تیرههای ایرانی
آذربایجان در موجخیز تاریخ (بخش نخست)
- تيرههای ايرانی
- نمایش از چهارشنبه, 10 فروردين 1390 16:48
- بازدید: 7929
برگرفته از تارنمای آذرپادگان
کاوه بیات
شگفت است که آران را اکنون «آذربایجان» میخوانند. با آنکه آذربایجان یا آذربایگان نام سرزمین دیگریست که در پهلوی آران و بزرگتر و شناستر از آن میباشد و از دیرین زمان که آگاهی در دست هست همواره این دو سرزمین از هم جدا بوده و هیچگاه نام آذربایجان بر آران گفته نشده است.
ما تاکنون ندانستهایم که برادران آرانی ما که حکومت آزادی برای سرزمین خود برپا کرده و میخواستند نامی نیز بر آنجا بگذارند برای چه نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده دست یغما به سوی آذربایگان دراز کردند؟! و چه سودی را از این کار شگفت خود امیدوار بودند؟!
این خردهگیری نه از آنست که ما برخاسته آذربایگانیم و تعصب بوم و میهن خود نگه میداریم. چه آذربایگان را از این کار هیچگونه زیان نیست، بلکه از اینست که برادران آرانی ما در آغاز زندگانی ملی و آزاد خود پشتپا به تاریخ و گذشته سرزمینشان میزنند و این خود زیانی بزرگ است. و آنگاه تاریخ مانند چنین کار شگفت سراغ ندارد!
هنگامی که سیداحمد کسروی پژوهشگر ایرانی این مطلب را در سال 1308 در سومین بخش از کتاب شهریاران گمنام را منتشر ساخت1 حدود ده سال از «آذربایجان» نامیده شدن اران میگذشت. شگفت آن که در آن ایام نه تنها کسروی از پرداختن به این پرسش که چرا «… برادران ارانی ما … نام تاریخی و کهن خود را کنار نهاده، دست یغما به سوی آذربایگان دراز کردند؟» اجتناب ورزید و سعی نکرد بفهمد که آنها «چه سودی را از این کار شگفت خود امیدوار بودند؟» که در مراحل بعد و بهرغم طرح مجدد این موضوع در مواردی چند، باز هم بسیاری از پژوهشگران ایرانی در ضمن تاکید بر نادرستی تاریخی این وجه تسمیه نخواستند به اهداف عوامل ذینفع در این کار و «سود» حاصله از آن بپردازند. و حال آنکه چنانچه ملاحظه خواهد شد از همان بدو کار یعنی از اواخر جنگ جهانی اول و اعلام موجودیت جمهوری آذربایجان در قفقاز گذشته از مقامات دولتی، گروهی از اهل قلم و تحقیق کشور نیز مغایرت این نامگذاری با واقعیتهای تاریخی را متذکر شده، انگیزههای سیاسی نهفته در آن را نیز برشمردند.
از آنجایی که این اهل قلم و تحقیق تفاهم و همکاری ایران کهنسال و کشورهایی از این دست را امری لازم و ضروری دانسته، بر آن بودند همسایه نوپای ایران استقلال خود را بر پایههایی راستین و اساسی استوار سازد و نه مبنایی واهی و افسانهأی که در نخستین مصاف با تحولات واقعی در هم ریزد، لهذا رشته مباحث و گفتگوهایی را نیز در این زمینه آغاز کردند که از مراحل نخست طرح موضوع اطلاق نام آذربایجان بر بخشهای جنوبی قفقاز در سالهای آخر جنگ جهانی اول شروع و تا چیرگی مجدد روسها بر این سرزمین پس از چند سال به طول انجامید. این کتاب مجموعهأی است از این مباحث در این مدت که در جراید ایران منعکس شد. البته با توجه به نارساییهای موجود در نظام اطلاعرسانی کشور و دور از دسترس بودن تعدادی از دیگر جراید آن روز ایران و باکو، بدون تردید مجموعه کامل و جامعی نیست و جای تکمیل دارد، معهذا برای آگاهی از جوانب امر همین نیز مغتنم است.
بحث را با اشارهای به سوابق تحولات فرهنگی و سیاسی قفقاز پس از جدایی ایران آغاز کرده، موضوع را با نحوه تاثیر تدریجی محافل ترکگرای منطقه بر این دگرگونیها پیگیری خواهیم کرد. با شروع جنگ جهانی اول و بهویژه پس از فروپاشی امپراتوری تزاری در مراحل آخر جنگ بود که امکان استقلال قفقاز فراهم آمد و در کنار گرجستان و ارمنستان، کشوری نیز به نام جمهوری آذربایجان تاسیس شد. تاثیر خطمشیهای سیاسی و نظامی ترکهای عثمانی به عنوان نیروی غالب وقت در این دگرگونی ازجمله مواردی است که در این بخش مورد اشاره قرار گرفته است. در ادامه به جوانبی چند از نحوه عکسالعمل ایرانیان در قبال «آذربایجان» نام گرفتن اران پرداخته، سپس کاربرد عملی این موجودیت ـ یا در واقع ادامه کاربرد آن ـ در خطمشیهای منطقهأی دیگر قدرتهای بزرگ جهانی در سالهای بعد مورد توجه خواهد بود. 2
محال باکو و شیروان و گنجه … که به داغستان و گرجستان در شمال، دریای خزر در شرق، و ارمنستان در غرب محدود میگردد و رود ارس نیز در جنوب، آن را از آذربایجان جدا میکند، در متون تاریخی کهن به «آلبانیای قفقاز» معروف است و بعدها نیز در متون اسلامی از آن به نام « اران» یاد شده است. اگر چه اران (یا آلبانیای قفقاز) از لحاظ تاریخی و جغرافیایی هویت بالنسبه خاص و مشخصی داشته، ولی سرنوشت آن هیچگاه از سرنوشت قدرتهای همسایه و بهویژه ایران جدا نبوده است. در پی استقرار اقوام ترکزبان در قرون چهارم و پنجم هجری به تدریج نام اران به دست فراموشی سپرده شد و این خطه به اسامی خاننشینهای مختلف و متعددی معروف گشت که در آنجا قدرت یافته بودند. 3 این تغییر و تحول نه تنها از نفوذ ایران در آن خطه نکاست، بلکه رواج تشیع در این منطقه در قرنهای بعدی، سبب شد که رشته پیوندی دینی هم بر علایق پیشین افزوده شود. حتی تهاجم نظامی امپراتوری روسیه در قرن نوزدهم، که به قطع حاکمیت اداری و کاهش نفوذ سیاسی ایران در قفقاز منجر شد، این پیوندها را به یکباره نگسست.
در آغاز روسها سعی کردند همانگونه که در سایر مستملکات نویافته خود عمل کرده بودند، با دامن زدن به نوع خاصی از مطالعات محلی که بر گویشها و فرهنگ عامه بومی تاکید داشت، زمینه را جهت سست شدن فرهنگ حاکم، یعنی فرهنگ ایرانی مهیا سازند و در این زمینه نیز بهویژه در ایام حکمروایی میخاییل و رونتسوف، نخستین نایبالسلطنه قفقاز (65 ـ 1845) سیاستهای فرهنگی ضدایرانی مشخصی شروع شد4 که مبنای رسوخ فرهنگ روس و دیگر گرایشهای فرهنگی مطرح در سالهای بعد گشت. ولی در مراحل نخست حاکمیت روسیه مشی اداری آنها در قفقاز و بهویژه در بخش مسلماننشین امپراتوری اتخاذ کردند، آن بود که حتیالامکان در ساختار سنتی نظام حاکم بر منطقه دخالت نکنند. به عبارت دیگر، روسها حقوق و امتیازهای سنتی خانها و زمینداران بزرگ را به رسمیت شناختند و طبعاً از جانب آنها نیز رویارویی چندانی با نظام جدید بروز نکرد. درواقع شاید بتوان گفت که در پی چیرگی روسها، به علت رشد سریع مناسبات تجاری و مهاجرت فصلی یا دایمی انبوهی از کارگران ایرانی به قفقاز، ارتباط و پیوند میان بخشهای شمالی ایران و مناطق از دست رفته بیشتر هم شد و تا سالهای نخست قرن بیستم احساس و گرایش غالب در میان توده مردم، و بهویژه روشنفکران آن سامان، احساس وابستگی و تعلق به جهان ایرانی بود.
آثار نسلهای اولیه روشنفکران آن سامان نیز حاکی از برتری فرهنگ ایرانی است. میرزافتحعلی آخوندزاده (1878 ـ 1812)، بهرغم موضعی که در قبال نظام روسیه تزاری داشت، بیشتر روشنفکری ایرانی محسوب میشد و مسایلی که برایش مطرح بود اساساً مسایل جامعه ایران بود. عباسقلیآقا باکیخانوف از دیگر چهرههای آن عصر و پژوهشگر برجسته شیروانی، که اکثر آثار و ازجمله تحقیق گرانقدر خویش گلستان ارم، را درباره تاریخ شیروان و داغستان به فارسی نوشته است، نمونه دیگری از این روشنفکران و نویسندگان به حساب میآید . حتی روشنفکر برجستهأی چون احمدآقا اوغلو (1939 ـ 1869) نیز که در سالهای بعد به جبهه پانترکها پیوست و از ارکان اصلی این حرکت شد، در آغاز به تحریک عٍرق ایرانیگری و در پی چارهجویی برای اعتلای ایران و ایرانیان روی به تحقیق و تتبع آورد. 5 ولی این وضع در سالهای نخست قرن بیستم دگرگون شد. در این سالها حرکت اصلاحگرانهأی که تاتارهای شبهجزیره قرم (کریمه) به رهبری روشنفکران مسلمانی چون شهابالدین مرجانی (1889 ـ 1818) و عبدالقیوم نصیری (1902 ـ 1825) آغاز کردند، در افکار و آرای پرنفوذ اسمعیل بیگ گاسپرالی با تاکید بر عنصر زبان، خواستار اتحاد و یگانگی کلیه اقوام و ملل ترکزبان در امپراتوری روس بود و بدین سبب بنیانگذار اندیشه «پانترکیسم» بهشمار میآید. 6 ولی در این زمان، هنوز این نظریه نه به نظریه غالب در امپراتوری عثمانی تبدیل شده بود و نه اندیشه رایج در میان روشنفکران مسلمان امپراتوری روسیه.
در میان روشنفکران مسلمان قفقاز جریانهای سیاسی مختلفی از سوسیالیسم و اندیشه اتحاد اسلام گرفته تا لیبرالیسم و پانترکیسم رواج داشت. شکست نسبی انقلاب مشروطه ایران که با توجه به به سهم روشنفکران قفقازی در ریشههای فکریش و نیز شرکت فعال سازمانهای سیاسی قفقاز در آن، به تعبیری یک همکاری مشترک سیاسی بهشمار میرفت از یک سو، و پیروزی شورش ترکهای جوان در عثمانی در همان زمان، که به اقتدار «کمیته اتحاد و ترقی» و تثبیت ترکگرایی به عنوان اندیشه حاکم بر عثمانی منجر شد از سوی دیگر، مسیر تحولات سیاسی را در میان مسلمانهای قفقاز جهت کاملاً متفاوتی بخشید. استبداد فزاینده نظام تزاری که حتی مشارکت و حضور سیاسی پارهأی از مسلمانان لیبرال قفقاز را در مجالس قانونگذاری دوما (1908 ـ 1905) نیز نتوانست تحمل کند، هر گونه امیدی را به دگرگونی تدریجی وضع از درون از میان برد. درواقع کانون اصلی تحولاتی که در جنبش مسلمانهای این سامان تاثیر داشت، به مراکزی که در بیرون قلمرو امپراتوری روس، و با توجه به زوال اعتبار و اقتدار دولت ایران در آن ایام به استانبول، منتقل گردید. بسیاری از چهرههای برجسته روشنفکران مسلمان قفقاز، کسانی چون احمدآقا اولغو و علی حسینزاده و محمدامین رسولزاده (از بینانگذاران حزب مساوات باکو در سالهای 11 ـ 1910) به عثمانی مهاجرت کردند. گروهی از همین عده بودند که پس از انقلاب 1917 روسیه و فروپاشی نظام تزاری، به قفقاز بازگشتند و با حمایت عثمانیها جمهوری «آذربایجان» را تاسیس کردند...