در مهنامۀ انجمن به چاپ رسانید.سپس‌ نیز‌ ایران‌شناس دانشمند روسی مار آن را به روسی آورده و چاپ کردند.

بدین‌سان دفترچه در زمان اندکی در مـیان شـرق‌شناسان اروپا شـناخته گردید و پندارهای نابه‌جایی که بسیاری از ایشان دربارۀ زبـان‌ و مـردم آذربایجان داشتند از میان رفت‌ و نام آذری به معنی درست خود4 در نگارشها به کار رفت، و از همان هنگام پیوستگی میانۀ من‌ با دانـشمندان‌ اروپا‌ گـردید و بـا پیشنهاد آقای‌ محمد‌ احمد به چندین انجمن بزرگی در اروپا و امریکا راه یافتم.5

لیکن هـنگامی که من آن دفتر نوشتم دانشی دربارۀ «زبان‌شناسی» نداشتم و این‌ است زمینه را تنها از‌ راه‌ تاریخ دنبال کردم و دربارۀ‌ زبان آذری و پیوستگی آن با زبـانهای‌ دیگر ایران چیزی ننوشتم و به این ناآگاهی خویش در‌ آن دفتر خـستوان شـدم، ولی پس از پراکـندن آن، دو سه سال به «زبان‌شناسی» پرداختیم، بدین‌سان که‌ زبان‌ پهلوی‌ را نیک‌ آموختم و زبان باستانی ارمنی را (گراپار) یاد گرفتم و بـه زبـان کهن هخامنشی نزدیک رفتم. نیز از راهها ‌‌دیگری‌ به «زبان‌شناسی» که خود یک از دانشهای پررنج است پرداخـته و در آن بـاره نـیز به‌ نتیجه‌های‌ سودمند‌ رسیدم. پیداست که در این میان زمینۀ آذری هم روشن‌ گردید و من پی به جایگاه او‌ مـیان زبـانهای ایران برده و پیوستگی آن را با اینها دریافتم، از آن سوی پس‌ از پراکندن دفتر آذری‌ یا‌ زبـان بـاستان آذربـایگان کسانی نامه‌هایی از تبریز و خلخال فرستادند و آگاهی دادند که در پاره‌ای از دیه‌های آذربایجان از گلین قیه و زنوز و خـلخال و مـانند اینها زبان باستان بازمانده و هنوز با آن سخن گفته می‌شود و هر یکی‌ نمونه‌هایی را از زبـان یـک جـایی فرستادند.

اینها مرا واداشت که در سال 1309 به هنگامی که چند ماهی بیکار بودم و فرصت‌ داشتم یادداشتهای‌ دیگری‌ در پیـرامون زبـان آذربـایجان پدید آوردم و آن دفتر را به‌گونۀ دیگری انداختم، لیکن چون فرصت چاپ نیافتم همچنان بازماند. سپس نیز بـه یـک بار از آن راه بیرون افتاده و به کوششهای دیگری‌ برخاستم‌ و کمتر یادی از آن‌گونه نگارشها می‌کردم.تا از دو سال پیش که کسانی آن دفـتر را مـی‌خواستند و چون از نسخه‌های آن هیچ‌ بازنمانده، پیاپی خواستار شدند که دوباره آن را به‌ چاپ‌ برسانیم و نتیجۀ آن خـواهشها است کـه اینک به چاپ این دفتر می‌پردازیم».

(به نقل از:زبـان فـارسی در آذربـایجان... ج 1/ ص 20-22)

کتاب آذری یا زبان باستان آذربایجان

 

محمد قزوینی

وی در دی ماه 1305 مقاله‌ای در نقد کتاب آذری‌ یا‌ زبـان‌ بـاستان آذربایگان نوشته و در آن‌ از‌ جمله‌ به موضوعهای زیر پرداخته است:

«در این رسالۀ صغیرة الحجم، عظیمة الفـایدة، مؤلف فـاضل آن آقای سید احمد کسروی تبریزی یـک مـوضوع بدیع دلکـش را‌ انـتخاب‌ نـموده‌ و در اطراف آن تحقیقات علمی‌ فاضلانۀ خود را‌ تمرکز‌ داده اسـت و آن مـوضوع عبارت است از حل این دو مسألۀ ذیل: اولا آن‌که زبان آذری مذکور در کتب مؤلفین‌ قدما‌ چـه‌ زبـانی بوده است؟ ثانیا آن‌که زبان ترکی‌ که فـعلا زبان اهالی آذربایجان‌ اسـت از چـه وقت و در نتیجۀ چه علل و اسـباب تـاریخی در آن‌ مملکت ظهور پیدا کرده است؟...

در این‌ اواخر‌ بعضی همسایگان جاهل یا متجاهل ما بـرای پیـشرفت پاره‌ای اغراض معلومة الحال‌ خود‌ از جهل عـمومی مـعاصرین اسـتفاده نموده بدون خـجالت بـدون مزح ادعا می‌کنند که زبـان اهـالی آذربایجان از‌ اقدام‌ ازمنۀ‌ تاریخی الی یومنا هذا همواره ترکی بوده‌ است!...

پس از آنچه گذشت معلوم شد‌ امروزه‌ مـسألۀ‌ زبـان آذربایجان اهمیتی سیاسی به هم‌ رسانیده و حـریف از هـیچ‌گونه غش و تـدلیس تـاریخی‌ و قـلب‌ ماهیات حقایق برای پیـشرفت‌ اغراض باطلۀ خود باکی ندارد. اثبات این‌که زبان اصلی آذربایجان تا حدود‌ قرن‌ هفتم و هشتم هجری زبـان فـارسی بوده است...تا چه اندازه برای ایـرانیان دارای اهـمیت‌ و تـا‌ چـه‌ درجه اکـنون محل احتیاج عـمومی‌ست و در حـقیقت به مقتضای اذا ظهرت البدعة فلیظهر العالم‌ عامه، ابطال‌ این سفسطۀ سیاسی و کشف این تدلیس تاریخی امروزه بر عـموم فـضلای‌ ایران در‌ شـرع‌ سیاست‌ واجب کفایی بلکه واجب عینی‌ست...».

(به نقل از: زبـان فـارسی در آذربـایجان...، ج 1/ ص 103-110)

 

محمد حـسین شهریار

وقتی ارتـش‌ سـرخ‌ در جنگ دوم جهانی آذربایجان را اشغال کرد، شهریار شاعر معروف‌ آذربایجان که به‌ زبان‌ ترکی‌ نیز اشعاری سروده، و شعر ترکی «حیدر بابای» او شهرت‌ بسیار دارد، قصیدۀ مفصل «ای بیچاره آذربایجان» را در 96 بیت سرود‌ و در‌ آن، آذربایجان‌ را «سر ایران» خواند و «مـهد زرتشت» پیامبر ایرانی، و به صراحت اظهار نظر کرد

«اختلاف لهجه، ملّیت نزاید‌ بهرکس /  ملتی‌ با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان...»

و افزود به سخن این ناکسان که می‌گویند چون به‌ ترکی‌ سخن می‌گویید ایرانی نیستید توجه‌ مکنید زیـرا مـادرِ ایران فرزند دلیری چون تو‌ ندارد. این‌ است برخی از بیتهای آن قصیده:


ای بیچاره‌ آذربایجان‌
(شهریور‌ 1320)

روز جانبازی‌ست ای بیچاره آذربایجان‌                 سر تو باشی‌ در‌ میان، هرجا که آمد
پای جان‌ ای بلاگردون ایران سینۀ زخمی به پیش‌                 ‌ تیرباران بلا باز‌ از‌ تـو مـی‌جوید نشان‌
آن مباد ای‌ کشتی‌ طالع به‌ توفان‌ باخته‌ ‌                 کت‌ همای عشق و آزادی نبینم بادبان
کاخ‌ استقلال‌ ایران را بلا بارد به سر‌                 پای‌دار ای روزِ بارانِ حوادث ناودان...
تو همایون‌ مـهد‌ زرتـشتی و فرزندان تو‌                  پور ایران‌اند و پاک آیین‌نژاد آریـان
اختلاف لهـجه، ملیت‌ نزاید‌ بهرکس‌                 ‌ ملتی با یک زبان کمتر‌ به‌ یاد آرد زمان
گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای‌                 ‌ صبح را خواندند‌ شام‌ و آسمان را ریسمان
بی‌کس‌ است‌ ایران‌ به حـرف نـاکسان‌ از‌ ره مرو‌                  جان به قربان‌ تـو‌ ای جـانانه آذربایجان‌
هر زیانی کاو قضا باشد به ایران عزیز ‌                 چون تو ایران را سری‌ بیشت‌ رسد سهم زیان‌
مادرِ ایران ندارد چون‌ تو‌ فرزندی دلیر‌                  روز‌ سختی‌ چشم‌ امید از تو دارد‌ همچنان
تو همان فرزند دلبندی کـه جـانبازی تو‌                  می‌نیاید در حدیث و می‌نگنجد در بیان‌
تو همایون گلشن‌ قدسی‌ و نزهتگاه انس‌‌                  دامنت زرتشت را مَهدی‌ست‌ طوبی‌ سایبان
آسمانی‌ کشور‌ آذر‌ گشسبی لاله‌خیز ‌                 دامن سرسبز‌ تو‌ رشک بهشت جاودان...
مهد اسراری و کانون شگفتیها که هست‌ ‌                 تعبیه در آب و خاک نکهت باغ جـنان‌
کوههایت‌ بـسته‌ صف‌ چـون حلقۀ انگشتری‌‌                  آسمانی سرزمینی چون نگینش در‌ میان...
شهسونهای‌ جوانت‌ شهسوارانی‌ دلیر‌                  طرّه‌ چوگان، چشم‌ آهو، مژّه تیر، ابر و کمان...
مردم چادرنشینت باهنر والا گهر ‌                 داستان نـو کرده از ایرانیان باستان‌
راستگوی و پاک‌خون میهن‌پرست و شاهدوست‌                 ‌ خنده‌روی و ساده‌دل مهمان‌نواز و مهربان...
مرزبان بودند ایـنان تـا سـلاحی‌ داشتند‌                  خادمی بی‌مزد و منت جانفروشی رایگان‌
این همان تبریز کاندر دوره‌های انقلاب‌                 ‌ پیشتاز جنگ بود و پهلوان داستان‌
این همان تبریز دریـادل ‌ ‌کـه چندین روزگار‌                  سدّ سیل دشمنان بوده‌ست چون کوهی گران
این همان تبریز‌ کز‌ خون جـوانانش هـنوز‌                  لاله‌گون بـینی همی‌رود ارس دشت مغان
این همان تبریز رویین‌تن که در میدان جنگ‌‌                  از مصاف دشمنان هرگز بپیچیدی عنان‌
با خـطی برجسته در تاریخ ایران نقش بست‌                 ‌ همت والای سردار‌ میهن‌ ستّارخان
این همان تبریز کامثال خـیابانی در او ‌                 جان برافشاندند بر شـمع وطـن پروانه‌سان‌
این همان تبریز کز جانبازی و مردانگی‌ ‌                 در ره عشق وطن صد‌ ره‌ فزون داد امتحان‌
این همان تبریز‌ خونین‌دل‌ که بر جانش زدند‌                  دوستان زخم زبان و دشمنان نیش سنان
گه ندیم اجنبی خواندند و گه عضو فلج‌‌                 کوردل یـاران فرق خادم و خائن ندان‌
این قصیدت‌ را‌ که جوش خون ایرانیّت‌ است‌                 ‌ گوهرافشان‌ خواستم در پای آذربایجان‌
شهریارا تا بود از آب آتش را گزند‌                  با خاک پاک آذربایجان مهد امان!*

 آذرآبادگان من ، جان جانان من است(فایل‌های صوتی ویژه‌ی روز آذربایجان)

 

عبد الرحمن فرامرزی

زبانهای محلی و وحدت ملی

«چند روز پیش ورقه‌ای به دستم افتاد که با‌ یکی‌ از زبـانهای مـحلی نوشته و چاپ شده. مطالعۀ این ورقه مرا به اندیشۀ دور و درازی انداخت و به یادم آمد که وقتی در یکی از ایالات فرانسه ورقه‌ای به زبان محلی‌ انتشار‌ یافت و دادگاه آن ورقه را توقیف و صاحب آن را محکوم به زندان و پرداخـت جـریمۀ نقدی نمود.

کشور فرانسه‌ مهد آزادی‌ست، آزادی از آن‌جا به تمام جهان رسیده است. واضح‌ حقوق بشر و اصول‌ آزادی‌ در دنیا ملت فرانسه است. فرانسه آزادی را جزء قوت خود می‌داند و بدون آن نمی‌تواند زندگی کند، ولی شخصی ‌‌را‌ که بخواهد به یـکی از لهـجه‌های‌ محلی چیز بنویسد محبوس و جریمه می‌کند، زیرا وحدت‌ ملی‌ و سلامت کشور و تمامیت‌ خاک فرانسه مقدّم بر همه چیز است. ملت فرانسه وقتی می‌تواند از اصول‌ آزادی متمتع‌ گردد که استقلال داشته باشد و وقتی استقلال حقیقی خـواهد داشـت کـه‌ نیرومند باشد و وقتی‌ نیرومند‌ خواهد‌ بـود کـه دارای یـک روح، یک منظور کلی و یک زبان باشند...

نگارندۀ این سطور خود دارای یک لهجۀ محلی هستم که مردم مرکز یا سایر شهرستانهای ایران آن را نخواهند فهمید، و آن لهـجۀ‌ لارسـتانی‌ست. ولی اگـر امروز کسی‌ با زبان لاری ورقه‌ای چاپ کند او را خائن می‌دانم.

اتفاقا وقـتی هـم مقاله‌ای در این موضوع نوشته و پیشنهاد کرده بودم که مردم باسواد و روشنفکر هر شهرستان یا‌ ناحیه‌ای‌ بکوشند که زبانهای مـحلی را از بـین بـبرند و حتی در خانوادۀ خود نیز با زبان مرکزی یا فصیح صـحبت کنند و حتی نوشته بودم که امروز عیب این‌ زبانهای محلی به‌ خوبی‌ معلوم نیست، ولی اگر وقتی حکومت مرکزی ضـعیف شـد و یـکی از بیگانگان پا به یک گوشۀ مملکت گذاشت عیب و خطر آن معلوم خواهد شـد. این مـقاله را به یکی دو مجلۀ‌ معروف‌ آن وقت دادم و هیچ کدام چاپ نکردند و اساسا عیب دورۀ پیش نیز همین بود کـه از بـردن نـام درد می‌ترسیدند در صورتی که باید دردها را گفت شاید‌ کسی‌ راه‌ علاج‌ آن را پیدا کند.

بنده در‌ این‌ مـوضوع‌ مـطالعات زیـاد کرده و دستاویزهایی که سیاست در این راه برای از هم پاشیدن شیرازۀ یک ملت پیدا کرده اسـت خـوانده و دیـده‌ام.علت‌ این‌که‌ از دیدن چنین‌ ورقه‌ای می‌لرزم همان مشاهده و اطلاعات‌ است.بزرگترین‌ شیرازۀ وحدت یک ملت،  وحدت زبان آن مـلت اسـت و کسانی که در نقاط دوردست کشور از ضعف حکومت مرکزی‌ استفاده‌ کرده‌ برای‌ اجرای هوای نـفس یـا گـول زدن مردم بیسواد دست به‌ چنین کاری‌ می‌زنند، بدانند که به خود و خانوادۀ خود، به افتخارات آباء و اجـداد و عـظمت کشور خویش خیانت می‌کنند.این ابرهای‌ تیره‌ از‌ افق حیات ملت ایران برچیده خواهد شد. تمامیت خـاک مـا و اسـتقلال‌ ما‌ از طرف دو دولت همسایه تأمین و ضمانت شده و بنابراین‌ آشوب‌طلبان از این کار جز ننگ‌ و بدنامی‌ چیزی نخواهد انـدوخت و ایـن ورقه‌های سیاه به مثابه اسناد خیانت ایشان در‌ دست‌ ملت‌ ایران باقی خواهد ماند، و از خـودشان گـذشته‌ اولادشان نـیز در میان نسل آینده از کارهای‌ زشت‌ ایشان‌ شرمگین و سرافکنده خواهند بود».3

 

دکتر محمد مصدق

هنگامی که پیشه‌وری در اجرای سیاست شوروی و باتکیه بـر‌ ارتـش‌ سـرخ، دولت‌ مستقلی در آذربایجان تشکیل داد و زبان ترکی را زبان ملی آن سرزمین‌ اعلام‌ کرد. دکتر‌ محمد مصدق در مـجلس چـهاردهم با ذکر سابقۀ امر، به مخالفت با این موضوع‌ پرداخت:

«عمر مجلس‌ چهاردهم‌ در شرایطی پایان می‌یافت که نیروهای شوروی بـرخلاف‌ تعهدات خـود در پیمان سه‌گانه از‌ تخلیۀ‌ کشور‌ خودداری کرده بودند و درست در زمانی که‌ تازه پیشه‌وری در آذربـایجان دولت مـستقل تشکیل داده‌ بود‌ و برادران قاضی در کردستان قـیام‌ کرده بـودند، آقای ارنـست بوین وزیر امور خارجۀ‌ امپراتوری‌ بریتانیا‌ نـغمۀ تـازه‌ای ساز کرد. او پیشنهاد کرد در ایران انجمنهای ایالتی و ولایتی تشکیل شود. آن‌گاه از زبانهای‌ مختلف‌ ایران‌ و از اقلیتهای مـختلف ایـران صحبت کرد و برای«اقوام» ایرانی اظهار تـأسف نـمود. او گفت‌ کـه‌ اگـر قـانون اساسی اجرا شده بود و با تـأسیس انـجمنهای ایالتی و ولایتی، ایران‌ به صورت یک کشور‌ متحده!درآمده‌ بود، مسألۀ آذربایجان پیش نمی‌آمد!

دکتر محمد مصدق روز 13 اسـفند 1324 پشـت تریبون‌ مجلس‌ رفت. او در نطق خود خدمات ایـران را در‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم نسبت بـه مـتفقین برشمرد. در مورد شوروی‌ گفت‌ در حـالی کـه طبق مواد پیمان سه‌گانه تمام نیروهای خارجی می‌بایست حداکثر شش ماه‌ پس‌ از خـاتمۀجنگ جـهانی ایران را تخلیه‌ کنند‌ و از‌ تاریخ‌ دوم مـارس یـک سرباز بیگانه نـباید در خـاک‌ ایران‌ باشد، رادیو مسکو تـازه اعـلام کرده شوروی از دوم مارس شروع به تخلیۀ «قسمتی» از‌ خاک‌ ایران ناحیۀ شرقی و خراسان خواهد‌ کرد و در مـورد‌ سـایر‌ نواحی‌ اعلام کرده که‌ تا «روشن‌ شدن اوضاع» در آن‌جا باقی خواهد ماند. این حرفها به هیچ‌وجه‌ با تعهد قطعی دولت شوروی مطابقت ندارد.

دکتر مصدق‌ دربارۀ‌ نطق‌ بوین وزیـر خارجۀ بریتانیا در مورد زبان، اقلیتها‌ و انجمنهای‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ و تشکیل کشور متحدۀ ایران گفت: «مگر فرانسه و بلژیک زبانهای مختلف‌ ندارند (در بلژیک به زبانهای فرانسوی و فلاماند، در فرانسه به زبانهای فرانسوی، آلمانی، برتن و کاسگون‌[و کرس‌] صحبت می‌شود)؟ مگر آن‌جا انجمنهای ایـالتی‌ و ولایـتی‌ ندارند؟ پس چرا هرگز کسی آن دو کشور را کشورهای متحدۀ بلژیک و فرانسه نخوانده‌ است؟» (به نقل از:شبه خاطرات، نوشتۀ دکتر علی بهزادی، تهران، 1375، ص 625-626).

 دکتر محمد مصدق و انجمنهای ایالتی و ولایتی

دکتر محمد مصدق و مسأله تدریس زبان‌های محلی در ایران

 

بسیج خلخالی

پس از برچیده شدن دکان «آذربایجان دموکرات فرقه سی» و‌ فرار‌ پیشه‌وری و یارانش به شوروی، و نجات آذربایجان، بسیج خـلخالی شـاعر آذربایجانی این قصیده را سرود:

آذربایجان

من آن خاک بلاخیز و بلاگردان ایرانم
من آذربایجانم، پرورشگاه دلیرانم

بگو با خصم من گر بگسلد زنجیر چرخ از‌ هم
مرا‌ از جان ایران نگسلاند عهد و پیـمانم

بگو بـا من تاریخ عالم را به دقـت خـوان
که دانی من پدید آرندۀ تاریخ ایرانم

من از چنگیزیان‌ مشت‌ فراوان خوردم و اینک
نه چنگیز‌ است‌ و نی مشتش من آن دیرینه سندانم

من از سمّ ستور لشکر ترکان عثمانی
لگدها خـوردم و نـگذاشتم گًردی به دامانم

من انـدر سـخت جانی شهرۀ دنیای‌ دیرینم
تو‌ پنداری مجارستانم و چین‌ و لهستانم!

من آذربایجانِ لایموتم، من نمی‌میرم
اگر ایران ما جسم است من در جسم او جانم

من آذربایجانم مهد زرتشت بِهی کیشم‌
صمیمی پاسدار دودمان آل ساسانم

من امضا کرده‌ام منشور اسـتقلال ایـران را
به خون پاک‌ خود‌ کان موجها دارد به شریانم

من اندر قلّۀ خاک وطن عنقای آزادم
تو ایدون می‌فریبی تا کشانی کنج زندانم!

من آذربایجانم بیشۀ آزاده شیرانم
بگو با روبهان بازی مکن با نرّه شـیرانم

من آذربـایجانم لقمۀ‌ چـربِ‌ و گلوگیرم
به‌ کام دوست چون شهدم، به حلق خصم ستخوانم

من آن صید گریزان پایم ای صیّاد نابخرد
چه دامم گسترانی تا‌ بـه دام آری تو آسانم

«به چندین حرف هذیانی به افسونم چه‌ می‌خوانی
مگر‌ من‌ ای حـریف خـیره سـر طفل دبستانم!»

برای من عبث افسون همی خوانی، نمی‌دانی
که من آن کهنه پیر دیرم و ‌‌استاد‌ دستانم

از این نٌزل مهنّا داری از بر مـردم ‌ ‌خـود ده
به جای آن‌که‌ می‌خوانی‌ چنین‌ با وعده مهمانم

اگر موج فتن ارکان هستی را بـلرزاند
نخواهد شـد درنـگ و رخنه‌ای در عزم‌ و ایمانم

اگر در کوی جانبازان نشانی دارم و نامی
من آن نام و نشان‌ بر شهریار خود گروگانم

به‌ بند‌ و بـندِ جانم رشته تاروپود این پرچم
نخستین روز تکوین جهان جولای کیهانم

«تو پنداری به مکر چـند تن جاسوس هرجایی
توانی دور از ایـران‌سازی و رسـم نیاکانم!»

زمانی دور از ایرانم نمودی تا سحر‌ هر شب
تو غافل بودی و خون می‌چکید از توک مژگانم

«هنوز اندر فراق یوسف افتاده بر چاهم
پی گمگشتۀ خود همنوای پیر کنعانم

نبادش در نهادش غیرِ مهر پرچم ایران
هر آن طفلی کـه نوشد‌ شیر‌ پاک از نوک پستانم!

خاک بلاگردان ایرانی

 

محمد تقی بهار

یک صفحه از تاریخ

«این قصیده که در بهار سال 1328 خورشیدی گفته شده، اشاره‌ها به وقایع سال 1324 و 1325 و اشغال آذربایجان به وسیلۀ قوای روس‌ و تشکیل حکومت پوشالی پیشه‌وری در آن‌ سامان و قضایای نفت شمال و مسافرت قـوام السـلطنه به مسکو و بالاخره لشکرکشی‌ به آذربایجان و فرار پیشه‌وری و دوباره پیوستن آذرباجان به پیکرۀ‌ ایران‌ دارد».

جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد
مجلس چهاردهم ملعبه و مسخره شد

آذر آبادان شد جایگه لشکر روس
دستۀ پیـشه‌وری صاحت فرّی فره شد

تودۀ کارگران جنبش کردند به‌ ری
«هر‌ یکی‌ زیشان گفتی که یکی قوره‌ شد»

کاروانی‌ همی‌ از ری به سوی مسکو رفت
جمله خاطرها مستغرق این خاطره شد...

نعرۀ پیشه‌وری گشت بـلند آواتـر
سوتکش بوق شد و قلقلکش خنبره شد

دُم‌ او‌ گشت‌ کُلفت و سر او گشت بزرگ‌
چون توانگر شد‌ گفتی‌ سخنش نادره شد

حزب توده همگی جانب او بگرفتند
بد کسی نیز که با توده همی یکسره شد

چند تـن رفـتند از‌ صـحنۀ‌ دولت‌ به کنار
چند تن تـوده نـمایشگر ایـن منظره شد

بارزانی شد همدست‌ به ایل شکّاک
در ره سقز و بانه سوی کوه و دره شد

دستۀ پیشه‌وری نیز به سوی همدان
حمله‌ها برد‌ ولی‌ خرد‌ در ایـن دایـره شـد

دسته‌ای رفت ز خلخال به منجیل و به‌ رشت
صید‌ خورشید تـمنّنای دل شـب پره شد

لشکر شه سر ره سخت بر ایشان بگرفت‌
پهنۀ رزم ز آتش‌ چو‌ یکی‌ مجمره شد

طبرستانی و گیلانی و زنجانی را
راندن دزدان از ملک مرامی سره‌ شـد

ای‌ بـسا‌ دل کـه جور سفها خون گردید
وی بسا سینه که از تیر عدو پنـجره شد

عاقبت‌ رزم‌ به کام دل رزم‌آرا گشت
دشمن گرگ‌صفت رام به سان بره شد

ایل شکاک یقین کرد‌ که‌ تفصیل کجاست
بارزانی را بـار از نـی و نـقل و تره شد

لشکر روس برون‌ رفت‌ ز خاک تبریز
نفت و بنزین سبب سرعت این بـاخره شـد

غلطِ دیگر زد کابینه و شد‌ توده‌ برون
صدر اعظم را میدان عمل یکسره شد

کشور ایران یکباره بجنبید چو دید
سر ایـن‌ مُـلک‌ گـرفتار‌ بلای خوره شد

لشکر شاه ز زنجان چو به تبریز رسید
حزب خودمختار از جلفا بـر قـنطره‌ شد...

(این قـصیده چهل بیت است، دیوان محمد تقی بهار«ملک الشعراء»،  جلد اول، چاپ پنجم، تهران 1368، ج 1/ ص‌ 817-820)

 

دکتر محمود افشار

دکتر محمود افشار مدیر مجلۀ آیـنده از کـسانی‌ست کـه در دفاع از تمامیت ارضی ایران‌ و میراث فرهنگی‌ ایران‌ نه‌تنها‌ مقاله‌ها و کتابها نوشته است، بلکه«در سالهای 1337 تـا 1341 بـخش اعظم دارایی خود‌ را‌ به‌طوری که در وقفنامه‌های پنجگانه نوشته است وقف کرد و چون یـکی از هـدفهای اسـاسی او انتشار‌ کتابهایی‌ به منظور تحکیم وحدت ملی و تعمیم زبان‌ فارسی بود، مجموعۀ انتشارات ادبی و تاریخی‌ را بـه وجـود آورد...».به علاوه در«واپسین‌ نوشتۀ واقف»برای‌ اطلاع‌ نویسندگان‌ تصریح کرده است که از درآمد موقوفات‌ او‌ چـه‌ کتابهایی را بـاید چـاپ کرد:

«کتب نظم و نثری از گذشتگان یا آیندگان که‌ با‌ سرمایه و درآمد این بنیاد‌ چاپ‌ و توزیع می‌شود‌ بـاید‌ مـنطبق‌ با نیّت واقف و هدف وقفنامه‌ باشد، و‌ مروّج زبان دری در قلمرو این زبان و تحکیم وحـدت مـلی و تـمامیت‌ کشور‌ ایران باشد و بویی از ناحیه‌گرایی‌ و جدایی‌ طلبی ندهد، و حمایت‌ و ترویج از لهجه‌های محلی و زبانهای‌ خارجی، به قصد تـضعیف زبـان‌ فارسی نـکند. خلاصه آن‌که این کتابها و رسالات باید منزّه باشد‌ از‌ روشهای تفرقه‌آمیز و سیاستهای فتنه‌انگیز چـه‌ بـه‌طور‌ مرموز‌ و چه علنی.مخصوصا‌ نباید‌ آلوده باشد به اغراض‌ سیاسی‌ در‌ لفافۀ پژوهش تاریخی، نژادی یا ادبی و فرهنگی و ایران‌شناسی...» (زبان فارسی‌ در آذربایجان، از نـوشته‌های دانشمندان و زبان‌شناسان، به‌ کوشش ایرج افشار، تهران، 1368، ص 3، یازده، دوازده،  سیزده).

وی در مقالۀ «یگانگی‌ ایرانیان‌ و زبان‌ فارسی»، مجلۀ‌ آینده، تهران‌ 1338، از جمله‌ به مـوضوع بـسیار‌ مهمی پرداخته است و در پاسخ کسانی که در مـسأله زبـان تـرکی در آذربایجان به کشورهای‌ اروپایی‌ استناد می‌کنند کـه در بـعضی از‌ آنها‌ زبانهای‌ مختلف‌ رواج دارد، می‌نویسد چنین نیست.وحدت ملی‌ ایران‌ در گرو وحدت یک زبان رسمی بـرای‌ کشور اسـت.بخشی از مقاله را که مربوط به ایـن مـوضوع‌ است‌ نـقل‌ می‌کنیم:

«... در عـمل نـیز می‌بینیم با این‌که آذربایجانیها‌ ترکی‌ حـرف‌ مـی‌زنند‌ و فارسی‌ را باید در مدرسه بیاموزند از هیچ‌یک از استانهای دیگر ایران از حیث فرهنگ و دیگر چیزها عـقب نـیستند. اگر زبان فارسی می‌بایست موجب دنبال مـاندن آنها از قافله باشد‌ چـرا واپس نـمانده‌اند؟ ما در ایران نخست‌وزیر و وزیر آذربایجانی بـیش از فارسی یا خراسانی‌ یا کرمانی یا گیلانی یا اصفهانی یا مازندرانی یا یزدی و غـیره داشـته‌ایم. کسانی که این‌ عنوانها را بکنند‌ تنها‌ مـی‌خواهند بـا بـهانه‌های عوام پسندانه مـقاصد بـیگانگان را از پیش‌ ببرند:

آنها که بدون داشتن اطـلاعات کـافی از وضع کشورهای مختلف، و توجه لازم به رموز سیاست، می‌گویند در سویس هم سه زبان رسمی‌ هست‌ و عیبی نـدارد، نخست آنـ‌که‌ بی‌عیب نیست دوم آن‌که اوضاع سوئیس با مـا قـابل مقایسه نمی‌باشد.

آلزاس و آذربایجان

ما بـاید وضـع خـود را با کشورهایی مقایسه‌ کـنیم‌ که به واسطۀ نفوذ زبان‌ بیگانه‌ خطری‌ برای وحدت ملی خود فرض می‌کنند. یکی از آنها کشور فـرانسه اسـت که قسمتی از آن‌ (آلزاس - لرن) در اثر مهاجمه‌های آلمـان، زبان آلمـانی در آنـ‌جا رسـوخ کـامل داشت. دولت‌ فرانسه‌ بـا زبـان آلمانی مبارزه‌ می‌کند. من‌ اکنون از روزنامۀ بزرگ فرانسه لوموند شمارۀ 16 اکتبر 1952 سطری چند نقل می‌کنم:

«شورای عالی فرهنگ مـلی بـا تـدریس لهجۀ آلزاسی در کلاسهای آخر دبستانها در آلزاس‌ (پیشنهادی دولت) به اتـفاق (منهای دو مـمتنع)مخالفت‌ کـرده‌ است».6

باید بـرای روشـن شدن ذهن خواننده توضیح بدهم که آلزاس-لرن دو ایالت فرانسه در کنار رود رن است که پس از جنگ 1370 میان کشور پروس (آلمان) و فرانسه به تصرف‌ آلمان درآمد و آلمانی‌ها‌ به آلمانی‌ کردن آن کوشیدند. سپس در نتیجۀ جـنگ جهانی اول‌ به فرانسه برگشت. بار دیگر در جنگ جهانی دوم هیتلر آن‌جا‌ را تصرف کرد. پس از شکست او باز به تصرف فرانسه درآمد. همیشه موضوع‌ زبان‌ بهانۀ‌ مهمی در آن‌جا بوده‌ است. این نوبت فرانسویها تصمیم گرفتند که زبان آلمـانی را بـه وسایلی از آن‌جا براندازند.

خانواده‌های زیاد آلمانی در آن‌جا سکونت دارند‌ و کوشش می‌کنند آن‌ زبان‌ باقی بماند. دولت فرانسه نیز گاهی به اقتضای سیاست داخلی الزامهایی دارد.اما ملت فرانسه و دانـشمندان و دانـشگاهیان آن کشور مخالفند. به‌طوری که در زیر مـلاحظه خـواهید فرمود با چه سرعتی در برابر تمایلات اقلیت‌ زبانی مقاومت شده و هرگاه امتیازی داده‌اند با چه‌ شرایط جبران‌کننده‌ای بوده است.

من این‌جا این جزئیات و توضیحات را برای این می‌آورم تـا بـدانند آن‌جا که زبانی‌ به عـلت سـیاست خارجی خطرناک است، هیچ‌کس‌ که‌ به وطن و وحدت ملی خود علاقه‌ داشته باشد در هیچ کجای دنیا روی موافق نشان نمی‌دهد و به وسایلی در صدد رفع زیان آن‌ (یعنی برانداختن زبان غیرملی) می‌باشد و این چیزی‌ نیست‌ کـه مـن به علت تعصب ملی‌ شدیدی اختراع کرده باشم.

دنبالۀ مطلب به نقل از روزنامۀ لوموند:

«این مجمع عالی دانشگاهی از جهت دیگر نیز فکر می‌کند که برای خود اهالی آلزاس‌ نیز‌ این‌ چنین تبعیضی صلاح نیست چه اگـر در آنـ‌جا برخلاف سـایر نقاط فرانسه زبان آلمانی در کلاسهای‌ آخر تدریس شود که ورود به خدمات عمومی آنها را در برابر سایر فرانسویها‌ به‌ واسـطۀ‌ خوب از ساعتهای زبان فرانسه خواهد‌ کاست، در‌ موقع‌ مسابقه(کنکور) برای ندانستن زبان فـرانسه مـواجه‌ با شـکست خواهد نمود. شورای عالی فرهنگ مایل است که مسألۀ آموزش یک زبان خارجی‌ مشخص باتوجه به تمام‌ جهات‌ آن‌ ‌بـرای تمام فرانسه مورد مطالعه قرار گیرد.»

منظور شورای‌ عالی‌ فرهنگ که نظر او الزامی می‌باشد ایـن بـوده کـه زبان انگلیسی، آن‌ زبان مشخص «باتوجه به همۀ جهات» انتخاب شود نه آلمانی که‌ باتوجه‌ به‌ وحدت ملی‌ فرانسه خـطرناک می‌باشد. پس ملاحظه می‌فرمایید این آقایانی که سوئیس‌ را شاهد ادعای‌ باطل ضد ملی خود مـی‌آورند اگر هم غرضی نـدارند در مـسائل جهانی عمیق نشده جاهل‌ هستند.من تمام‌ مطالبم‌ را‌ با مدرک و دلیل عرض می‌کنم تا حمل بر تعصب بیجا‌ نفرمایند. من‌ اصلا در امور متعصب نیستم، ولی در اموری که جنبۀ سیاسی دارد - و سیاست از دقیقترین امور جهان است - گذشته‌ و آیـنده‌ هردو را با ذره‌بین و دوربین می‌نگرم.

روزنامۀ لوموند در شمارۀ دیگر خود7 چنین‌ می‌نویسد:

«روزنامۀ رسمی‌ 19 دسامبر آگهی می‌دهد که تدریس آلمانی در کلاسهای آخر ابتدایی (در کلاسهای اول باید فرانسه‌ که‌ زبان‌ مادری آنها نیست بخوانند) بخشهایی (! یعنی نه در همه استان‌ آلزاس) که زبـان مـعمولی اهل آن‌جا‌ لهجۀ‌ آلزاسی‌ست (نمی‌گوید آلمانی با آن‌که‌ آلمانی‌ست) دو ساعت در هفته(-!!) جایز است. این دو ساعت در دو سال‌ آخر‌ برای‌ بچه‌هایی‌ست‌ که خانوادۀ آنها تقاضا کرده باشند (یعنی نه برای تمام شاگردان یک کلاس، بلکه‌ فقط برای آنها‌ که‌ صـریحا درخـواست کرده باشند) تدریس آن به آموزگارانی واگذار می‌شود که‌ قبول کرده باشند».

ملاحظه بفرمایید‌ تدریس‌ دو‌ ساعت آلمانی در یک ناحیۀ آلمانی زبان فرانسه‌ با چه مشکلات و شرایط و بلکه توهینهایی‌ توأم‌ است.ایرادی به فرانسویها نیست، البته عمل آنـها بـرای حفظ وحدت ملی در برابر‌ خطر‌ زبان‌ آلمانی و خطر آلمان‌ می‌باشد.

روزنامۀ مزبور در دنبال خبر چنین می‌نویسد:

«این دستور وزارتی به سبب سفارش‌ مجلس‌ شورای‌ ملی صادر شده و مجلس ملی نیز«در عوض‌ آن» (یعنی تدریس دو ساعت آلمـانی‌ کـه‌ مـسلما در اثر درخواست خانواده‌های آلمانی صـورت‌ گرفته)نزدیک یـک مـیلیارد فرانک اعتبار برای ساختن مدارس مادرانه در‌ ایالات‌ شرقی (مجاور آلمان رای داده است. وکلای مجلس و دولت تشخیص داده‌اند که برای بی‌خطر‌ گردانیدن‌ درس‌ اختیاری زبان آلمانی در کلاس آخـر ابـتدایی‌ ایـن‌ بخشها‌ باید اطفال از سن خیلی کم (مقصودش‌ در دامان‌ مـادر‌ و در کـانون خانواده است)با حرف زدن فرانسه خو بگیرند».

(ملاحظه می‌فرمایید که این‌ مدرسه‌های‌ مادرانه برای چه تأسیس شده‌ است).

باز روزنامۀ مزبور‌ در‌ دنبال‌ مطلب چـنین می‌آورد:

«به یـاد مـی‌آوریم که‌ شورای‌ عالی فرهنگ ملی در 15 اکتبر اظهارنظر برخلاف لایجۀ وزارتـی کرده‌ بود که‌ طبق‌ قانون 1882 زبان فرانسه تنها زبانی‌ست‌ که باید در مدارس‌ ابتدایی‌ تدریس شود».

من موقع را مغتنم‌ شمرده‌ پیشنهاد مـی‌کنم ایـن دفـعه که می‌خواهند قانون اساسی را اصلاح کنند حتما چنین ماده‌ای‌ در‌ آن بگنجانند.

باز روزنامۀ مـذکور در‌ آخـر‌ مقاله‌ پس از یادآوری‌ نظرهای‌ شورای عالی فرهنگ ملی‌ که‌ در‌ بالا بدان‌ها اشاره شد، چنین می‌نویسد:

«شورای عالی در مخالفت خود بـا لایـحۀ وزارتـی تکیه به‌ اعتراض‌ آموزگاران سواحل رن علیا و سفلا داشته‌ که‌ حتی با‌ تدریس‌ اخـتیاری‌ زبـان آلمـانی در مدارس‌ نیز در کنگرۀ اخیر خود مخالف سال آخر ابتدایی(یعنی وقتی که شاید بچه زبان فرانسه را‌ بـهتر‌ از آلمـانی یـاد گرفته) اجازه می‌دهند که‌ آلمانی‌ بخواند، آن‌ هم‌ اگر‌ معلمی پیدا شد‌ که‌ درس بدهد!از آن طرف‌ کنگرۀ آمـوزگاران هـمان نواحی با تدریس زبان آلمانی مخالف است! پس معلمی هم‌ به زحمت‌ یافت‌ خواهد‌ شـد کـه زبـان آلمانی یاموزند.

***

نگارنده با آموختن‌ پنج‌ دقیقه‌ زبان‌ ترکی‌ هم‌ در هر مدرسه یا دانشگاه آذربایجان‌ مخالفم. آلزاس فـرانسه قـابل مقایسه با آذربایجان نیست زیرا آن‌جا گاهی جزو خاک‌ فرانسه و گاهی داخل در کشور آلمـان بـوده، ولی آذربـایجان مهمترین بخش‌ ایران است. خود ایران است از روزگاران پیش همیشه این سر روی تن ایران بوده اسـت. این حـرفها را چندسال است که «ژون ترکهای عثمانی» و «مساواتیها»ی بادکوبه درست کرده و اخیرا هم به تحریک بـلشویکها پیـشه‌وری‌ و یـارانش خواستند از قول به فعل آورند که خوشبختانه‌ موفق نشدند، ولی باید بگویم در پی تجسساتی که من کرده‌ام در مـیان بـعضی از جـوانهای‌ آذربایجانی آثاری از این افکار شوم را‌ باقی‌ می‌بینم که آن هم از سوء سیاست و رفتار بـد مأموران دولت در آذربـایجان بعد از فرار پیشه‌وری پیش‌آمده است. البته به اندازۀ مأموران‌ خطاکار، خود دولت‌ هم‌ مسؤول است و مورد شماتت، زیرا‌ نمی‌بایست‌ مـأموران خـطاکار، آن‌ هم به چنین ناحیۀ حساس، پس از چنان واقعۀ جانگدازی، بفرستد».

(به نقل از: زبان فارسی در آذربایجان...، ج 1 / 274-291)

 

غلامعلی رعدی آدرخشی

زبان فـارسی و وحـدت ملی

تهران-اسفندماه 1347

«در این‌ چکامه‌ روی سخن بیشتر با‌ عدۀ‌ مـعدودی از افـراد عـوام فریب مغرض فرصت‌ طلب یا بیخبر است کـه نـنگ شیوع ترکی را در زبان محاورۀ مردم آذربایجان، در نتیجۀ حوادث تاریخی و هجوم بیگانگان، کافی ندانسته و با نـیّات خـاصی‌ می‌خواهند‌ در آن سامان‌ شعر ترکی را که پشـتوانۀ فـرهنگی ناچیزی دارد، جـانشین شـعر لطـیف و ادب غنی فارسی‌ کنند، یعنی میهمانی ناخوانده را به جـای صـاحبخانه بنشانند...».غ. رعدی

ای زبان پارسی جاوید مان در روزگار
زان‌ که‌ فرزندان ایران‌ را تویی آموزگار

پایه چون کـرد اسـتوارت همت دهقان طوس
کاخ «ملیت»شد از فرّ و فروغت اسـتوار...

پس زبان پارسی‌ شد بـهر مـا از دیرباز
پایۀ«ملیت» و از بهر«وحدت»پاسدار...

این زبان پارسی پیـوند قـومیت‌ بود
ورنه‌ استقلال‌ ما هرگز نماند برقرار

با زبان‌های محلی کس ندارد دشمنی
نیست باکی گـر بـمانند اندر ایران پایدار

پارسی را با ‌‌زبانهای‌ مـحلی جـنگ نیست
هیچ دریایی نـورزد دشـمنی با جویبار

لیک جز بـا ایـن زبانِ پرتوان‌ مشترک
ملت‌ ما‌ در ادب هرگز نگردد بختیار

دشمن ما تازد اول بر زبان مشترک‌
چون بخواهد کـرد مـا را‌ با بداندیشی شکار...

ای جوان گر بـافسون اجـنبی از این زبـان
بگسلی، گردی ز خـود وز‌ مـام میهن شرمسار

حیف باشد‌ کـز‌ هوس در آرزوی کلبه‌ای
جهل تو ویرانه‌ای سازد ز کاخی زرنگار...

این زبان پارسی گنجینۀ فرهنگ ماست‌
وز سر گنجینه بـاید دور کـردن موش و مار...

زین سبب بیگانه خواهد زیـن زبـان گـنج‌زا
تا شـود فـرهنگ‌ ما نازا، برآوردن دمـار...

چند تـن گمراه فرصت‌جو در آذربایجان
می‌زنند از بهر«ترکی»سینه در این گیرودار

از پی ترویج ترکی خصم جان پارسی
جمله در بیگانه پروردن شده پروردگار...

گرچه ناآگاه و نـادان آلت بـیگانه‌اند
یک تـن از‌ آنان‌ نیارد رو به میدان مردوار

حیله‌ها ورزند تـا تـرکی بـه جـای فـارسی
از پس اسـمی شدن رسمی شود در آن دیار

ناتوان در پارسی از گفتن شعری بلند
رو به شعر نازل ترکی کنند‌ از‌ اضطرار

آتش اندر مهد زردشت افکند بیگانه‌ای
وین ز خود بیگانگان هیزم‌کش و آتش‌بیار

شاخه‌ای از پهلوی بوده‌ست دیرین«آذری»
نیست تـرکی آذری، ای غافل بدعت‌گذار

باشد ایرانی‌تر از هر خطه آذربایجان
چون ندارد پاس خود این خطۀ‌ ایران‌مدار؟!

ترکی‌ از ره کرد در آن، پارسی بومی بوَد
بومی از بیگانۀ شومی چرا گردد فگار؟!

من نگویم باید از آن راند ترکی را به زور
گو یکی خر زهـره هـم روید میان لاله‌زار

لیک‌ گویم‌ بر«دری»تفضیل‌ ترکی نارواست
شهدنوشان را نباشد رغبتی‌ بر‌ زهر‌ مار...

من چو این سرگشتگی بینم در آذربایجان‌
هم مرا دل لرزد و هم بر سرم افتد دوار

چون در آذربایجان زادم بر آن‌ دل‌ سوزدم
گر‌ نباشم گـل، گیاهی بـاشم از آن مرغزار

وین که گویم‌ از‌ ره دلسوزی و دلبستگی‌ست
ور کشد بیگانه یا بیگانه کردارم به دار...

شعر ایران باری از فرهنگ ایران خورد آب‌
پس ز شعر‌ ترکی‌ای‌ غافل چه داری انتظار؟...

(این قـصیده 98 بـیت است، به نقل از:زبان‌ فارسی در آذربـایجان...، ج 1 / 330-337)

 

سید احـمد کسروی

ما و همسایگانمان8

«ترکیه و ترکان در ادبیات کنونی ایران‌ کسروی یکی از نثرنویسان مفرط»

روزنامۀ طنین‌ ترکیه‌ که یکی از روزنامه‌های نامدار ترکیه است در چند ماه پیش‌ یک‌ رشته‌ گفتارهای پیاپی، که به خامۀ احمد رسـمی یـارار، زیر عنوان بالایی نوشته‌ شده بـه چـاپ رسانیده و چون گفتار‌ دهم‌ از‌ آنها دربارۀ من (که دارندهٔ [روزنامۀ] پرچم‌ام) بوده، فرستاده‌اند، و من که می‌خوانم می‌بینم گذشته از ناآگاهیهایی که‌ نویسنده‌ را‌ بوده، یک‌ رشته گفته‌های دروغ و بیجا از زبان من آورده، این است بهتر می‌دانم آن را در‌ پرچم‌ ترجمه‌ کرده تکه به تـکه نـاآگاهیها و دروغهای نویسنده را بازنمایم. چنین پیداست که یارار افندی این‌ نوشته‌های‌ خود را کتابی خواهد گردانید در حالی که نوشته‌های او گذشته از آن‌که بی‌پاست‌ هر‌ آینه‌ مایۀ کینه‌ توزی ترکان دربارۀ نویسندگان ایرانی خواهد بود، این است مـا دوسـت می‌داریم کـه‌ سفارت ترکیه‌ در‌ تهران یا سفارت ایران در آنقره به یارار افندی یادآوریهایی شایان‌ را دریغ ندارند.

* سید‌ احمد‌ کسروی تبریزی از نثرنویسان مـفرط ایران و از نامدارترین دانشمندان آن‌ کشور است.چون سیّد است تبارش به‌ عرب‌ مـی‌پیوندد.چیزی‌که هـست او ایـن تبار را فراموش گردانیده و هواداری ازنژاد ایران نشان‌ می‌دهد‌ و در راه پاک‌ گردانیدن آن کشور از ترکان گفتارهای بسیاری نوشته است.

این جمله‌های اخیر دروغ اسـت. من‌ ‌ ‌هـیچ‌ گاه‌ نخواسته‌ام ترکها از ایران بیرون روند، هیچ گاه نگفته‌ام در ایران ترک نیست، آنچه‌ من‌ گـفته‌ام و خـواسته‌ام، این بـوده که زبانهای‌ گوناگونی که در ایران سخن رانده می‌شود، از ترکی و عربی و ارمنی‌ و آسوری و نیمزبانهای‌ استانها (از گیلکی و مازندرانی و سـمنانی و سرخه‌ای و سدهی‌ و کردی و لوری و شوشتری و مانند‌ اینها) از‌ میان‌ رود و همگی ایرانیان دارای یک زبان (که‌ زبان‌ فـارسی‌ست) باشند.

این بوده خواستۀ من‌ و در این راه بوده که کوشیده‌ام.

این نیز نه از راه آن بوده که‌ ترکی‌ یا عربی یا ارمنی یا‌ آسوری‌ را‌ بد می‌دانم و دشمن‌ می‌دارم، چنین‌ چیزی نبوده است و نـبایستی‌ بـود.ترکی زبان مادری من است، عربی را هم‌ یاد گرفته‌ام و بهتر از برخی عربها توانم‌ نوشت، ارمنی‌ را درس خوانده‌ام و بهره‌ها از‌ آن‌ برداشته‌ام، از‌ آسوری ناآگاه‌ نمی‌باشم.این‌ زبانها‌ همه نیک است، چیزی‌که هست‌ بودن‌ آنها در ایران مایۀ پراکندگی این توده است.مردمی کـه در یـک کشور می‌زیند و سود‌ و زیانشان‌ به هم پیوسته است جدایی در‌ میانه‌ هرچه‌ کمتر‌ بهتر.


* در تبریز زاییده‌ شده، خانواده‌شان، نژادها‌ پیش از این از مدینه یا از مکه‌ به آن شهر آمده و جا گرفته و بومی‌ گردیده‌اند.از‌ این‌روست‌ که هـمچون سـیدهای‌ دیگری که با فراوانی در‌ ایران‌ و ترکستان‌ و آناتولی (آسیای‌ کوچک) زندگی‌ می‌کنند و باز هم خود را از فرزندان پیغمبر می‌شمارند (در حالی که هیچ‌گونه‌ مانندگی به عرب ندارند)، سید احمد نیز چه از«سیما» و چه از«قیامت» نه‌ به عرب و نه به ایـرانیان‌ مـانندگی نـمی‌دارد. اگر در مکتب نخوانده بودی، نه یک‌ کلمه عـربی دانـستی نـه یک کلمه فارسی.

یارار افندی مرا ترک می‌خواند بخواند، عرب می‌داند بداند، اگر به عرب یا به ایرانیان ماننده نیستم نباشم، اینها نه چیزی‌ست که‌ من‌ ارج گـذارم. آنچه مـن ارج‌ گذارده‌ام و می‌گذارم آن است که در تودۀ ایران زاییده شده‌ام و در مـیان ایـن توده زندگی‌ می‌کنم و سود و زیان و آسایش و گرفتاری من‌ و خانواده‌ام بسته به نیکی یا بدی حال این‌ توده و این کشور می‌باشد، این اسـت بـایستی خـواهان نیکی این توده باشم که بوده‌ام و اکنون نیز‌ هستم.


* نخست در تبریز درسهایی خوانده و زبانهای‌ عربی و فارسی و دانشهای‌ اسلامی را در آن‌جا یاد گرفته ولی سپس به دانشهای خود بسیار افزوده. در آغاز کارش در تکیه‌ها که در مـاههای مـحرم‌ شـیعیان‌ به انبوهی گرد آیند‌ و برای حضرت‌ حسین مجلسهای سوگواری برپا گردانند، این مـرد در آنـ‌جاها مرثیه می‌خوانده‌ است.

این یک لغزش شگفتی‌ست.همانا که شنیده من زمان اندکی به ملایی و پیشنمازی‌ پرداخته‌ام چون از چگونگی زندگانی ایـرانیان آگـاهی نـمی‌داشته‌ و پیشنمازی و ملایی را با مرثیه‌خوانی به هم آمیخته.

در ایران همه می‌دانیم که روضه‌خوان و واعظ و مـلا و مـجتهد از یـکدیگر جداست و از هم دور می‌باشد. روضه‌خوانان کسانی هستند که پیشه‌شان‌ به‌ این خانه‌ و آن خانه رفتن و روضه خواندن و پولی (از دو ریـال تـا ده ریال) گرفتن است. روضه‌خوان باید آواز خوبی‌ داشته‌ و آنچه می‌خواند با آواز و شعر بخواند. بالاتر از آن واعظ‌ است، این‌ هم‌ پیشه‌اش‌ واعظی‌ست و از آن راه نـان خـورَد و به هرجا که خواندند [ظ.خوانند] رود و موعظه کند. این واعـظان هـم باید در پایان موعظه،  روضه (با آواز و شعر) بخوانند. پس‌ از‌ آن‌ پیشنماز است که در یک مسجدی در کویی یا در بازاری نـماز جـماعت خوانَد و از‌ پیروانی که پیدا کرده است پولها به نام خمس و مال امام‌ و زکـات‌ گـیرد و خـورد.این پیشنماز‌ هم‌ گاهی در محرّم و رمضان به منبر رود و به مردم‌ «مسأله»یاد دهد و دین آموزد. این نیز گاهی در پایـان وعـظ جمله‌هایی از کربلا و داستان‌ آن گوید و مردم را گریاند، ولی نه‌ به آواز و شعر.پس از همۀ اینها مـجتهد اسـت کـه‌ «فتوی»دهد و«رساله»نویسد و نماز جماعت خواند و به منبر بسیار کم رود.

من چنان‌که در تاریخچۀ زندگانی خودم می‌نویسم و به چـاپ مـی‌رسد‌ از‌ یـک خانوادۀ پیشنماز و ملاّ، بلکه مجتهد می‌بودم.نیایم آقا میر احمد از پیشنمازان بزرگ می‌بود، و مسجدی به نـام خـود داشته که هم‌اکنون هم هست.عمویم میر محمد حسین به نجف رفته و درس خوانده و از‌ مجتهدان می‌بوده که هـمان‌جا مـرده است. [...]


* سـپس محمد حسن میرزا ولیعهد قـاجاری در تـبریز«لیسه»(‌ lycee‌ ،  دبیرستان)ای‌ به نام «محمدیه» بنیاد گذاشت که سید احمد آموزگار زبان عربی و درسهای‌ دینی آنـ‌جا گـردید و در همان زمان باز به افـزون دانـشهای خـود کوشید.

این نیز لغزشی‌ست.آنچه در تـبریز مـی‌بود‌ و من‌ آموزگار عربی و فـقه آنـ‌جا گردیدم‌ دبیرستان (یا مدرسۀ متوسطه) می‌بود و این دبیرستان‌ ده‌ سال پیش از آمدن محمد حسن‌ میرزا به تبریز بـرپا گـردیده بود. نمی‌دانم یارار افندی از که شنیده‌ کـه‌ آن‌ را محمد حسن میرزا بـنیاد گـذارده بـود. محمد حسن میرزا کمترین دسـتی در کارهای‌ این‌ دبیرستان‌ نمی‌داشت.از‌ این گذشته من پیش از آن‌که در این دبیرستان باشم دو سال در مدرسۀ امریکاییان (مموریال‌ اسکول) می‌بودم‌ کـه‌ هـم درس عربی می‌گفتم و هم درس انگلیسی یاد می‌گرفتم. پس از بـیرون آمـدن از آنـ‌جا‌ بـود‌ کـه به دبیرستان رفـتم.داستان آن نـیز چنین‌ می‌بود که هنگامی که در مدرسۀ امریکاییان‌ می‌بودم‌ چون‌ دیدم کتابی برای درس دادن‌ عربی به نوآموزان ایرانی نـیست از روی یـک «متودی» کتابی در دو‌ بـخش‌ نوشتم به نام‌ النجمة الدّریة که چون مـی‌خواستم آنـها را بـه چـاپ رسـانم و بـه‌ ادارۀ‌ فرهنگ فرستاده پرگ‌ (اجازه) خواستم، رئیس فرهنگ آذربایجان دکتر اعلم الملک (که اکنون در تهران است و دکتر عباس ادهم‌ خوانده‌ می‌شود) در شگفت شده بود که من عربی را به آن نیکی می‌توانم‌ نوشت. این‌ بـود‌ نامه‌ای‌ به من نوشته نوازش نمود.

دستیارش میرزا نصرالله خان «تقریظی» به کتاب نوشته که در دیباچۀ آن به‌ چاپ‌ رسیده؛ به‌ همین‌ آشنایی، ادارۀ فرهنگ از من خواست که در مدرسۀ متوسطه به درس عربی‌ و فقه‌ پردازم و من چون از مدرسۀ امریکایی کـناره جـسته بودم آن را پذیرفتم. این بوده داستان‌ رفتن من‌ به‌ دبیرستان.در این داستان آنچه هیچ نبوده است دست محمد حسن میرزاست.


* در‌ دانشمندی‌اش‌ جای سخنی نیست.امروز در ایران دانشمندانی همچون‌ سید‌ احمد‌ انگشت‌شمارند. تاریخ ایران و عثمانی و اسـلام را‌ نـیک‌ می‌داند، از ادبیات فارسی و عربی و ترکی به راستی آگاه است.علم حقوق را نیز‌ نیک‌ می‌داند. در«انجمن‌ آسیایی همایونی لندن» که برای شرق‌شناسان‌ است‌ یکی از باشندگان‌[:اعضا]است، همچنین‌ از‌ باشندگان‌ فرهنگستان ایران مـی‌باشد. نیز از اسـتادان فاکولتۀ حقوق‌ است‌ و خود یـکی از ارجـدارترین وکلای تهران می‌باشد.

در اینها نیز لغزش رخ‌ داده.من‌ در فرهنگستان یا در مدرسۀ حقوق‌ نبوده‌ام و نیستم. فرهنگستان را‌ در‌ برابر کوششهای من برپا گردانیدند.من‌ چون‌ به پیراستن زبان فارسی از کـلمه‌های عـربی و از دیگر آلودگیها می‌کوشیدم، فروغی و دیـگران‌ نـمی‌پسندیدند‌ و بدگوییها می‌کردند، سپس هم فرهنگستان را‌ بنیاد‌ گذاردند‌ که به نام‌ آن‌ جلوگیری از کوششهایم کنند.

* با‌ این‌ همه کارها، مهنامه‌ای به نام پیمان بیرون می‌دهد که همۀ گفتارهای‌ آن را خودش می‌نویسد.تازگی هم‌ دانسته‌ام‌ که یـکی از اسـتادان«فاکولتۀ تئولوجی»تهران(دانشکدۀ معقول و منقول) گردیده (یا‌ بوده است).
سید احمد‌ کسروی‌ از نامدارترین دانشمندان فلسفۀ‌ تاریخ و از«تبارشناسان» نیز شمارده می‌شود. ولی این دانشمند سلطان سلیم را چون فارسی شعر سروده از نژاد‌ ایرانی‌ می‌شناسد. شاه اسماعیل چون نام نیای بزرگش «زرین‌ کلاه» بوده‌ او‌ را ازنژاد‌ ایـرانی‌ مـی‌شمارد. از آن‌که شـاه‌ اسماعیل‌ شعرهای ترکی سروده سخت‌ خشمناک بوده آتشفشانیها می‌کند.

نمی‌دانم یارار افندی این سخنان را از کجا آورده است؟!من در‌ کجا‌ گفته‌ام‌ که سـلطان‌ سلیم ایرانی بوده و شعرهای فارسی‌ او‌ را‌ دلیل‌ آورده‌ام؟! کجا‌ نام «زرین‌ کلاه»را در تبار شاه اسماعیل نـشان ایـرانی بـودن او و خاندانش شمارده‌ام؟! کجا از شعر ترکی گفتن شاه‌ نامرده خشمناک بوده‌ام؟!اینها در کدام کتاب من است، من کجا و چنین سخنانی‌ کجا؟! سلطان سـلیم ‌ ‌ازنـژاد عثمانی‌ست که ترک بودنش در خور هیچ گفتگویی نیست، شعر فارسی گفتن او چه دلالت به تبارش تـواند داشـت؟ شاه اسـماعیل از یک خانوادۀ کهن‌ آذربایجانی می‌بوده که جز ایرانی‌اش نتوان‌ شمرد. ترکی‌ بودن (یا بهتر بگویم ترکی‌ گردیدن) زبان آن خاندان، ما را از ایـرانی شناختن ایشان باز نخواهد داشت. من دربارۀ تبار شاه اسماعیل به سخنانی پرداخته بلکه کـتابی در آن باره نوشته‌ام، ولی آن نوشته‌ها دربـارۀ سید‌ بـودن‌ یا نبودن ایشان است نه دربارۀ ترک یا ایرانی بودنشان.به‌هرحال به یاد نمی‌دارم که در جایی به کلمۀ«زرین کلاه»که نام نیای بسیار دور شاه‌ اسماعیل‌ است، معنایی داده باشم. دربارۀ شعر ترکی‌ گفتن‌ شاه اسماعیل نیز هـیچ‌گاه مرا افسوسی نبوده‌ است.

آنچه من می‌فهمم یارار افندی کتابهای مرا نخوانده و آنچه در این زمینه‌ها می‌نویسد از پندار خود می‌نویسد.یارار افندی‌ شنیده‌ که من هوادار زبان‌ فارسی‌ هستم، و این هواداریِ‌ مرا از روی دشمنی با ترکی پنداشته و آنـ‌گاه بـا خود اندیشیده، کسی که دشمن ترکان‌ است چنین باید بگوید و چنان باید بنویسد، و از پندار خود چیزهایی ساخته است.جای‌ افسوس‌ است‌ که یک نویسنده چنین رفتاری کند.


* کتابهایش بسیار و گفتارهایی که نوشته بیشمار است.در کـتاب آذری یـا زبان باستان آذربایجان که برای ایرانی‌نژاد ساختن ترکهای ایران و آناتولی شرقی‌ نوشته، و همچنین در‌ کتاب‌ شهریاران گمنام‌ و در گفتارهایی که در پیمان می‌نویسد، آقای سید احمد کسروی به همان شیوۀ کهن خود بازگشته و به جـای یـزید به ترکها لعنت می‌باراند.

فسوسا، یارار افندی این سخنان را از‌ کجاآورده؟! من‌ در‌ کجا خواسته‌ام ترکهای‌ آذربایجان یا آناتولی را ایرانی‌نژاد گردانم؟! در کجا به ترکها نفرین فرستاده یا بد نوشته‌ام؟! دروغ را از ‌‌پشت‌ سرِ مرده می‌سازند، من که هنوز زنده‌ام، هنوز کتابهایم در دسترس هـمگان اسـت. یارار افـندی، این گفته‌های «یاراماز» چیست که‌ نوشته‌اید؟!

کتاب آذری‌ یا زبـان بـاستان آذربـایجان کتابی‌ست دانشی نه سیاسی.

من در نوشتن آن کتاب جز راه یافتن‌ به راستیها را نخواسته‌ام و جز پیروی از دلیل‌ نکرده‌ام. آن کتاب از این زمینه‌ای‌ که یارار افندی برایش‌ بـاز‌ مـی‌کند بـسیار دور است. دربارۀ آن، این بس که همان که به چـاپ رسـید در انجمنهای دانشی شناخته گردید، که‌ به انگلیسی ترجمه یافت و در روسی پروفسور مار ستایشهایی از آن نوشت. باشندگی در «انجمن آسیایی‌ لندن» که شما نیز نوشته‌اید، و هـمچنین بـاشندگی در«آکـادمی علوم‌ امریکا» و انجمنهای دیگر نتیجۀ همان کتاب بوده.

در آن کتاب من از زبان آذربـایجان سخن رانده‌ام و نشان داده‌ام که در آن‌جا تا قرنهای‌ هفتم و هشتم‌ زبانی که از شاخۀ زبان فارسی‌ست روان می‌بوده (آذری)؛ و سپس که ایـلهای‌ ترک بـه آنـ‌جا آمده‌اند، ترکی نیز رواج یافته و کم‌کم در سایۀ پیشامدها رواج ترکی بیشتر گردیده و آذری از میان رفته‌ کـه‌ اکـنون جز در برخی دیه‌ها بازنمی‌ماند. نمی‌دانم شما از کجای این سخنان ناخشنود هستید؟! نمی‌دانم چه ایرادی به من دارید؟!

اگر خواستتان آن اسـت کـه آذربـایجانیان از نخست ترک بوده‌اند و می‌باشند این‌ یک‌ دعوی‌ست‌ که جز باخنده پاسخی نتواند داشت.

اما شـهریاران گـمنام بیکبار از این زمینه‌ها دور است و در آن‌جا سخن از ترک و فارس‌ نرفته است.همچنین گفتارهای پیمان از این زمینه‌ها بیگانه‌ بـوده، شما‌ نـاخوانده‌ از پنـدار خود اینها را نوشته‌اید.


* به‌ گمان‌ او ایرانی‌نژادانِ «پنداری» آناتولی شرقی در سایۀ ستم و فشار ترکها زبان خود را از دست داده‌اند و این اسـت در نـوشته‌های خود دستمالی‌ به‌ دست‌ گرفته‌ به آن ستمدیدگان به گریه و ناله می‌پردازد.

یارار افندی، من‌ در هیچ‌جا از مردم آنـاتولی سـخن نرانده‌ام، در هیچ‌جا به ایرانی‌نژادان‌ پنداری آن‌جا نگریسته‌ام و ننالیده‌ام، نمی‌دانم شما خواب دیده‌اید یا خواسته‌اید‌ رمانی‌ بنویسید.


* به‌ گفتۀ او ایـرانی‌نژادانی کـه در آناتولی شرقی (آنی، قارس، وان، بتلیس و دیار بکر) می‌بوده ایلخانیان‌ مغولی و چنگیز با زورِ دگنک تُرکشان ساخته به سـخن‌ گفتن تـرکی نـاچارشان گردانیده‌اند.

من هیچ‌گاه چنین سخنی نگفته‌ام. بلکه دیگران‌ که‌ چنین‌ سخنی را دربارۀ آذربایجان گفته بودند، من به ایشان پاسخ داده نوشتم کـه‌ راسـت‌ نیست و یکی از دلیلها که یاد کردم‌ این بود که مغولان زبانشان مغولی مـی‌بوده، نه تـرکی. مغولان اگـر‌ خواستندی‌ زبانی‌ با زور به گردن مردم گذارند بایستی مغولی گذارند نه ترکی را.


* از آن سوی با همۀ پادشاهان ترک‌نژاد از ایلخانیان، سلجوقیان،  قره‌قویونلویان و آق‌قویونلوبان و تـیمور‌ و خـاندان او بدزبانی می‌کند و برای آن‌که‌ خود را بـه چـشم شاه گـذشته (رضا‌ شـاه) بکشد، قاجاریان‌ را‌ کـه ولینعمتش می‌بودند فراموش می‌کند.

این تکه دیگر داستان «خسن و خـسین هـر سه دختران مغاویه»شده. نویسنده را ببین‌ که‌ در‌ یک‌ تکه چند ناآگاهی را با چند دروغ درهم‌ می‌آمیزد، نخست، این نـافهمی‌ست کـه‌ مغولان را با‌ ترکان‌ یکی می‌شمارد. مغولان در زبان ونـژاد با ترکان یکی نـمی‌بودند و در بـدنامی و نیکنامی تاریخی نیز یکی‌ نـیستند. پادشاهان‌ سـلجوقی و عثمانی و قاجاری کجا و ایلخانیان و چنگیز و تیمور کجا؟!...

باز می‌پرسم، من‌ در کجا از پادشاهان سلجوقی یا عثمانی‌ بـد‌ گـفته‌ام؟ دروغ‌ به این‌ آشکاری را چرا نوشته‌اید؟!آری مـن، از چـنگیز‌ و هـلاکو و تیمور که آدمـکشان دژخـیمی‌ می‌بودند، بد نوشته‌ام، در گفتگو از مشروطه و تـاریخ آن‌ از‌ محمد علی میرزای قاجاری‌ نکوهش کرده‌ام. ولی‌ این‌ کار کجا‌ و دشمنی‌ با ترکان کجا؟!

سوم پادشاهان قاجاری از‌ کـجا‌ ولیـنعمت من بوده‌اند؟! من چه نیکی یا چـه نـوازشی از آن‌ خانواده دیـده‌ام؟! این دروغ خـنک‌ چه معنی می‌دهد؟!

چهارم در زمان رضـا‌ شاه من هفت سال‌ پیمان‌ را می‌نوشتم. در آن زمان که‌ چاپلوسی‌ به‌ آن پادشاه از در و دیوار ایران می‌بارید، من در سراسر هـفت سـال یک‌ بار‌ بیشتر نام آن‌ پادشاه را در‌ پیـمان‌ نـبرده‌ام‌ و آن هـم‌ بـرای‌ سـتایش نبوده.این در سراسر‌ ایـران‌ شـناخته شده‌ که در زمان رضا شاه یگانه خامۀ آزاد خامۀ پیمان بوده. گذشته از آن‌که‌ من‌ در زمان رضا شاه  گزندها دیدم، چون دربار‌ را‌ مـحکوم گـردانیدم‌ از‌ عـدلیه‌ بیرونم کردند، نُه روز در‌ شهربانی‌ زندانی شدم، گذشته از همۀ اینها کـسی بـه مـن گـمان چـاپلوسی نـبرده است و نخواهد برد. یارار‌ افندی‌ در دروغسازی نیز ناآزمودگی از خود‌ نشان‌ داده.


* به‌ گفتۀ‌ او این پادشاهان‌ وحشی‌ می‌بوده‌اند که تمدن ایران را از میان‌ برده‌اند، سلطان سلیم چون به تبریز درآمده به کتابخانۀ آنـ‌جا آتش‌ زده‌ است. در حالی‌ که به هنگام رفتن سلطان سلیم به‌ تبریز، کتابخانه‌های‌ آن‌جا، که‌ پدید‌ آوردۀ خانان‌ و ایلخانان ترکی می‌بوده، بسیار پیش از میان برده بودند (پیمان سال 1314 دیده شود).

راستی من نمی‌دانم چه بگویم. نویسنده، این دروغها را از کجاآورده؟! من از چـنین‌ گفتگوهایی بـیکبار ناآگاهم.شگفتتر آن‌که پیمان 1314 را‌ می‌برد. در حالی که در پیمان، چه در آن سال و چه در سالهای دیگر، هرگز چنین چیزهایی نبوده است.


* با همۀ اینها سید احمد در نوشته‌های خود(به زیان ترکها)به اندازۀ عارف‌ و پورداود و دکتر‌ افشار تند نـیست.چنین پیـداست که آنچه نوشته تنها برای‌ خوشایند شاه گذشته بوده است.اگر در نوشته‌های او باریک‌بین شویم این نکته را خواهیم دانست، چه نوشته‌های او به آخشیج یکدیگر است.

شگفت داستانی‌ست: چیزهایی‌ را‌ از پندار خـود بـه نام من می‌نویسد، آن‌گاه‌ به گزارش پرداخـته گـوید که آنها را برای خوشایند شاه گذشته نوشته‌ام. نیز می‌گوید آن‌ نوشته‌های پنداری به آخشیج‌ یکدیگر‌ است.من نمی‌دانم به این چه‌ نامی‌ دهم و چگونه‌ پاسخی دهم.خدا ما را از آزارِ ایـن‌گونه نـویسندگان نگهدارد.


* در این گفتگو شگفت‌تر آنـ‌که تـرکی زبان مادری سید احمد است، با آن همه‌ هواداری‌ که‌ ازنژاد ایرانی نموده از‌ زخم‌ زبان تهرانیان آسوده نمانده و بارها دشنام‌ «ترک خر» را شنیده است.

من چنین دشنامی را نشنیده‌ام، اگر هم شنیده بودمی نادانی این و آن مرا از نیکخواهی‌ به تـوده و کـشور خودم بازنداشتی.


* در‌ سال‌ 1928 که در تهران می‌بودم با این کس دیدار کردم، زبان ترکی را بسیار پاکیزه و بسیار شیوا سخن می‌گفت، افسوس می‌داشت که چون زبان‌ مادری‌اش ترکی بوده بارها آن بدزبانی را که در‌ بالا‌ یاد کردیم‌ از تـهرانیان دیده‌ است.

دوباره می‌گویم: من چنان بـدزبانی دربارۀ خودم از کسی ندیده‌ام و چنین افسوسی نداشته‌ام. یارار افندی چون در‌ این نوشته‌ها خواست دیگری داشته اینها را از خود ساخته‌ است.


* سیّد‌ بودن‌ خـود‌ را انکار ندارد، در همۀ کتابهایش خود را سید احمد می‌نویسد. من پرسیدم: پس نام کسروی از چـه روسـت؟! پاسخ داد:سـیدها از ‌‌سوی‌ مادر‌ ایرانی‌نژادند. خود را از این راه ایرانی‌نژاد می‌گرداند.چنین می‌گفت: «ما ازنژاد حضرت حسینیم و چون‌ زن‌ او‌ شهربانو دختر کسری می‌بوده و این زنـ‌ مادر ‌ ‌بـزرگ ماست از این‌جا من کسروی هستم».در حالی‌ که او می‌توانست خود را به پیغمبر که مـایۀ سـرفرازی جـهانیان است بسته دارد.ولی‌ چون می‌خواسته خود را ایرانی‌نژاد‌ گرداند‌ به کسروی چسبیده.

یارار افندی آذربایجانیان را ترک بی‌گفتگو مـی‌شناسد و این گفته‌هایش از آن‌ روست، ولی افندیم، آذربایجان ترک نیستند، این سخن بسیار پرت است.از آن سو ما در ایران در زیـر درفش این کشور زنـدگی‌ مـی‌کنیم و باید بیش از هرچیزی دلبستگی‌ به فیروزی این کشور و توده داریم.این نوشته‌های شما بسیار خام است.


* با همۀ اینها سید احمد از دانشمندان ایران است که مانندش کمتر توان‌ یافت.دانشمندانی‌ در‌ درجۀ او در ایران بسیار کم است.

من دوست مـی‌داشتم یارار افندی نه مرا بدین‌سان ستودی و نه بدان‌سان دروغها به نامم‌ ساختی و نوشتی.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. دکتر ضیاء صدر-رئیس، دکتر علیرضا نظمی-مسؤول امور بین‌المللی، اسماعیل جمیلی و علیرضا اردبیلی- مسؤول انتشارات، محمد فیاض، خزانه‌دار. برای آگاهی بیشتر دربارۀ این کنگره، به مقالۀ «اران قفقاز در‌ صـدد‌ بـلع‌ آذربایجان» که در همین شماره چاپ شده است مراجعه فرمایید.

2. مراد از«ترک»، در اصـطلاح نـویسندگان و شـاعران ایران اعم از آذربایجانی و غیرآذربایجانی، ترکان عثمانی‌ (ترکیه) و قفقاز اسـت نـه آذربایجانیان ایرانی ترک‌زبان که مطلقا «ترک» نیستند.

3. به نقل از روزنامۀ آیندۀ‌ ایران، شنبه‌ 20 دیـ‌ماه 1320.از صـدر الدین الهـی مـمنونم کـه این مقاله را برای چـاپ‌ در‌ این‌ شمارۀ ایران‌شناسی در اختیارم قرار‌ داده‌ است.بنا‌ به روایت وی، دکتر‌ مصباح‌زاده‌ عبد الرحمن فرامرزی بـرای‌ گرفتن‌ امـتیاز‌ روزنامۀ کیهان با مشکلاتی روبرو بـودند.در آن مـوقع رسـم بـود کـسی که اجازۀ نـشر‌ روزنـامه‌ نداشت، با پرداخت‌ مبلغی به شخصی که دارای‌ امتیاز‌ روزنامه‌ای بود، روزنامۀ‌ او‌ را‌ به نام خود چاپ‌ می‌کرد، در آن زمان امـتیاز آیـندۀ ایـران با عادل خلعت‌بری بود.پس مصباح‌زاده و فرامرزی تا تـابستان 1321‌ کـه‌ بـه اخـذ امـتیاز روزنـامۀ کیهان نائل‌ شدند، از‌ روزنامۀ آیندۀ‌ ایران‌ استفاده‌ می‌کردند.

4. پیش از آن بـرخی از نـگارندگان اروپایی«آذری»را ترکی آذربایگان شناخته بودند.چنان که در «انسپکلوپیدی اسلامی»در حرف«الف»که پیش از دفـترچه مـن چاپ شده، آذری را به همین‌ معنی‌ آورده، لیکن سپس‌ در حرف تاء در گفتگو از تبریز که پس از دفترچۀ من چاپ یـافته آذری بـه مـعنی درست خود آمده.

5. یکی از آنها خود انجمن آسیایی پادشاهی لندن و دیگری‌ آکادمی‌ امریکا بـود، با‌ سـه انـجمن دیگر که اکنون از همگی کناره جسته‌ام.

6. مقصود ‌‌از‌ لهجۀ آلزاس همان زبان آلمانی‌ست که فرانسویها حتی برای اجتناب از کلمۀ«آلمانی» آن را‌ لهجۀ آلزاسی‌ می‌خوانند.

7. 12-20 دسامبر 1952

8. پرچم هفتگی، شمارۀ 6، اردیبهشت 1323، به نـقل از کـتاب کاروند کسروی، به کوشش یحیی ذکاء، تهران،  شرکت سهامی‌ کتابهای‌ جیبی، 1352، ص 540-549.
توضیح: شادروان کسروی، مقالۀ «ما و همسایگانمان» را‌ در‌ پاسخ مقالۀ «ترکیه‌ و ترکان‌ در ادبیات کنونی‌ ایران...» به قلم احمد رسمی‌ یارار‌ نوشته و در آن «ناآگاهیها و دروغهای» نویسندۀ ترک را برشمرده است.آنچه با حروف سیاه‌ چاپ‌ شده و با نـشانۀ * مشخص‌ گردیده، ترجمۀ مقالۀ یارار افندی‌ست، و‌ بقیه‌ نوشتۀ کسروی.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه