شنبه, 01ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست ایران پژوهی ایران پژوهی آنچه ایران به جهان آموخت - دکتر عبدالحسین زرین‌‏کوب

ایران پژوهی

آنچه ایران به جهان آموخت - دکتر عبدالحسین زرین‌‏کوب

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره  25690، یکشنبه 24 شهریور 1392

 


دکتر عبدالحسین زرین‌‏کوب
 

اشاره: ۲۴ شهریور سالروز درگذشت ادیب، مورخ و منتقد ادبی برجسته، مرحوم دکتر عبدالحسین زرین‌کوب است. وی در سال ۱۳۰۱ در بروجرد متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خویش به پایان برد و برای ادامه تحصیل به تهران رفت و رشته ادبی را برگزید و در سال ۱۳۱۹ تحصیلات دبیرستانی را به پایان برد. سال بعد به بروجرد بازگشت و به تدریس (تاریخ، جغرافیا، ادبیات فارسی و عربی، فلسفه و زبان خارجی) در دبیرستانهای خرم‌آباد و بروجرد پرداخت. در همین دوره نخستین کتاب خود را به نام «فلسفه، شعر یا تاریخ تطور شعر و شاعری درایران» در بروجرد منتشر ساخت.

در سال ۱۳۲۷ با رتبه اول دوره‌ لیسانس ادبیات فارسی را به پایان رساند و سال بعد وارد دوره دکتری رشته ادبیات دانشگاه تهران گردید. در سال ۱۳۳۴ از رساله دکتری خود با عنوان «نقدالشعر، تاریخ و اصول آن» دفاع کرد. دکتر زرین‌کوب در سال ۱۳۳۰ در کنار عده‌ای از دانشوران برای مشارکت در طرح ترجمه مقالات دایره‌المعارف اسلام (طبع هلند) دعوت شد.

از سال ۱۳۳۵ عهده‌دار تدریس تاریخ اسلام، تاریخ ادیان، تاریخ کلام و تاریخ تصوف در دانشگاه تهران شد. از ۱۳۴۱ در آکسفورد، سوربن و دانشگاههای هند و پاکستان و سپس‌ در کالیفرنیا و پرینستون به تدریس پرداخت. دکتر زرین‌کوب پس از عمری تحقیق و تدریس و تآلیف، در ۲۴ شهریور ۱۳۷۸ در ۷۷ سالگی در تهران درگذشت. از وی آثار متعددی به جا مانده است که می‌توان به صورت زیر طبقه بندی کرد:

1ـ نقد ادبی: ۱۳۲۳ فلسفه شعر؛ ۱۳۳۸ نقد ادبی؛ ۱۳۴۳ با کاروان حله (مجموعه‌ای از نقد ادبی)؛ ۱۳۴۶ شعر بی‌دروغ، شعر بی‌نقاب؛ ۱۳۴۹ از کوچه‌ رندان (بحث و بررسی و نقد اشعار حافظ شیراز و تشریح شرایط سیاسی و اجتماعی شیراز)؛ ۱۳۶۳ سیری در شعر فارسی (بحثی انتقادی در شعر فارسی و تحول آن با نمونه‌هایی از شعر شاعران)؛ ۱۳۶۴ سرّنی (نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی معنوی)؛ ۱۳۶۶ بحر در کوزه (نقد و تفسیر قصه‌ها و تمثیلات مثنوی معنوی)؛ ۱۳۷۰ پله پله تا ملاقات خدا (درباره زندگی، سلوک و اندیشه مولانا. با اطلاعات ارزشمندی در مورد کودکی و نوجوانی مولانا و نیز شرح احوالات حسام‌الدین چلبی و صلاح‌الدین زرکوب)؛ ۱۳۷۲ پیر گنجه، در جستجوی ناکجاآباد (شرح حال نظامی گنجوی و بررسی اشعار و آثارش و نیز شرح تفصیلی تاریخ آن دوران)؛ ۱۳۷۲ آشنایی با نقد ادبی؛ ۱۳۷۵ از گذشته ادبی ایران؛ ۱۳۷۷ از نی نامه؛ ۱۳۷۸ دیدار با کعبه جان (درباره زندگی و آثار و اندیشه خاقانی)؛ ۱۳۸۱ نامورنامه (درباره فردوسی و شاهنامه).

2 ـ تاریخ ایران: ۱۳۳۰ دو قرن سکوت؛ ۱۳۴۳ تاریخ ایران بعد از اسلام؛ ۱۳۵۴ فتح عرب در ایران؛ ۱۳۶۴ تاریخ مردم ایران (۲ جلد)؛ ۱۳۷۳ روزگاران (تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی)؛ ۱۳۷۵ روزگاران دیگر؛ ۱۳۸۶ آشنایی با تاریخ ایران.

3ـ تاریخ اسلام: ۱۳۴۶ بامداد اسلام؛ ۱۳۴۸ کارنامه اسلام.

4ـ اندیشه: ۱۳۴۲ ارزش میراث صوفیه؛ ۱۳۵۳ فرار از مدرسه؛ ۱۳۵۷ جستجو در تصوف ایران؛ ۱۳۶۹ در قلمرو وجدان، (سیری در عقاید، ادیان، و اساطیر و شامل بخشهایی چون: پندارهای از یاد رفته و میراث هندوان و اسطوره یا تاریخ و نفوذ در ادوار ما قبل تاریخ عقاید و دیانات)؛ ۱۳۷۷ شعله طور.

5 ـ ترجمه: ۱۳۲۶ بنیاد شعر فارسی؛ ۱۳۲۸ ادبیات فرانسه در قرون وسطی؛ ۱۳۲۸ ادبیات فرانسه در دوره رنسانس؛ ۱۳۳۲ شرح قصیده ترساییه خاقانی؛ ۱۳۳۷ فن شعر ارسطو؛ ۱۳۵۷ ارسطو و فن شعر.

6 ـ مجموعه مقالات: 1351یادداشتها و اندیشه‌ها؛ ۱۳۵۳ نه شرقی، نه غربی، انسانی؛ ۱۳۵۶ از چیزهای دیگر (مجموعه چند یادداشت پراکنده)؛ ۱۳۶۳ با کاروان اندیشه؛ ۱۳۶۵ دفتر ایام (مجموعه‌ گفتارها، اندیشه‌ها، و جستجوها)؛ ۱۳۶۸ نقش بر آب (جستجویی چند در باب شعر حافظ، گلشن راز، گذشته نثر فارسی و ادبیات تطبیقی)؛ ۱۳۷۶ حکایت همچنان باقی.

7ـ نوشته‌های ادبی و تاریخ‌نگاری: ۱۳۴۷ تک درخت؛ ۱۳۵۴ تاریخ در ترازو.

 

***

ایران باستانى به دنیا درس تسامح آموخت، درس عدالت و درس قانون و انضباط یاد داد. به دنیایى که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب و خشونت آکنده بود، نشان داد که با اعمال تسامح بهتر می‌‏توان امپراتوریهاى بزرگ را از اقوام گونه‌‏گون به وجود آورد و اداره کرد. به دنیا تعلیم داد که عدالت هم اگر با دقت و مساوات همراه باشد، به اندازه آزادى یا بیش از آن می‌‏تواند صلح و آرامش را تأمین کند. به عالمى که گه‌‏گاه مفتون زهد و ریاضت بود، تعلیم داد که پارسایى در ترک دنیا و در التزام زهد و ریاضت نیست، پارسایى واقعى سعى در آبادانى دنیا و افزونى نعمت و برخوردارى از شادیهاى این جهانى است. به ‌‏‌‏‌‏‌‏دنیا آموخت که شادى موهبت ایزدى است و آن کسى که خود را از آن بی‌‏بهره سازد، به‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏نعمت پروردگار کفران می‌‏کند. به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگى مرفه، شاد و سازنده است. به دنیا نشان داد که ترقى اقتصادى و سعى در آبادانى عالم بهاى زندگى ساده، عدالت‌‏جوى و خردمندانه است. به دنیا نشان داد که بدبینى و عیبجویى در باب عالم و نظام به هم پیوسته‌ آن نشان کژاندیشى است. به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هر چه اهریمنى است، همسازى با اراده هورمزد است و از اینجاست که در مقابل ضحاک، در مقابل جمشید، و در مقابل افراسیاب، شورشگرى کارى موافق با عدالت محسوب است.

ایران باستانى در کار جهاندارى، نظارت در تأمین امنیت و آسایش اقوام تحت فرمان را بر فرمانروایان الزام کرد. به قدرت بی‌‏لجام، غارتگر و عارى از رأفت و شفقت اقوام بین‌‏النهرین در نواحى مجاور قلمرو خویش خاتمه داد و دولتى جهانگیر که از حیث وسعت و قدرت از آنها برتر، و از حیث نظم و عدالت صوابنامه‌ خطاهاى آنها باشد، پی ‌‏افکند چیزى که تا آن زمان در تمام دنیاى اطراف مدیترانه همانند نداشت.

ایران باستانى به دنیا آموخت که ایجاد امپراتورى، بر خلاف آنچه نزد آشور و مصر و بابل آن اعصار معمول بود، راهش منحصر به ایجاد محدودیتهاى دینى، اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع، و یغما کردن حاصل دسترنج آنها به نام باج و خراج و هدیه و غنیمت نیست. با رعایت تسامح و رأفت، امپراتوریى پایدارتر، فراگیرتر و ایمن‌‏تر می‌‏توان به وجود آورد. ایران باستانى ایجاد اولین دستگاه ادارى منسجم و منظم را در قلمرو وسیع خویش با موفقیت تجربه کرد و هدف توسعه فتوحات خود را مجرد کشتار و غارت و رها کردن کشور مفتوح به حال ویرانى و پریشانى نساخت؛ سرزمین مفتوح را مثل قلمرو نژادى خود مشمول قانون و عدالت خویش کرد.

ایران باستانى در تمام گستره‌ امپراتورى خویش، از همان آغاز فرمانروایى شبکه‌‏اى منظم از پست و چاپارى سریع و دقیق را وسیله ارتباط اجزاى کشور و ساتراپیها ساخت و نظام خبررسانى فعال و مرتبى در داخل و خارج امپراتورى به وجود آورد. جاده‌‏هاى هموار، استوار و پررفت و آمدى ایجاد کرد که تختگاههاى وى را به شرق و غرب عالم مربوط داشت. بازرگانى بین نواحى امپراتورى را توسعه داد و ضرب سکه‌‏هاى زر را که ترس و تردید بازرگانان را در داد و ستد بین اقوام برطرف می‌‏کرد، وسیله توسعه اقتصادى ساخت. بین آسیاى غربى، اروپاى اطراف مدیترانه، با آسیاى مرکزى و آفریقا و هند رابطه داد و ستد منظم به وجود آورد.

در دریاى هند، بحر عمان و خلیج فارس اقدام به کشتیرانی‌‏هاى اکتشافى کرد، و براى ایجاد ارتباط بین مدیترانه و بحر احمر یک شعبه رود نیل را لایروبى کرد و ظاهراً به صورت ترعه قابل کشتیرانى درآورد. سیاست نفى بلد و تبعید و اسارت و گروگیرى اقلیت‌‏ها را که آشوریها و بابلی‌‏ها در منطقه پیش گرفته بودند، کنار گذاشت و از جمله به یهودان تبعید شده در بابل اجازه بازگشت به سرزمینشان را داد.

اگر حکومت عامه معمول در آتن را، که در آنجا دمکراسى خوانده می‌‏شد، کوروش به کنایه «بازار فریب و دروغ و معامله وعده‌‏هاى بی‌‏پا» خواند، در عوض خود وى قانون ثابت فراگیرى را که دگرگونى و استثنا که خود نوعى دگرگونى است در آن راه نداشت، در بین تمام طبقات جامعه وسیله تضمین عدالت بی‌‏گذشت و تأمین حسن سلوک انسانى کرد. اگر آزادى فردى را آن گونه که در آتن حق افراد ممتاز وموجب رواج هرج ومرج و اتهام و تعقیب وتهدید و تبعید مردم می‌‏شد، درخور تقلید نیافت، نظارت در اجراى دقیق عدالت و جلوگیرى از تعدى و اجحاف اقویا بر ضعفا را همچون وسیله‌‏اى مطمئن براى استقرار جامعه امپراتورى ضرورى تلقى کرد.

ایران باستانى شادى را که مایه‌ افزونى شور و نشاط عملى و موجب خروج ذهن و ضمیر انسان از حالت کرختى و انفعالى مرگ‌‏آور و بی‌‏ثمر می‌‏شود، یک نعمت بزرگ ایزدى، که بیش از همه نعمت‌ها درخور سپاس است، تلقى کرد. نه فقط داریوش در کتیبه خویش آفریننده‌ زمین و آسمان را به خاطر همین شادى که براى انسان آفرید، سپاس جداگانه کرد، بلکه توجه به سرود و رامش لازمه سپاس نعمت در خانه بود. حتى قرنها بعد ضرورت شادى و خوشباشى رعیت، یک پادشاه ساسانى را بر آن داشت تا خنیاگرانى را از هند به ایران دعوت کند و نگذارد که محنت‌‏کشان عالم، لحظه‌‏اى چند را که براى فراغت دارند، از این شادى باز مانند. قصه گریستن مغان، که بعدها در بخارا همچنان رایج ماند و شبهه رواج گریه واندوه را القا می‌‏کند، ظاهراً به مغان قوم اختصاص داشت و آن نیز به خاطر زنده نگهداشتن کینه دیرینه‌‏اى بود که ایرانیان شرقى با قبایل وحشى داشتند و ضرورت نگهداشت این کینه هم براى ایجاد حالت آمادگى دائم مردم آن حدود در مقابله با مهاجمان غارتگر بود.

ایران باستانى توسعه‌‏طلبى روم را در مرزهاى خویش متوقف کرد. سناى روم و امپراتورهایش را به زور اسلحه سر جاى خود نشاند. با آنچه در مورد سر بریده‌ کراسوس ‌‏‌‏‌‏سردار شکست خورده روم کرد و با خفت و تحقیرى که بعدها نسبت به امپراتور اسیر روم والریان انجام داد، هرچند از شیوه مروت و فتوتى که آیین و ا خلاق قدیم ایرانى بود تا حدودى عدول کرد، اما درس عبرت‌‏آمیز جالبى به تجاوزجویان مغرورى داد که خدعه‌ خیانت‌‏آمیز شرم‌‏انگیز کاراکالا ـ امپراتور دیوانه خودـ را محکوم نمی‌‏کردند؛ اما رفتار تلافی‌‏جویانه‌ شاپور را نسبت به دشمن اسیر تا آن اندازه درخور ملامت می‌‏دیدند. براى یک قوم جنگجوى متجاوز، و در عین حال سوداگر که اجازه می‌‏داد یک امپراتور دیوانه‌‏اش به اسب خود عنوان سناتور دهد، درسى که «ارد» اشکانى و شاپور ساسانى به آنها داد، درخور وموجب توجه به ضرورت شناخت حدود مسئولیت در رفتار با کشورها بود.

ایران باستانى طى قرنها هجوم اقوام وحشى و بیابانگرد مرزهاى شرقى را که سکایی‌‏ها، کیدارها و هیاطله‌ آن سوى جیحون یا سیحون بودند، به‌‏‌‏‌‏‌‏ زور اسلحه و گاه با مذاکره صلح‌‏جویانه سد کرد. این طوایف که کارشان غارت و تاخت‌‏‌‏‌‏وتاز در شهرهاى مرزى و به ویرانى کشیدن تمام آثار تمدن در این نواحى بود، گه گاه با دشمنان ایران، حتى در اواخر با بیزانس و روم متحد می‌‏شد، امنیت بازرگانى و تعادل اقتصاد شهرهاى شرقى را به هم می‌‏زدند و غالباً دفع آنها جز با جنگهاى طولانى و مستمر ممکن نمی‌‏شد. سابقه تهدید و کشمکش آنها نسبت به مرزهاى ایران در هجوم سکاها به ایران عهد ماد، در لشکر کشى کوروش و داریوش به مساکن این اقوام وحشى براى تنبیه آنها، و در قصه‌‏هاى افسانه‌‏آمیز افراسیاب و پیران و ارجاسب انعکاس دارد و در سنتهاى اوستایى مخالفت آنها با ایرانیان جنبه دینى دارد. آخرین مقابله عمده با آنها که براى ایران موجب زیان بسیار هم شد، در عهد «پیروز» ساسانى پیش آمد و آنچه در این برخورد روى داد، نقش ایران باستانى را درجلوگیرى از انتشار آنها در آسیاى غربى و در مشرق مدیترانه نوعى دفاع از تمدن در مقابل توحش نشان داد و بیزانس هم در عهد خسرو انوشروان اهمیت این دفاع را دریافت.

ایران باستانى از همان آغاز پیدایش قدرت خویش در دنیایى که ادیان رایج شامل اعتقاد به انواع شرک و جادو و متضمن التزام طاعت بی‌‏چون و چرا از احکام شمنان و کاهنان ترفندساز مردم‌فریبى بود، تعلیم اخلاقى ارزنده‌‏اى عرضه کرد که در کردار نیک و گفتار نیک و اندیشه نیک خلاصه می‌‏شد، و اعتقاد به جادو را در قلمرو خویش منسوخ و ممنوع کرد.

معهذا موضع میانه‌‏اى که ایران‌‏باستانى را در بین سه قاره بزرگ عالم گذرگاه حوادث می‌‏کرد، به وى که سیاست تسامح را هم وسیله تأمین و تحکیم قدرت امپراتورى خویش می‌‏شناخت، امکان داد تا قلمرو حکومت خود را در فلات، عرصه‌ برخورد و تماس بین ادیان مختلف و گفت‌‏وشنود عقاید گونه‌‏گون سازد و بدین‌‏گونه ایران در گذشته‌ باستانى خویش نیز مثل امروز، کانون برخورد و محاوره عقاید و ادیان متنوع بود. در پایان عصر ساسانیان و حتى در پایان عهد اشکانیان آیین بودا، آیین عیسى(ع) و آیین یهود نیز همراه با آیین زرتشتى در ایران پیروانى داشتند و اقلیت‌‏هاى دینى با نظر تسامح و حتى احترام نگریسته می‌‏شد.

ایران به خاطر آنچه به دنیاى عصر داد و به خاطر آنچه براى بسط تمدن و رفاه دنیاى عصر انجام داد، در تاریخ نام و آوازه‌‏اى آمیخته به احترام یافت. سرنوشت او برخلاف سرنوشت امپراتوریهاى کهنه‌‏اى چون بابل و مصر و آشور که قرنها قبل از وى به انقراض و فنا محکوم شده بودند، به انحلال در امپراتوریهاى دیگر منجر نشد. با وجود شکست سختى که در پایان عصر ساسانیان خورد، به قوت اراده و نیروى همت خویش در صحنه باقى ماند. فاتحان را در ایجاد یک امپراتورى جدید که خود وى بخشى از آن گشت، سرمشق و یارى داد و سرانجام ایران نومسلمان را در درون اقیانوس متلاطم و پرمخاطره‌‏اى که امپراتورى نوپاى خلفا در دمشق و سپس در بغداد بود، به صورت یک جزیره ثبات درآورد. آن را اگر نه از لحاظ سیاسى، بارى از لحاظ دینى، فرهنگى و علمى مستقل یا لامحاله متمایز و ممتاز نگه داشت و حتى در مدتى کمتر از دو قرن، بغداد مرکز خلافت امپراتورى خلفا را به صورت تصویرى اسلامى شده از تختگاه ساسانیان درآورد.

دنیاى باستانى ایران در همان هنگام سقوط با وجود تفرقه و تشتت که دچار آن بود، از آنچه در طى عمر گذشته به وجود آورده بود و براى دنیایى که تازه می‌‏شکفت به میراث می‌‏گذاشت، براى خود کارنامه‌‏اى درخشان داشت. حتى طرز فرمانروایى برخى از پادشاهان گذشته خود را در نظر فرمانروایان جدید همچون نمونه حسن اداره و سلوک نجیبانه نشان می‌‏داد و آن را براى آنها شایسته تقلید و تقدیر می‌‏کرد. قصه بناى طاق کسرى ایوان مداین در تیسفون، یک شاهد نجابت اخلاق قوم و براى مالکان جدید دنیا قابل تحسین بود: فرمانروای ساسانى با وجود قدرت مطلقه‌‏اى که جان و حال مردم را در قبضه تصرف او نهاده بود، قطعه زمینى را که بدون آن قصر عظیم بدقواره می‌‏ماند، نتوانست به هیچ بهایى از پیرزنى که مالکش بود، خریداری‌‏کند. در عین حال دست به تعدى و اکراه هم نگشود و خرابه‌ پیرزن در کنار قصر وى، عرصه را برآن بناى عظیم تنگ کرد و این عیب که براى ایوان مداین باقى ماند، به عنوان نمونه‌‏اى از حسن سلوک خسرو سالها شاهدى بر دادگرى و عدالت‌‏پرورى او به شمار می‌‏آمد. قصه‌‏هایى مشابه که درباره فریدریش دوم ـ پادشاه پروس ـ در اروپاى عصر جدید در نظیر همین زمینه نقل کرده‌‏اند، ظاهراً جز تلقى سرمشقى از این واقعه نمایان عبرت‌‏انگیز باستانى چیز دیگرى نباشد...

وراى این گونه قصه‌‏ها که رفتار حاکمان را نمودار عالى حکمت و سیاست عملى نشان می‌‏دهد، تسامح در عقاید را در ایران از طرز برخورد این گونه فرمانروایان می‌‏توان به‌‏‌‏‌‏‌‏عنوان یک عامل عمده‌ قوام و دوام امپراتورى شناخت. در رعایت این تسامح، کوروش به ‌‏‌‏‌‏قدرى دقت و اهتمام می‌‏ورزید که اقوام تابع، با وجود تفاوتهایى که بین آیین خود آنها با آیین کوروش بود، دلشان به قول گزنفون چنان رو به او بود که: «همه می‌‏خواستند چیزى جز اراده او بر آنها حکومت نکند.» داریوش هم، که ظاهراً غیر از گرایش شخصى به آیین تسامح، این شیوه را به مثابه وسیله ارتباط قلبى بین اقوام امپراتورى با پادشاه می‌‏دانست، در این زمینه اهتمام بسیار داشت. وى طى یک گفت و شنود که با عده‌‏اى از اتباع بیگانه قلمرو خویش در باب مراسم تدفین مردگان داشت، تفاوت فاحش و آشتی‌‏ناپذیر بین عقاید و رسوم این اقوام را دریافته بود؛ ازاین رو یک بار یک والى خویش را به خاطر آنکه حرمت یک معبد یونانى را رعایت نکرده بود، مورد ملامت قرار داد.

در بین ساسانیان هم، نزد کسانى از پادشاهان که دخالت موبدان را در امر دولت نوعى تجاوز به حق فرمانروایى می‌‏دیدند، این شیوه تسامح دنبال می‌‏شد. یزدگرد اول به خاطر بی‌‏اعتنایى به موبدان و کراهیت از دخالتهاى آنها، چنان در حق مسیحیان که منفور موبدان بودند، با رأفت و تسامح رفتار کرد که رؤساى کلیسا او را پادشاه رحیم عیسوى خواندند. با این حال به مجرد آنکه این تسامح، عیسویان را به ایجاد شورش و اختلال واداشت، بلفضولیهاى آنها را با شدت و خشونت مانع آمد. وى حتى بی‌‏طرفانه سعى کرد از بین ادیان رایج عصر، آن را که به نظر می‌‏آمد از دیگران بهتر است، براى خود نه براى رعیت اختیار کند و با این حال چون باوجود مطالعه بسیار سرانجام بر همان مذهب پیشین باقى ماند، این جستجوى او در نظر کشیشان ارمنى دورویى و فریبکارى خوانده شد! آیا اگر به مسیحیت گرویده بود، جستجویش عارى از دورویى و ریا خوانده نمی‌‏شد؟ اگر موبدان او را یزدگرد بزهکار خواندند و به احتمالى با همدستى بزرگان مخالف نقشه‌‏اى براى قتل او طرح کردند، بی‌‏شک به خاطر همین میل به تسامح بود که براى کاهنان قابل تحمل نبود. جوابى هم که هرمزد پسر خسرو اول در جواب موبدان داد و در آن درخواست آنها رابراى اعمال تضییق در حق پیروان ادیان اقلیت به استهزا گرفت، اهمیت نقش تسامح را در حفظ امنیت و همزیستى در یک امپراتورى وسیع از نظر فرمانروایانى خردمند قابل ملاحظه نشان می‌‏دهد.

این رسم تسامح که مبناى سیاست کوروش و داریوش بود و بعد از آن هم عدول از آن، گه‌‏گاه دشواریهایى به وجود می‌‏آورد، بدان سبب که در عهد اشکانیان هم به لحاظ سادگى معیشت و شیوه عشایری‌‏گونه‌ نظام حکومت آنها دوام یافت، ایران باستانى را از دیرباز تا اواخر عهد ساسانیان صحنه ظهور و توسعه ادیان غیرایرانى کرد.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه