ایران پژوهی
مباحث علمی ناسونالیسم ایران - 4
- ايران پژوهي
- نمایش از چهارشنبه, 16 شهریور 1390 13:09
- بازدید: 5821
برگرفته از کاربرد
دکتر هوشنگ طالع
اندیشه و دانش ملت گرایی
شناخت رویدادها، از دیدگاهی نوین
چون از فراز مینگریستم، دو هیولا بر کوه «گذشته» و «آینده»، با هم به گفتگو بودند، گاه نرم و شیرین، گاه تند و تلخ. چون فرود آمدم، دیگر از آن دو هیولا، هیچ دیده نمیشد. دشت «امروز» پر از مردمان بود که هر یک بهر خود میکوشیدند. پیکر جدا سازشان، چون پرده، رازشان میپوشید. و چون پرده را برداشتیم، دو هیولای «گذشته» و «آینده» را دیدم که هر یک به هزارها پارچه ، پخش شده و در میان آدمیان به همان گفتگو سرگرم بودند، که از فراز دیده بودم.
(آژیر: ناسیونالیسم چون یک علم)
لازمهی شناخت ملت گرایی (ناسیونالیسم) به عنوان یک علم، برداشت نوینی از مسالهی «تاریخ» است.
چنین دریافتی از تاریخ، با برداشت رایج از آن، به عنوان شرح حوادث گذشته، تفاوت بسیار دارد. ظرفیت اجتماع، «یا آنچه که اجتماع در قوه دارد» و آینده آن را به «فعل» در خواهد آورد، با آن چیزی که هم اکنون اجتماع «بالفعل» در اختیار دارد و در گذشته «ظرفیت اجتماع» را تشکیل میداده، دارای ارتباطی ناگسستنی است.
کوتاه سخن این که، حوادث گذشته با موجودیتهای کنونی، دارای پیوند کسستناپذیری است. در حالی که در تاریخ نویسی ساده، تنها به توضیح حوادث اکتفا شده و از توضیح رشتههایی که حوادث را به هم پیوند داده است، غفلت میشود.
درک ملت گرایانه از تاریخ، عبارت است از شناخت حوادث و رویدادهای گذشته، باتوجه به رشتههای پیوند آنان با یکدیگر.
این رشتهها، بر بعد زمان جای گرفته و هم چنان که از گذشته به حال کشیده شده است، از حال نیز در گذشته و به آینده میپیوندد. بر پایهی این آگاهی، میتوان بستر حوادث آینده و یا به گفتهی دیگر، ظرفیتهای «امروز» را مورد شناخت قرار داد.
شناخت گذشته، امروز و آینده، چونان دانه های تسبیح است.
تاریخ در عرف معمول، تنها به شرح سادهای از هر یک از دانههای تسبیح میپردازد و از رشتهای که آنان را به هم میپیوندد و بخش بزرگی از آن زیردانهها پنهان است، غافل میماند.
در حالی که، برای شناخت مسیر دانهها، آگاهی به شکل رشتهی پیوند دهندهی آنها، از دانستن شکل یکایک دانهها، ضروریتر است .
شناخت ظاهری و شناخت باطنی
ظرفیتهای جامعهی امروز، نهادهای نظم فردا میباشند.
چنان که میدانیم، پدیدههای اجتماعی دارای شناخت ظاهری و شناخت باطنیاند. هر تمایل و سلیقهی فردی، گرچه در شناخت ظاهری، یک تمایل فردی و شخصی است اما با خواست ها و سلیقههای گروههای دیگر، همآهنگی دارد.
پارهای از خواستها، متعلق به گروهی است که وجه اشتراک آنها از نظر زمان و مکان، محدود است. مانند خواست «فرار»، از سوی کسانی که در میان شعلههای آتش گرفتار شدهاند. چنین خواستی، مربوط به مکان ویژه و زمان خاصی است.
برخی از خواستها، از نظر مکانی و یا از لحاظ زمانی یا از هر دو نظر، میان افرادی که در معرض رویداد ویژهای قرار میگیرند، مشترک است.
از این رو، در شناخت «باطنی» تمایل فردی، به ریشههایی بر میخوریم که مربوط به رشتههای پیوند فرد، با مجموعههایی از افراد دیگر است. بدین سان، تمایل یا سلیقهی فردی، نهادی از یک مجموعه و یا یک سامان (نظم) به شمار میآید.
با این برداشت از مساله باید بدانیم که بخشی از ظرفیتهای جامعهی امروز، نهادهای نظم (هنداد)، فردا میباشند.
این نهادها، در همهی شئون و جنبههای اجتماع وجود دارد و یا به گفتهی بهتر، در همه شئون و جنبههای اجتماع، نهاده شدهاند.
بسیاری از واقعیتها با همان پیکرهی اصلی، قابل شناسایی نیستند. برای بر طرف کردن این مشکل، انسان در ذهن خود، آن ها را به شئون و جنبههایی میشکند.
گاه چنان غرق این کار میشود که جنبهای از موجودیت اجتماع و یا شأنی از وجود یک کیفیت اجتماعی را، رکن جداگانه و در برخی موارد، رکن اصیل به شمار میآورد.
از این رو، در مواردی برای جنبهی اقتصادی حیات ملت، آن چنان اهمیت قایل میشوند که آن را علت اصلی دیگر حوادث و رویدادهای اجتماعی، قلمداد میکنند. در حالی که تفکیک شئون اجتماعی بدین صورت، تنها یک عمل ذهنی است و در عالم واقع، چنین جنبههای تفکیک شدهای، وجود ندارد.
باید دانست که این گونه فعالیتهای ذهنی که ناشی از ویژگیهای شناسایی است، نهادهایی از یک «نظم » واحد را به صورت کیفیتهایی متقارن و همزاد، نشان میدهند.
«ملت گرایی» : دانش تحقیقی است، نه تکلیفی
آنچه که نیرومندی و سربلندی ملت من در آن است، قلب من به درستی آن گواهی میدهد.
(آژیر: ناسیونالیسم چون یک علم)
در تقسیمبندی پارهای از علوم، آن ها را به علوم تحقیقی و علوم تکلیفی، دستهبندی مینمایند.
دستهی نخست، عبارتند از علومی که رابطهی موضوعها، آن گونه که «هستند» مورد بررسی قرار میگیرند. دانشهای تجربی در این گروه، جای دارند.
دوم، عبارتند از علومی که در آن رابطهی موضوع ها، آن گونه که «باید باشند»، بررسی میگردند. شاخص این دسته از علوم، علم اخلاق است. در این علم، سخن از تحقیق و پژوهش نیست، سخن بر سر تکلیف و «باید» است.
دانش ملت گرایی، تا آنجا که مربوط به حوادث گذشته و حال باشد، در ردهی علوم نوع اول قرار دارد. بر پایهی بررسی و پژوهش میتوان دریافت که سبب دوام و بقای یک ملت چیست و ریشهی عوامل نیرومندی امروز ملت، در گذشته چه بوده است.
این جا، بدون این که تمایلات خود را دخالت دهیم و یا این که لازم باشد که دخالت دهیم، تنها وقایع گذشته را، مورد مطالعه قرار داده و برای توجیه رویدادهای کنونی، نتیجه گیری میکنیم.
اما همین که به آینده میپردازیم و میگوییم که ملت ما در آینده باید از چنین شرایطی برخوردار باشد و موجبات نیرومندی ملت خود را برمیشمردیم، به ظاهر از دانش تکلیفی سخن گفته و در این فرآیند، تمایلات و خواستههای خود و یا «باید»ها را به میان آوردهایم.
اما این تنها ظاهر مساله است.
«ملت گرایی»، حتا در مورد ارایهی تکلیفهای آینده نیز یک علم پژوهشی است، نه مانند اخلاق، یک علم تکلیفی.
هنگامی که گفته میشود که باید چنین سیاستی را دربارهی جمعیت پیش گرفت و یا باید این دسته از کشورها را به عنوان دوست و همپیمان برگزید، به ظاهر تعیین تکلیف میشود. اما باید بدانیم که دلایل این تکلیف، فرآیند پژوهشهایی است که در این زمینه به عمل آمده است.
بررسی رویدادهای تاریخی در علم ملتگرایی، همان شأن و ارزشی را دارد که تجربه در علوم تحقیقی دیگر.
در مسایل اجتماعی، نتیجهگیری از حوادث گذشته، جایگزین تجربه میشود. زیرا در این علم، نمیتوان تجربههای مصنوعی در مورد اجتماع و ملت، را به کار برد.
درست است که دانش ملت گرایی ایجاد تکلیف میکند اما این علم، تنها بیانگر شکل دلخواه زندگی آینده نیست.
تکلیفی را که علم ملت گرایی الزام میکند، به حکم آن است که فرد را با پیوندهایی که با ملت خود دارد، در نظر گرفته و سیر حیات ملت را به حکم شناخت نهادهای اجتماعی که حوادث آینده را بالقوه با خود دارند، بر وی آشکار میکند.
باید بدانیم که خواستها، آرزوها و آرمانهای افرادِ وابسته به یک ملت، بخشی از آن و «همزاد» نهادهای اجتماعی هستند.
آن چه را که دانش ملت گرایی بر پایهی بررسی و پژوهشی اعلام میدارد، افراد وابسته به آن ملت نیز با خواستها و آرمانهای قلبی خود، قبول و تأیید میکنند.
از این رو، تکلیف در علم ملت گرایی، همبستهای است از فرآیند ژرف اندیشی علمی و آرمان شناسی فردی.
سیاست جغرافیایی، یا بایدهای خاک
تدبیرهایی که هر ملت باید برای بقای خود به کار گیرد
دانش ملت گرایی نیز مانند دیگر علوم، دارای اصطلاحات ویژهی خود میباشد. با شناختن این اصطلاحات، میتوان با درون مایهی این علم آشنا گشته و در زمینهی این علم، به بررسیهای تازه پرداخت.
از نخستین اصطلاحات علم ناسیونالیسم، دو اصطلاح «خاک» و «خون» است.
خاک و خون در علم ملت گرایی، به عنوان دو نماد به کار برده میشوند. هر یک از این دو نماد، اشاره به بخشی از موجودیت ملت میباشد.
در این فرآیند، هر یک از این دو بخش، الزامهایی را پدید میآورند. مجموعهی این الزام ها، یا «باید»ها، راه آیندهی یک ملت را مجسم ساخته و رسالتهای تاریخی آن ملت را، مشخص میکند.
مراد از واژهی «خاک» سرزمینی است که ملت در آن زندگی میکند . این سرزمین، فرآیند انباشت کوششهای نسلهای گذشتهی ملت است.
«باید»های خاک، یا الزام هایی که چگونگی سرزمین یا نیاخاک یک ملت ایجاب میکند، عبارتاند از ویژگیهایی که رعایت آن ها به مناسبت وضع جغرافیایی سرزمین آن ملت (نیاخاک)، ضروری است.
به گفتهی دیگر، هر ملت دارای میهنی است. چگونگی جغرافیای میهن هر ملت، تکلیفهایی را بر آن ملت، آشکار میکند.
سیاست ناشی از شرایط جغرافیایی را «سیاست جغرافیایی» یا ژئوپلیتیک میگویند. بدین سان، سیاست جغرافیایی (ژئوپلیتیک)، بخشی از سیاست ملی است.
این سیاست، عبارت است از تدبیرهایی که یک ملت، باید برای بقای خود به کار گیرد. سیاست جغرافیایی، آن بخش از سیاست ملی است که بر پایهی شرایط جغرافیایی میهن، رعایت آن الزام آور میباشد.
بخشی از علم ملت گرایی را شناسایی ژئوپلیتیک یک ملت یا «بایدهای خاک»، تشکیل می دهد.
این شناسایی، در برگیرندهی شناساییهای درون و برون مرزی است.
بخشی از بایدهای جغرافیایی، مربوط به شرایطی است که در داخل مرزها وجود دارد: مانند چگونگی رشد جمعیت، امکان ارتباطات جمعیت، سرمایههای طبیعی مانند خاک، آب، جنگل، دریا، دریاچه، کانسارها و ...
هر یک از این چگونگیها، پدید آورندهی نوعی تکلیف در پهنهی سیاست ملی است.
بخش دیگری از سیاست جغرافیایی، ناشی از ویژگیهای برون مرزی است: چونان جایگاه یک ملت بر روی کرهی خاک، همسایگان نزدیک و دور، پویایی جمعیت کشورهای همسایه، ظرفیت ملتهای دور و نزدیک، هندادهای جهانی، برخورد فرهنگها و...
گرچه سرچشمهی عواملی که یاد شد در برون از مرزها قرار دارند اما در درون از مرزها اثر گذارند و این عوامل نیز، بایدهایی را در زمینهی سیاست ملی، پدید میآورند.
شناسایی هر یک از این عوامل و تأثیری که در زمانهای دور و نزدیک بر حیات ملت خواهند گذارد و نیز تدبیرهایی که برابر آنان باید اتخاذ شود، بخش مهمی از دانش ملت گرایی را تشکیل می دهد.
عامل «خون» بستر زندگی و فضای فرهنگی
هر فرد، بخشی از بستر عظیمی است که در آن ویژگی های نسلهای گذشته سیلان داشته و از نسل کنونی، به نسل های آینده در جریان است.
در علم ملت گرایی، «خون» اشاره به موجودیت انسانی ملت است. ملت عبارت است از زنجیرهی ناگسستنی نسلهای گذشته، حال و آینده.
نسل کنونی، به سبب بستگیهایی که با نسلهای گذشته دارد و به سبب ویژگیهایی که به نسلهای آینده منتقل میکند، مهمترین عامل حیات هر ملت میباشد.
بر پایهی قوانین زیستشناسی، هر نسل ویژگیهایی را به نسلهای آینده منتقل میکند. از سوی دیگر، از آنجا که هر نسل در محیط اجتماعی موروثی که ساخته و پرداختهی نسلهای گذشته است پرورده میشود، ویژگی هایی را دریافت میدارد.
بدین سان، انتقال دستآوردهای ملی، از نسلی به نسل دیگر، از دو راه انجام میشود:
نخست، از راه وراثت تباری و دوم، از طریق وراثت اجتماعی.
هر فرد، بخشی از بستر عظیمی است که در آن ویژگیهای نسلهای گذشته که به نسل کنونی رسیده، سیلان داشته و به سوی نسلهای آینده، در جریان است.
آفرینش و خلاقیت این بستر حیاتی، در قالب ساختهها و پرداختههای فرهنگی نمایان میگردد. بخشی از این ساختهها و پرداختهها در موجودیت انسانها متجلی میگردد، مانند زبان، هنر و ...، بخشی در موجودیتهای غیر انسانی، مانند ساختمان، کتاب و...
مجموعهی این تجلیات، فضای فرهنگی را پدید میآورد. فضای فرهنگی نیز به نوبه خود، بر موجودیت افراد اثر میگذارد.
اثر فضای فرهنگی بر افراد، میتواند آنها را از نظر خلاقیت ذاتی، تواناتر ساخته و یا آنها را از فعالیت های اصیل، دور سازد.
کوتاه سخن آن که توانایی یک ملت، عبارت است از وجود هم آهنگی، میان بستر زیستی و فضای فرهنگی آن ملت.
نشانهی این هم آهنگی، پیدایش و رشد آفرینندگی بر پایهی ویژگی های زیستی یا تباری و متناسب با فضای فرهنگی در افراد است.
نیرومندی یک ملت، در گرو امکان آفرینندگیهای بیشتر در افراد آن ملت میباشد.
مشخص بودن بستر زیستی، فضای فرهنگی و تأثیرهای متقابلی که این دو بر یکدیگر دارند، سرچشمهی ملیت و بنیاد استقلال ملی است.
به گفتهی دیگر، مشخص و متمایز بودن بستر زیستی و فضای فرهنگی و تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر، موجب استقلال ملی است.
استقلال ملی، به عنوان یک پدیدهی سیاسی و دولتمداری، سبب میگردد تا یک ملت بتواند اسباب هم آهنگی بستر زیستی و فضای فرهنگی لازم را فراهم سازد.
بر پایهی این هم آهنگی، ملت خواهد توانست، هر آن چه را که در توان بستر زیستی و فضای فرهنگی ویژه خود دارد، از قوه به فعل در آورد.
بدین سان، اشاره به «خون»، اشاره به دو مفهوم، «بستر زیستی و فضای فرهنگی»، است.
این «بستر» و «فضا»، موجودیت انسانی یک ملت را به حکم ویژگیهای قابل انتقال زیستی و تجلیات وابسته به آن، تجسم میبخشد.
«فرد» در بستر زیستی ملت، یک مجرای موقت است و در فضای فرهنگی، تأثیرپذیری است، تأثیرگذار.
تشخص فرد، بر پایهی ویژگیهایی است که از وی در گذراند. بر اثر همین «گذر»، او به فضای فرهنگی ملی پیوند میخورد. در اثر این پیوند، فرد پیام های فضای فرهنگی را دریافته و از وجود خود، پیام هایی را در این فضا منعکس میکند.
توانایی و نیرومندی «فرد»، در این بستر و در این فضا، هنگامی است که وجود او، چونان حلقهی هم آهنگ کنندهی این بستر و این فضا، به کار آید.
نگاهبانی بستر حیاتی، یا سیاست جمعیت
سیمای آینده جمعیت، از هم اکنون ترسیم شده است.
عامل خاک (میهن یا سرزمین نیاکانی)، با خود بایدهایی را دارد و این «باید»ها، سیاست جغرافیایی یا ژئوپلیتیک یک ملت را پدید می آورد.
عامل خون که اشاره به موجودیت انسانی ملت و تجلیات و آفرینندگی های آن می باشد، «باید»هایی دارد. این بایدها، زمینهی نگهداری بستر حیاتی یا سیاست جمعیت ملت را پدید آورده و در زمینهی حفظ فضای فرهنگی سیاست فرهنگی، ملت را می سازد.
آماج سیاست جمعیت، حفظ موجودیت انسانی ملت بر پایهی آیندهنگری است.
البته باید دانست که تفکیک دو عامل «خون» و «خاک» که نمایش یک واقعیت خارجی به نام ملت میباشند، تفکیکی است ذهنی. این عمل برای شناسایی دو عامل مزبور، انجام میگیرد.
این امر، به مفهوم موجودیت جداگانهی عامل خون عامل خاک نیست. در هر جلوهای از زندگانی ملت، پیوند دو عامل خون و خاک، بر قرار است.
از این رو، در هر تدبیری که برای ملت به کار گرفته میشود، باید پیوستگی دو عامل بالا، پای بر جا ماند.
سیاست جغرافیایی که بر آمده از عوامل «خاک» است، از جنبهی دوگانهی عامل «خون»، یعنی سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، جدایی ناپذیر است. سیاست جمعیت به مفهوم حفظ موجودیت انسانی ملت است. موجودیت انسانی ملت، دارای دو ویژگی بارز است :
نخست آن که، موجودیت انسانی ملت، باید به کمیت و نیرومندی حفظ شود که بتواند عامل اجرایی مناسبی برای سیاست جغرافیایی آن ملت باشد.
دو دیگر آن که، موجودیت انسانی ملت، باید به کیفیتی پرورده شودکه بتواند حامل رسالت های سیاست فرهنگی آن ملت باشد.
مساله سیاست جمعیت، در این نیست که جمعیت کم باشد یا زیاد. مراد از سیاست جمعیت در علم ملت گرایی، دریافت قوانین بستر حیاتی یک ملت و شناخت استعدادها، نیازها و کششهای آن است.
در علم ملت گرایی، هنگامی که از سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت یا سیاست فرهنگی سخن به میان میآید، منظورآن نیست که ما بر پایهی سلیقه و دانش خود، تدبیرهایی برای آن ها بیاندیشیم. اگر مسئله به این سادگی بود، موضوع یک علم قرار نمیگرفت، بلکه عبارت بود از نوعی سلیقهگرایی و خیالپردازی.
جنبههای سه گانه سیاست ملی، یعنی سیاست جغرافیایی، سیاست جمعیت و سیاست فرهنگی، موضوعات علمی هستند.
جنبههای سه گانه مزبور، کیفیتهایی هستند که موجوداند. باید آنها را شناخت و درک کرد. بر پایهی این شناخت و درک، میبایست زندگی خود را، تا حدی که در اختیار ماست، با آن هم آهنگ سازیم.
موقع و وضع جغرافیایی، بر همه جنبههای حیات اجتماع، کشش وارد میکند. این کشش را باید شناخت و به مقتضای آن عمل کرد.
سیاست جمعیت، عبارت است از شناخت علمی کششهایی که موجودیت انسانی ملت، زیر تأثیر عوامل جغرافیایی و امکانات آفرینندگی، به وجود آورده است.
سیمای آیندهی جمعیت ملت که از هم اکنون رسم شده است، جامعهی کنونی را به سوی خود میکشد.
اسباب و وسایل این کشش در قالب عوامل اقتصادی، اجتماعی و روانی گوناگون، بروز میکند. هر یک از عوامل یاد شده، مسیر مساعدی را برای رشد و تکامل خود میجوید.