نامآوران ایرانی
در پیشواز از 25 فروردین، روز بزرگداشت عطار
- بزرگان
- نمایش از چهارشنبه, 25 فروردين 1389 06:33
- بازدید: 5102
انسان آرمانی در غزلیات عطار نیشابوری
برگرفته از
روزنامه اطلاعات - صادق تقیلو
اشعار عطار همانند بسیاری از شعرای پارسیگوی دیگر مملو از مضامینی است که میتوان سیمای انسان آرمانی را از طریق آن ترسیم كرد. بررسی اشعار عطار نشان میدهد که آثار او آکنده از مفاهیم مذهبی و عرفانی است که میتوان با بررسی آن مفاهیم، دیدگاه عطار را درباره انسان آرمانی (که همانا در علم نوین روانشناسی تحت عنوان سلامت روان مطرح شده) استنباط کرد. یکی از مفاهیم معمول در غزلیات عطار مفهوم عشق است و به نظر میرسد که عطار به شیوهای خاص با این کلمه و با این مفهوم برخورد نموده است. در این متن بر آنیم تا با بررسی مفهوم عشق از دیدگاه عطار و بررسی جایگاه عشق در اشعار او به دیدگاه این شاعر بزرگ درباره انسان آرمانی پی ببریم.
بررسی غزلیات عطار نشان میدهد که او عشق را والاترین و متعالیترین مرحله تکامل انسان و بشر میداند. او معتقد است كه انسان بدون عشق انسانی است که در مرحله خورد و خواب و تختهبند تن باقی مانده است. اشتیاق شدید به زیبایی، انسان حساس و عاطفی را برمیانگیزد که برای رسیدن به نیکی و پاکی و ادراک خیر و جمال باطن به حرکتی نفسانی در اعماق قلب و روح خود بپردازد. عشق عرفانی که حاصل سیر جان و روان آدمی از تمایلات مادی و عبور از خواستههای پست حیوانی است با شناخت و معرفت حق همراه و نقطه اوج و اتصال بشر به جنبه الهی خود و اتحاد با منبع و مبدا کمال مطلق است.
این کیفیت انسانی همراه و اشتیاق دردناک وصال موجب شدیدترین هیجانات روحی در انسان میشود و عاشق را با نیاز جانسوز وصال و عطش پیوستن به مبدا آفرینش دین و دل باخته و سر از پای ناشناخته، در کوره راههای پرپیچ و خم و ناهموار هفت وادی رنج و بلا به امید یافتن کمترین نشان از معشوق سرگردان رها میسازد. عاشق حق سنگلاخ طلب را ناامیدانه با پای پرآبله میپیماید و سرانجام در بیان حیرت در حسرت یافتن قطرهای از چشمه ازلی حق به تمامی محو و فنا میگردد، که وصال یار همین است.
در ادب فارسی از قرن چهارم به بعد عشق عرفانی والاترین جوهر شعر و بزرگترین منبع الهام شعرا و ادبا بوده است و بزرگان شعر و ادب ما از این زلال مستی بخش برای غنا بخشیدن به اندیشه و بیان خود جرعهها نوشیدهاند و بهرهها بردهاند. این غنا و تعالی در محتوا و مضمون کلام ادبی از قرن ششم به بعد با ظهور شعرای عارف بزرگی چون سنایی و عطار و مولانا به اوج رسید.
شیخ فریدالدین عطار نیز که به حق بزرگترین شاعر عارف قرن ششم هجری است، در آثار متعدد مکتوب خود از این سرچشمه بیکران و پایان نایافتنی فیضها برده و افاضهها نموده است. عطار در شناخت حق و معرفت رموز عشق ربانی در مرتبه بسیار بالایی از سیر و سلوک قرار دارد.
از این جهت شاید مناسبتر باشد که او را عارف شاعر بنامیم تا شاعر عارف، همچنان که با مروری بر دیوان اشعارش در مییابیم که قالب کلام و محدوده واژگان، برای بازگو کردن جوششی که در درون دارد، رسایی لازم و کافی را ندارد. در غزلیات، عشق اصلیترین و شاید تنها محور مضامین است و «و هرچه رود جز حدیث عشق افسانه است».
در این متن نگاهی مختصر خواهد شد بر تجلی عشق و مفهوم آن و مراحل عشق عرفانی از دیدگاه عارف و سالک بزرگ طریق محبت تا بدین وسیله مراد او از آن را دریافته و آن را به حوزه روانشناسی به ویژه سلامت روان مرتبط سازیم.
عشق چیست؟
از نظر عطار، عشق پدیدهای است غیر قابل وصف و بیشرح و بیان که به عبارت نمیگنجد و تنها به اشارت توصیف میشود:
سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نیست
واقعهای است که هر که در آن افتد به سلامت برنخیزد و دل و جانش برباد فنا رود.
بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد
دل کیست که جان نیز در این واقعه هم شد
چون پرده برانداختی از روی چو خورشید
هرجا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگرف است به سر میروم آن ره
زان روی که کفر است در آن ره به قدم شد
در جای دیگر اشاره میکند:
همه در جام بماندیم مدام
اثر گرد ره یار کجاست
گشت عطار در این واقعه گم
اندر این واقعه عطار کجاست
و نیز آتشی است که خشک و تر میگیرد:
گر پرده ز خورشید جمال تو بر افتد
گل جامه قبا کرده ز پرده به در افتد
بر چشم و لبم زاتش عشق تو بترسم
کین آتش از آن است که در خشک و تر افتد
دیگر عرفا نیز از دیر باز عشق را مقولهای توصیفناپذیر دانستهاند و تعریف گوناگونی که از آن دادهاند به واقع هیچ یک نتوانسته است این کشش جادویی به سوی اتحاد با معشوق ازلی را تشریح کند. بیان حضرت مولانا كه میگوید:
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
اعتراف واضحی در این زمینه است. محبت صفتی است که خلق از وی عاجز آمدند. هیچ واصف که مر محبت را وصف کرد، از عین محبت خبر نکرد. لیکن آنچه گفتند اوصاف محبت گفتند.
خاصیت عشقت که برون از دو جهان است
آن است که هرچیز که گویند نه آن است
برتر زصفات خرد و دانش و عقل است
بیرون زضمیر دل واندیشه جان است
از وصف تو شرح که دادند محال است
وز عشق تو هر سود که کردن زیان است
ذره جادویی
عرفا و شعرا بر این عقیدهاند که همه عالم پرتوی از جمال طلعت دوست است. ذرهای به عظمت جهان، مبداء کل حیات و منشاء تکوین همه عناصر هستی است و عالم کثرت از این نقطه وحدت به ظهور پیوسته و به مدد نیروی شگرف او از ظلمات نیستی به در آمده و صورت هستی کمال پذیرفته است و سرانجام نیز عالم کثرت در ذرات باری تعالی محو و نابود میشود و تنها اوست که ماندنی است.
عطار نیز چون دیگر عرفا، بر این اندیشه وحدت وجودی است و جزء جزء پدیدههای مادی و معنوی جهان را تجلی ذات و صفات معشوق میداند.
رویت زبرق ناگهان یک شعله زد آتش فشان
هرلحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شد
برقی برون جست از قدم برکند گیتی را زهم
پس نور وحدت زد علم تا ما و من افتاده شد
و در جای دیگر اشاره میکند:
ذرهای خورشید رویش شد پدید
ولوله در جن و انسان اوفتاد
همچنین بیتی از او میفرماید:
یک شعله آتش از رخ تو بر جهان فتاد
سیلاب عشق در دل مشتی خراب بست
و نیز اشاره میکند:
در تافت روز اول یک ذره عشق از غیب
افلاک سرنگون گشت ارواح نعره زن شد
عشق، موهبت الهی برای زندگی
عطار معتقد است که عشق موهبتی است الهی که به هرکس داده نمیشود و فقط جانهای آگاه و دلهای دردمند و ارواح مستعد، لیاقت آن را دارند. عشق نوری است که خداوند بر دل صالحان میتاباند و آتشی است که جز در آسمان جان پاکان و نیکان نمیگیرند. بنابراین عطار انسانی را کمال یافته میداند که عاشق باشد. عشق به تنها خالق و تنها عشق را وسیله ایجاد کننده ارتباط واقعی با خدا میداند.
عشق جز بخشش الهی نیست
این به سلطانی و گدایی نیست
عشق وقف است بر دل پردرد
وقف در شرع ما بهایی نیست
عرفا گاهی این موهبت الهی را مقدم بر صورت هستی پذیرفتن انسان در عالم مادی میدانند که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی. امام محمد غزالی نیز در کتاب کیمیای سعادت میفرمایند: روح چون از عدم به وجود آمد. سر حد وجود عشق منتظر مرکب روح بود.
در ازل پیش از آفرینش جسم
جان به عشق تو مایل افتاده است
عطار همچنین عشق را فضای آسمانی میداند:
گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود
گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد
از این روی پذیرش عشق امری خارج از اراده و اختیار انسان, جبری و اضطراری است:
در عشق قرار بیقراری است
بدنامی عشق نامداری است
در عشق ز اختیار بگذر
عاشق بودن نه اختیاری است
یا:
ندانم تا چه کارم اوفتاده است
که جانی بیقرارم اوفتاده است
همان آتش که در حلاج افتاد
همان در روزگارم اوفتاده است
دلم را اختیاری مینبینم
خلل در اختیارم اوفتاده است
بسیاری دیگر از عرفا نیز در این اندیشه با عطار همراهاند. بابا طاهر عریان میگوید: محب به وادی محبت به اختیار خود داخل نمیشود، بلکه جاذبه جمال محبوب به اضطرار او را به سوی خود جذب میکند.
غزالی نیز عشق را امری جبری میداند: «عشق جبری است که در او هیچکس را راه نیست به هیچ سبیل، لاجرم احکام او نیز همه جبر است. اختیار از او و ولایت او معزول است. مرغ اختیار در ولایت او نپرد. احوال او همه زهر قهر بود و مکر جبر بود. عاشق را بساط مهره قهر او میباید بود. تا او چه زند و چه نقش نهد. پس اگر خواهد و اگر نخواهد. آن نقش بر او پیدا میشود.»
عین القضاه همدانی، عارف بزرگ قرن ششم نیز عشق را غیر اختیاری میداند... تا بود که روزی مرغ عشق در دامت افتد و این در افتادن نه به اختیار بود.
اما عطار عشق را یک نیرویی میداند که بیراهنما
سر در گم خواهد شد. بنابراین وجود پیر، راهنما و قطب در اشعار عطار محتمل به نظر میرسد. چرا که سختی منازل سلوک و وجود شداید فراوان در راه وصال محبوب ازلی، عاشق را ضروری مینماید که از دلیلی رهشناس و پیری خطر آشنا برای طی مراحل پر مخاطره و هولناک معرفتالله مدد جوید. یعنی قطع این مرحله بیهمرهی خضر امکان ندارد. ضرورت دلالت قطب و مراد مورد تأیید عموم عرفاست و عطار نیز در این باب با دیگر راهبان و واقفان طریق محبت هم داستان و معتقد است كه برای وصول به سیمرغ حقیقت، راهنمایی هدهد راهدان ضروری است.
برو چندین چه گردی گرد این ره
که چشمت کور گردد از غباری
به چشم خود برو پیری طلب کن
که تو ننگی شوی بینامداری
جایگاه عقل و عشق در انسان متعالی
از مباحث مهمی که در مقالات و آثار عرفای شاعر و غیر شاعر مطرح و بسیار شایان توجه است، تقابل عقل و عشق است. عرفا معتقدند كه عقل برای معرفت خداوند، وجودی ناقص و ناتوان است. حسین حلاج میگوید: کسی که با راهنمایی عقل آهنگ خدا کند، عقل او را سرگشته و شیدا در حیرت و سرگردانی رها خواهد ساخت. در مقابل عقل عشق جوهری شریف و والا و کامل است و تنها طریقی است که شناخت و ادراک حق را برای انسان میسر میسازد.
ماجرای عقل و عشق در عرفان حدیث مکرری است که نیازی به شرح آن نیست. خواجه عبدالله انصاری عقیده دارد كه عقل با تمام مقام والای خود، انسان را به کمال نمیرساند و عشق تنها راه رسانیدن انسان به خدا و محو کامل بشر در اصل و منشاء وجودی خود است و این اتحاد، کمال واقعی انسان است.
عینالقضاه نیز در این زمینه میفرماید: چون آفتاب عشق برآید، ستاره عقل محو گردد. شمس تبریزی عقل را حجاب معرفت میداند: عقل تا درگاه میبرد، اما اندرون خانه ره نمیبرد. آنجا عقل حجاب است و دل حجاب و سر حجاب. عطار نیز معتقد است که عقل در برابر عشق ناتوان است. مانع وصال است. حجاب است. طفل ره عشق است. بیگانه است. دیوانه است. مست است. بیخبر است. بازیچه عشق است و خلاصه پنداری است که به وسیله آن نمیتوان به حقیقت یگانه راه یافت. به شواهدی در این مضمون نظر کنیم:
عقلی که در حقیقت بیدارد مطلق آمد
تا حشر مست خفته در خلوت خیالت
یا:
عقل چون طفل ره عشق تو بود
شیر خوار از لعل پرلولوی توست
گفتمای عاقل برو چون تیر راست
کین کمان هرگز نه بر بازوی توست
یا:
چون زعشقت سخن رود جایی
سخن عقل مختصر گردد
یا:
یک سر موی از این سخن باز نیاید آن کسی
کو به در تو عقل را موی کشان نمیبرد
یا:
بیار دردیاندوه و صاف عشق دلم را
که عقل پنبه پندار خود ز گوش بر آرد
جنون عشق همانند سلامت روان
واضح است که عشق در دل عاشق برانگیزنده اشتیاق شدید برای پیوستن به معشوق است. این شوق وافر از سویی موجب ایجاد اندوه و درد و بسیاری عوارض دیگر میشود و سرانجام کار عاشق را به جنون و دیوانگی کامل میکشاند: جوینده مولی را از بلا و محنت چاره نیست.
و از سویی دیگر سلوک در راه معرفت حق و وصال مستلزم ناامیدانه پیمودن راهی بس صعب و پر بلا و پیوسته آرزویی دور و دست نایافتنی است. درد و اندوه عاشق در عین حال شیرین و لذتبخش است و عاشق نه تنها از تحمل رنج در این راه دوری نمیگزیند، بلکه مشتاقانه طالب آن است.
ابنسینا میگوید: عاشقان مشتاق از آن روی که عاشقند، چیزی دریافتهاند و بدان دریافته لذت مییابند و از آن روی که مشتاقند اصناف ایشان را رنجی باشد؛ اما چون رنج از جهت اوست، همه لذیذ باشد.
عطار نیز در غزلیات خود ابیات فراوانی در این مضمون دارد:
طالب درد است عطار این زمان
کز میان درد درمان بازیافت
یا:
تا غم عشق تو هست در همه عالم
هیچ دلی را غمی دگر که پسندد
فنا و وصال عاشق
اما عاشق در این وادی هول و هلاکت در طلب کیست؟ و کیست که موجب حیرانی او شده است؟ البته وصال و رسیدن به معشوق و اتحاد با اوست که عاشق را آماده تحمل همه این شداید و مرارتها میکند. نهایت نیاز چیست؟ یافتن نیاز. ولی در وصال به بهای محو و فنای کامل امکانپذیر است و مادام که وجود خاکی و نیازهای مادی بشری موجود باشد، در راه ادراک حق سدی عبور ناکردنی است. وجود جسمانی عاشق حجابی است که اگر به طور کامل محو نگردد، اتحاد عاشق و معشوق ممکن نشود. چه تنها راه پیوستن به منبع ازلی وحی و الهام، مرگ و نابودی خود است. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز.... و حجاب خود مانع دیدار یار است. شمس تبریزی میگوید: همه حجابها یک حجاب است، جز آن یکی هیچ حجاب نیست، آن حجاب این وجود است.
عطار مرا حجاب راه است
با او به سفر نخواهم امد
و محو و فنا همان حیات و جاودانگی است که عاشق حق در پی آن است:
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
گربقا خواهی فنا شو کز فنا
کمترین چیزی که میزاید بقاست